گاهی آنقدردلتنگ می شوم که آسمان هم دلش برایم می گیرد
وابرها خود را شریک غصه هایم می کنند وبرای آرزوهای بر باد رفته ام
می گریند.آنگاه من درزیر باران چشمهایم را شستشو می دهم تا حسرت دقایق
از دست رفته را نخورند وپاکتر وزلال تر به فردا بنگرند
فردایی بهتر از امروز ودیروز
دست عشق از دامن دل دور باد! می توان آیا به دل دستور داد؟ می توان آیا به دریا حکم کرد که دلت را یادی از ساحل مباد؟ موج را آیا توان فرمود: ایست! باد را فرمود: باید ایستاد؟ آنکه دستور زبان عشق را بی گزاره در نهاد ما نهاد خوب می دانست تیغ تیز را در کف مستی نمی بایست داد
ای شما!
ای تمام عاشقان ِ هر کجا!
از شما سوال میکنم:
نام یک نفر غریبه را
در شمار نامهایتان اضافه میکنید؟ یک نفر که تا کنون
ردپای خویش را
لحن مبهم صدای خویش را
شاعر سرودههای خویش را نمیشناخت
گرچه بارها و بارها
نام این هزار نام را
از زبان این و آن شنیده بود یک نفر که تا همین دو روز پیش
منکر نیاز گنگ سنگ بود
گریهی گیاه را نمیسرود
آه را نمیسرود
شعر شانههای بیپناه را
حرمت نگاه بیگناه را
و سکوت یک سلام
در میان راه را نمیسرود
نیمههای شب
نبض ماه را نمیگرفت
روزهای چهارشنبه ساعت چهار
بارها شمارههای اشتباه را نمیگرفت ای شما!
ای تمام نامهای هر کجا!
زیر سایبان دستهای خویش
جای کوچکی به این غریب بی پناه میدهید؟
این دل نجیب را
این لجوج دیر باور عجیب را
در میان خویش
راه میدهید؟
قفسي بايد ساخت هرچه در دنيا گنجشک و قناري هست با پرستوها و کبوترها همه را بايد يکجا به قفس انداخت روزگاري است که پرواز کبوترها در فضا ممنوع است که چرا به حريم جت ها خصمانه تجاوز شده است روزگاري است که خوبي خفته است و بدي بيدار است و هياهوي قناري ها خواب جت ها را آشفته است غزل حافظ را مي خواندم مزرع سبز فلک ديدم و داس مه نو تا به آنجا که وصيت مي کرد گر روي پاک و مجرد چو مسيحا به فلک از فروغ تو به خورشيد رسد صد پرتو دلم از نام مسيحا لرزيد از پس پرده اشک من مسيحا را بالاي صليبش ديدم با سرخم شده بر سينه که باز به نکو کاري پاکي خوبي عشق مي ورزيد و پسر هايش را که چه سان پاک و مجرد به فلک تاخته اند و چه آتش ها هر گوشه به پا ساخته اند و برادرها را خانه برانداخته اند دود در مزرعه سبز فلک جاري است تيغه نقره داس مه نو زنگاري است و آنچه هنگام درو حاصل ماست لعنت و نفرت و بيزاري است روزگاري است که خوبي خفته است و بدي بيدار است و غزل هاي قناري ها خواب جت ها را آشفته است غزل حافظ را مي بندم از پس پرده اشک خيره در مزرعه خشک فلک مي نگرم مي بينم در دل شعله و دود مي شود خوشه پروين خاموش پيش خود مي گويم عهد خودرايي و خود کامي است عصر خون آشامي است که درخشنده تر از خوشه پروين سپهر خوشه اشک يتيمان ويتنامي است
دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند//رویاهایش را آسمان پرستاره نادیده می گیرد//و هر دانهء برفی به اشکی نریخته می ماند//سکوت سرشار از سخنان ناگفته است ,از حرکات ناکرده,اعتراف به عشق های نهان و خوشی های بر زبان نیامده...............در این سکوت حقیقت ما نهفته است.....حقیقت تو...ومن
داره میرقصه و قر میده
چشاش دل ما رو دریده
چیه اسمت ور پریده؟
-به تو چه دختر ندیده
خانوم شما چقدر دلبری
بگو هات داره خاله بندری
بذار فدات بشم بگن زن ذلیل
بده دستتو نکن تنبلی
آهالاله همه دارن میگن بابایه شما پولداره
یه دوماد خوشگل و خوش تیپ مثل من دوست داره
لاله مال منی تو بیا
هوادار داری تو زیاد
همشون خوب میدونن
مال منی پس جایی نریا میدونی دل بیقراره
-لاله لاله لاله لاله
زندگیم با تو بهاره
-لاله لاله لاله لاله
همیشه در حال فراره
دل و کرده پاره پاره
زندگیم بی تو بهاره
-لاله لاله لاله لاله حرف نداره ووی نداره
دل ما واسه تو بی قراره
ووی وو لاله ووی وو لاله
ووی چشات چقدر زلاله میرقصه واسم مثل هندیا
پیشم یکم نزدیکتر بیا
نگی منو خیلی جدیا
بریم تو فاز سلندیا
فیلم درست کنیم مثل بالیوود
کات، عالی بود
حالا اونو ببین تا صبح زود
شاید ازت سیر شم لاله جون لاله لاله دوباره دل ما هوادار شما شده بیچاره
شبا دیگه نمی تونه بخوابه
بدون تو سالار بیداره
لاله دلم مثل لوله کج و کوله میشه وقتی رد میشی
نکنه توام مثل بقیه میخوای بری و با ما بد بشی میدونی دل بیقراره
-لاله لاله لاله لاله
زندگیم با تو بهاره
-لاله لاله لاله لاله
همیشه در حال فراره
دل و کرده پاره پاره
زندگیم بی تو بهاره
-لاله لاله لاله لاله حرف نداره ووی نداره
دل ما واسه تو بی قراره
ووی وو لاله ووی وو لاله
ووی چشات چقدر زلاله حرف نداره ووی نداره
دل ما واسه تو بی قراره
ووی وو لاله ووی وو لاله
ووی چشات چقدر زلاله لاله منو ول کردی
همش میری ول گردی
لاله باز پیچوندی و
رفتی مارو دک کردی
لاله از دست تو من چیکار کنم
دلمو اگه میخوای مجانی من فدات کنم میدونی دل بیقراره
-لاله لاله لاله لاله
زندگیم با تو بهاره
-لاله لاله لاله لاله
همیشه در حال فراره
دل و کرده پاره پاره
زندگیم بی تو بهاره
-لاله لاله لاله لاله حرف نداره ووی نداره
دل ما واسه تو بی قراره
ووی وو لاله ووی وو لاله
ووی چشات چقدر زلاله حرف نداره ووی نداره
دل ما واسه تو بی قراره
ووی وو لاله ووی وو لاله
ووی چشات چقدر زلاله
مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند
هر دلی را روزگاری عشق ویران میکند
ناگهان میآید و در سینه میلرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان میکند
با من از این هم دلت بیاعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِی پشیمان میکند؟
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرتکِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان میکند
اشک میفهمد غم ِ افتادهای مثل مرا
چشم تو از این خیانتها فراوان میکند
***
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
دردِ بیدرمانشان را مرگ درمان میکند…
کفشهایت چه خوشبختند
در
پا به پای تو
مثل چشمهایم
هستی و ُ
نمی بینم ات
تو می چسبی
مثل بوی پیپ
برای دیگران
به اجبار زندگی ست
دوستت دارم ها
حالا تو هی بگو
” تویی زندگی م “
از تو نه شعری می خواهم وُ
نه نگاهی
گاهی فقط
یک لبخند / یک لبخند
برایم بخند
كاش مي شد سرزمين عشق را در ميان گام ها تقسيم كرد
كاش مي شد با نگاه شاپرك عشق را بر آسمان تفهيم كرد
كاش مي شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز كرد
كاش مي شد با پري از برگ ياس تا طلوع سرخ گل پرواز كرد
كاش مي شد با نسيم شا مگاه برگ زرد ياس ها را رنگ كرد
كاش مي شد با خزان قلب ها مثل دشمن عاشقانه جنگ كرد
كاش مي شد در سكوت دشت شب ناله ي غمگين باران را شنيد
بعد ، دست قطره ها يش را گرفت تا بها ر آرزوها پر كشيد
كاش مي شد مثل يك حس لطيف لابه لاي آسمان پرنور شد
كاش مي شد چا در شب را كشيد از نقاب شوم ظلمت دور شد
كاش مي شد از ميا ن ژاله ها جرعه اي از مهر با ني را چشيد
در جواب خوبها جان هديه داد سختي و نا مهرباني را شنيد
دور از این هیاهو
دلم کویر می خواهد و
تنهایی و سکوت و
آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرو نشاند.
نه دیوار،
نه در،
نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم،
نه پایی که در نوردد مرزهایم،
نه قلبی که بشکند سکوتم،
نه ذهنی که سنگینم کند از حرف،
نه روحی که آویزانم شود.
من باشم و
تنهایی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش می کند
و آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست ! ! !
چيزي از دريا در صدفها جا مانده چيزي از تو در من چيزي از صداي تو در گوشم چيزي از تصوير تو در نگاهم چيزي از بوي تو در هوا جا مانده به هم ميكوبند موجها درون صدفها درون سينهي من