معجزه ي عشق

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عاشقانه روی شن های ساحل قدم می زدند. زن رمانتیک به دریای بی کران نگاهی انداخت. نفس عمیقی کشید.

سپس رزهای قرمز را به سینه اش چسباند و به آرامی گفت: « ای کاش می توانستم روی امواج این دریا مثل رویاها

گام بردارم »

مرد که آرزوی زن را شنید از او پرسید: « آیا واقعا دوست داری؟ »

زن گفت: « هوم »

مرد لبخندی زد و گفت: « آیا به عشق اعتقاد داری؟ »

زن گفت: « مگر تو نمی دانی!؟ مسلما که اینگونه است »

پس از شنیدن این پاسخ ها، مرد خیلی غیر منتظره کفش هایش را از پایش خارج کرد، نگاهی عمیق به آنها انداخت و

در حالیکه چشمانش پر از اشک شد، طوری آن ها را بوسید که زن از دیدن چنین صحنه ای منقلب گشت.

سپس به زن گفت: « این کفش ها را بپوش »

زن در حالیکه چشمانش به چشمان مرد دوخته شده بود به آرامی کفش ها را از او گرفت. نشست و هر دو کفش را

که اندکی هم برای او بزرگ بودند را پوشید.

مرد به او گفت: « وارد دریا شو »

زن گفت: « ولی ... »

مرد گفت: « برو »

سپس زن آرام آرام به لبه ی دریا رسید و پایش را روی آب گذاشت. باور نکردنی بود، بدون اینکه پایش اندکی در آب فرو

رود روی آب ایستاده بود. زن وقتی مطمئن شد که روی آب ایستاده است فریاد کشید و شروع کرد به دویدن روی

امواج. به اینطرف و آنطرف می رفت و در حالی که نام مرد را فریاد می زد چنین می گفت: « به اندازه ی زیبایی هفت

رنگ رنگین کمان دوستت دارم، می دانستم که با عشق هر کاری می شود کرد، تو عاشق ترین کسی هستی که تا

بحال دیده ام »

خوشحالی بی حد و حصر زن ادامه داشت تا اینکه بلاخره راضی شد که دوباره به ساحل برگردد.

وقتی که به ساحل رسید، بی وقفه به سمت مرد دوید و او رادر آغوش کشید. سپس در حالی که از این معجزه ی

عشق ذوق زده شده بود از او پرسید: « راز این بوسه را به من بگو، همین الان، به من بگو »

مرد لبخندی زد و گفت: « چشم »

سپس اینگونه ادامه داد:

« از آنجایی که شناور ماندن يک شيء بر روی يک سيال بستگي به چگالي «نسبت وزن به حجم» آن شيء و سيال

دارد ، بدين ترتيب اگر چگالي شييء کمتر از چگالي آب باشد ، آن شيء فقط تا نقطه ای در آب فرو مي رود که آب جا

به جا شده، هم وزن شيء مورد نظر باشد، از این رو در این کفش ها از سنسورهای حساس به آب استفاده شده

است که با فرستادن امواج Micro Wave بر سطح دریا و متقابلا افزودن ... »

وقتی که صحبت های مرد بلاخره تمام شد. کفش ها را نگاهی انداخت و گفت: « این کفش ها رویایی هستند »

زن رمانتیک که خیره به چهره مرد مانده بود، لبخندی حرص آلود بر لبانش شکل گرفت و به آرامی گفت: « خفه شو »


 

Similar threads

بالا