هر کی سوتی داده تعریف کنه!

saray_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
ايني كه ميگم سوتي نيس فقط يه اتفاقه كه ديشب برام افتاد
چراغ اتاقمو خاموش كردم طبق عادت هر شب آهنگ گوش ميدادم وفكر ميكردمو نهايتا يه ذره گريه
يهو ديدم يه سايه سياه خم شده رو صورتم
پريدم هوا وتا جايي كه نفس داشتم داد زدم..كه مامان گفت آروم باش منم .........حالاااااا بماند كه همزمان هم خنديدم هم گريه كردم بيچاره مامان فك كرد ديونه شدم
مامان رفت با خودم فكر كردم نكنه بخواد برام آب بياره؟......ولي وقتي ديدم درو بست گفتم بيخيال برو تو حال خودت
2باره دراز كشيدم 1ديقه نگذشته بود كه 2باره ديدم يه سايه سياه بالا سرمه و يه چيزي رو گرفته طرفم
ايندفعه ديگه انقد جيغ كشيدم و گريه كردم از ترسم كه بيچاره مامانمم گريه ش گرفت
طفلي كلي معذرت خواهي كردگفت برات آب اوردم
من كه تنم از ترس ميلرزيد نميدونستم بخندم يا گريه كنم :(:biggrin:
تا يه ساعت از ترس داشتم ميلرزيدم:(

اصلا باورم نميشه چنان تو فكر بودم كه وقتي مامانم تو اتاق منو چند بار صدا كرده نشنيدم وحتي نديده بودمش:surprised:
حالا جالبه بعد اينكه متوجه شدم مامانم بازم نميتونستم جلو جيغ زدنمو بگيرم
الانم صدام گرفته وهنوز حالم يه جوريه .......فكر كنم حسابي قبض روح شدم


قبض روحو بی خیال
امضاتو عشقه

البته عشق نیست بامزه است
 

mehdix622

عضو جدید
کاربر ممتاز
ايني كه ميگم سوتي نيس فقط يه اتفاقه كه ديشب برام افتاد
چراغ اتاقمو خاموش كردم طبق عادت هر شب آهنگ گوش ميدادم وفكر ميكردمو نهايتا يه ذره گريه
يهو ديدم يه سايه سياه خم شده رو صورتم
پريدم هوا وتا جايي كه نفس داشتم داد زدم..كه مامان گفت آروم باش منم .........حالاااااا بماند كه همزمان هم خنديدم هم گريه كردم بيچاره مامان فك كرد ديونه شدم
مامان رفت با خودم فكر كردم نكنه بخواد برام آب بياره؟......ولي وقتي ديدم درو بست گفتم بيخيال برو تو حال خودت
2باره دراز كشيدم 1ديقه نگذشته بود كه 2باره ديدم يه سايه سياه بالا سرمه و يه چيزي رو گرفته طرفم
ايندفعه ديگه انقد جيغ كشيدم و گريه كردم از ترسم كه بيچاره مامانمم گريه ش گرفت
طفلي كلي معذرت خواهي كردگفت برات آب اوردم
من كه تنم از ترس ميلرزيد نميدونستم بخندم يا گريه كنم :(:biggrin:
تا يه ساعت از ترس داشتم ميلرزيدم:(

اصلا باورم نميشه چنان تو فكر بودم كه وقتي مامانم تو اتاق منو چند بار صدا كرده نشنيدم وحتي نديده بودمش:surprised:
حالا جالبه بعد اينكه متوجه شدم مامانم بازم نميتونستم جلو جيغ زدنمو بگيرم
الانم صدام گرفته وهنوز حالم يه جوريه .......فكر كنم حسابي قبض روح شدم
بد درديه اخه
 

setareharchitect

عضو جدید
ايني كه ميگم سوتي نيس فقط يه اتفاقه كه ديشب برام افتاد
چراغ اتاقمو خاموش كردم طبق عادت هر شب آهنگ گوش ميدادم وفكر ميكردمو نهايتا يه ذره گريه
يهو ديدم يه سايه سياه خم شده رو صورتم
پريدم هوا وتا جايي كه نفس داشتم داد زدم..كه مامان گفت آروم باش منم .........حالاااااا بماند كه همزمان هم خنديدم هم گريه كردم بيچاره مامان فك كرد ديونه شدم
مامان رفت با خودم فكر كردم نكنه بخواد برام آب بياره؟......ولي وقتي ديدم درو بست گفتم بيخيال برو تو حال خودت
2باره دراز كشيدم 1ديقه نگذشته بود كه 2باره ديدم يه سايه سياه بالا سرمه و يه چيزي رو گرفته طرفم
ايندفعه ديگه انقد جيغ كشيدم و گريه كردم از ترسم كه بيچاره مامانمم گريه ش گرفت
طفلي كلي معذرت خواهي كردگفت برات آب اوردم
من كه تنم از ترس ميلرزيد نميدونستم بخندم يا گريه كنم :(:biggrin:
تا يه ساعت از ترس داشتم ميلرزيدم:(

اصلا باورم نميشه چنان تو فكر بودم كه وقتي مامانم تو اتاق منو چند بار صدا كرده نشنيدم وحتي نديده بودمش:surprised:
حالا جالبه بعد اينكه متوجه شدم مامانم بازم نميتونستم جلو جيغ زدنمو بگيرم
الانم صدام گرفته وهنوز حالم يه جوريه .......فكر كنم حسابي قبض روح شدم
رویا جون این اتفاق بارها واسه منم افتاده
و من و مامان باهم دبگه جیغ کشیدیم
فک می کردم فقط خودمم که این اتفاق واسم افتاده
الان از خواندنش کلی خندیدم
راستی دیگه کلا" کسی تو اتاقم نمی یاد
 

malo0osak

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
یه سوتی از مادر بزرگم

یه رز مادر بزرگم باعصبانیت داشت با تلفن حرف میزد یه دفعه با حرص تلفنو کوبید سر جاش بعد بازم تلفنو برداشت گفت خداحافظ(تلفن قطع شده بود مادر بزرگم یادش افتاده بود با طرف خدا حافظی نکرده):biggrin:
 

Hadi-Hashemi

عضو جدید
دایی من توی داروخونش یه مارو کرده توی الکل گذاشته روی میز. زمان بچگیمم هر وقت می‌خواستم شلوغی کنم با اون میترسوندنم. خلاصه یبار خونه دایی اینا بودیم یهو زن داییم که توی آشپزخونه بود جیغ زد, ملت رفتن ببینن که چی‌ شده فهمیدن سوسک دیده. همون موقع من گفتم این که ترس نداره تو مار دایی رو ببینی‌ چیکار میکنی‌؟ ولی‌ مشکل اینجا بود که اون لحظه کسی‌ فکرش به مار توی داروخونه نرفت :weirdsmiley: :weirdsmiley: :weirdsmiley:
 

Miss Nini

عضو جدید
جاتون خالی سر کلاس برنامه نویسی سوتی دادم در حد لالیگا
فاز بچه خرخونی گرفته بود منو داشتم درس میخوندم افتضاح حواسم به کلاس نبود استاد داشت با بچه ها شوخی می کرد مثل اینکه به یکی از بچه ها میگه اگه اون نمی خواد تو بیا عروس من بشو (نفهمیدم جریان چی بود) بعد دختره میگه نه
استاد میگه این که عروسم نمیشه کی حاضره عروسم بشه من فکر کردم می گه کی حاضره بیاد این برنامه رو بنویسه
چشمتون روز بد نبینه دستم رو میارم بالا کل کلاس از خنده منفجر میشن

منم که عصبانی میگم چیه انگار اولین بارمه میخوام برم برنامه بنویسم مرض نخندین ولی از چشم بقل دستیام اشک بود که می اومد پائین
 

roya.b

عضو جدید
رویا جون این اتفاق بارها واسه منم افتاده
و من و مامان باهم دبگه جیغ کشیدیم
فک می کردم فقط خودمم که این اتفاق واسم افتاده
الان از خواندنش کلی خندیدم
راستی دیگه کلا" کسی تو اتاقم نمی یاد


دقيقا
هميجوري شده .تا جواب ندم كسي جرات نميكنه درو باز كنه
خيلي خوب شده:D
جالب ازهمه حرف بابا بود
ميگه ببين من يه عمر چي كشيدم از دست مادرت:surprised:
يه ديقه نيومده اتاقت جيغ زدي:biggrin:
 

Ice Dream

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز می خواستم برم یه بدهکاریو تسویه کنم...
زنگ زدم ببینم طرف هست مغازه ش که برم...
بعد کلی تعارفات بالاخره گفت به هر حال قابلی نداره...
منم گفتم: ممنون پس من تشریف میارم:w22::w22::w22:
 

usef.key

عضو جدید
یادمه چند وقت پیش با یه بنده خدایی می خواستیم بریم تولد یکی از دوستام بعد اوومد گفت بریم سر راه واسه من لباس بخره، سره راه رفتیم یه لباس فروشی تو پاسداران بعد اول پیرهن و رفتم پروف کنم ، بعد از این که پیرهنو پوشیدم اوومد بیرون که نظر بده که دیگه در نیارم و شلوارم بگیرم و بریم تولد! حالا فرض کن مغازه دارم آشنا! این بنده خدام که دیگه ما کلی خاطرشو میخوایم! تا از اتاق پروف اوومدم بیرون دیدم زدن زیر خنده! منم هی به خودم نیگا می کنم میگم نکنه ...
بعد یهو چشام به پاهام افتاد؟؟؟؟؟؟؟
آخه کی واسه پروف پیرهن کفششو در میاره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:w05::w22::w22:
سوژه شده بودیم! تا چند وقتم که میرم لباس بگیرم میگه یوسف کفشاتو در نیار!
هی......................
 

m_architect

عضو جدید
یه بار با بچه های دانشکده رفته بودیم سفر. تو اتوبوس نشسته بودیمو مشغوله بگو بخند که متوجه شدم کیف پولمو نیست. فهمیدم برداشتنو می خوان سر به سرم بذارن! منم رفتم وسط اتوبوسو داد زدم یا کیفمو بهم میدین یا فش می دم! دیدم کسی نیورد منم شروع کردم بد و بی راه گفتن. به صورت بی صدا ولی با حرکاتم و لب خونی همه فهمیدن دارم چی میگم. یهو دیدم استاد که اتفاقا مدیر گروهمونم هست کیفمو از تو کاپشنش دراورد!!:biggrin::biggrin::biggrin:
 

Ice Dream

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادمه چند وقت پیش با یه بنده خدایی می خواستیم بریم تولد یکی از دوستام بعد اوومد گفت بریم سر راه واسه من لباس بخره، سره راه رفتیم یه لباس فروشی تو پاسداران بعد اول پیرهن و رفتم پروف کنم ، بعد از این که پیرهنو پوشیدم اوومد بیرون که نظر بده که دیگه در نیارم و شلوارم بگیرم و بریم تولد! حالا فرض کن مغازه دارم آشنا! این بنده خدام که دیگه ما کلی خاطرشو میخوایم! تا از اتاق پروف اوومدم بیرون دیدم زدن زیر خنده! منم هی به خودم نیگا می کنم میگم نکنه ...
بعد یهو چشام به پاهام افتاد؟؟؟؟؟؟؟
آخه کی واسه پروف پیرهن کفششو در میاره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:w05::w22::w22:
سوژه شده بودیم! تا چند وقتم که میرم لباس بگیرم میگه یوسف کفشاتو در نیار!
هی......................
:w15::w15:
 

Ice Dream

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه بار با بچه های دانشکده رفته بودیم سفر. تو اتوبوس نشسته بودیمو مشغوله بگو بخند که متوجه شدم کیف پولمو نیست. فهمیدم برداشتنو می خوان سر به سرم بذارن! منم رفتم وسط اتوبوسو داد زدم یا کیفمو بهم میدین یا فش می دم! دیدم کسی نیورد منم شروع کردم بد و بی راه گفتن. به صورت بی صدا ولی با حرکاتم و لب خونی همه فهمیدن دارم چی میگم. یهو دیدم استاد که اتفاقا مدیر گروهمونم هست کیفمو از تو کاپشنش دراورد!!:biggrin::biggrin::biggrin:
وای وای... اونم استادای معماری...بدلج!
:d
 

smr110

عضو جدید
خیلی باحال بوددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد
یه بار تو پیش دانشگاهی سر کلاس شیمی موضوع درس در مورده ثابت تعادل معادلات شیمیایی بود که با حرف k نشون میدادن.و هر معادله یه k مخصوص داشت با یه عدد مزخرف.

من از دبیرمون پرسیدم که توی امتحان کا (k) رو به ما میدن؟
گفت ناراحت نباش به شما کا که میدن هیچی یونجه هم میدن.
:razz::)
 

aminrokh

عضو جدید
یه بار با بچه های دانشکده رفته بودیم سفر. تو اتوبوس نشسته بودیمو مشغوله بگو بخند که متوجه شدم کیف پولمو نیست. فهمیدم برداشتنو می خوان سر به سرم بذارن! منم رفتم وسط اتوبوسو داد زدم یا کیفمو بهم میدین یا فش می دم! دیدم کسی نیورد منم شروع کردم بد و بی راه گفتن. به صورت بی صدا ولی با حرکاتم و لب خونی همه فهمیدن دارم چی میگم. یهو دیدم استاد که اتفاقا مدیر گروهمونم هست کیفمو از تو کاپشنش دراورد!!:biggrin::biggrin::biggrin:
سلام:
وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
اجب سوتی خفنی خیلی باحال بود:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::eek::eek::eek::biggrin::biggrin::biggrin:
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
همین یک ساعت پیش خواستم مثلا وسواس بازی در بیارم و بهداشتی رفتار کنم . 3 کیلو اسفناج گل و شلی رو بعد از پاک کردن بردم بشورم . بار اول که ابکشی کردم دیدم کلی گل بهش مونده منم نامردی نکردم مقداری مایع شوینده ریختم توش تا کف کنه و گل ها پاک شه. نگو مقدار مایع شوینده زیاد بوده چون مجبور شدم 4 بار اسفناج ها رو بریزم تو یک لگن خیلی بزرگ و بشورم تا کفشون بره . ولی بعد از این همه بشور بساب ها اینقدر خوشم اومد اسفناجها از تمیزی برق میزدن
 

AVINA

عضو جدید
تا حالا مسج اشتباهی فرستادین؟
وااااااااااااااااااااای
یه بار داشتیم با دوستم راجب اینکه نمیخوایم با ... هم خونه بشیم حرف میزدیم...مسج رو فرستادم به ...
آبروم رفت...هنوزم برنگشته
 

#parisa#

عضو جدید
کاربر ممتاز
چند وقت پیشا مامانم میخواست بره بیرون.بهم سپرد سر یه ساعت مشخصی عدسایی رو که ریخته توی قابلمه بذارم روی گاز اگرم خیلی دیر اومد عدس پلو رو کامل درس کنم.منم از اون جایی که وقتی میام باشگاه دیگه همه حواسم به هیچ کجای دیگه نیست الکی گفتم باشه.فقط فهمیدم که باید زیر عدسا رو روشن کنم!سر ساعت به زور از سر کامپیوتر بلند شدم رفتم تو آشپزخونه از اونجایی که عجله داشتم زودتر بیام ببینم کی جواب پستامو داده همین که چشمم به قابلمه روی گاز افتاد زیرشو روشن کردم دیگه درشو بر نداشتم ببینم توش چه خبره.بیست دقیقه نشده بود دیدم بابابزرگم از طبقه پایین اومد بالا(طبقه پایین زندگی میکنن)
که این بوی سوختگی چیه خونه رو برداشته.وقتی رفتم نگاه کردم میبینم عدسا اصلا آب نداشته.من عدس خشکو گذاشتم بپزه!!!!!

بماند که جلوی بابابزرگم آبروم رفت ولی هروقت میام باشگاه مامانم میگه انقد نرو تو حس که بوی سوختگی هالیت نشه!!!!!!!!!!
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
چند وقت پیشا مامانم میخواست بره بیرون.بهم سپرد سر یه ساعت مشخصی عدسایی رو که ریخته توی قابلمه بذارم روی گاز اگرم خیلی دیر اومد عدس پلو رو کامل درس کنم.منم از اون جایی که وقتی میام باشگاه دیگه همه حواسم به هیچ کجای دیگه نیست الکی گفتم باشه.فقط فهمیدم که باید زیر عدسا رو روشن کنم!سر ساعت به زور از سر کامپیوتر بلند شدم رفتم تو آشپزخونه از اونجایی که عجله داشتم زودتر بیام ببینم کی جواب پستامو داده همین که چشمم به قابلمه روی گاز افتاد زیرشو روشن کردم دیگه درشو بر نداشتم ببینم توش چه خبره.بیست دقیقه نشده بود دیدم بابابزرگم از طبقه پایین اومد بالا(طبقه پایین زندگی میکنن)
که این بوی سوختگی چیه خونه رو برداشته.وقتی رفتم نگاه کردم میبینم عدسا اصلا آب نداشته.من عدس خشکو گذاشتم بپزه!!!!!

بماند که جلوی بابابزرگم آبروم رفت ولی هروقت میام باشگاه مامانم میگه انقد نرو تو حس که بوی سوختگی هالیت نشه!!!!!!!!!!


می بینم مادر و دختر بهم سور زدیم
 

saray_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
اون روز داشتیم از یونی برمیگشتیم یکی از پسرا جلومون بود ( یعنی من فکر میکردم جلومونه
دوستم هی داشت راجع به این پسره حرف میزد
یهو من برگشتم با عصبانیت و ولوم تقریبا بالا گفتم
اه سحر ول کن این جوجه(و فامیل اون پسره رو گفتم )
و بعد دیدم پشت سرم و در یک قدمی ما به سر میبرد
 

2aawsome

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از دست این نام کاربری
رفتم سایت دانشگاهمون میخواستم درسهای ارائه شده رو ببینم توی قسمت نام کاربری هی مینویسم 2aawsome بعد اینتر و میزنم میگم عجیبه ها:w20: چرا نمیاد نکنه رمز عبورم عوض شده:question: بعد یکدفعه یادم افتاد بله اینجا رو با iran-eng اشتباه گرفتم:surprised::D:biggrin:
 

hamid221

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه شب وقتی دیر وقت رسیدم(از اراک بعد دوهفته) خونه تقریبا ساعت 3شب بوداومدم دیدم مامانم خوابید یه لحظه عاطفی شدمرفتم از پیشونیش ماچ کنم تا ماچ کردم مامانم ترقی زد تو گوشم
یوهو گفتم چرا میزنی بعدش مامانم زد زیر خنده گفت فکر کردم دزد اومدم خونه.خلاصهصبح وقتی داستانو براش تعریف کردم قبول نمیکرد که زده توی گوش من
 

Coraline

مدیر تالار پزشکی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
امروز داشتیم از دانشکده برمیگشتیم، یکی از پسرای کلاس رو دیدیم که داشت با موبایلش شماره میگرفت
این پسره چند وقتی میشه که با یکی از دخترا رفیق شده و همیشه با هم (ولی قایمکی) هستن
امروز دیدیم پسره تنها هست و خیلی آروم راه میره و هی شماره میگیره
من و دوتا دوستم که داشتیم پشت سرش میومدیم رگ شیطونیمون زد بالا گفتیم یه جوری حال طرف رو بگیریم
یه دفعه پسره وایساد
ما به ناچار زدیم جلو
یه کم که جلوتر رفتیم دیدیم دختره داره اون جلو راه میره
مثل اینکه خبر نداشت پسره کارش داره
داشتیم با خودمون میگفتیم به دختره بگیم طرف کارش داره...!
یه دفعه دوستم بی اختیار دهنش وا شد به دختره گفت محبوبه جون! آقای ... منتظرت هستن چرا نمیری پیشش؟؟؟!!
قیافه دختره رو تو اون لحظه تصور کنید!!!!!!
واااای خدا
من و اون یکی دوستم داشتیم منفجر میشدیم از خنده!!
گازشو گرفتیم دوییدیم طرف سردر!!!!
حالا معلوم نیست بعدش چی شد؟؟!!!!
وای فکر کنید پسره چقدر جوشی میشه موقعی که بفهمه من و دوستام از قضیه شون بو بردیم!!!!!!
 

bme.masood

عضو جدید
دیروز جاتون خالی مهمونی بودیم و بعد تموم شدن مهمونی همه داشتن دم در خدافظی میکردن که برن .
داداش من یهو خیلی اروم حرکت کرد طرف یه ماشینی که اونطرف خیابون پارک بود
. چند نفر نشسته بودن توش . من حدس زدم میخواد چیکار کنه اما باورم نمیشد .

خلاصه نزدیک ماشینه شد از پشت و یهو محکم کوبید به شیشه ماشینشون و سرشو اورد کنار پنجره و داد کشید ( از بچگی این کارو واسه ترسوندن ما انجام میده )

وقتی دادش تموم شد یهو متوجه شد که این ماشین عمه نیست و اشتباهی گرفته .

حالا شما تصور کنید ما از خنده مرده بودیم
. داداشم خشکش زده بود و زبونش بند اومده بود
و
افراد داخل اون ماشینم که دیگه تصورش با خودتون

 

Coraline

مدیر تالار پزشکی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
من و دوستام داریم هر روز تو دانشکده سوتی میدیم!!!
بزارید سوتی های امروز رو تعریف کنم

دو تا سوتی داشتیم امروز!

سوتی اول: تو موزه ی آناتومی ، قسمت دخترها نشسته بودیم و مثلا استخوان هارو مطالعه میکردیم که یه دفعه یکی از دوستان اومد گفت بچه ها نمره های فیزیک اعلام شده
البته فقط ۵ نمره ی اول
تو برد کنار اتاق استاد هستن

دوستام منو مجبور کردن که برم و ۵ نمره اول رو ببینم و ببینم اون ۵ تا خرخون کی بودن
منم رفتم
نمره ها رو دیدم
برای اینکه اسم اون ۵ نفر یادم بمونه یه کلمه ی رمز ساختم : قادزف !!!
برگشتم موزه گفتم بچه ها قادزف!!!
گفتم ق آقای قره چاهی بود
ا خانوم اسلامی
د خانوم دلاوریان
ز آقای زارع
ف یادم نمیاد...!
بچه ها گفتن خب فکر کن
ببین کدوم ف بود؟
فلاح نبود؟
گفتم یادم نیس
یه دفعه یکی گفت فتحی زاده نبود؟
خیلی بلند گفتم چراااا
خود نامردش بود
بچه خرخون!!!
یک دفعه از اون طرف موزه که قسمت آقایون بود ، آقای فتحی زاده سرشو آورد اینور!!!!!
وااااااای که چقدر ضایع شدیم!!!!!!!!!!
 

Coraline

مدیر تالار پزشکی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
سوتی دوم امروز:

بعد از اینکه از موزه آناتومی اومدیم بیرون دیدیم رو در سالن امتحان هنوز شماره صندلی ها رو گذاشتن
تو اون برگه هایی که روی در بود، علاوه بر اسممون و شماره صندلیمون، شماره دانشجویی و عکسمون هم هست
ما قبلا آمار شماره دانشجویی همه را درآوردیم و امروز گفتیم بیاییم عکس های بچه ها رو نگاه کنیم...!
عکس چندتا از پسرا خیلی تابلو بود
مخصوصا عکس آقای ... خیلی ضایع بود
معلوم بود که خیلی قدیمیه
ما چهار نفری جلوی در وایساده بودیم و عکس هارو مسخره میکردیم که یه دفعه...
دوستم تو اون لحظه داشت میگفت وای آقای ... رو ببین عین منگل ها شده تو این عکس..!
همون موقع اکیپ دوستان آقای ... داشتن میومدن که از در رد بشن....
واااااااااای
سوتیییی از این عظیم تر......!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟
حتی یکیشون گفت خانوم ... از شما بعیده!!!!!!!!
 

engineer.sh

عضو جدید
عید فطر بودرفته بودیم اصفهان خونه دختر خواهرم
مادرشوهرش اینا اومده بودنوباهمه روبوسی کردنو تبریک گفتن
من تو این فکربودم که این چه لباسیه مادرشوهرش پوشیده؟؟؟
وقتی بمن رسید گفت:عیدتون مبارک
من که هنوز توفکر بودم گفتم سال نوشماهم مبارک:whistle:
 

malo0osak

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
یه خاطره از دوران دبیرستانم میگم
زنگ تفریح بودحوصله نداشتم برم بیرون از کلاس با دوستام نشسته بودیم منم گوشیمو در اوردم داشتم عکس یکی از معاونارو که در حال داد زدن بود سر بچه ها و من یواشکی ازش عکس گرفته بودم به دوستام نشون میدادم و میخندیدیم یه دفعه یه دست خورد رو شونم منم به حالت خنده گفتم لیلا بدو بیا ببین از این زنیکه چه عکس انداختم برگشتم تا به دوستم نشون بدم یهو خشکم زد چون معاونمون بود و من 1هفته اخراج شدم
 

Similar threads

بالا