پری برای پرواز- سالی که گذشت

babak 123

عضو جدید
کاربر ممتاز
سالی دیگر گذشت اتفاقات ریز و درشت زیادی برای همه افتاد همه دور هم جامعه ایرانی یکسال دیگر از تاریخ ایران را ساختیم. هرکس به وسع خود کلمه ای نوشت در این کتاب قطور تاریخی یکی درد آفرید و رنجاند آن دیگری در آرزوی تغییر هر شب خوابید تا فردایی بهتر بیاید. یکی همچنان محدود کرد و بست و توقیف کرد و دیگری در کنج خلوت خود غمگینانه فقط متاسف شد بر دل ساده ی خود که ساده انگارانه به دنبال روزنه ای بوده در سیاهچال. فارغ از این یکی و آن یکی و فارغ از خوب ها و بد ها و ارزش گذاری های سیاه و سفید شاید همه گرفتار یک بیماری مزمن هستیم آن هم روزمرگی دیوانه وارمان است. از سیاستمدارمان گرفته که عجولانه هر بحرانی را با یک نسخه دم دستی میخواهد درمان کند تا اقتصاد دانمان که میخواهد یک شبه خصوصیمان کند و آزادتر از آزاد از فقیه عالم و دانشمند تا همین آدم های کوچه خیابان همه سرها را پایین داده ایم نه از سر نجابت بلکه از هراس چاله های بیشمار که یکی دوتا نیستند و تا بخواهی از یکی بگذری بعدی می آید و نمیتوان لحظه ای سر بلند کرد و افق را نگریست که نکند در دام چاهی بیفتیم. نمیدانم این پر چاله بودن مسیر زندگی مان است که روزمرگی را برایمان هدیه آورده . یا از فرط روزمرگی از چاله به چاه میفتیم ولی دیگر عادت کرده ایم امروز را بچسبیم و گاهی بخندیم از ته دل به بی آینده بودن خودمان در این میان تازه واردان این جامعه که جوانان هستند و نمیخواهند این عادت بیمار وار را عین زندگیشان کنند اینقدر در چاله میفتند که یاد بگیرند سر به زیر باشند و فقط و فقط به خود بیندیشند و جلوی پایشان را ببینند و هر دغدغه فرا شخصی و هر آینده ی دوری را نبینند و یا هراسان از آن فرار کنند. گویی سیستمی داریم که همه قربانی آن هستیم چه آن سیاستمدار قدرت دوستی که از ترس ترک برداشتن پایه قدرتش هر انتقادی را مخالف خوانی میبیند و شایسته حذف , چه آن اقتصاد دانی که میخواهد امروز صفری از اسکناس حذف کند و ارزش پول ملی بیافریند و چه آن منتقد جوانی که از ترس طولانی بودن آباد کردن تدریجی این خاک میخواهد اول همه چیز را ویران کند تا بعد ببیند چه میشود و خداوند را بزرگ بداند تا فردای مبهم را خودش بسازد و فراموش کرده است همان خدای بزرگ است که به تو اختیار داده سرت را بالا بیاوری افق را نگاه کنی و الان کاری نکنی که هر چه پل است خراب شود.
در این واپسین لحظات پایانی این سال و این دهه به این می اندیشم چطور میشود در این سیستم معیوب کاری کرد که شاد بود چکار کنیم که این بندهای نامرئی از دست و پاها باز شود و به جای آن ها دو پر ساخت کرد که مافوق این زمین پر چاله به افق زیبا پرواز کرد. تجربیات این سال مرا به این نتیجه رساند که چرا عده ای بی تفاوت از همه اتفاقات پیرامون و بدون اندیشیدن به آن خوش خیالانه سودوکو حل میکنند و مهملات میبافند. نمیدانم راه حل چیست وقتی در این ماشین معیوب نشسته ای و سراشیبی دره را پایین میروی خوشحال بود. شاید باید در را باز کرد و بیرون پرید شاید باید نشست به تلخی این سقوط خندید شاید باید زمین را نگاه نکرد و آسمان خدایی را دید هر چند بندهای نامرئی آن کرده اند که خدایی شدن را هم مشکل کرده است.
این آخر سال نوشته ام تلخ شد شاید با مزاج این لحظات خوش نیاید و سیاه نمایی تلقی شود اما سالی دیگر میآید و همه با هم شروع به نوشتن خواهیم کرد صفحه ی اول کتاب تاریخ ایران را آن هم فصل مربوط به سال 1390 میتوانیم تصمیم بگیریم همه کاری کنیم که حداقل تازه واردان این سیستم زود تسلیم نشوند و خوش خط تر از ما بنویسند رنگ جوهرشان کمی خوش رنگ تر باشد و دیگر سیاه و قرمز و زرد نباشد بلکه رنگی باشد که از همین رنگ های موجود رنگی بیافریند از جنس امید و آرزوهایی که در افق میدرخشند.:gol::gol::gol::gol::gol:

برگرفته از وبلاگ اندورنی سبز من http://greenlife1365.blogspot.com/
 

*future*

عضو جدید
سلام
متن جالبی بود با اینکه دید تلخی داشت
ی ای کاش بزرگ واسه آرزوهای موجود در متن!!!!!!!!!!
 

Similar threads

بالا