**مشاعره با اشعار سهراب سپهری**

گردش ماهي ها،روشني ،من،گل،آب
پاكي خوشه ي زيست
مادرم ريحان مي چيند
نان و ريحان و پنير،آسماني بي ابر،اطلسي هايي تر
رستگاري نزديك،لاي گل هاي حياط
نور در كاسه ي مس چه نوازش ها مي ريزد...
 
من در این تاریکی
فکر یک بره روشن هستم
که بیاید علف خستگی ام را بچرد

در دل من چيزي است،مثل يك بيشه ي نور،مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم كه دلم مي خواهد
بدوم تا ته دشت،بروم تا سر كوه
دورها آوايي است كه مرا مي خواند...
 

مهندس شکوفه

عضو جدید
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد.
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.
اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا.
 
من صداي نفس باغچه را مي شنوم
و صداي ظلمت را،وقتي از برگي مي ريزد
و صداي ،سرفه ي روشني از پشت درخت
عطسه ي آب از هر رخنه ي سنگ
چكچك چلچله از سقف بهار...
 
در بن خاري ، ياد تو پنهان بود،پاشيدم به جهان
بر سيم درختان زدم آهنگ ز خود روييدن،و به خود گستردن...
 

Similar threads

بالا