دانشگاه کجائی که یادت اصلاً بخیر نباشه !
یادمه زمان دانشگاه
خیلی خیلی بد بود
ما دانشگاه پیام نور بودیم...با اینهمه درس خوندن و تلاش و کوشش و زحمت و خستگی
هیچ کس مارو حساب نمیکرد...نه کسی تحویلمون میگرفت، نه کسی اصلا حسابمون میکرد
تا میشنویدن پیام نوریم به چشم یک بیسواد نگاه مون میکردن...در حالی که ما برای هر امتحانی شب و روز باید کتاب ها رو با تمامی سختیهاشون و سنگینی مطالبشون میخوندیم اما همه میگفتن بابا پیام نور که دانشگاه نیست...هر بیسوادی میتونه بره
در حالی که خیلی از بچه هامون از نظر بارعلمی از بچه های دانشگاه های خوب دولتی بالاتر بودن..
حتی گاهی خود کادر و پرسنل دانشگاه بچه ها رو مسخره میکردن...
دانشگاه ما شهریار بود...کلاسها کوچیک...سلفش فقط گنجایش 30 نفر رو داشت...یعنی بقیه یا باید ناهار نمیخوردن یا توی حیاط میخوردن یا ایستاده غذاشون رو به قول خودمون کوفت میکردن...حیاطش از حیاط خونه ما کوچیک تر...دانشگاه دلگیر...هر وقت برای کاری گذرمون به آموزش می افتاد نالمون به آسمون میرسید از طرز زشت برخورد اونا با ما...کتابخونه هم که نداشت فقط همیشه موقع ثبت نام بچه ها باید پولش رو پرداخت میکردن تا کارت کتابخونه نداشته رو بگیرن...منم داشتم اما یکبارم چشمم به جمال کتابخونه روشن نشد...
اما خود ما بچه ها در نبود امکانات در نبود هیچی و هیچی...جشن راه می انداختیم. اردو میرفتیم
همش کار خودمون بود و ازجیب خودمون...
بعد از 4 سال جون کندن...و خوردن کتاب های رنگارنگ...سال 87 فارغ التحصیل شدم...
شرش کم شد از سرم