کانون مهندسین و بازنشسته گان دانشگاه

کانون مهندسین و بازنشسته گان دانشگاه


  • مجموع رای دهندگان
    32

ایران سبز

عضو جدید
کانون مهندسین و بازنشسته گان دانشگاه


دریچه ای بسوی گفتمان مهندسین و بازنشستگان دانشگاه

مروری بر دستآورد ها و تجارب شغلی و اجتماعی و خاطرات شیرین و تلخ از دوران گذشته تا کنون

با ره آورد همکاری با مهندسین آینده جهت یافتن پیشه مناسب و همفکری جهت داشتن زندگی بهتر
 
آخرین ویرایش:

ایران سبز

عضو جدید
http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/graduated.gif کانون مهندسین و بازنشسته گان دانشگاه

سلام
ما پیرمردها که گناه نکردیم چند سالی از دانشگاه بازنشسته شدیم نمیشه ما هم تاپیکی چیزی داشته باشیم.
کانون مهندسین و بازنشسته گان دانشگاه
 

ایران سبز

عضو جدید
با سلام خدمت دوستان عزیز کانون
توی تاپیک حاضر می تونیم خاطرات گذشتمون رو مثل پیر مردها و پیرزنها بگیم(البته بانوان: جوانهای قدیمی نه چندان دور) و یا در مورد مواردی مثل:
1- تتمه کار دانشگاه
2- سربازی
3- بیکاری
4- ازدواج
5- کار و پیشه
6- مشکلات اجتماعی که درگیریم
7- خوشی ها و راههای زندگی بهتری که بهش دست یافتیم
رو به اشتراک بزاریم
در هر حال کمک شما می تونه کارمون رو راه بندازه تا کانون مون رونق بگیره
البته پیشبرد تاپیک دست دوستان گرامی می باشد.
با احترام
ایران سبز
 

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند
دنیا را ببین… بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!
بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن
بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه
بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم
بزرگ شدیم تو خلوت
 

ایران سبز

عضو جدید
fire dragon
درد من تنهايي نيست؛
بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت؛
بي عرضگي را صبر

و با تبسمي بر لب اين حماقت را حكمت خداوند مي نامند.

یه تاپیک دارم که مربوط به همین موضوعه
چگونه پارسی شویم یا چگونه پارسی هستیم
لطفا بیا اونجا

 

ایران سبز

عضو جدید
بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند
دنیا را ببین… بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!
بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن
بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه
بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم
بزرگ شدیم تو خلوت

هنوز دانشجویید یا به کانون ما پیوستین
 

me-myself

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام منم جزو بازنشستگان دانشگام
هی پیر شدیم رفت.
الان دارم واسه ارشد میخونم . ( چقدر هم میخونم :surprised:) .
شاید از سال دیگه دوباره به استخدام دانشگاه در بیام
 

ایران سبز

عضو جدید
سلام منم جزو بازنشستگان دانشگام
هی پیر شدیم رفت.
الان دارم واسه ارشد میخونم . ( چقدر هم میخونم :surprised:) .
شاید از سال دیگه دوباره به استخدام دانشگاه در بیام
سلام مهندس باز نشسته عزیز از اینکه به کانون ما وارد شدین خوشحالم
زیاد افسوس نخور دانشگاه شیرینی هاش یادگار می مونه مرورش لذت
اگه از من داری همزمان دنبال کار باش و برا فوق بخون چیزی رو از دست نمی دی داشتن کار بسیار مهم تر از تحصیل بی پشتوانه (تجربی و مالی )هست مخصوصا برای شما که نیاز دارین در جامعه مستقل باشین تا اجتماع فشارهاشو رو شما تحمیل نکنه
 

ایران سبز

عضو جدید
مثل اینکه تعداد بازنشسته های سایت پایینه یا اینکه خودشون رو تو جوونها پنهان می کنن خدا میدونه فقط

 

me-myself

عضو جدید
کاربر ممتاز
احتمالا اینجا فقط ما بازنشسته شدیم.
هـــــــــــــــــــــــــــــــی
پیر شدیم رفت:crying2:
 

#ZaHra#

عضو جدید
کاربر ممتاز
احتمالا اینجا فقط ما بازنشسته شدیم.
هـــــــــــــــــــــــــــــــی
پیر شدیم رفت:crying2:
نه نگران نباش منم هستم فعلا دارم واسه ارشد میخونم
همگی دعا کنید واسم
دلم واسه دانشگاه یه ذره شده.....................
 

ایران سبز

عضو جدید
احتمالا اینجا فقط ما بازنشسته شدیم.
هـــــــــــــــــــــــــــــــی
پیر شدیم رفت:crying2:

نه بابا هنوز رو نکردن کم کم میان
این تاپیک تاپ تاپ می شه چون همه که آخرش باید بازنشسته شن دیرو زود داره سوخت و سوز نداره
 

ایران سبز

عضو جدید
نه نگران نباش منم هستم فعلا دارم واسه ارشد میخونم
همگی دعا کنید واسم
دلم واسه دانشگاه یه ذره شده.....................

ای ول یه نفر بهمون اضافه شد
رشته خوبی داری برا دولتی می خونید انشا الله
امکانات تحصیل دانشگاه تون چطور بود بازار کارش چطوره؟؟؟
 

ایران سبز

عضو جدید
احتمالا اینجا فقط ما بازنشسته شدیم.
هـــــــــــــــــــــــــــــــی
پیر شدیم رفت:crying2:

نه بابا میان به زودی حالا اگه موافقت بشه میشیم تالار تا بچه ها بیشتری مارو ببینن و کانون رونقی بگیره معمولا همه میخوان خودشون رو جوون ببینن نمی دونن که تازه بعد دانشگاه جوونی خودشو نشون می ده من که راضیم چون بعد بازنشستگی همون قدر حال کردم که دوران تحصیل تازه تو اجتماع جایگاه ویژه و خاصی رو پیدا کردم که حاضر نیستم اونو باچیزی عوض کنم
 

ایران سبز

عضو جدید
منم اگه خدا بخواد و درس بخونم دیگه عضو بازنشسته ها نمیشم:D

زمانی که لیسانس بگیری بازنشسته ای خیالت جمع چون گرفتن فوق مثل لیسانس و شرایط لیسانس نیست بازنشستگی هم عالمی داره چه خدمت باشی چه برا فوق بخونی و چه مشغول به کار باشی
کدومش رو تجربه کردین؟
 

ایران سبز

عضو جدید
دوستان کس جدیدی بازنشسته نشده و یا در شرف بازنشستگی نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

سیّد

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دانشگاه کجائی که یادت اصلاً بخیر نباشه !
 

Fateme_bay

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند
دنیا را ببین… بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!
بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن
بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه
بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم
بزرگ شدیم تو خلوت

یاد بچگی ها بخیر

:w04::w04::w04:
 

hannaneh-sh

عضو جدید
کاربر ممتاز

Fateme_bay

عضو جدید
کاربر ممتاز
دانشگاه کجائی که یادت اصلاً بخیر نباشه !

یادمه زمان دانشگاه
خیلی خیلی بد بود
ما دانشگاه پیام نور بودیم...با اینهمه درس خوندن و تلاش و کوشش و زحمت و خستگی
هیچ کس مارو حساب نمیکرد...نه کسی تحویلمون میگرفت، نه کسی اصلا حسابمون میکرد
تا میشنویدن پیام نوریم به چشم یک بیسواد نگاه مون میکردن...در حالی که ما برای هر امتحانی شب و روز باید کتاب ها رو با تمامی سختیهاشون و سنگینی مطالبشون میخوندیم اما همه میگفتن بابا پیام نور که دانشگاه نیست...هر بیسوادی میتونه بره
در حالی که خیلی از بچه هامون از نظر بارعلمی از بچه های دانشگاه های خوب دولتی بالاتر بودن..
حتی گاهی خود کادر و پرسنل دانشگاه بچه ها رو مسخره میکردن...:cry:
دانشگاه ما شهریار بود...کلاسها کوچیک...سلفش فقط گنجایش 30 نفر رو داشت...یعنی بقیه یا باید ناهار نمیخوردن یا توی حیاط میخوردن یا ایستاده غذاشون رو به قول خودمون کوفت میکردن...حیاطش از حیاط خونه ما کوچیک تر...دانشگاه دلگیر...هر وقت برای کاری گذرمون به آموزش می افتاد نالمون به آسمون میرسید از طرز زشت برخورد اونا با ما...کتابخونه هم که نداشت فقط همیشه موقع ثبت نام بچه ها باید پولش رو پرداخت میکردن تا کارت کتابخونه نداشته رو بگیرن...منم داشتم اما یکبارم چشمم به جمال کتابخونه روشن نشد...
اما خود ما بچه ها در نبود امکانات در نبود هیچی و هیچی...جشن راه می انداختیم. اردو میرفتیم
همش کار خودمون بود و ازجیب خودمون...
بعد از 4 سال جون کندن...و خوردن کتاب های رنگارنگ...سال 87 فارغ التحصیل شدم...
شرش کم شد از سرم
 
بالا