ز باران عنایت گل سرشتی
برات مردمی بر وی نبشتی
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
ز باران عنایت گل سرشتی
برات مردمی بر وی نبشتی
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا...
اگرآن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقندوبخارا را
تا توانی دلی بدست آورای که از سرو روان قد تو چالاکترست
دل به روی تو ز روی تو طربناکترست
دیگران چون بروند از نظر، از دل بروند.......تو چنان در دل من رفته، که جان در بدنیتا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
تا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
دیگران چون بروند از نظر، از دل بروند.......تو چنان در دل من رفته، که جان در بدنی
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخوردیگران چون بروند از نظر، از دل بروند.......تو چنان در دل من رفته، که جان در بدنی
مازیاران چشم یاری داشتیمیا تو با درد من بیامیزی
یا من از تو دوا بیاموزم
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
روز وصل دوستداران یادباد
یادباد ان روزگاران یاد باد
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی!
یار تو زیر خاک مور ومگس
چشم بگشا ببین کنون پیداست
ترسم به عجز حمل نماید وگرنه من
شرمنده می کنم به تحمل زمانه را
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشا گه کیست
تا نگردی تو گرفتار اگر
که اگر این کردمی یا آن دگر
رویت دریای حسن ولعلت مرجان
زلفت عنبر صدف دهن در دندان
نرگس ساقی بخواند آیت افسونگری
حلقه ی اوراد ما مجلس افسانه شد
دردم نهفته به زطبیبان مدعیدمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی ارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمی ارزد
دردم نهفته به زطبیبان مدعی
باشد که از خزانه ی غیبش دوا کنند
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرمدر گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری می آشفت
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
از دوست بهیادگار دردی دارممعلوم نشد که در طربخانه خاک
نقاش ازل بهر چه اراست مرا
از دوست بهیادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
تورا آتش عشق اگر پر بسوختمي رود عمر عزيز ما، دريغا چاره چيست
دي برفت و ميرود امروز و فردا، چاره چيست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |