راهی به سوی آغاز

2&2

عضو جدید
[FONT=&quot]همواره اینرا با خود بخوان :
رویاها تجدید نشدنی است ؛ مهم نیست سن و شرایط ما چیست ، مهم آنست که هنوز توانائی های دست نخورده ای در درون ما وجود دارند و زیبائی تازه ای در انتظار ظهور است![/FONT]
 

saman654

عضو جدید
چه قدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت گرفته

به جاش یه زخم همیشگی به قلبت هدیه داده زل بزنی

و به جای اینکه لبریز کینه نفرت بشی

حس کنی هنوزم دوسش داری

چه قدر سخته دلت بخواد سرتو باز به دیوار تکیه بدی

که یـک بار زیر آوار غرورش همه وجودت له بشه

چه قدرسخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی

اما وقتی دیدیش هیچ چیز جز سلام نتونی بهش بگی

چه قدر سخته وقتی پیشته سرتو بندازی پایین و آروم اشک بریزی

چون دلت براش تنگ شده، اما آروم اشکاتو پاکنی تا متوجه نشه...

چون حتما فکر می کنه دیوونه ای!

چه قدر سخته وقتی پشتـت بهشه

دونه های اشک صورتت رو خیس کنه




اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوز دوسش داری

چه قدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ دیگران ببینی

و هزار بار تو خودت بشکنی و اون وقت زیر لب آروم بگی

گل من باغچه نو مبارک...

ببخسید اینارو خودتون مینویسید یا از جایی کپی پیست میکنید
 

سوگلییی

عضو جدید
به تو عادت کرده بودم اي به من نزديک تر از من اي حضورم از تو تازه اي نگاهم از تو روشن به تو عادت کرده بودم مثل گلبرگي به شبنم مثل عاشقي به غربت مثل مجروحي به مرهم لحظه در لحظه عذابه لحظه هاي من بي تو تجربه کردن مرگه زندگي کردن بي تو من که در گريزم از من به تو عادت کرده بودم از سکوت و گريه شب به تو حجرت کرده بودم با گل و سنگ و ستاره از تو صحبت کرده بودم خلوت خاطره هامو با تو قسمت کرده بودم خونه لبريز سکوته خونه از خاطره خالي من پر از ميل زوالم عشق من تو در چه حالي
 

2&2

عضو جدید
[FONT=&quot]گلم ،دلم
حرمت نگه دار
که این اشک ها
خون بهای عمر رفته من است

شادروان حسین پناهی
[/FONT]
 

2&2

عضو جدید
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]همیشه انقدر ساده نرو و مگذر لااقل نگاهی به پشت سرت کن...! شاید کسی در پی تو می دود و نامت را با صدای بی صدایی فریاد می زند...! و تو... هیچ وقت او را ندیده ای[/FONT]
 

saman654

عضو جدید
من در این جاده ی سیاه و سفید زندگی

یک غریبه هستم و غریبه خواهم بود

و هرگز آشنا نبودم و آشنا نخوهم شد

اصلا همه غریبه هستیم

با این که فکر می کنیم همیشه آشناییم

من در این جاده ی بی پایان زندگی

تنها دو چیز را قابل ستایش می دانم

اولی معبودم خداست

و دومی عشق پاکی است که پرودگارم به من هدیه کرده

بله درست است عشق

آیا تو چیزی بالا تر از عشق را سراغ داری ؟

عشق ، یگانه عنصر این طبیعت خاکی است

که از جنس نور است و تو را آنقدر به خداوند نزدیک می کند

که در یک زمان هم خدا را می پرستی هم عشقی را

که در ژرفترین اعماق قلبت رشد کرده است

عشق تو را با واژه ای به نام "دوست داشتن" آشنا می کند

به تو بال و پر می دهد

و رسم پرواز را چه مشتاق به تو یاد می دهد

عشق تو را مثل کوه استوار می کند

و مثل رود پر خروش

و گاه مثل آسمان سخاوتمند و مثل دریا بزرگ

آنقدر بزرگ می شوی که خودت هم تعجب میکنی

عشق تو را ابدی می کند

به تو می آموزد چگونه جانت را فدا کنی

آری تو با عشق به اوج میرسی

تو به عرش میروی ، تو یگانه می شوی

تو سر آغاز ایثار و از خود گذشتگی می شوی

مهم نیست به چه عشق می ورزی

مهم این است که عاشق باشی . . .
 

saman654

عضو جدید
گاهی دلم می خواهد

از همه فرار کنم

حتی از تو . . .

بروم به آنجا که هیچ کجا نیست

و دو دستی ، تنهایی ام را بچسبم

و قلم و کاغذم را

و بنویسم

از تو

از تنهایی

از عشق

برای دلم

شاید کمی آرام گیرد . . .
 

2&2

عضو جدید
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]چشمهاي خود بياموزيد كه نگاه به كسي نيندازند ، اگر نگاه انداختند عاشق نشوند اگر عاشق شدند وابسته نشوند اگر وابسته شدند مجنون نشوند و اگر نيز مجنون شدند با عقل و منطق زندگي كنند . * اينك كه پا به اين راه دشوار گذاشته ايد ، با صداقت عشق را ابراز كنيد ، تنها عاشق يك دل باشيد ، تنها به يك نفر دل ببنديد ، و با يكرنگي و يكدلي زندگي كنيد. * به عشق خود وفادارباشيد،تا پايان راه با عشق باشيد ، و از ته دل عشق را دوست داشته باشيد . * از تمام وجود عاشق شويد[/FONT]
 

شقایق21

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من به درماندگی صخره و سنگ
من به آوارگی ابر و نسیم
من به سرگشتگی آهوی دشت
من به تنهایی خود می مانم
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
گیسوان تو به یادم می آید
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
شعر چشمان تو را می خوانم
چشم تو چشمه شوق
چشم تو ، ژرف ترین راز وجود
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن عمر ابدی می سپرد
تو تماشا کن
که بهاری دیگر
پاورچین پاورچین
از دل تاریکی میگذرد
و تو در خوابی
و پرستو ها خوابند
و تو می اندیشی
به بهاری دیگر
و به یاری دیگر
نه بهاری
و نه یاری دیگر
- حیف
اما من و تو
دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
از سر این بام
این صحرا
این دریا
پر خواهم زد
خواهم مرد
غم تو این غم شیرین را
با خود خواهم برد
 

2&2

عضو جدید
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]وقتی كسی رادوست داری، گفتن آسان تراست، شنيدن آسان تراست، بازی كردن آسان تراست، كاركردن آسان تراست. ووقتی كه كسی تورا دوست دارد، خنديدن آسان تراست. واگر تنهای تنها باشی، به مرگ فكركردن ازهمه چيزآسان تراست [/FONT]
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
Ne acılar çektim ne günler gördüm
Gözlerimden yaşlar böyle akmadı
Ne aşklar yaşadım ne zorlu sevdalar
Hiçbir kadın beni, hiçbir kadın beni
Hiçbir kadın beni böyle yakmadı

Sevmedim sevemedim onun kadar kimseyi
Unutmadım unutamadım alev alev gözlerini
Hiçbir kadın beni, hiçbir kadın beni
Hiçbir kadın beni böyle yakmadı

Ben aşkı sevdayı böyle sanmazdım
O masum gözlerden bunu ummazdım
Benden çok sevenler içse yanmazdım
Hiçbir kadın beni, hiçbir kadın beni
Hiçbir kadın beni böyle yakmadı

Sevmedim sevemedim onun kadar kimseyi
Unutmadım unutamadım alev alev gözlerini
Hiçbir kadın beni, hiçbir kadın beni
Hiçbir kadın beni böyle yakmadı
 

سوگلییی

عضو جدید
زندگي دفتري از خاطرهاست يك نفر در دل شب يك نفر در دل خاك يك نفر همدم خوشبختي هاست يك نفر همسفر سختي هاست چشم تا باز كنيم عمرمان مي گذرد ما همه همسفريم پس بیایم باهم مهربونتر باشیم
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
Neyleylim sen yoksan eğer dünyanın servetini
Neyleylim sen yoksan eğer ahretin cennetini
Neyleylim sen yoksan eğer sahilleri, kırları
Neyleylim sen yoksan eğer yazı, kışı baharı

Nede haklıymış meğer aşk uğruna yalanlar
Sende beni yakıp gittin geçen yıl bu zamanlar
Nede haklıymış meğer aşk uğruna yalanlar
Sende beni yakıp gittin geçen yıl bu zamanlar

Elinde yok adresin şimdi bilmem nerdesin
Aşkımın ödülümüydü habersizce gidişin
Sana öyle hasretim bu temmuz akşamında
Neyleyim sen yoksan eğer neyleyim istanbulu

Nede haklıymış meğer aşk uğruna yalanlar
Sende beni yakıp gittin geçen yıl bu zamanlar
Nede haklıymış meğer aşk uğruna yalanlar
Sende beni yakıp gittin geçen yıl bu zamanlar

 

سوگلییی

عضو جدید
Neyleylim sen yoksan eğer dünyanın servetini
Neyleylim sen yoksan eğer ahretin cennetini
Neyleylim sen yoksan eğer sahilleri, kırları
Neyleylim sen yoksan eğer yazı, kışı baharı

Nede haklıymış meğer aşk uğruna yalanlar
Sende beni yakıp gittin geçen yıl bu zamanlar
Nede haklıymış meğer aşk uğruna yalanlar
Sende beni yakıp gittin geçen yıl bu zamanlar

Elinde yok adresin şimdi bilmem nerdesin
Aşkımın ödülümüydü habersizce gidişin
Sana öyle hasretim bu temmuz akşamında
Neyleyim sen yoksan eğer neyleyim istanbulu

Nede haklıymış meğer aşk uğruna yalanlar
Sende beni yakıp gittin geçen yıl bu zamanlar
Nede haklıymış meğer aşk uğruna yalanlar
Sende beni yakıp gittin geçen yıl bu zamanlar

مهدی جان دوبله کن
 

arash86

عضو جدید
شعر او زیبا بود...... شعر من تکرار است..... جرم من تقلید است.... لا اقل حرف دل است.... خوب میدانم که سهراب مرا میبخشد...... آخر او حرف دلش را زد و رفت....حرف من جا مانده.... پس چنین میگویم: اهل شعرم....اهل تنهایی و درد پیشه ام فریاد است!! کاسبم.....کاسب دل.... صادراتم شادی.....وارداتم غم و درد.... دوستانی دارم....سردتر از سردی برف.....گاه گاهی یخشان میشکند...... گاه گاهی دلشان میسوزد...... ولی از روی ترحم!!! سرزمینی دارم .... مردمانش همه دوست..... ولی از روی ریا....... خنده ام میگیرد!! دلشان مرد


تعبیر بسیار خوبیست
واقعا عالیست
ممنون
 

arash86

عضو جدید
من به درماندگی صخره و سنگ
من به آوارگی ابر و نسیم
من به سرگشتگی آهوی دشت
من به تنهایی خود می مانم
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
گیسوان تو به یادم می آید
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
شعر چشمان تو را می خوانم
چشم تو چشمه شوق
چشم تو ، ژرف ترین راز وجود
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن عمر ابدی می سپرد
تو تماشا کن
که بهاری دیگر
پاورچین پاورچین
از دل تاریکی میگذرد
و تو در خوابی
و پرستو ها خوابند
و تو می اندیشی
به بهاری دیگر
و به یاری دیگر
نه بهاری
و نه یاری دیگر
- حیف
اما من و تو
دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
از سر این بام
این صحرا
این دریا
پر خواهم زد
خواهم مرد
غم تو این غم شیرین را
با خود خواهم برد

پرسيدند : هنگام غروب , خورشيد چرا زرد رنگ است ؟
گفت : از بيم جدايي .
خورشيد , با همه ء درخشندگي در پايان هر روز, ناپديد مي شود و جاي خويش را به تاريکي مي دهد ولي آفتاب عشق , جاودانه در آسمان دل مي درخشد و جان مي بخشد و اين روزي است که شبي بدنبال ندارد .
پرسيدم : عشق چيست ؟ گفت : آتشي است .
گفتم : مگر آن را ديده اي ؟ گفت : نه در آن سوخته ام .
عشق را با تمام وجود فرياد بزن تا به جهانيان ثابت کني : " تمام مسيرها به سمت مشترک مورد نظر اشغال نمي باشد . "
به كوه گفتم عشق چيست؟! لرزيد
به ابر گفتم عشق چيست؟! باريد
به باد گفتم عشق چيست؟! وزيد
به پروانه گفتم عشق چيست؟! ناليد
به گل گفتم عشق چيست؟! پرپر شد
به انسان گفتم عشق چيست؟! اشك از ديدگانش جاري شد و گفت:ديوانگيست!!!
 

saman654

عضو جدید
پرسيدند : هنگام غروب , خورشيد چرا زرد رنگ است ؟
گفت : از بيم جدايي .
خورشيد , با همه ء درخشندگي در پايان هر روز, ناپديد مي شود و جاي خويش را به تاريکي مي دهد ولي آفتاب عشق , جاودانه در آسمان دل مي درخشد و جان مي بخشد و اين روزي است که شبي بدنبال ندارد .
پرسيدم : عشق چيست ؟ گفت : آتشي است .
گفتم : مگر آن را ديده اي ؟ گفت : نه در آن سوخته ام .
عشق را با تمام وجود فرياد بزن تا به جهانيان ثابت کني : " تمام مسيرها به سمت مشترک مورد نظر اشغال نمي باشد . "
به كوه گفتم عشق چيست؟! لرزيد
به ابر گفتم عشق چيست؟! باريد
به باد گفتم عشق چيست؟! وزيد
به پروانه گفتم عشق چيست؟! ناليد
به گل گفتم عشق چيست؟! پرپر شد
به انسان گفتم عشق چيست؟! اشك از ديدگانش جاري شد و گفت:ديوانگيست!!!
دیوانگی هم برای خودش لذتی داره

هر چند که اخرش نابودیه
 

khorshid777

عضو جدید
باز هم ورق زنی ِ دفتر خاطره هایم شروع شد!
هر روز که از رفتنت میگذرد
هر روز که بیشتر دلتنگت میشوم
هجوم می آورم به این کاغذ پاره ها!
هجوم می آورم به این پس ماند های شیرین ترین لحظه ها!
چند عکس که جا خوش کرده در عمیق ترین نقطه ی بایگانی قلبم
و یک دنیا تصویر از آمدن تا رفتنت که دیوانه وار خود را به دیوارهای مغزم میکوبند!
و من در این ثانیه ها غرقه در بودن ِتو ام!
 

khorshid777

عضو جدید
بزرگترین قانون زندگی ام در گذشته ها:
"عشق نه از قلبی بوجود می آید،نه از قلبی بیرون میرود،همان جایی که هست میماند تا با جسمت به گور برود"
قانون شکنی کرده ام این روزها !
"عشق از نگاهی بوجود می آید،در تمام وجود جاری می شود و در نهایت تا ابد باقی میماند"
 

سوگلییی

عضو جدید
در راه مانده بودم ... اما در راهم !!! می آیم یکی از همین روزها ... تا لحظه هایی که دور نیست ...
 

سوگلییی

عضو جدید
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] باید صدا را دست سرد چاه داد و رفت [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] وقتی برای حرف خدا هم غریبه است !!! [/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]​
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif][/FONT]
 

سوگلییی

عضو جدید
بی تفاوت شدم به زندگی ام
مثل یک «تیر ِ بی هدف» بودن
دارم از انتظار می میرم
همه ی عمر توی صف بودن
غار غار کلاغها بودم
زیر یک ژاکت زمستانی
طعم تلخ «خدا نگهدار»و
بوسه ای سرد روی پیشانی
نه به خود فکر می کنم نه به او
کـارد تا اسـتخوان مـن رفته
ظرف شامی که بی تو لب نزدم
ظرف شامی که بی تو یک هفته...
هستی ام زیر کفشهای کسی
هی لگد می شد و لگد می شد
به خودم هم دروغ می گفتم
حالم از هر چه بود بد می شد
گم شدم مثل تکه ای از برف
لـبه ی پشت بام مـتروکی
آخـرش اتـفاق...افـتـادم
[مرگ یک زن به طرز مشکوکی...]
***
دارم انگار می روم حتی
از خیالات خویش هم کم کم
نگرانـم نکن عزیز دلـم
من خودم را به زور می فهمم
گـیج چرخیـدم و فـرو دادم
دود یک شهر ِ خسته ی خفه را
آخـرش انتخاب می کردم
«خواب راحت به جای فلسفه» را
خواب دیدن چه چیز غمگینیست
خواستن با تمام شوق و عطش
بودن ِ با کسی بدون خودت
بودن ِ با کسی بدون خودش
***
عاشقانه به فووتهای کسی
پشت گوشی جواب می دادم
تا سحر گریه های زیر پتو
به شبم قرص خواب می دادم
جبر می گفت که فرو بروم:
چکمه ای نا امید در گل باش!
برف یکریز و سرد می بارید
مادرم گریه کرد:عاقل باش!
بادبادک فروش غمگینم
هستی ام را به باد دادم...باد...
کاری از عشق بر نمی اید
مرگ ما را نجات خواهد داد
 

saman654

عضو جدید
بر روی ما نگاه خدا خنده می زند.
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ايم

زيرا چو زاهدان سيه كار خرقه پوش
پنهان ز ديدگان خدا می نخورده ايم

پيشانی ار ز داغ گناهی سيه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ريا

نام خدا نبردن از آن به كه زير لب
بهر فريب خلق بگوئی خدا خدا

ما را چه غم كه شيخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت

او می گشايد ... او كه به لطف و صفای خويش
گوئی كه خاك طينت ما را ز غم سرشت

توفان طعنه خنده ما را ز لب نشست
كوهيم و در میانه دريا نشسته ايم

چون سينه جای گوهر يكتای راستيست
زين رو بموج حادثه تنها نشسته ايم

مائيم ... ما كه طعنه زاهد شنيده ايم
مائيم ... ما كه جامه تقوی دريده ايم

زيرا درون جامه بجز پيكر فريب
زين هاديان راه حقيقت نديده ايم!

آن آتشی كه در دل ما شعله می كشيد
گر در میان دامن شيخ اوفتاده بود

ديگر بما كه سوخته ايم از شرار عشق
نام گناهكاره رسوا! نداده بود

بگذار تا به طعنه بگويند مردمان
در گوش هم حكايت عشق مدام! ما

هرگز نمیرد آنكه دلش زنده شد بعشق
ثبت است در جريده عالم دوام ما
 

Similar threads

بالا