پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. پشت سر هر آنچه که دوستش می داری.

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. پشت سر هر آنچه که دوستش می داری.
و تو برای اینکه معشوقت را از دست ندهی، بهتر است بالاتر را نگاه نکنی. زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند.
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی، اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح، خدا چندان کاری به کارت ندارد. اجازه می دهد که عاشقی کنی، تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی.



اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی، خدا با تو سختگیرتر می شود. هر قدر که در عاشقی عمیق تر شوی و پاکبازتر و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر، بیشتر باید از خدا بترسی. زیرا خدا از عشق های پاک وعمیق و ناب و زیبا نمی گذرد، مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند.
پشت سر هر معشوقی، خدا ایستاده است و هر گامی که تو در عشق برمی داری، خدا هم گامی در غیرت برمی دارد. تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر.
و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است و وصل چه ممکن و عشق چه آسان، خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد و معشوقت را درهم می کوبد؛ معشوقت، هر کس که باشد و هر جا که باشد و هر قدر که باشد. خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او، چیزی فاصله بیندازد.
معشوقت می شکند و تو ناامید می شوی و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است. ناامیدی از اینجا و آنجا، ناامیدی از این کس و آن کس. ناامیدی از این چیز و آن چیز.
تو ناامید می شوی و گمان می کنی که عشق بیهوده ترین کارهاست. و برآنی که شکست خورده ای و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق و آن همه عشق را تلف کرده ای.
اما خوب که نگاه کنی می بینی حتی قطره ای از عشقت، حتی قطره ای هم هدر نرفته است. خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته و به حساب خود گذاشته است.
خدا به تو می گوید: مگر نمی دانستی که پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است؟ تو برای من بود که این همه راه آمده ای و برای من بود که این همه رنج برده ای و برای من بود که این همه عشق ورزیده ای. پس به پاس این، قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم. و این ثروتی است که هیچ کس ندارد تا به تو ارزانی اش کند.
*
فردا اما تو باز عاشق می شوی تا عمیق تر شوی و وسیع تر و بزرگ تر و ناامیدتر. تا بی نیازتر شوی و به او نزدیکتر.
راستی اما چه زیباست و چه باشکوه و چه شورانگیز، که پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است!​


عرفان نظری آهاری​
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق
آنگاه الميترا گفت:با ما از عشق سخن بگوي.
پيامبر سر بر آورد و نگاهي به مردم انداخت' و سكوت و آرامش مردم را فرا گرفته بود.سپس با صدايي ژرف و رسا گفت:
هر زمان كه عشق اشارتي به شما كرد در پي او بشتابيد'
هر چند راه او سخت و نا هموار باشد.
و هر زمان بالهاي عشق شما را در بر گرفت خود را به او بسپاريد'
و هر چند كه تيغهاي پنهان در بال و پرش ممكن است شما را مجروح كند.
و هر زمان كه عشق با شما سخن گويد او را باور كنيد.
هر چند دعوت او روياهاي شما راچون باد مغرب در هم كوبد و باغ شما را خزان كند.
زيرا عشق چنانكه شما را تاج بر سر مي نهد ' به صليب نيز ميكشد.
و چنانكه شما را مي روياند شاخ و برگ شما را هرس مي كند.
و چنانكه تا بلنداي درخت وجودتان بالا ميرود و ظريف ترين شاخه هاي شما را كه در آفتاب مي رقصند نوازش مي كند .
همچنين تا عميق ترين ريشه هاي شما پايين مي رود و آنها را كه به زمين چسبيده اند تكان مي دهد.
عشق شما را چون خوشه هاي گندم دسته مي كند.
آنگاه شما را به خرمن كوب از پرده ي خوشه بيرون مي آورد.
و سپس به غربال باد دانه را از كاه مي رهاند.
و به گردش آسياب مي سپارد تا آرد سپيد از آن بيرون آيد.
سپس شما را خمير مي كند تا نرم و انعطاف پذير شويد.
و بعد از آن شما را بر آتش مي نهد تا براي ضيافت مقدس خداوند نان مقدس شويد.
عشق با شما چنين رفتارها مي كند تا به اسرار قلب خود معرفت يابيد.و. بدين معرفت با قلب زندگي پيوند كنيد و جزيي از آن شويد.
اما اگر از ترس بلا و آزمون' تنها طالب آرامش و لذتهاي عشق باشيد '
خوشتر آنكه عرياني خود بپوشانيد.
و از دم تيغ خرمن كوب عشق بگريزيد.
به دنيايي كه از گردش فصلها در آن نشاني نيست'
جايي كه شما مي خنديد اما تمامي خنده ي خود را بر لب نمي آوريد.
و مي گر ييد اما تمامي اشكهاي خود را فرو نمي ريزيد.
عشق هديه اي نمي دهد مگر از گوهر ذات خويش.
و هديه اي نمي پذيرد مگر از گوهر ذات خويش.
عشق نه مالك است و نه مملوك.
زيرا عشق براي عشق كافي است.
وقتي كه عاشق مي شويد مگوييد:" خداوند در قلب من است." بلكه بگوييد " من در قلب خداوند جاي دارم."
و گمان مكنيد كه زمام عشق در دست شماست ' بلكه اين عشق است كه اگر شما را شايسته بيند حركت شما را هدايت مي كند.
عشق را هيچ آرزو نيست مگر آنكه به ذات خويش در رسد.
اما اگر شما عاشقيد و آرزويي مي جوييد'
آرزو كنيد كه ذوب شويد و همچون جويباري باشيد كه با شتاب مي رود و براي شب آواز مي خواند.
آرزو كنيد كه رنج بيش از حد مهربان بودن را تجربه كنيد.
آرزو كنيد كه زخم خورده ي فهم خود از عشق باشيد و خون شما به رغبت و شادي بر خاك ريزد.
آرزو كنيد سپيده دم بر خيزيد و بالهاي قلبتان را بگشاييد
و سپاس گوييد كه يك روز ديگر از حيات عشق به شما عطا شده است.
آرزو كنيد كه هنگام ظهر بياراميد و به وجد و هيجان عشق بيانديشيد.
آرزو كنيد كه شب هنگام به دلي حق شناس و پر سپاس به خانه باز آييد.
و به خواب رويد. با دعايي در دل براي معشوق و آوازي بر لب در ستايش او​
 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم نیومد فقط رو تشکر کلیک کنم
خیلی قشنگ بود , یه دنیا ممنون
 

tiamf

عضو جدید
واقعا خیلی قشنگ بود ولی نه فقط در ظاهر
متنیه که جای تامل بسیار دارد
پس خواهشن روش فکر کنید
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
واقعا خیلی قشنگ بود ولی نه فقط در ظاهر
متنیه که جای تامل بسیار دارد
پس خواهشن روش فکر کنید




واقعا همینطوره . فقط عده اندکی می تونن به این حقیقت رسیده باشن
 

AVINA

عضو جدید
خیلی سخته
حتی درکش
آدما خوب بلدن حرف بزنن..اما کم پیش میاد به حرفاشون عمل کنن
یکی مثل من:همین امروز.دیروز بدجوری دلشو لرزوندم
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی سخته
حتی درکش
آدما خوب بلدن حرف بزنن..اما کم پیش میاد به حرفاشون عمل کنن
یکی مثل من:همین امروز.دیروز بدجوری دلشو لرزوندم



منظور اصلی این تاپیک اینه که خدا بنده ای رو که واقعا عاشقه دچار رنج جدایی میکنه تا این عشق با تحمل رنج تکامل پیدا کنه و عاشق رو هم کاملتر کنه تا در نهایت انسان بفهمه یگانه عشق جاوید عشق الهی است
 

AVINA

عضو جدید
منظور اصلی این تاپیک اینه که خدا بنده ای رو که واقعا عاشقه دچار رنج جدایی میکنه تا این عشق با تحمل رنج تکامل پیدا کنه و عاشق رو هم کاملتر کنه تا در نهایت انسان بفهمه یگانه عشق جاوید عشق الهی است
آره
بعضی وقتا حس میکنی همه اینا واست کمه...طالب بیشتر از اینایی...و بیشتر خداست
لمس خدا از راه عشقه...خیلی خیلی لذتبخشه
از التماس کردن بهش بگیر تا ...
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. پشت سر هر آنچه که دوستش می داری.
و تو برای اینکه معشوقت را از دست ندهی، بهتر است بالاتر را نگاه نکنی. زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند.
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی، اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح، خدا چندان کاری به کارت ندارد. اجازه می دهد که عاشقی کنی، تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی.



اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی، خدا با تو سختگیرتر می شود. هر قدر که در عاشقی عمیق تر شوی و پاکبازتر و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر، بیشتر باید از خدا بترسی. زیرا خدا از عشق های پاک وعمیق و ناب و زیبا نمی گذرد، مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند.
پشت سر هر معشوقی، خدا ایستاده است و هر گامی که تو در عشق برمی داری، خدا هم گامی در غیرت برمی دارد. تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر.
و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است و وصل چه ممکن و عشق چه آسان، خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد و معشوقت را درهم می کوبد؛ معشوقت، هر کس که باشد و هر جا که باشد و هر قدر که باشد. خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او، چیزی فاصله بیندازد.
معشوقت می شکند و تو ناامید می شوی و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است. ناامیدی از اینجا و آنجا، ناامیدی از این کس و آن کس. ناامیدی از این چیز و آن چیز.
تو ناامید می شوی و گمان می کنی که عشق بیهوده ترین کارهاست. و برآنی که شکست خورده ای و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق و آن همه عشق را تلف کرده ای.
اما خوب که نگاه کنی می بینی حتی قطره ای از عشقت، حتی قطره ای هم هدر نرفته است. خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته و به حساب خود گذاشته است.
خدا به تو می گوید: مگر نمی دانستی که پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است؟ تو برای من بود که این همه راه آمده ای و برای من بود که این همه رنج برده ای و برای من بود که این همه عشق ورزیده ای. پس به پاس این، قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم. و این ثروتی است که هیچ کس ندارد تا به تو ارزانی اش کند.
*
فردا اما تو باز عاشق می شوی تا عمیق تر شوی و وسیع تر و بزرگ تر و ناامیدتر. تا بی نیازتر شوی و به او نزدیکتر.
راستی اما چه زیباست و چه باشکوه و چه شورانگیز، که پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است!


عرفان نظری آهاری​
جالب بود
حقایق را میدونیم اما بهش ایمان نداریم؟؟!!!!
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
آره
بعضی وقتا حس میکنی همه اینا واست کمه...طالب بیشتر از اینایی...و بیشتر خداست
لمس خدا از راه عشقه...خیلی خیلی لذتبخشه
از التماس کردن بهش بگیر تا ...

اینو با تموم وجود حس کردم موقعی که ادم عاشقه به خدا نزدیکتره طبیعت زیباتره
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
از حافظ و سهراب خوندن بگییییییییییییر تااااا صدای گنجیشکا
عشق زندگی رو زیر و رو میکنه


ای طایران قدس را عشقت فزوده بال‌ها

در حلقه سودای تو روحانیان را حال‌ها


در لا احب افلین پاکی ز صورت‌ها یقین

در دیده‌های غیب بین هر دم ز تو تمثال‌ها


افلاک از تو سرنگون خاک از تو چون دریای خون

ماهت نخوانم ای فزون از ماه‌ها و سال‌ها


کوه از غمت بشکافته وان غم به دل درتافته

یک قطره خونی یافته از فضلت این افضال‌ها


ای سروران را تو سند بشمار ما را زان عدد

دانی سران را هم بود اندر تبع دنبال‌ها


سازی ز خاکی سیدی بر وی فرشته حاسدی

با نقد تو جان کاسدی پامال گشته مال‌ها


آن کو تو باشی بال او ای رفعت و اجلال او

آن کو چنین شد حال او بر روی دارد خال‌ها


گیرم که خارم خار بد خار از پی گل می‌زهد

صراف زر هم می‌نهد جو بر سر مثقال‌ها


فکری بدست افعال‌ها خاکی بدست این مال‌ها

قالی بدست این حال‌ها حالی بدست این قال‌ها


آغاز عالم غلغله پایان عالم زلزله

عشقی و شکری با گله آرام با زلزال‌ها


توقیع شمس آمد شفق طغرای دولت عشق حق

فال وصال آرد سبق کان عشق زد این فال‌ها


از رحمه للعالمین اقبال درویشان ببین

چون مه منور خرقه‌ها چون گل معطر شال‌ها


عشق امر کل ما رقعه‌ای او قلزم و ما جرعه‌ای

او صد دلیل آورده و ما کرده استدلال‌ها


از عشق گردون متلف بی‌عشق اختر منخسف

از عشق گشته دال الف بی‌عشق الف چون دال‌ها


آب حیات آمد سخن کاید ز علم من لدن

جان را از او خالی مکن تا بردهد اعمال‌ها


بر اهل معنی شد سخن اجمال‌ها تفصیل‌ها

بر اهل صورت شد سخن تفصیل‌ها اجمال‌ها


گر شعرها گفتند پر پر به بود دریا ز در

کز ذوق شعر آخر شتر خوش می‌کشد ترحال‌ها
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
طفیل هستی عشقند آدمی و پری

ارادتی بنما تا سعادتی ببری


بکوش خواجه و از عشق بی‌نصیب مباش

که بنده را نخرد کس به عیب بی‌هنری


می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند

به عذر نیم شبی کوش و گریه سحری


تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار

که در برابر چشمی و غایب از نظری


هزار جان مقدس بسوخت زین غیرت

که هر صباح و مسا شمع مجلس دگری


ز من به حضرت آصف که می‌برد پیغام

که یاد گیر دو مصرع ز من به نظم دری


بیا که وضع جهان را چنان که من دیدم

گر امتحان بکنی می خوری و غم نخوری


کلاه سروریت کج مباد بر سر حسن

که زیب بخت و سزاوار ملک و تاج سری


به بوی زلف و رخت می‌روند و می‌آیند

صبا به غالیه سایی و گل به جلوه گری


چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی

که جام جم نکند سود وقت بی‌بصری


دعای گوشه نشینان بلا بگرداند

چرا به گوشه چشمی به ما نمی‌نگری


بیا و سلطنت از ما بخر به مایه حسن

و از این معامله غافل مشو که حیف خوری


طریق عشق طریقی عجب خطرناک است

نعوذبالله اگر ره به مقصدی نبری


به یمن همت حافظ امید هست که باز

اری اسامر لیلای لیله القمر
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای دوست شکر خوش تر یا انکه شکر سازد
خوبی ز قمر بهتر یا انکه قمر سازد
بگذار شکر ها را بگذار قمر ها را
او چیز دگر دارد او چیز دگر سازد
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای دوست شکر خوش تر یا انکه شکر سازد
خوبی ز قمر بهتر یا انکه قمر سازد
بگذار شکر ها را بگذار قمر ها را
او چیز دگر دارد او چیز دگر سازد


ای قوم به حج رفته کجایید کجایید

معشوق همین جاست بیایید بیایید


معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار

در بادیه سرگشته شما در چه هوایید


گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید

هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید


ده بار از آن راه بدان خانه برفتید

یک بار از این خانه بر این بام برآیید
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید

معشوق همین جاست بیایید بیایید


معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار

در بادیه سرگشته شما در چه هوایید


گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید

هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید


ده بار از آن راه بدان خانه برفتید

یک بار از این خانه بر این بام برآیید

یاد باد آنکه خرابات نشین بودم ومست
وانچه در مسجدم امروز کم است انجا بود
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست

همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت


سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها

مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت


ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل

تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت


نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس

پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت


یاد باد آنکه خرابات نشین بودم ومست
وانچه در مسجدم امروز کم است انجا بود
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
احمد چو مرا بیند، رخ زرد چنین سرمست
او دست مرا بوسد، من پا ای ورا پیوست

امروز منم احمد، نی احمد پارینه

امروز منم سیمرغ، نی مرغک هرچینه


شاهی که همه شاهان، خربندهٔ آن شاهند

امروز من آن شاهم، نی شاه پریرینه


از شربت اللهی، وز شرب اناالحقی

هریک به قدح خوردند، من با خم و قنینه


من قبلهٔ جانهاام، من کعبهٔ دلهاام

من مسجد آن عرشم، نی مسجد آدینه


من آینهٔ صافم، نی آینهٔ تیره

من سینهٔ سیناام، نی سینهٔ پرکینه


من مست ابد باشم، نی مست ز باغ و رز

من لقمهٔ جان نوشم، نی لقمهٔ ترخینه


گر باز چنان اوجی، کو بال و پر شاهی؟!

ور خرس نهٔ ، چونی با صورت بوزینه؟!


ای آنکه چو زر گشتی از حسرت سیمین بر

زر عاشق رنگ من تو عاشق زرینه


در خانقه عالم، در مدرسهٔ دنیا

من صوفی دل صافم، نی صوفی پشمینه


خاموش شو و پس در، تو پردهٔ اسراری
زیرا که سزد ما را جباری و ستاری
 
بالا