شهداي دشت كربلا...

ساقي كوير

عضو جدید
با سلام خدمت تمامي رفقا
تو اين تاپيك قصد بر اينه كه در هر روز به زندگي و شخصيت يكي از شهيدان كربلا بپردازيم و يك شناخت هرچند كم نسبت به اين شهداي والا مقام پيدا كنيم.
از رفقا درخواست دارم كه پست اسپم نزنند.
و اگر در مورد همون شهيدي كه توي روز داره در موردش صحبت ميشه مطلبي داشتند دريغ نكنند.
با تشكر:gol:
 

ساقي كوير

عضو جدید
خب براي شروع امروز سري به زندگي و شخصيت يگانه علمدار صحراي كربلا مي زنيم.
من به شخصه والاترين و كاملترين مصداق ساقي كوير رو هميشه حضرت عباس بن علي(عليه السلام) مي دونم.
خب بسم الله
 

ساقي كوير

عضو جدید
امروز براي شروع پيرامون زندگي
حضرت عباس(عليه السلام)
نكاتي ارائه ميشه.







عَبَسَتْ وُجُوهُ الْقَوْمِ خَوفَ الْمَوْتِ---------------وَالْعَباسُ علیه السلام فیهِمْ ضاحِکٌ یَتَبَسَّمٌ
لَوْلا الْقَضا لَمَحَا الْوُجُودُ بِسَیْفِهِ ---------------وَاللّه ُ یَقْضی ما یَشاءُ وَیَحْکُمُ(1)



ولادت و نامگذاری

داستان شجاعت و صلابت عباس علیه السلام مدتها پیش از ولادت او، از آن روزی آغاز شد که امیرالمؤمنین علیه السلام از برادرش عقیل خواست تا برای او زنی برگزیند که ثمره ازدواجشان، فرزندانی شجاع و برومند در دفاع از دین و کیان ولایت باشد.(2) او نیز «فاطمه» دختر «حزام بن خالد بن ربیعه» را برای همسری مولای خویش انتخاب کرد که بعدها «ام البنین» خوانده شد. این پیوند در سحرگاه جمعه، چهارمین روز شعبان المبارک سال 26 هجری به بار نشست.(3)
پیش تر این لطف به جعفر بن ابی طالب شده است.»(4)
افتخار و غرور از چشمان همه خوانده می شد.
خاستگاه تربیتی

عباس علیه السلام در گستره ای چشم به جهان گشود که رایحه دل انگیز وحی، فضای آن را آکنده بود و در دامان مردی سترگ پرورش یافت که بر کرانه های تاریخ ایستاده بود. در خانه ای رشد کرد که از زیور و زینتهای دنیایی تهی، اما از نور ایمان سرشار بود؛ خانه ای گلین با دری چوبی که یادگار خانه داری زهرا علیهاالسلام بود؛ خانه ای که دهلیز آن کانون خاطراتی تلخ و جانکاه برای علی علیه السلام بود و شاید با هر رفت و برگشت از آن، تلخی داغی سترگ، گلویش را می فشرد؛ داغ زهرا علیه السلام و دهلیزخانه یادگاری بود از شجاعت و شهامت زنی در دفاع از امامت تا پای جان.
پیداست که عباس علیه السلام نیز از همان آغاز و در همان خانه با مفهوم ستیز با ظلم آشنا شده است و از همانجا زمینه های ایستادگی و جانفشانی در راه حق در او به وجود آمده است. در محضر پدری که پدر یتیمان بود و غمخوار و همزبان غریبان؛ پدری که لقمه های اشک آلود را با دست خود در کام یتیمان می گذاشت و 25 سال، و هر روز ثمره دسترنج خود را با نیازمندان تقسیم می کرد. پدری که افسار دنیا را رها کرده بود و از هر تعلق وارسته و از هر کاستی پیراسته بود. مردی که مدال سالها پیکار در رکاب رسول خدا صلی الله علیه و آله را به گردن آویخته بود و بتهای جاهلیت را شکسته و خیبرهای الحاد را در هم نوردیده و فتح کرده بود و در دامان مادری که انگیزه ازدواج شوهرش با او را تا دم مرگ از یاد نبرد و آن را بُن مایه تربیت فرزندان برومندش قرارداد؛ او که از همان آغاز فرزندان خود را بلاگردان فرزندان فاطمه علیهاالسلام خواست و پس از شهادت شوهر مظلومش، علی علیه السلام ، هرگز در حباله مردی دیگر قرار نگرفت.(5)
------------------------
1. ترجمه: چهره دشمن از ترس مرگ در هم کشیده شده بود؛ در حالی که عباس علیه السلام در میان آنان خندان بود و لبخند به چهره داشت. اگر قضا[ی الهی] نبود، هستی را با شمشیرش نابود می کرد؛ اما هر آنچه پروردگار بخواهد و فرمان دهد، همان خواهد شد.

2. نفس المهموم، شیخ عباس قمی، قم، مکتبة بصیرتی، 1405 ق.، ص 332.
3. اعیان الشیعه، سیدمحسن امین، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406 ق.، ج7، ص429.
4. خصائص العباسیة، محمدابراهیم کلباسی، مؤسسة انتشارات خامه، 1408 ق.، صص 119 و 120.
5. بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1403 ق.، ج42، ص92.
 
آخرین ویرایش:

ساقي كوير

عضو جدید

کودکی و نوجوانی

تاریخ گویای آن است که امیرالمؤمنین علیه السلام همّ فراوانی مبنی بر تربیت فرزندان خود مبذول می داشتند و عباس علیه السلام را افزون بر تربیت در جنبه های روحی و اخلاقی از نظر جسمانی نیز مورد تربیت و پرورش قرار می دادند تا جایی که از تناسب اندام و ورزیدگی اعضای او، به خوبی توانایی و آمادگی بالای جسمانی او فهمیده می شد. علاوه بر ویژگیهای وراثتی که عباس علیه السلام از پدرش به ارث برده بود، فعالیتهای روزانه، اعم از کمک به پدر در آبیاری نخلستانها و جاری ساختن نهرها و حفر چاهها و نیز بازیهای نوجوانانه بر تقویت قوای جسمانی او می افزود.
از جمله بازیهایی که در دوران کودکی و نوجوانی عباس علیه السلام بین کودکان و نوجوانان رایج بود، بازی ای به نام «مداحی»(6) بود که تا اندازه ای شبیه به ورزش گلف می باشد و در ایران زمین به «چوگان» شهرت داشته است. در این بازی که به دو گونه سواره یا پیاده امکان پذیر بود، افراد با چوبی که در دست داشتند، سعی می کردند تا گوی را از دست حریف بیرون آورده، به چاله ای بیندازند که متعلق به طرف مقابل است. این گونه سرگرمیها نقش مهمی در چالاکی و ورزیدگی کودکان داشت. افزون بر آن نگاشته اند که امیرالمؤمنین علیه السلام به توصیه های پیامبر صلی الله علیه و آله مبنی بر ورزش جوانان و نوجوانان، اعم از سوارکاری، تیراندازی، کشتی و شنا جامه عمل می پوشانید و خود شخصا، فنون نظامی را به عباس علیه السلام فرا می آموخت که این موضوع نیز گام مؤثر و سازنده ای در پرورشهای جسمانی عباس علیه السلام به شمار می رفت.
نخستین بارقه های جنگاوری

به حق، امیرالمؤمنین علیه السلام بیشترین سهم را در این بروز و اتصاف این ویژگی برجسته و کارآمد روحی در عباس علیه السلام بر عهده داشت و تیزبینی امیرالمؤمنین علیه السلام در پرورش عباس علیه السلام ، از او چنان قهرمان نام آوری در جنگهای مختلف ساخته بود که شجاعت و شهامت او، نام علی علیه السلام را در کربلا زنده کرد. روایت شده است که امیرالمؤمنین علیه السلام روزی در مسجد نشسته و با اصحاب و یاران خود گرم گفتگو بود. در این لحظه، مرد عربی در آستانه درب مسجد ایستاد، از مرکب خود پیاده شد و صندوقی را که همراه آورده بود، از روی اسب برداشت و داخل مسجد آورد. به حاضران سلام کرد و نزدیک آمد و دست علی علیه السلام را بوسید و گفت: مولای من! برای شما هدیه ای آورده ام و صندوقچه را پیش روی امام نهاد. امام در صندوقچه را باز کرد. شمشیری آب دیده در آن بود.
در همین لحظه، عباس علیه السلام که نوجوانی نورسیده بود، وارد مسجد شد. سلام کرد و در گوشه ای ایستاد و به شمشیری که در دست پدر بود، خیره ماند. امیرالمؤمنین علیه السلام متوجه شگفتی و دقت او گردید و فرمود: فرزندم! آیا دوست داری این شمشیر را به تو بدهم؟ عباس علیه السلام گفت: آری! امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: جلوتر بیا! عباس علیه السلام پیش روی پدر ایستاد و امام با دست خود، شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود. سپس نگاهی طولانی به قامت او نمود و اشک در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: یا امیرالمؤمنین! برای چه می گریید؟ امام پاسخ فرمود: گویا می بینم که دشمن پسرم را احاطه کرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله می کند تا اینکه دو دستش قطع می گردد... .(7)
عباس علیه السلام به بار نشست.
----------------------

6. نگرشی تحلیلی به زندگانی امام حسین علیه السلام ، عباس محمود عقاد، برگردان: مسعود انصاری، تهران، نشر پردیس، 1380 ش.، ص57.
7. مولد العباس بن علی علیه السلام ، محمدعلی ناصری، قم، انتشارات شریف الرضی، 1372 ش، صص61 و 62.
 

ساقي كوير

عضو جدید

شرکت در جنگها، نمونه های بارزی از شجاعت

شاید اولین تجربه حضور عباس در صحنه سیاسی، شرکت او در جنگ جمل بوده است؛ اما از تلاشهای او در این جنگ، اسناد چندان معتبری در دست نیست. احتمال آن می رود که کم سن و سال بودن این نوجوان تلاشگر، سبب شده تا فعالیتهای او از حافظه تاریخ پاک شود؛ اما حضور پررنگ او در جنگ صفین، برگ زرینی بر کتاب نام آوری او افزوده است. در این مجال به بررسی گوشه هایی از اخبار این جنگ پرداخته می شود.
1. آب رسانی، تجربه پیشین

پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفری معاویه به صفین، وی به منظور شکست دادن امیرالمؤمنین علیه السلام عده زیادی را مأمور نگهبانی از آب راه فرات نمود و «ابوالاعور اسلمی» را بدان گمارد. سپاهیان خسته و تشنه امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی به صفین می رسند، آب را به روی خود بسته می بینند. تشنگی بیش از حد سپاه، امیرالمؤمنین علیه السلام را بر آن می دارد تا عده ای را به فرماندهی «صعصعة بن صوحان» و «شبث بن ربعی» برای آوردن آب اعزام نماید. آنان به همراه تعدادی از سپاهیان، به فرات حمله می کنند و آب می آورند.(8) در این یورش امام حسین علیه السلام و اباالفضل العباس علیه السلام نیز شرکت داشتند و مالک اشتر این گروه را هدایت می نمود.(9)
گرد و غبار صورتم را پوشانیده بود، نزد پدر بازگشتم...»(10)
---------------------------

8. نگرشی تحلیلی به زندگانی حضرت عباس علیه السلام ، ابوالفضل هادی منش، قم، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما، 1381 ش.، ص47، به نقل از تذکرة الشهداء، ص255.
9. معالی السبطین، محمدمهدی حائری مازندرانی، بیروت، مؤسسة النعمان، بی تا، ج2، ص437؛ العباس، ص153.
10. العباس علیه السلام ، عبدالرزاق مقرم، نجف، مطبعة الحیدریة، بی تا، ص88.
 

ساقي كوير

عضو جدید



اهتمام امیرالمؤمنین علیه السلام در تقویت روحیه جنگاوری

در جریان آزادسازی فرات توسط لشکریان امیرالمؤمنین علیه السلام ، مردی تنومند و قوی هیکل به نام «کُرَیْب بن ابرهة» از قبیله «ذی یزن» از صفوف لشکریان معاویه برای هماورد طلبی جدا شد. در مورد قدرت بدنی بالای او نگاشته اند که وی یک سکه نقره را بین دو انگشت شست و سبابه خود چنان می مالید که نوشته های روی سکه ناپدید می شد.(11) او خود را برای مبارزه با امیرالمؤمنین علیه السلام آماده می سازد. معاویه برای تحریک روحیه جنگی او می گوید: علی علیه السلام با تمام نیرو می جنگد [و جنگجویی سترگ است [و هر کس را یارای مبارزه با او نیست. [آیا توان رویارویی با او را داری؟]. کریب پاسخ می دهد: من [باکی ندارم و] با او مبارزه می کنم.
نزدیک آمد و امیرالمؤمنین علیه السلام را برای مبارزه صدا زد. یکی از پیش مرگان مولا علی علیه السلام به نام «مرتفع بن وضاح زبیدی» پیش آمد. کریب پرسید: کیستی؟ گفت: هماوردی برای تو! کریب پس از لحظاتی جنگ او را به شهادت رساند و دوباره فریاد زد: یا شجاع ترین شما با من مبارزه کند، یا علی علیه السلام بیاید. «شرحبیل بن بکر» و پس از او «حرث بن جلاّح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسیدند. امیرالمؤمنین علیه السلام که این شکستهای پی درپی را سبب از دست رفتن روحیه جنگ در افراد خود و سرخوردگی یاران خود می دید، دست به اقدامی عجیب زد. او فرزند رشید خود عباس علیه السلام را که در آن زمان علی رغم سن کم جنگجویی کامل و تمام عیار به نظر می رسید،(12) فراخواند و به او دستور داد که اسب، زره و تجهیزات نظامی خود را با او عوض کند و در جای امیرالمؤمنین علیه السلام در قلب لشکر بماند و خود لباس جنگ عباس علیه السلام را پوشید و بر اسب او سوار شد و در مبارزه ای کوتاه اما پر تب و تاب، کریب را به هلاکت رساند... و به سوی لشکر بازگشت و سپس محمد بن حنفیه را بالای نعش کریب فرستاد تا با خونخواهان کریب مبارزه کند.(13)
(14)
زورمدارش، طعم شمشیر اسلام را بچشند.
اما نکته دیگری که فهمیده می شود این است که با توجه به قوت داستان از جهت نقل تاریخی، تناسب اندام عباس علیه السلام چندان تفاوتی با پدر نداشته که امام می توانسته بالاپوش و کلاهخود فرزند جوان یا نوجوان خود را بر تن نماید. از همین جا می توان به برخی از پندارهای باطل که در برخی اذهان وجود دارد، پاسخ گفت که واقعا حضرت عباس علیه السلام از نظر جسمانی با سایر افراد تفاوت داشته است و علی رغم اینکه برخی تنومند بودن عباس علیه السلام و یا حتی رسیدن زانوان او تا نزدیک گوشهای مرکب را انکار کرده و جزو تحریفات واقعه عاشورا می پندارند، حقیقتی تاریخی به شمار می رود. اگر تاریخ گواه بر وجود افراد درشت اندامی چون کریب با شرحی که در توانایی او گفته شد، در لشکر معاویه بوده باشد، به هیچ وجه بعید نیست که در سپاه اسلام نیز افرادی نظیر عباس علیه السلام وجود داشته باشند؛ چرا که او فرزند کسی است که درب قلعه خیبر را از جا کند و بسیاری از قهرمانان عرب را در نوجوانی به هلاکت رساند؛ آن سان که خود می فرماید: «من در نوجوانی بزرگان عرب را به خاک افکندم و شجاعان دو قبیله معروف «ربیعه» و «مُضَر» را در هم شکستم... .»(15)
-------------------------

11. المناقب، احمدبن محمدالمکی الخوارزمی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1411 ق.، ص227؛ العباس، ص154.
12. همان.
13. همان، ص228.
14. همان.
15. نهج البلاغه، دشتی، خطبه 192، ص398.
 

ساقي كوير

عضو جدید

3. درخشش در جنگ صفین

در صفحات دیگری از تاریخ این جنگ طولانی و بزرگ که منشأ پیدایش بسیاری از جریانهای فکری و عقیدتی در پایگاههای اعتقادی مسلمانان بود، به خاطره جالب و شگفت انگیز دیگری از درخشش حضرت عباس علیه السلام بر می خوریم. این گونه نگاشته اند: در گرماگرم نبرد صفین، جوانی از صفوف سپاه اسلام جدا شد که نقابی بر چهره داشت. جلو آمد و نقاب از چهره اش برداشت، هنوز چندان مو بر چهره اش نروییده بود، اما صلابت از سیمای تابناکش خوانده می شد. سنّش را حدود هفده سال تخمین زده اند. مقابل لشکر معاویه آمد و با نهیبی آتشین مبارز خواست. معاویه به «ابوشعثاء» که جنگجویی قوی در لشکرش بود، رو کرد و به او دستور داد تا با وی مبارزه کند. ابوشعثاء با تندی به معاویه پاسخ گفت: مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر می دانند [اما تو می خواهی مرا به جنگ نوجوانی بفرستی؟] آن گاه به یکی از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتی نبرد، عباس علیه السلام او رادر خون خود غلطاند. گرد و غبار جنگ که فرو نشست، ابوشعثاء با نهایت تعجب دید که فرزندش در خاک و خون می غلطد. او هفت فرزند داشت. فرزند دیگر خود را روانه کرد، اما نتیجه تغییری ننمود تا جایی که همگی فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او می فرستاد، اما آن نوجوان دلیر همگی آنان را به هلاکت می رساند. در پایان ابوشعثاء که آبروی خود و پیشینه جنگاوری خانواده اش را بر باد رفته می دید، به جنگ با او شتافت، اما حضرت او را نیز به هلاکت رساند، به گونه ای که دیگر کسی جرأت بر مبارزه با او به خود نمی داد و تعجب و شگفتی اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام نیز برانگیخته شده بود. هنگامی که به لشکرگاه خود بازگشت، امیرالمؤمنین علیه السلام نقاب از چهره فرزند رشیدش برداشت و غبار از چهره او سترد... .(16)

دوشادوش امام حسن علیه السلام

دوران سراسر رنج امیرالمؤمنین علیه السلام در سحرگاه شب 21 رمضان، سال 40 هجری به پایان رسید. امام پیش از شهادت به فرزند برومندش، عباس علیه السلام توصیه های فراوانی مبنی بر یاری رساندن به برادران معصوم و امامان او به ویژه امام حسین علیه السلام نمود. و در شب شهادتش، عباس علیه السلام را به سینه چسبانید و به او فرمود: پسرم! به زودی چشمم به دیدار تو در روز قیامت روشن می شود. به خاطر داشته باش که در روز عاشورا به جای من، فرزندم حسین علیه السلام را یاری کنی.(17) و این گونه از او پیمانی ستاند که هرگز از رهبری برادران خود تخطی نکند و همواره دوشادوش آنان به احیای تکالیف الهی و سنت نبوی صلی الله علیه و آله در جامعه بپردازد.
او در جریان توطئه صلحی که از سوی معاویه به امام مجتبی علیه السلام تحمیل شد، همواره موضعی موافق با امام و برادر معصوم و مظلوم خویش اتخاذ نمود، تا آنجا که حتی برخی از دوستان نیز از اطراف امام متواری شدند و نوشته اند «سلیمان بن صرد خزاعی» که پس از قیام امام حسین علیه السلام قیام توابین را سازماندهی کرد واز یاران و دوستان امام علی علیه السلام به شمار می رفت، پس از انعقاد صلح، روزی امام مجتبی علیه السلام را «مُذِلُّ المؤمنین» خطاب نمود؛(18) اما با وجود این شرائط نابسامان، حضرت عباس علیه السلام دست از پیمان خود با برادران و میثاقی که با پدرش، علی علیه السلام در شب شهادت او بسته بود، بر نداشت و هرگز پیش تر از آنان گام برنداشت و اگرچه صلح هرگز با روحیه جنگاوری و رشادت او سازگار نبود، اما ترجیح می داد اصل پیرویِ بی چون و چرا از امام بر حق خود را به کار بندد و سکوت نماید.
در این اوضاع نابهنجار حتی یک مورد در تاریخ نمی یابیم که او علی رغم عملکرد برخی دوستان، امام خود را از روی خیرخواهی و پنددهی مورد خطاب قرار دهد. این گونه است که در آغاز زیارت نامه ایشان که از امام صادق علیه السلام وارد شده است، می خوانیم: «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّها الْعَبْدُ الصّالِحُ، اَلْمُطیعُ لِلّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلاِءَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ صَلّی اللّه ُ عَلَیْهِمْ وَسَلَّمَ؛(19) درود خدا بر تو ای بنده نیکوکار و فرمانبردار خدا و پیامبر خدا و امیرمؤمنان و حسن و حسین که درود و سلام خدا بر آنها باد!»
البته اوضاع درونی و بیرونی جامعه هرگز از دیدگان بیدار او پنهان نبود و او هوشیارانه به وظائف خود عمل می کرد. پس از بازگشت امام مجتبی علیه السلام به مدینه، عباس علیه السلام در کنار امام به دستگیری از نیازمندان پرداخت و هدایای کریمانه برادر خود را بین مردم تقسیم می کرد. او در این دوران لقب «باب الحوائج» یافت(20) و وسیله دستگیری و حمایت از محرومین جامعه گردید. او در تمام این دوران در حمایت و اظهار ارادت به امام خویش کوتاهی نکرد، تا آن زمان که دسیسه پسر ابوسفیان، امام را در آرامشی ابدی، در جوار رحمت الهی سکنا داد. آری، به آن نیز بسنده نکردند و بدن مسموم او را آماج تیرهای کینه توزی خود قرار دادند. آنجا بود که کاسه صبر عباس علیه السلام لبریز شد و غیرت حیدری اش به جوش آمد. دست بر قبضه شمشیر برد، اما دستان مهربان امام حسین علیه السلام نگذاشت آن را از غلاف بیرون آورد و با نگاهی اشک آلود، برادر غیور خودرا باز هم دعوت به صبر نمود.(21)
------------------------

16. العباس علیه السلام ، ص153؛ کبریت الاحمر، محمدباقر بیرجندی، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1377 ق.، ص385.
17. معالی السبطین، محمدمهدی حائری مازندرانی، بیروت، مؤسسة النعمان، بی تا، ج1، ص454.
18. الامامة والسیاسة، عبداللّه بن مسلم ابن قتیبه الدینوری، برگردان: ناصر طباطبایی، تهران، انتشارات ققنوس، 1379 ش.، ص188.
19. کامل الزیارات، جعفربن محمد بن جعفر بن قولویه القمی، بیروت، دارالسرور، 1418 ق.، ص441.
20. مولد العباس بن علی علیهماالسلام ، ص74.
21. العباس علیه السلام ، ص156؛ العباس بن علی علیهماالسلام ، رائد الکرامة و الفداء فی الاسلام، باقر شریف قرشی، بیروت، دارالکتاب الاسلامی، 1411ق.، ص112.
 

ساقي كوير

عضو جدید


یار وفادار امام حسین علیه السلام


معاویه در آخرین روزهای زندگی خود به پسرش یزید سفارش کرد: «من رنج بار بستن و کوچیدن را از تو برداشتم. کارها را برایت هموار کردم. دشمنان را برایت رام نمودم و بزرگان عرب را فرمانبردار تو ساختم. اهل شام را منظور دار که اصل وریشه تو هستند. هر کس از آنان نزد تو آمد، او را گرامی بدار و هر کس هم نیامد، احوالش را بپرس... من نمی ترسم که کسانی با تو در حکومت نزاع کنند، به جز چهار نفر: حسین بن علی علیه السلام ، عبداللّه بن عمر، عبداللّه بن زبیر و عبدالرحمن بن ابی بکر... . حسین بن علی علیه السلام سرانجام خروج می کند. اگر بر او پیروز شدی، از او درگذر که حق خویشی دارد و حقش بزرگ و از نزدیکان پیامبر است... .»(22)
(23)(24)
در این میان، حضرت عباس علیه السلام با دقت و تیزبینی فراوان، مسائل و مشکلات سیاسی جامعه را دنبال می کرد و از پشتیبانی امام خود دست بر نمی داشت و هرگز وعده های بنی امیه او را از صف حق پرستی جدا نمی ساخت و حمایت بی دریغش را از امام اعلام می داشت. یزید پس از مرگ معاویه به فرماندار وقت مدینه «ولید بن عقبه» نگاشت: «حسین علیه السلام را احضار کن و بی درنگ از او بیعت بگیر و اگر سر باز زد گردنش را بزن و سرش را برای من بفرست.» ولید با مروان مشورت نمود. مروان که از دشمنان سرسخت خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام به شمار می رفت، در پاسخ ولید گفت: اگر من جای تو بودم گردن او را می زدم. او هرگز بیعت نخواهد کرد. سپس امام حسین علیه السلام را احضار کردند. حضرت عباس علیه السلام نیز به همراه سی تن از بنی هاشم امام را همراهی نمودند. امام داخل دارالاماره مدینه گردید و بنی هاشم بیرون از دارالاماره منتظر فرمان امام شدند و ولید از امام خواست تا با یزید بیعت نماید؛ اما امام سرباز زد و فرمود: «بیعت به گونه پنهانی چندان درست نیست. بگذار فردا که همه را برای بیعت حاضر می کنی، مرا نیز احضار کن [تا بیعت نمایم]. مروان گفت: امیر! عذر او را نپذیر! اگر بیعت نمی کند گردنش را بزن. امام برآشفت و فرمود: «وای بر تو ای پسر زن آبی چشم! تو دستور می دهی که گردن مرا بزنند! به خدا که دروغ گفتی و بزرگ تر از دهانت سخن راندی.»(25)
-----------------

22. نفس المهموم، عباس قمی، قم، مکتبة بصیرتی، 1405 ق.، ص66.
23. بحارالانوار، ج44، ص326.
24. همان.
25. تاریخ الطبری، محمد بن جریر الطبری، بیروت، مؤسسه عزالدین، 1407 ق.، ج3، ص172؛ الملهوف علی قتلی الطفوف، سید بن طاووس، قم، انتشارات اسوه، 1404 ق.، ص98.
 

ساقي كوير

عضو جدید
القاب:
۱- قمر بني هاشم: همان گونه كه ذكر شد، حضرت عباس(ع) از زيبايي ويژه اي برخوردار بود و به خاطر سيماي سپيد، سيرت زيبا و ملكوتي و قامت رعنا و رشيدش او را«ماه خاندان بني هاشم و قمر بني هاشم» مي خواندند. هم چنين همگان در مدح ابهت پرشكوه و سرافرازي عظمتش زبان مي گشودند و چنين لقبي را برازنده وجود او مي دانستند.
۲- باب الحوائج: از آن جا كه حضرت عباس(ع) فداكاري ها، اخلاص و خصال والاي انساني در پيشگاه خداوند داراي مقام بسيار ارجمند و آبروي مخصوص گرديد، خداوند مقام و لقب«باب الحوائج» را به حضرتش عطا فرمود و وجود عظيم او را شايسته اين لقب دانست. توسل به ذيل عنايت او نيز موجب رواشدن حاجات است؛ زيرا پذيرش شفاعتش در درگاه خداوندف قطعي است. او كريمي است از دودمان كريمان و وسيله اي براي تقرب به درگاه الهي، كه ساليان بسيار، شيعه و سني و مسلمان و غير مسلمان دست دعا و چشم اميد به سوي او داشته، از كرامات شيرين و زلال معرفت او ناگفته هاي گفتني فراواني دارند. نويسندگان، عالمان و محققان بسياري، در اين باره كتاب ها به رشته تحرير در آورده اند.[1]
۳- طيار: «طيار» لقبي است كه امام سجاد(ع) از بلنداي بينش خود، عمويش را بدان ستود و جلوه اي از جلوه هاي قدسي ابوالفضل(ع) را آشكار نمود.
۴- سقّا: منصب سقايت و آب رساني، يكي از خدمات بزرگ در تاريخ حج است و آب دادن تشنگان، از مستحبات و گاه واجبات ديني شناخته مي شود. حضرت ابوالفضل (ع) از پدرش علي(ع) كه در جنگ بدر، با كمال شجاعت كنار چاهي كه نزديك دشمن بود، رفت و از آن براي مسلمانان آب آورد[2] لفب سقايي را به ارث برده بود. وي در ماجراي كربلا از مدينه تا مكه و از مكه تا كربلا سرپرست آب رساني به كاروان امام حسين(ع) و حيوانات آن ها بود. با توجه به اين كه همراهان امام حسين(ع) در آغاز، بيشتر از هزار نفر بودند، با افزودن حيوانات شان، نتيجه مي گيريم كه تأمين آب براي آن ها كار بسيار مهمي بوده است كه حضرت عباس(ع) انجام مي داده وي حقيقتاً برازنده اين لقب بوده است.

۵- علمدار: «علمدار» دارنده بيرق لشكر و برگيرنده علم سرافرازي كه بسان نگيني، نمايانگر انسجام سپاه، استمرار مبارزه و خروش سپهسالار عليه دشمن داشت. اين نشان پرافتخار، به عهده ابوالفضل(ع) بود.
۶- اطلس: حضرت عباس(ع) را«اطلس» مي خواندند؛ زيرا اين لغت به معني سرخ تيره رنگ، شجاع، چابك، دلاور و دريا دل است. آن حضرت در صحنه هاي گوناگون، شجاعت و دلاوري خود را نشان داده ود؛ به طوري كه حتي دست هايش را قطع كردند؛ ولي تسليم نشد و هم چنان مي جنگيد و ترس در قاموس زندگي او وجود نداشت.[3]
-----------------------
[1] جهت مطالعه و اطلاع از كرامات گسترده و درياي بيكران عنايات حضرت عباس(ع)، ر. ك: خصائص العباسيه، آيت الله كلباسي نجفي؛ العباس، سيد عبدالرزاق مقرم؛ چهره درخشان قمر بني هاشم ابوالفضل العباس(ع)، علي رباني خلخالي، ج ۱؛ زندگاني پرچمدار كربلا، معارف مظفري، معجزات و كرامات حضرت عباس(ع)، آيت الله حاج ميرزا هادي خراساني؛ پرچمدار نينوا، محمدي اشتهاردي؛ كرامات حضرت ابوالفضل(ع)، سيد علي حسيني قمي؛ باب الحوائج(ع)، عبدالحسين مؤمني؛ اعلام الناس في فضايل العباس؛ سيد سعيد ين سيد ابراهيم بهبهاني؛ تذكره الشهداء، ملا حبيب كاشاني، كرامات باب الحوايج حضرت ابوالفضل(ع)، سي بشير حسيني.
[2]. اين ماجرا در كتاب اعلام الوري،ص ۱۹۲ آمده است.
[3]. شخصيت قمر بني هاشم(ع)، عطايي خراساني، ص ۵۷و ۵۸.
 

ساقي كوير

عضو جدید


به لبهایت بگو چیزی نگویی
نفهمند که چقدر تشنه گلویی
دگر من تشنگی را دوست دارم
اگر که آب یعنی بی عمویی
 

ساقي كوير

عضو جدید


بر لب آبم و از داغ غمت مى‏میرم*** هر دم از غصه جانسوز تو آتش گیرم
مادرم داد به من درس وفادارى را *** عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم
گاه سردار علمدارم و گاهى سقا *** که به پاس حَرَمت گشت زنان چون شیرم
غیرتم، گاه نهیبم زند از جا برخیز! *** لیک فرمان مطاع تو شود پا گیرم
کربلا کعبه عشق است و منم در احرام *** شد در این قبله عشاق دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبى که نصیب تو نشد *** چشم من داد از آن آب روان تصویرم
باید این دیده و این دست کنم قربانى *** تا که تکمیل شود حج و من آن گه میرم
زین جهت دست به پاى تو فشاندم بر خاک *** تا کنم دیده فدا، چشم به راه تیرم
اى قد و قامت تو معنى «قد قامت» من *** اى که الهام عبادت ز وجودت گیرم
وصل شد حال قیامم ز عمودى به سجود *** بى رکوع است نماز من و این تکبیرم
جسدم را به سوى خیمه اصغر علیه‏السلام مبرید *** که خجالت زده زان تشنه لب بى شیرم
 

ساقي كوير

عضو جدید
حضرت علي اكبر (ع) فرزند ابي عبدالله الحسين(ع) بنا به روايتي در يازدهم شعبان،سال43 قمري در مدينه منوره ديده به جهان گشود. پدر گرامي اش امام حسين بن علي بن ابي طالب (ع) و مادر محترمه اش ليلي بنت ابي مرّه بن عروه بن مسعود ثقفي است.او از طايفه خوش نام و شريف بني هاشم بود . و به بزرگاني چون پيامبر اسلام(ص)، حضرت فاطمه زهرا(س)، امير مؤمنان علي بن ابي طالب(ع) و امام حسين (ع) نسبت دارد.
ابوالفرج اصفهاني از مغيره روايت كرد: روزي معاويه بن ابي سفيان به اطرافيان و هم نشينان خود گفت: به نظر شما سزاوارترين و شايسته ترين فرد امت به امر خلافت كيست؟ اطرافيان گفتند: جز تو كسي را سزاوارتر به امر خلافت نمي شناسيم! معاويه گفت: اين چنين نيست.
بلكه سزاوارترين فرد براي خلافت، علي بن الحسين(ع)است كه جدّش رسول خدا(ص) مي باشد و در وي شجاعت و دليري بني هاشم، سخاوت بني اميه و فخر و فخامت ثفيف تبلور يافته است.
نقل است روزي علي اكبر(ع) به نزد والي مدينه رفته و از طرف پدر بزرگوارشان پيغامي را خطاب به او ميبرد، در آخر والي مدينه از علي اكبرسئوال كرد نام تو چيست؟ فرمود: علي سئوال نمود نام برادرت؟ فرمود: علي آن شخص عصباني شد، و چند بار گفت: علي، علي، علي، « ما يُريدُ اَبُوك؟ » پدرت چه مي خواهد، همه اش نام فرزندان را علي مي گذارد، اين پيغام را علي اكبر(ع) نزد اباعبدالله الحسين (ع) برد، ايشان فرمود : والله اگر پروردگار دهها فرزند پسر به من عنايت كند نام همه ي آنها را علي مي گذارم و اگر دهها فرزند دختر به من عطا، نمايد نام همه ي آنها را نيز فاطمه مي گذارم.
درباره شخصيت علي اكبر(ع) گفته شد، كه وي جواني خوش چهره، زيبا، خوش زبان و دلير بود و از جهت سيرت و خلق و خوي و صباحت رخسار، شبيه ترين مردم به پيامبر اكرم(ص) بود و شجاعت و رزمندگي را از جدش علي ابن ابي طالب (ع) به ارث برده و جامع كمالات، محامد و محاسن بود. در روايتي به نقل از شيخ جعفر شوشتري در كتاب خصائص الحسينيه آمده است: اباعبدالله الحسين هنگامي كه علي اكبر را به ميدان مي فرستاد، به لشگر خطاب كرد و فرمود:« يا قوم، هولاءِ قد برز عليهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله....... اي قوم، شما شاهد باشيد، پسري را به ميدان مي فرستم، كه شبيه ترين مردم از نظر خلق و خوي و منطق به رسول الله (ص) است بدانيد هر زمان ما دلمان براي رسول الله(ص) تنگ مي شد نگاه به وجه اين پسر مي كرديم.
بنا به نقل ابوالفرج اصفهاني، آن حضرت درعصر خلافت عثمان بن عفان (سومين خليفه راشدين) ديده به جهان گشود.اين قول مبتني بر اين است كه وي به هنگام شهادت بيست و پنج ساله بود. در برخي روايات هم سن ايشان را 28 ساله ذكر كرده اند، وي در مكتب جدش امام علي بن ابي طالب (ع) و در دامن مهرانگيز پدرش امام حسين(ع) در مدينه و كوفه تربيت و رشد و كمال يافت.
امام حسين (ع) در تربيت وي و آموزش قرآن ومعارف اسلامي و اطلاعات سياسي و اجتماعي به آن جناب تلاش بليغي به عمل آورد و از وي يك انسان كامل و نمونه ساخت و شگفتي همگان، از جمله دشمنانشان را بر انگيخت.


 

ساقي كوير

عضو جدید
به هر روي علي اكبر(ع) در ماجراي عاشورا حضور فعال داشت و در تمام حالات در كنار پدرش امام حسين(ع)بود و با دشمنانش به سختي مبارزه مي كرد. شيخ جعفر شوشتري در خصائص نقل مي كند: هنگامي كه اباعبد الله الحسين عليه السلام در كاروان خود حركت به سمت كربلا مي كرد، حالتي به حضرت(ع) دست داد بنام نوميه و در آن حالت مكاشفه اي براي حضرت(ع) رخ داد، از آن حالت كه خارج شد استرجاع كرد: و فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون » علي اكبر(ع) در كنار پدر بود، و مي دانست امام بيهوده كلامي را به زبان نمي راند، سئوال نمود، پدرجان چرا استرجاع فرمودي؟: حضرت بلادرنگ فرمود: الان ديدم اين كاروان مي رود به سمت قتلگاه و مرگ درانتظار ماست، علي اكبر(ع) سئوال نمود: پدر جان مگر ما بر حق نيستيم؟ حضرت فرمود: آري ما بر حق هستيم. علي اكبر (ع) عرضه داشت: پس از مرگ باكي نداريم،
گفتني است، با اين كه حضرت علي اكبر(ع) به سه طايفه معروف عرب پيوند و خويشاوندي داشته است، با اين حال در روز عاشورا و به هنگام نبرد با سپاهيان يزيد، هيچ اشاره اي به انتسابش به بني اميه و ثفيف نكرد، بلكه هاشمي بدون و انتساب به اهل بيت(ع) را افتخار خويش دانست و در رجزي چنين سرود:

أنا عَلي بن الحسين بن عَلي نحن بيت الله آولي يا لنبيّ
أضربكَم با لسّيف حتّي يَنثني ضَربَ غُلامٍ هاشميّ عَلَويّ
وَ لا يَزالُ الْيَومَ اَحْمي عَن أبي تَاللهِ لا يَحكُمُ فينا ابنُ الدّعي
 

ساقي كوير

عضو جدید
وي نخستين شهيد بني هاشم در روز عاشورا بود و در زيارت شهداي معروفه نيز آمده است:السَّلامُ عليكَ يا اوّل قتيل مِن نَسل خَيْر سليل. علي اكبر(ع) درنبرد روز عاشورا دويست تن از سپاه عمر سعد را در دو مرحله به هلاكت رسانيد و سرانجاممرّه بن منقذ عبدي بر فرق مباركش ضربتي زد و او را به شدت زخمي نمود. آن گاه ساير دشمنان، جرأت و جسارت پيدا كرده و به آن حضرت هجوم آوردند و وي را آماج تيغ شمشير و نوك نيزه ها نمودند و مظلومانه به شهادتش رسانيدند.
امام حسين(ع) در شهادتش بسيار اندوهناك و متأثر گرديد و در فراقش فراوان گريست و هنگامي كه سر خونين اش را در بغل گرفت، فرمود:ولدي علي عَلَي الدّنيا بعدك العفا (فرزندم علي ،ديگر بعد از تو اف بر اين دنيا
در مورد سنّ شريف وي به هنگام شهادت، اختلاف است. برخي مي گويند هجده ساله، برخي مي گويند نوزده ساله و عده اي هم مي گويند بيست و پنج ساله بود.اما از اين كه وي از امام زين العابدين(ع)، فرزند ديگر امام حسين(ع) بزرگتر يا كوچك تر بود، اتفاقي ميان مورخان و سيره نگاران نيست. روايتي از امام زين العابدين(ع) نقل شده كه دلالت دارد بر اين كه وي از جهت سن كوچك تر از علي اكبر(ع) بود. آن حضرت فرمود:
كان لي اخ يقال له عليّ اكبر منّي قتله الناس ...
مقبره حضرت علي اكبر عليه السلام در كربلاي معلي پايين پاي اباعبدالله الحسين عليه السلام است و در سلام زيارت عاشورا منظور از وعلي علي ابن الحسين ، آقا علي اكبر عليه السلام مي باشد.
 

ساقي كوير

عضو جدید
یاران ابی عبدالله به شهادت رسیدند و جز خانواده اش كه اولاد علی (ع) اولاد جعفر بن ابیطالب، اولاد عقیل و امام حسن (ع) بودند ، دیگر كسی نمانده بود همگی آنها گرد آمدند و تصمیم به جنگ گرفتند ابتدا فرزند خود امام، حضرت علی اكبر از پدرش اجازه نبرد خواست امام هر كدام از اصحاب كه اذن مبارزه نمی خواستند مقداری طفره می رفتند تا عطش و عشق شهادت آنها در تاریخ ثبت شود و همچنین نمی خواست آنها به شهادت برسند ولی وقتی از فرزندش اذن می خواهد بدون مكث كردن به او اذن می دهد راوی می گوید حضرت امام نگاه ناامیدی به او كرد و اشكش سرازیر شد و روی مبارك را به سوی آسمان بلند كرد و فرمود: خدایا گواه این مردم باش. خدایا جوانی به مقابل آنها می رود كه شبیه ترین مردم به پیغمبر می باشد از نظر خلقت، و اخلاق و گفتار و ماهر وقت مشتاق دیدار پیغمبرت می شدیم به روی او نگاه می كردیم بار خدایا بركات زمین را زا این قوم دریغ بدار و میان آنها جدای افكن و آنها را پاره پاره كن ، روش آنها را ناستوده كن ، سپس به عمر سعد فریاد زد از ما چه می خواهی ؟ خداوند نسلت را قطع كند و عملت را نامبارك كند و كسی را بر تو مسلط كند كه در بسترت سرت را ببرد همچنان كه پیوند مرا گسستی و خویشاوندی مرا با پیامبر (ص) مراعات نكردی. و بالاخره نوبت علی اكبر می رسد او در ظهر عاشورا و جلوی پدر به سوی میدان ستیز می رود و از خود شجاعتها نشان می دهد.

علی اكبر، چندین بار حمله كرد و جمع بسیاری را كشت بطوریكه مردم از بسیاری كشتگان خودشان به خروش آمدند در روایتی با تشنگی ای كه داشت صد و بیست نفر از آنان را كشت سپس نزد پدر برگشت در حالیكه زخم بسیاری برداشته بود عرض كرد ای پدر العطش قد قَتَلنی و ثقل الحدید اجهدنی، نهل الی شربه من الماء سبیلُ اتقوی بها . حضرت علی اكبر بسیاری از سپاه دشمن را كشت ، ضربتها خورد، در حالیكه دهانش خشك است از میدان بر می گردد از پدر تمنایی می كند پدر جان تشنگی مرا دارد می كشد و سنگینی این سلاح توانم را گرفته آیا جرعه آبی است بنوشم تا نیرو بگیرم و به دشمنان بتازم راوی می گوید فبكی الحسین و قال و اغوثاه یا بنی ، قاتل قلیلاً فما اسرع ما تلقی جدك مخمدا فیسقیك بكاسه الا و فی شربته لا تظما بعدها ابداً امام گریست و اینچنین به فرزندش پاسخ داد: ای پسر جان اندكی جنگ كن امیدوارم به همین زودی جدت پیامبر را دیدار كنی و از دستش سیراب شوی كه دیگر هرگز تشنه نشوی . همینطور روایت شده یا بنی هات لسانك فاخذ بلسانه فمصد و دفع الیه خاتمه و قال امسكو فی فیك و ارجع الی قتال عندك ، فانی ارجوالك لا تمسی حتییسقیك جدك بكاسه الا و فی شربه لا تظما بعدها ابدا ای فرزندم زبانت را بیرون آور سپس زبان علی اكبر را در دهان مبارك خود گذاشت و آن را مكید و انگشتر خویش را به او داد و فرمود آن را در دهان خود بگذار و برای جنگ با دشمن برگرد عده ای گفتند امام ، زبان علی اكبر را در كام گرفت تا به او بنماید كه كام او از كام فرزندش خشك تر است و با این حالت، همدردی با فرزندش بكند.
 

ساقي كوير

عضو جدید
عده ای گفته اند كه در این دم آخر منظور امام این بود كه او را به حقایقی آگاه كند كه درجات معنوی او را ارتقاء دهد و تمام علوم را به او آموخت چنانچه پیامبر در آخرین لحظات عمر شریفشان علی را در بستر خود خواست و زبان در كام او نهاد و به او حقایقی آموخت كه هزار هزار باب علم بود . حضرت علی اكبر دوباره به میدان برگشت و جنگید تا كشتگان را به 200 نفر رساند مردم كوفه از كشتن او خودداری می كردند مره بن منقذ عبدی لیثی حضرت علی اكبر را دید و گفت گناه عرب بر گردن من باشد اگر علی اكبر با این همه كشتار از من بگذرد، داغش را به دل مادرش می گذارم . حضرت علی اكبر با شمشیر می تاخت و حمله می كرد تا آنكه مره بن منقذ راه را بر او بست و نیزه ای به او زد و حضرت را از پای در آورد راوی می گوید احتواه الناس فقطعوه باسیافهم سپاه اطراف او را گرفت و با شمشیرهایشان آنقدر به آن جوان زدند تا قطعه قطعه گشت چون جان به گلویش رسید فریاد زد ای پدر جان خداحافظ این جدم رسول الله است كه تو را سلام می رساند و می فرماید شتاب كن و نزد ما بیا كه جامی هم برای شما در دست دارد سپس فریادی زد و به شهادت رسید امام بر بالین فرزندش رسید و صورت خود را بر صورت فرزندش گذاشت حمید بن مسلم می گوید روز عاشورا از امام حسین شنیدم كه می فرمود ای پسر جان خدا بكشد آن گروهی كه تو را كشتند و در برابر خدا ایستادند و در شكستن حرمت پیامبر، بی باكی كردند در اینجا بود كه اشك در دیدگان امام حلقه زد و فرمود ای علی اكبر بعد از تو اف بر این دنیا در كتاب روضه الصفا نقل شده است امام بر بالین حضرت با صدای بلند گریست به طوریكه تا آن زمان صدای گریه او را به این بلندی كسی نشنیده بود شیخ مفید می گوید زینب (س) در این هنگام از سرا پرده خیمه شتابان بیرون آمد و فریاد زد یا اخیاه و ابن اخیاه ای برادر وای پسر برادر!! و آمد تا خود را روی پیكر علی اكبر انداخت حسین سر خواهر را بلند كرد و او را به خیمه برگرداند و به جوانان بنی هاشم فرمود برادر خود را بردارید به خیمه ببرید.

*** نام مادر علی اكبر حضرت لیلا بود و حضرت علی اكبر (ع) در موقع شهادت 18 سال داشته است.
*** مقام علی اكبر و حضرت عباس در حدی است كه روایت شده ایشان با زره و سواره منتظر ظهور حضرت مهدی (عج) هستند تا قدرتی كه در شأن آنهاست در معرض دید جانیان قرار دهند چون در كربلا آنچنان كه باید نشد قدرت خود را به سپاهیان نشان دهند.

 
آخرین ویرایش:

ساقي كوير

عضو جدید
فضائل حضرت علی اکبر (ع)

فضائل حضرت علی اکبر (ع)


الف: شباهت او به پيامبر اكرم(ص)
اين جوان خوش سيما در طلاقت زبان و زيبائي صورت و سيرت و خلقت اشبه مردم به رسول خدا(ص) بود، كه جامع همه كمالات و صفات حسنه و اخلاق نيكو مي باشد. نعمت هاي خداوند بي شمار است «‌ و اگر نعمتهاي خدا را بشماريد، آنها را شماره نتوانيد كرد».(1) مع ذلك قرآن نعمتهاي دنيوي را كوچك شمرده كه « بگو بهره مندي از اين دنيا اندك است ».(2)و ليكن دربارۀ اخلاق پيامبر (ص) ميفرمايد: « همانا تو داراي اخلاق عظيم و برجسته اي هستي » . (3)
و حضرت علي اكبر (ع) در جمع صفات و اخلاق چون حضرت محمّد (ص) بود. پدر بزرگوارش دربارۀ‌ او فرمودند:
« خدايا گواه باش جواني كه در خلقت و سيرت و گفتار شبيه ترين مردم به پيامبرت بود به جنگ اين مردم رفت، و ما هرگاه به ديدن پيامبرت مشتاق مي شديم به اين جوان نگاه مي كرديم ».(4)

ب: عصمت آن بزرگوار
عصمت همانند عدالت داراي درجات متفاوت است، و هيچكس به درجۀ‌ چهارده معصوم (ع) نمي رسد،‌ لكن خداوند مقام عصمت را به حضرت علي اكبر (ع) لطف فرموده است. كلمۀ « طيّب » و « زكيّ » كه درزيارت رجبيّه امام حسين (ع) است را مي توان مؤيّد عصمت دانست.

ج: صفات آن سرور
حضرت علي اكبر داراي صفات جلال و جمال و ملكات نيكو بود، و به عالم ملكوت وصل بود. دو حديث از مرحوم سيّد بن طاووس و شيخ مفيد در طيّ طريق كربلا نقل كرديم كه به پدر بزرگوارش گفت: « آيا ما بر حقّ نيستيم؟». حضرت فرمودند: بلي. گفت: « حال كه چنين است از مرگ باكي نداريم».
----------------------
1-سورۀ ابراهيم ، آيۀ 34
2-سورۀ نساء آيۀ 77
3-سورۀ قلم، آيۀ 4
4-لهوف / 113، مثيرالاحزان /68
 

ساقي كوير

عضو جدید
د: شجاعت
آن بزرگوار شجاعت را از علي مرتضي (ع) به ارث برده بود.
علّامه مجلسي (ره) نقل مي كند: آن حضرت به هر جانب روي مي آورد گروهي را به خاك هلاكت مي افكند، «‌بقدري از آن لشكر كشت كه از كثرت كشته به شيون آمدند، و روايت شده؛ علي اكبر با آنكه تشنه بود 120نفر را كشت آنگاه نزد پدر بازگشت. دوباره به ميدان آمد و آنقدر جنگيد تا كشته ها به دويست نفر رسيد».(1)
ه: تربيت شدن در دامان عمويش حضرت مجتبي و پدرش سيّدالشّهداء(ع) در«كافي» و «فقيه» و «تذهيب» در زيارتي ازحضرت صادق(ع) روايت شده كه كنار قبر فرزند آن حضرت علي بن الحسين(ع) كه نزد پاي پدر مدفون است مي روي و مي گوئي: «‌ سلام بر تو اي فرزند رسول خدا، سلام بر تو اي فرزند اميرالمؤمنين، سلام بر تو اي فرزند حسن و حسين».(2)
شيخ صدوق (ره) بعد از نقل اين زيارت مي فرمايد: اين اصلح زيارات نزد من است. گفته اند: ( براي اين فرزند امام حسن (ع) گفته شده است كه چون امام مجتبي (ع) مربّي و معلّم حضرت علي اكبر(ع) بوده است، و در حديث آمده است: « پدر سه گونه است؛ آنكه ترا به دنيا آورد، و كسي كه تو را تعليم نموده، و ديگر پدر زن ».(3)
محدّث قمي (ره) مي نويسد: دراين مدّتي كه آن حضرت دردنيا بود، عمر شريف خودرا صرف عبادت و زهادت و اطعام مساكين و اكرام مسافرين، و سعۀ در اخلاق و توسعه در ارزاق فرموده بحدّي كه در مدحش گفته شده:
لَمْ تَرَ عَيْنُ نَظَرَتْ مِثْلَهُ مِنْ مُحْتَفٍ يَمشُي وَ لا ناعِلٍ
* هيچ ديده اي مانند او نديده است، نه كسي كه پابرهنه راه مي رود و نه كفش پوشيده .
حضرت اميرالمؤمنين (ع) بسيار او را دوست مي داشت، حتّي آنكه او را مدح نموده، اشعاري درمدح او مي سرود.
بوالفرج اصفهاني در« مقاتل الطالبين » از مغيره نقل مي كند كه روزي معاويه گفت: امروز سزاوارترين مردم به خلافت كيست؟ گفتند:‌ تو، گفت: چنين نيست بلكه شايسته ترين مردم براين امر علي بن الحسين (ع) (علي اكبر) است. چون جدّش رسول خدا(ص) مي باشد و شجاعت بني هاشم و سخاوت بني اميه و جمال و بزرگ منشي ثقيف دراو جمع است.(4)
--------------------
1- بحارالانوار:45/43و44
2- مفاتيح الجنان زيارت مطلقه اول امام حسين(ع)
3- سورۀ انعام : 74
4- منتهي الامال: 1/ 375
 

ساقي كوير

عضو جدید
امروز نکاتی در مورد زندگی و شخصیت
حضرت قاسم بن الحسن(علیهما السلام)
ذکر میشه
 
آخرین ویرایش:

ساقي كوير

عضو جدید
حماسه خونین نورستگان وارسته‏ای چون قاسم بن حسن انسان‏ها را ازلاک غفلت‏بیرون می‏آورد و به آنان راه و رسم از خودگذشتگی وفداکاری می‏آموزد و با ارج نهادن و زنده نگاه داشتن یاد مقدس‏چنین در خون خفتگان و پرتوافشانی نوجوانانی چون قاسم دلهاطراوت یافته و قلب‏ها جرعه‏های روان‏بخشی را دریافت می‏کنند. قاسم با این که در دشت کربلا هم چون نگینی در محاصره مخالفان ودشمنان دیانت قرار گرفت اما با اراده‏ای آهنین و مصمم هم چون‏صلابت کوه زیر اشعه سوزان آفتاب کربلا با لب‏های تشنه و بدن زخم‏خورده ایستاد و شهادت را با آغوش باز پذیرفت تا زیر بار ذلت وستم نرود و کشته شدن با عزت را از حلاوت شیرین‏ترین غذا یعنی‏عسل برتر دانست. این روح با صلابت‏به نوجوانان درس فداکاری،معنویت و آزادی می‏دهد و آشنایی با زندگی و مبارزاتش می‏تواندالگویی برای نوجوانان تشنه ارزش‏ها باشد. معرفی قهرمانی که‏برای ارتقای خوبی‏ها رنج توان فرسایی را متحمل شد برای‏انسان‏های تشنه فضیلت چشمه آرامش را جاری خواهد ساخت. از سوی‏دیگر در روح و روان جوانان احساسات زودگذری وجود دارد که بایدآن‏ها را به نیکوترین وجه هدایت کرد و حس غرور و نشاطی که به‏طور فطری و غریزی در وجودشان نهفته است‏به سوی اسوه‏های اصیل وقهرمانان میدان فضیلت معطوف داشت تا جاذبه تقوا و دیانت را به‏خوبی درک کنند و با روی آوردن به قله‏های کمال و کرامت ازدره‏های سقوط و مرداب‏های متعفن رهایی یابند و از ظلم، جهل وهرگونه ناروایی تنفر جویند.
 

ساقي كوير

عضو جدید

شمیم شکوفایی

رمله یا نفیله کنیز خوش‏خویی بود که در بیت‏حضرت امام حسن‏مجتبی(ع) روزگار می‏گذرانید او بوی عطر معنویت را از این مکان‏استشمام می‏کرد و خدا را شاکر بود که این لیاقت را به دست‏آورده که در چنین بوستان باصفایی به خدمت‏گزاری مشغول شود و درخانه ریحانه جهان، سید جوانان بهشت و دومین فروغ امامت چون‏پروانه می‏چرخید. خلق و خوی آن امام همام، چون اشعه‏ای فروزان‏بر وی گرما و روشنایی می‏بخشید. نفیله جزو آن کنیزانی بود که‏نمی‏خواست از خانه امام برود و چنین سعادتی را از دست‏بدهد،حتی اگر آزادش هم می‏کردند چنین تمایلی نداشت.او به این واقعیت رسیده بود که با وجود میزانی چون امام که‏پیش روی او است می‏تواند جنبه‏های تقوا را از راه تزکیه درون به‏دست آورد و با استمداد از نصایح و اندرزهای سودمند آقایش حضرت‏امام حسن مجتبی(ع) شالوده یک زندگی حقیقی را استوار نماید. نفیله رفته رفته مسیر پارسایی را طی می‏کرد و سازندگی خود رااز طریق عبادت پی گرفت و سرانجام این افتخار را به دست آوردکه به عنوان ام ولد (مادر فرزند) برای حضرت امام حسن(ع)پسرانی آورد که همه اهل رزم و حماسه‏آفرینی بودند و در قیام‏شکوه‏مند کربلا از خود رشادت‏های قابل تحسین بروز دادند. نفیله‏در سال 46 ه. ق و به نقلی در سال 47 ه.ق باردار گردید و دریکی از شب‏های این سال که مدینه در آرامش شبانه سر بر بسترنهاده بود. درد زایمان بر تمام وجودش مستولی گردید تا آن که ‏فجر صادق آغاز گشت و شب به سحرگاه دل‏پذیر روز دیگر پیوست.اینک نوزادی دیده به جهان گشود که سیمایش چون ماه شب چهاردهم ‏می‏درخشید. اشک شوق بر صورتش دوید و مادرانه به آن کودک خوش‏سیما نگریست. کودک را در قنداق سفیدی پیچیدند و در دامن حضرت ‏امام حسن(علیه السلام) نهادند. آن حضرت وی را در آغوش کشید و در گوش‏راست او اذان و در گوش دیگرش اقامه گفت و در واقع با این سنت‏وی را تقدیس نمود. در روز هفتم سر کودک را تراشیده و به وزن‏مویش نقره صدقه دادند. امام به یاد فرزند جدش که قاسم نام‏ داشت این کودک را قاسم نام نهاد و از آن تاریخ نفیله را ام‏ قاسم صدا می‏زدند. این نام هم هویت کودک را روشن می‏کرد و هم ‏یادآور نخستین طفل رسول اکرم(ص) بود. قاسم از لحاظ سیما به‏ پدر شباهت زیادی داشت و نیز کشیدگی قامت و حسن خلق امام راداشت. این کودک از همان ماه‏های نخستین ولادت با صدای فرح‏بخش‏ پدر و نوازش‏های آن حضرت آشنا گردید و به تدریج رشد نمود و با اطرافیان انس و ارتباط برقرار کرد.
 

ساقي كوير

عضو جدید
در فراق پدر

جعده دختر اشعث‏بن قیس -همسر امام حسن(علیه السلام)- با تحریکات‏معاویه و بر حسب خصومتی که با آن حضرت داشت. ماده سمی را در ظرف شیر امام دوم شیعیان ریخت و آن حضرت چون‏روزه‏اش را با این نوشیدنی گشود، حالش منقلب گشت و کوزه را برکناری نهاد و درد شدیدی در خود احساس کرد و به جعده فرمود:خدا تو را هلاک کند که مرا کشتی. سوگند به حق که پس از من‏ بهره‏ای از اولاد و آسایش نصیبت نخواهد شد. چون اهل خانه از این وضع باخبر شدند آشفته گردیدند. در این‏ میان قاسم بیش از همه ناراحت ‏بود و از این بابت لحظه‏ای قرار وآرام نداشت. تمام وجودش التماس به اطرافیان بود که پدرش را ازآن وضع برهانند. اما گویا آن سم خطرناک اثر خود را بخشیده بود و پس از خوردن زهر، امام متجاوز از یک ماه بر بستر بیماری ‏لحظات پرمشقتی را گذرانید و در آن شرایط ناگوار چون به امام‏عرض کردند: چرا به معالجه مبادرت نمی‏ورزی ، فرمودند: مرگ درمانی ندارد وسپس به موعظه آنان اقدام فرمود. قاسم چون متوجه گردید که این‏بیماری به شهادت والدش منجر خواهد گشت، در موجی از حزن واندوه فرو رفت و گویی دنیا در نظرش تیره و تار گشت، آخر او تازه با پدر بزرگوارش انس برقرار کرده بود و جای بوسه‏های آن‏حضرت را بر گونه‏های خویش حس می‏کرد. گوهر گران‏بهایی را از دست‏ می‏داد. چرا ناراحت نباشد طفلی که از خو گرفتن به پدرش مدتی‏کوتاه می‏گذرد، حق دارد از این وضع اسف‏انگیز اندوهگین باشد. به تدریج نفس امام به شماره افتاد و گویا لحظات مفارقت فرارسید. حضرت امام حسین(ع) خود را بر روی بستر برادر انداخت وگویا آن دو ستاره درخشان آسمان امامت آهسته با یکدیگر مطالبی‏ می‏فرمودند. قاسم در لابلای گریه و زاری مراقب بود که از گفت وگوی پدر و عمو سر در بیاورد اگر چه متوجه مضمونی از آن عبارات‏ نشد، ولی با حال و هوای کودکی چنین استنباط کرد که لحظات‏جدایی از پدر فرا رسیده و به زودی غبار یتیمی بر چهره‏اش خواهدنشست. حضرت امام حسن(ع) در فرازی از وصیت‏خویش به برادرفرمود: تو را سفارش می‏کنم ای حسین(ع) به بازماندگان از خاندان‏و فرزندان که از خطا کارشان درگذری و از نیکوکارانشان بپذیری‏ و برای آن‏ها جانشین و پدری مهربان باشی... برخی مورخان به این موضوع اشاره کردند که حضرت امام حسن(علیه السلام)، قاسم نورسته‏اش را وصیتی نمود و تعویذی بر بازویش بست و فرمود: هرگاه رنج و المی بر تو وارد شد آن را بازگشوده و قرائت نما وبر محتوایش عمل کن و از آن‏چه دستور داده شده پیروی نما. با رحلت امام که در آخر صفر سال 49 ه.ق روی داد، فریاد دردناک مصیبت از خاندان بنی‏هاشم برخاست و ضجه و ناله‏های‏جگرسوز فرزندانش به آسمان رفت. قاسم خود را بر روی بدن امام‏انداخت و زنان و دختران بنی هاشم هرچه کوشیدند نتوانستند او را از پدرش جدا کنند او دست کوچک خود را برگونه‏های پدر می‏کشید و در حالی که چهره‏اش با اشک مرطوب بود، می‏گفت: مرا به که‏می‏سپاری و قصد داری به کجا بروی؟ امام حسین(ع) وی را از بدن‏برادر جدا کرد و فرمود: قاسم‏جان، گریه نکن. من به جای پدرت‏هستم و چون فرزندانم عزیز می‏باشی، اما هم چنان غریو ناله کودک‏یتیم در فضا پراکنده می‏شد. بر طفلی سه‏ساله بسیار گران است که‏پدر را ببیند و قادر نباشد با او سخن بگوید و امام دیگرنمی‏توانست او را در آغوش بگیرد و غرق در بوسه‏اش سازد، با دیدن‏بازی‏های کودکانه‏اش تبسم نماید و او را به جاهای مختلف مدینه‏ببرد و با اصحاب و یارانش آشنا نماید. با رحلت امام پرونده‏همه این عواطف و ارتباطهای سرشار از محبت و مودت که با رایحه‏معنویت و نسیم فرحزای روحانیت آمیخته بود، بسته گردید.
 

ساقي كوير

عضو جدید
پرورش در بیت امامت

نفیله در این وضع حساس نمی‏توانست ‏به گونه‏ای موضع بگیرد که قاسم‏احساس بی‏پدری نکند و چنین نشانی روانش را مخدوش نکند، از این‏جهت کوشید تا قاسم با کودکان هم سن خود بیش از گذشته مانوس‏شود و تلاش کرد تا این فرزندش نیکوروش و خوش‏خو به بار آید،زیرا وی فرزند امامی است که به شهادت رسیده و باید فضایل وملکات او بر تقوای پدر و اصالت و شرف خانوادگی استوار باشد.او به خوبی می‏دانست که محبت‏حقیقی به همسر شهیدش را می‏توان درقالب ایجاد فضایل امام، در وجود نسل او بروز داد. قاسم بایدبه موقعیتی ارتقا یابد که بتواند از خود و خاندان خویش دفاع‏کند و در این راه لازم است جرات او تقویت‏شود و چون نفیله به‏تنهایی از عهده وظایف محوله در رابطه با تربیت این کودک برنمی‏آمد، از عموی قاسم حضرت امام حسین(ع) استمداد طلبید. چون‏قاسم نیاز به وجودی داشت که بر اثر وابستگی به او در خوداحساس عزت و امنیت می‏کرد. احساس تعلق به عمویش به خوبی‏می‏توانست این نیاز را برطرف کند، به علاوه حضرت امام حسن(ع) دروصیت‏به برادرش تاکید نموده بود که سرپرستی و پرورش کودکانش‏را بپذیرد بدین گونه، در پی شهادت دومین امام، چهره حماسه‏آفرین‏سومین پیشوا به مایوسان امید و به محرومان حرمت و به‏مظلومان نوید عدالت داد و این خورشید آسمان ولایت، وصی امام‏مجتبی(ع) گردید تا در کنار وظیفه سنگین امامت جامعه مسلمین ودفاع از جبهه حق و افشای باطل، ولی فرزندان برادر باشد. حسین(ع) این مظهر عطوفت و چشمه جوشان صفا و مهربانی قاسم راچون فرزندش گرامی داشت و نیکوترین احترام‏ها را به او ارزانی‏نمود و از طرق گوناگون اسباب شادمانی وی را تامین ساخت.به گونه‏ای که فقدان پدر بزرگوار او را بی‏تاب و نگران نسازد.قاسم نیز عمویش را عاشقانه دوست می‏داشت و در تکریم آن فروغ‏امامت از هیچ گونه کوششی دریغ نمی‏کرد. با وجود رسالت‏بزرگ وحساس بودن زمان، حضرت امام حسین(ع) نسبت‏به فرزندان برادرش‏عنایت ویژه‏ای از خوش بروز می‏داد و نهال‏های این بوستان را به‏شکوفایی واداشت. برنامه‏های تربیتی و دقت‏های پرورشی آن حضرت‏سبب گردید تا قاسم از همان دوران صباوت ارزش‏ها را تقدیس نموده‏و تمام وجودش را بارقه‏ای معنوی فراگیرد.بدین منوال قاسم که‏نشانه‏هایی از خصال نیکوی پدر بزرگوارش را دربرداشت‏برخی صفات‏برجسته اخلاقی را از محضر حیات‏بخش عمویش فرا گرفت و در خودبروز داد. این فرزند دلیر اسلام که مبارزه با سیاهی و تباهی را از پدرفراگرفت، درس حماسه، فداکاری و ستم‏ستیزی را نزد عمویش آموخت وبر اساس تربیت‏های خانوادگی و شایستگی‏های ذاتی با وجود صغر سن‏توانست‏حق را از باطل تمیز دهد و چنین نگرشی وجودش را مشحون‏نفرت از پلیدی و شیفتگی نسبت‏به حقیقت‏ساخته بود. آن یادگاردومین خورشید تابناک تاریخ تشیع ناظر فضیلت کشی و جهالت پروری‏و اشاعه منکرات توسط امویان بود. بدین سان قاسم بن حسن(ع)دوران کودکی را تا رسیدن به سنین نوجوانی تحت مراقبت و تربیت‏سرشار از معنویت عمویش سپری کرد و کسی پرورش او را عهده‏دار بود که از نظر زهد، تقوا و عبودیت، یگانه روزگار محسوب می‏گشت ‏و اسوه پایداری در برابر ستم و حمایت از حقانیت آیین نبوی به‏شمار می‏رفت، شخصیت‏بی‏بدیلی که در وجودش هدف الهی و راز قدسی وپرتو علوی نهفته و شبستان سیاه بشری را به گونه‏ای روشن کرده که‏این پرتو افکنی تا همیشه تاریخ استمرار دارد. قاسم جرعه‏هایی‏از فضایل این امام همام را به کام جان خویش ریخت و به عنوان ‏نوجوانی پاک‏طینت و باصفا به مقتضای تربیت در بیت امامت واشتیاق به معرفت، مدینه فاضله‏ای را در کربلا پدید آورد.


 

ساقي كوير

عضو جدید
عرصه ایثار

شب عاشورا است، اصحاب چون پروانه بر گرد وجود امام حسین(ع)حلقه زده‏اند. حضرت این آخرین شب را از لشکر عبیدالله بن زیادفرصت گرفته است تا بر محمل نیاز بنشیند و با محبوب راز گوید.هم‏چنین بیعت را از اصحاب بر می‏دارد و راه را برای انتخاب بازمی‏گذارد. زیرا شهادت عرصه عشقی عالی است و گام نهادن در آن‏اندیشه می‏طلبد و در این وادی عقل راکب وجود است تا زمانی که‏او را به کرانه عشق برساند. آن گاه باید پای از آن بیرون کشید و دل به دریای محبت‏سپرد وبلا را در عرصه عظیم‏ترین ابتلائات به جان خرید تا رخصت پرواز توان یافت. امام اصحاب را نزدیک خیمه‏ای جمع کرد و آن خطابه ‏بسیار معروف شب عاشورا را برای آن‏ها بیان فرمود. با کمال‏اطمینان روحی و قدرت قلب با یاران خویش سخن گفت و به آنان‏ تذکر داد که فردا روز فداکاری و شهادت است و اصرار می‏ورزید که‏در رفتن یا ماندن مختارید و تاکید فرمود که چون شب درآید شما که یاران من هستید هر یک دست‏برادری و فرزندی از آن من بگیرید و بروید. از این تاریکی شب بهره گیرید; زیرا مقصود این جماعت‏کینه‏توز من می‏باشم و چون مرا یابند به شما تعرضی نرسانند. همه‏ خاموش بودند. چشم‏ها از ورای حصار پلک‏ها آرام و شرمسارانه سرک می‏کشیدند و یک‏آسمان بهت، بر دلها سنگینی می‏کرد. مورخین گزارشی از رفتن ‏اصحاب ننوشته‏اند و جز اظهار فداکاری و پایداری از یاران امام‏چیزی نقل ننموده‏اند. و چون یاران و اصحاب بر آمادگی برای‏حماسه‏سازی و شهادت تاکید نمودند. امام سر برداشت و با آهنگی‏که گرمی و نرمی در آن آمیخته بود، به ترسیم حادثه بزرگ عاشوراپرداخت و فرمود هر کس می‏ماند بداند فردا چیزی جز شهادت نیست.قاسم بن حسن در این جمع نورانی حضور داشت از گفت و شنودهای‏بین عمو و اصحابش بر خود می‏بالید و شور و التهاب سراسر وجودش‏را فرا گرفت. با خود نجوا کرد. آیا من هم مشمول این وصال‏خواهم شد؟ امکان دارد چون نابالغ هستم مقصود امام نباشم. ازجای برخاست و از میان صفوف خدا دوستان و حق‏باوران گذشت زبانش‏به سختی او را یاری می‏داد. رو به ابا عبد الله علیه السلام کرده ‏عرض کرد عمو جانم آیا من هم در زمره کشته‏شدگان خواهم بود؟ همه‏چشم‏ها به طواف این قامت کوچک، اما شکوه‏مند ایستاد. در سخن این‏نوجوان و یادگار ارزشمند دومین امام، نشانی از هراس و تشویش‏دیده نمی‏شد طنین شگفت و آهنگی عجیب بر سخنش حاکم بود. حضرت‏امام حسین(ع) اندکی سکوت نمود، اما مگر می‏شد بیش از این پرسش‏بزرگ و قاطع قاسم را بدون پاسخ گذاشت.از این جهت‏با سؤالی فرزند برادر را نخست امتحان فرمود و ازوی پرسید مرگ در نظرت چگونه است. چشم‏ها لب‏های این نوجوان راکاوید، جان دادن در پیکار فردا شوخی نبود، اما قاسم لحظات‏اضطراب و سکوت انتظار را شکست و عرض کرد: من مرگ را شیرین‏تر وگواراتر از شهد دلنشین و زندگی‏بخش می‏بینم و زیباتر ازگردن‏بندی که دختران را آذین می‏بندد و اگر به من بگویید جزوشهیدان فردا هستم مژده‏ای داده‏اید که از شنیدن آن سراسر وجودم‏شور و نشاط می‏گردد. امام، درنگی کرد و دیدگان خود را به رخسارروشن قاسم دوخت و چندین بار برادر را در آن چهره شکفته وشاداب مرور کرد و از درون شعله‏ورتر شد و فرمود: عموجان، فرداهمه به شهادت خواهند رسید. دشمن را نشانی از عاطفه و ترحم‏نمی‏باشد. آن شب آخرین شب زندگی قاسم بود.نه روز از ماه محرم می‏گذشت. ماه دهمین شب رنگ‏پریده و نگران‏به تماشای دشت نینوا مشغول بود. دورتر از خیام امام در محوطه‏پهناوری ستمگران اموی چون گرگ‏های وحشی خفته بودند تا بامدادروز عاشورا به ستیز با فرزند پیامبر و یارانش برخیزند و پنجه‏به خون جوانان بنی هاشم بیالایند. قاسم به خوبی این قوم را می‏شناخت و از سست‏پیمانی و خیانت‏آنان نسبت‏به پدر و عمویش اطلاع داشت. با خود زمزمه کرد: ای‏شقاوت‏پیشگان فردا در صحنه نبرد چون مور و ملخ شماها را برروی هم می‏ریزم. چون شیر غران بر شما یورش می‏آورم و تار ومارتان می‏کنم. بعد در گوشه‏ای نشست و به این سوی صحرا نگریست،یک دنیا صفا دید. یارانی را ملاحظه کرد که حق را شناخته و رضای‏پروردگار را به صدق دل گردن نهاده بودند.آمده بودند تا در راه حق جان دهند و از امام خویش برای احیای‏ارزش‏ها و زنده کردن سنت رسول الله دفاع کنند.
 

ساقي كوير

عضو جدید
رخصت رزم

منابع متعددی چون ارشاد شیخ مفید، ابصار العین مرحوم سماوی، سرائر ابن ادریس حلی و کتاب تاریخ طبری، نخستین شهید هاشمی را علی اکبر(ع) ذکر کرده‏اند. آن حضرت پس از آن که از پدر خویش اذن‏ رزم گرفت‏ به عرصه نبرد شتافت و هماورد طلبید و شمشیر در سپاه‏شب نهاد و جفا پیشگان را به خاک هلاکت افکند. صدای قاسم بود که‏ در صحرا پیچید و پسر عمو را تشویق می‏کرد. هر سیه‏روزی که با تیغ حضرت علی اکبر بر زمین می‏افتاد طنین تکبیر قاسم و دیگرجوانان هاشمی فضای کربلا را پر می‏کرد. سرانجام با ضربت ‏یکی از اشقیا آن شبیه نبوت و فرزند امامت‏ به‏ شهادت رسید. کشته شدن علی اکبر، قاسم را بی‏طاقت نمود و دیگرموسم آن فرا رسیده بود که رخصت جهاد گیرد و در رکاب عمویش جان ‏ناقابل خویش را فدای حقیقت کند. این زمان مقارن با وقتی بودکه تمامی یاران امام و تنی چند از عزیزان و خاندانش شربت ‏شهادت نوشیده بودند. از سوی دیگر، امام به فرزند برادر علاقه‏دارد و در اذن دادن به قاسم قدری درنگ می‏نماید و طبق روایات‏ به وی فرمود: ای یادگار برادر، با حضور تو تسلی می‏جویم شاید امام از آن حیث که این نوجوان هنوز سن بلوغ را به طور کامل ‏درک نکرده بود. از رخصت دادن برای به میدان رفتن وی اکراه‏داشت. قاسم که برای رفتن به میدان نبرد در پوست‏ خود نمی‏گنجیداز این وضع ناراحت‏شد و در گوشه‏ای نشست و با حالاتی از حزن واندوه بنای گریستن نهاد.به ناگاه از جای برخاست و برق نشاط از چشمانش هویدا شد، زیرابه یادش آمد که پدرش او را توصیه‏ای نموده و دعایی بر بازوی‏راستش بسته است و وی را تذکر داده که به هنگام تالم خاطر می‏تواند با عمل بر محتویاتش از تاثری که برایش رخ داده خودرا برهاند. نوشته را باز کرد و بوسید و شتابان به سوی عموی‏خویش رسید و آنچه پدرش بر آن تاکید فرموده بود به عرض آن‏حضرت رسانید. چون امام توصیه برادر را مطالعه کرد به شدت‏منقلب شد و گریست، و فرمود: آیا با پای خود به سوی مرگ خواهی‏رفت؟ قاسم عرض کرد: چگونه چنین نباشد. روحم فدایتان و جانم‏نثار وجودتان.




حکایت‏حماسه

قاسم بار دیگر اذن میدان خواست عمو را خطاب قرار داد و عرض‏کرد: پس از علی اکبر(ع) تاب ماندنم نیست‏به جان بابا بگذاریدبروم و بعد گریه به او مجال نداد سخنش کامل شود. چون نظر امام‏بر قاسم افتاد که گریستن آغاز کرده است از چشمان آن حضرت نیزاشک جاری شد و هر دو آن قدر گریستند تا حالت غش به آنان دست‏داد. امام آغوش گشود بوی قاسم در کوچه رگ‏های عمو پیچید و باانتشار عطر قاسم عمویش به هوش آمد. بار دیگر قاسم رخصت نبرد با اشقیا را خواست و چون امام به وی‏اجازه نمی‏داد قاسم خود را بر روی دست و پای حضرت انداخت و آن‏قدر بر دستان مبارک و پاهای عمویش بوسه زد تا امام را راضی‏کرد. از آن جا که قاسم به لحاظ اندام حالت کودکی را داشت،زره‏ای که متناسب با وی باشد در میان لباس‏های رزم نیافتند وجامه معمولی بر تن نمود، عمامه‏ای بر سر گذاشت و با بخشی از آن‏جلو صورت را پوشانید. قاسم در حالی که اشک بر دوگونه‏اش جاری‏بود، از خیمه بیرون آمد و جان برکف، سوار بر اسب گردید و رفت‏تا سینه خود را آماج پیکان دشمن نماید. حمید بن مسلم که راوی لشکر عمر سعد بود می‏گوید: یک مرتبه‏بچه‏ای را دیدیم که سوار اسب شده و به سر خود به جای کلاه خود،عمامه بسته است و به پایش چکمه‏ای نیست، کفش معمولی است و بندیکی از کفش‏ها باز بود و فراموش نمی‏کنم که پای چپش بود، این‏نوجوان به قدری زیبا بود که چون پاره‏ای از ماه به سوی مامی‏آید. قاسم در حال آمدن اشک می‏ریخت قاسم در آن هنگامی که به‏تاختن در میدان مشغول بود، رجزی را خواند که متن آن را شاعری‏به نظم درآورده است: منم قاسم آن سرو باغ حسن مهین سبط پیغمبر موتمن حسین است این پادشاه وحید که شد دستگیر گروه عنید مثال اسیری بود مرتهن میان همه گروهی پر فتن بر این فرقه گمره پرجفا مباراد باران رحمت‏خدا سپس قاسم بر آن لشکر مخالف بتاخت و با شمشیر برنده خویش باوجود خردسالی چنان کشتار کرد که بر حسب برخی روایات و نقل‏مقاتل مستند 70 نفر را کشته است و گروهی از ستمگران را بدین‏منوال از مرکب حیات پیاده نمود و با صدای بلند گفت: به درستی‏که من قاسم هستم از نسل علی(علیه السلام) به خدا سوگند که ما به پیامبرسزاوارتریم از شمر بن ذی الجوشن و یا از آن زاده زنا. از شدت‏تشنگی و خستگی ضعف بر او غالب گردید و ناگزیر گشت‏به سوی‏خیمه‏گاه برود تا شاید جرعه آبی بیابد. که این کار میسر نگردیدو البته برخی نقل کرده‏اند که امام قاسم را از انگشتر خویش که‏در دهانش گذاشت ‏سیراب نمود. ارباب مقاتل نقل کرده‏اند که حمید بن مسلم گفته است: عمر بن سعدبن نفیل ازدی اظهار داشت: سوگند به خداوند بر قاسم حمله می‏کنم‏و خونش را بر زمین می‏ریزم و بعد از این گفته این مرد شقی اسب‏برانگیخت و با شمشیری فرق مبارک قاسم را شکافت. به دلیل این‏ضربت آن نوجوان بی‏طاقت گردید و از زین اسب بر زمین قرار گرفت‏و عمو را به کمک طلبید. امام حسین(ع) بدین سوی شتافت و شمشیرخویش را به سوی قاتل قاسم فرود آورد. آن ملعون دست‏خود را سپرکرد که تیغ دستش را از مرفق جدا ساخت. لشکریان ستم از هر طرف‏به سوی امام یورش آوردند تا شاید آن سفاک را از دست امام ‏برهانند. حضرت مهاجمان را در هم فرو ریخت. گروه زیادی از آنهادر حال فرار عمر بن سعد (قاتل قاسم) را زیر سم اسبان له‏نمودند. البته گروهی از مورخین نوشته‏اند قاسم زیر سم ستوران ‏پاره پاره گشت و بدین‏گونه حضرت قاسم به شهادت رسید و امام‏حسین(ع) بدن غرقه در خون او را به سوی خیمه‏گاه انتقال داد. آری دلاوری نوجوان و سلحشوری کوچک در سرزمین قهرمان‏پرور کربلا حماسه‏ای بزرگ و در خور ستایش آفرید و در دفاع از آرمان مقدس‏اسلام خون خویش را نثار کرد.باشد که مشتاقان معنویت از زندگی این نوجوان هاشمی درس گرفته‏ و او را اسوه خویش قرار دهند.
 

ساقي كوير

عضو جدید
امشب يادي از
حضرت عبدالله بن مسلم بن عقيل(عليهم السلام)
يكي ازشهداي نوجوان دشت كربلا ميشه
 

Similar threads

بالا