به صحرا بنگرم صحرا تو بینم به دریا بنگرم دریا تو بینم
S sutern کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 3, 2010 #30,391 به صحرا بنگرم صحرا تو بینم به دریا بنگرم دریا تو بینم
امیر افشار عضو جدید کاربر ممتاز Nov 3, 2010 #30,392 مرده بودم زنده شده کریه بودم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
S sutern کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 3, 2010 #30,393 من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
S sutern کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 3, 2010 #30,395 نمی دانم چه میخواهم بگویم زبانم در دهان باز بسته ست
nooshafarin عضو جدید کاربر ممتاز Nov 3, 2010 #30,396 تا به کی نازی به حسن عاریت ما و من آیینه داری بیش نیست
ni_rosa_ce کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 3, 2010 #30,397 تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست بنفشه زار شود تربتم چو در گذرم ...
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست بنفشه زار شود تربتم چو در گذرم ...
nooshafarin عضو جدید کاربر ممتاز Nov 3, 2010 #30,399 می نوش ندانی ز کجا آمده ای خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
salvador کاربر فعال ادبیات کاربر ممتاز Nov 3, 2010 #30,400 تا آتش از دلم نکشد شعله چون چنار باور نمیکنند تهیدستی مرا
ni_rosa_ce کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 3, 2010 #30,401 از بهر بوسه ای که لبت بر لبم دهد جانرا هزار مرتبه بر لب رسانده است ...
salvador کاربر فعال ادبیات کاربر ممتاز Nov 4, 2010 #30,402 تا روی دل فروز تو بستان آتش است دل نغمه سنج گلستان آتش است
nooshafarin عضو جدید کاربر ممتاز Nov 4, 2010 #30,403 تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک به در صومعه با بربط و پیمانه روم
salvador کاربر فعال ادبیات کاربر ممتاز Nov 4, 2010 #30,404 ما را به طرب موعظت و پند حرام است بر اهل محبت دل خرسند حرام است
محـسن ز مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Nov 4, 2010 #30,405 ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر بمهر به عالم سمر شود
nooshafarin عضو جدید کاربر ممتاز Nov 4, 2010 #30,406 دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس آنچنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
محـسن ز مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Nov 4, 2010 #30,407 سری که بر آستان فخر می سودم بر آستان که نهادم برآستان فراق
ni_rosa_ce کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 4, 2010 #30,408 قاصد منزل سلمی که سلامت یادش چه شود گر به سلامی دل ما شاد کند ...
محـسن ز مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Nov 4, 2010 #30,409 دل این سوخته بربود و بدربان گوید که بران از درم آن شاعر کرمانی را
ni_rosa_ce کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 4, 2010 #30,410 آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ بیوفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟ ...
محـسن ز مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Nov 4, 2010 #30,411 آمده ام که سر نهم عشق تورابه سر برم ورتو بگویی از کرم نی شکنم شکر برم
ni_rosa_ce کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 4, 2010 #30,412 ما آزموده ایم درین شهر بخت خویش بیرون کشید باید ازین ورطه رخت خویش از بس که دست می گزم و آه می کشم آتش زدم چو گل بتن لخت لخت خویش ...
ما آزموده ایم درین شهر بخت خویش بیرون کشید باید ازین ورطه رخت خویش از بس که دست می گزم و آه می کشم آتش زدم چو گل بتن لخت لخت خویش ...
محـسن ز مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Nov 4, 2010 #30,413 شبی یاد دارم که چشمم نخفت شنیدم که پروانه با شمع گفت که من عاشقم گر بسوزم رواست تو را گریه سوز باری چراست
شبی یاد دارم که چشمم نخفت شنیدم که پروانه با شمع گفت که من عاشقم گر بسوزم رواست تو را گریه سوز باری چراست
ni_rosa_ce کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 4, 2010 #30,414 تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود ...
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود ...
محـسن ز مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Nov 4, 2010 #30,415 دلا معاش چون کن که گر بلغزد پای فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد نگه نداشت دل مارا جای رنجش نیست زدست بنده چه خیزد خدا نگه دارد
دلا معاش چون کن که گر بلغزد پای فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد نگه نداشت دل مارا جای رنجش نیست زدست بنده چه خیزد خدا نگه دارد
ni_rosa_ce کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 4, 2010 #30,416 دل و دینم شد و دلبر بملامت بر خواست گفت با ما منشین کز تو سلامت بر خواست که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست که نه در آخر صحبت به ندامت بر خاست ...
دل و دینم شد و دلبر بملامت بر خواست گفت با ما منشین کز تو سلامت بر خواست که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست که نه در آخر صحبت به ندامت بر خاست ...
محـسن ز مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Nov 4, 2010 #30,417 تا دل دیوانه در زنجیر زلفت بستهایم ای بسا عاقل که شد دیوانهٔ زنجیر ما
ni_rosa_ce کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 4, 2010 #30,418 ای خوش آن دم که به روی تو نظر باز کنم خویش را گرم نیازت کنم و ناز کنم ...
salvador کاربر فعال ادبیات کاربر ممتاز Nov 4, 2010 #30,419 مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت شرمنده تشکرام فعال نی.شب خوش
ni_rosa_ce کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 4, 2010 #30,420 salvador گفت: مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت شرمنده تشکرام فعال نی.شب خوش کلیک کنید تا باز شود... خواهش می کنم! شب به خیر
salvador گفت: مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت شرمنده تشکرام فعال نی.شب خوش کلیک کنید تا باز شود... خواهش می کنم! شب به خیر