خودتو با یه شعر وصف کن...!

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشمان او از حس روییدن لبالب بود
بر گونه هایش لاله های تازه روییده
رنگ عجیبی در میان چشمهایش بود...

چشمی به رنگ ارغوان
اما هراسیده...!

 

TEXTIL

عضو جدید
اي به حق خاطره انگيزترين خاطره ام
پس تو كي مي آيي
قسمتي نيست ميان من و تو
به خدا...
به تو و نام تو سوگند كه من
از غم دوري تو
بي صدا مي شكنم
[FONT=&quot]درد من حصار برکه نیست[/FONT][FONT=&quot]
درد من زیستن با ماهیانی است
که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است[/FONT]
 

TEXTIL

عضو جدید
من اینجا ریشه در خاکم،

من اینجا عاشق این خاک از آلودگی پاکم،

من اینجا تا نفس باقیست می مانم.

[FONT=&quot]آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک[/FONT][FONT=&quot]
فکر ویران شدن خانه صیاد کنید[/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چند این شب و خاموشی ؟ وقت است که برخیزم
وین آتش خندان را با صبح برانگیزم
گر سوختنم باید افروختنم باید
ای عشق بزن در من کز شعله نپرهیزم
 

sajjad.DSA

عضو جدید
منم آن برترین موجــــــود بر این عالم
که خـــلقم کرد و روحــــم داد و جانم

به عشقش شعر خود را من بخوانم
که من مخــــلوق این پـــــــروردگارم
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای دل همه رفتند تو ماندی در راه
کارت همه ناله بود وبارت همه آه
کوتاه کنم قصه که این راه دراز
از چاه به چاله بود و از چاله به چاه
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در هر جغرافیایی که باشم

"جهت ها "

تفاوتی ندارند

تمام دامنه های دلم رو به سمت "خنده های" توست.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
قدر دست هایم را بیشتر دانستم و قدر چشم هایم را و تازه فهمیدم چه شکوهی دارد...

ایستادن بر روی دو پا آن لحظه که...به زمین خوردم!!!
 

Mythical

کاربر بیش فعال
در حضور خارها هم می شود یک یاس بود در هیاهوی مترسکها پر از احساس بود
 

Mythical

کاربر بیش فعال
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رهایم
 

nika65

عضو جدید
کاربر ممتاز
:heart:بانوي تنهايي

تنهايي يک بغض مدام است

که هر لحظه بيم شکستنش مي رود
:heart:





 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
بگذار دستت را
باران بياموزد
بگذار طعم بوسه هايت منعكس باشد
در واژه هاي دوستت دارم....
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
همينکه باد دامن دلم را بگيرد
قطره هاي تصويرت بر کوچه ها پاشيده ميشود
کوچه هاي پريشان سر به بزرگراهها ميگذارند
و گلهاي دامنت انتهاي تمامي شاهراهها را به جنون مي کشاند
دعا کن
دعا کن
قبل از اينکه دنيا از عشقت ديوانه شود
دلم آرام بگيرد
 

nika65

عضو جدید
کاربر ممتاز
من صبورم اما . . .
به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم
یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم .
من صبورم اما . . .
چقدر با همه ی عاشقیم محزونم !
و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم
من صبورم اما . . .
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب
و چراغی که تو را ، از شب متروک دلم دور کند. . . می ترسم .
من صبورم اما . . .
آه این بغض گران صبر چه می داند چیست

 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
در اندرون من خسته دل ندانم چیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
امشب تمام حوصله را
در یک کلام کوچک
در "تو"
خلاصه کردم:
ای کاش می شد
یک بار
تنها همین
یک بار
تکرار می شدی!
تکرار...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
از دیروز تا فردا بر بوم دل تنهایی را نقش زده ام

تنهایی را ستوده ام

تنهایی را بوییده ام

تنها یی را در کنج دل نهاده ام
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دستانم تشنه ی دستان توست

شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم

با تو می مانم بی آنکه دغدغه ی فردا را داشته باشم.
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان

نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی


گهی افتان و خیزان چون غباری دربیابانی

گهی خاموش و حیران چون نگاهی برنظرگاهی
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
باید برای سنجاقکها گریه کنیم
برای قاصدکها
برای بید
حتی کاغذ
وحتی آن خودکار آبی
وهر آنچه که روزی به نام تو دوستشان داشتم...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در آستانه کوچه زندگی،دفتر تقدیر را نظاره میکنم که دستان قدرتمند
سرنوشت آن را ورق میزند و نوشته هایش را با قلم قسمت تغییر میدهد.
آرزوی این را داشتم که روزی بتوانم بوته سرنوشت را از ریشه بخشکانم
تا هیچوقت نتواند دفترم را با دستان بی مهرش ورق زند و آنان را که
دوستشان دارم هیچگاه با تکرار واژه قسمت از من نگیرد.
 

amator-2

عضو جدید
داغ نفس های شب
بر دل سردم نشست
عرصه ی گیتی قفسی شد مرا
گشت چو پروانه ای ،روح سبکبار من
رفت و نشست و چشید
شهد گل مرگ را ..
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چه دلیلی دارد که هنوز
مهربانی را نشناخته است
ونمی داند در یک لبخند
چه شگفتی هایی پنهان است

من بر آنم که در این دنیا
خوب بودن ،به خدا سهل ترین کارهاست
و نمیدانم
که چرا انسان
تا این حد
با خوبی بیگانه است؟

و همین درد مرا سخت می آزارد
 

Similar threads

بالا