خجالت نکشیــــــــم ,چرا خجالت بکشـــیم ....!!! واقعا چه حسی به شما دست داد اگه باره اوله که خوندینش میشه به من بگین؟

ghazalee

عضو جدید
اره.....واقعا همچین چیزایی تو جامعه ی ما هست........

خیلی ناراحت شدم.......
 

pinion

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با خوندن این متن انسان نمیدونه چی بگه ...

چی میگذرد در اطراف ما و قافلیم ...
 

Sarp

مدیر بازنشسته
باز هم یه متن احساسی و گرفتن یقه ایران و طبقات و . . . . !!

یکی هم نیست این همه ارزش رو ببینه !
متانت و نجابت زن
نوع دوستی صاحب رستوران
عزت نفس
.
.
.
.
.
.
.
 

سوگلییی

عضو جدید
خجالت نكشیم، چرا خجالت بكشیم


پرده اول
زمان: پنج شنبه شب
موضوع: مراسم خواستگاری

شب هنگام است، یك pent houseبه مساحت حدود 1000 مترمربع در طبقه
بیست و چندم یك آسمان خراش در خیابان الهیه برای حضور مهمانان در نظر
گرفته شده است. حدود 150 نفر از افراد با لباس های شیك و با دسته های گل و
بعضا هدایایی در دست به پنت هاوس وارد می شوند. در این مراسم طبق سنت
كهن ایرانی با مراسم خواستگاری، شربت، شرینی، میوه و شام سرو می شود.
تنها هزینه ی شام 150 نفر مهمان، رقمی حدود 170 میلیون ریال (شام هر نفر
حدودا 113 هزار تومان) برآورد می شود. مراسم خواستگاری در محیطی
صمیمی و بدون نگرانی انجام می شود.
در پایان مراسم مهمانان از میزبانان به خاطر پذیرایی تشكر كرده و به سوی خانه
ها پرواز می كنند.

پرده دوم
مراسم: سفر
موضوع: صرف شام
همان پنجشنبه حدودا همان ساعات

مادری با دختر 9-8 ساله اش که به شدت معصوم می نماید و از چالوس عازم تهران هستند، از «در» رستوران شهرام واقع در جاده چالوس وارد می شوند. مادر که بسیار موقر است به آرامی به پیشخوان نزدیک می شود و از مدیر رستوران می پرسد:
ـ ببخشید ارزانترین غذای این رستوران چقدر است؟
ـ 3000 تومان خانم و آن هم چلوکباب کوبیده.
ـ آیا غذایی ارزانتر از این ندارید؟
ـ خیر، از چلوکباب کوبیده ارزانتر چه می خواهید؟
فرزند با خجالت چادر مادر را می کشد و نجوا می کند:
ـ مامان ظهر هم ناهار نخوردم، مامان، و پا به زمین می کوبد.
مادر با اضطراب به مدیر رستوران می گوید:
ـ اگر کباب کوبیده را بدون برنج بدهید چقدر می شود؟
ـ 2000 تومان خانم.
ـ لطفاً یک پرس بگذارید.
چند قدم به سمت میزهای سالن پیش می رود، داخل کیفش را وارسی می کند. مناعت طبع، نیاز فرزند و ... با این همه برمی گردد و خواهش می کند:
ـ آقا ببخشید گوشت برایمان خوب نیست لطفا سفارش مرا لغو کنید.
اما کودک که تصمیم به لغو برنامه ندارد، این بار گریه را سر می دهد. قطرات بلورین اشک به آرامی در گوشه ی چشم مدیر رستوران نیز ظاهر می شود، اما خودش را جمع و جور می کند، پشت به مادر می ایستد و می گوید:
ـ ببخشید خانم غذا را گذاشته اند، نمی توانم کنسل کنم.
چند دقیقه بعد برای اینکه مادر تحقیر نشده باشد، از همان غذا (یک پرس چلوکباب کوبیده با یک سیخ کباب اضافه) روی میز گذاشته می شود.
مدیر رستوران:
ـ یک سیخ کباب جایزه ی دختر خانم گل شماست.
و به آرامی یک قطعه اسکناس دو هزار تومانی را به سمت دخترک می لغزاند و می گوید:
ـ این هم برای خریدن یک عروسک کوچولو؛ آخه دخترم تو هم هم سن دختر من هستی.
و تحمل نمی کند به نایبش می گوید:
ـ اون خانم با دخترش حساب کردن یادت نره.
و به کنار رودخانه می رود تا اشکش سیلی شود و ...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.


واقعا چه حسی به شما دست داد اگه باره اوله که خوندینش میشه به من بگین؟ لطف میکنید !!!
:cry::cry::cry:
 

vahid2007

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالم گرفته شد با اینکه این چندمین باره این موضوع رو میخونم
 

garshasbi-m

عضو جدید
باسلام
درود به شرفت
عجب تاپيك مردي بود
وجود همه مرداي عالم سربلند
ميشه چشم بست و نديد ، ميشه ديد و درد كشيد و درمان درد شد
البته شايد هدف مقايسه بوده ولي قسمت دوم داستان من و خيلي گرفت
موفق باشيد:gol:
 

sh@di

عضو جدید
مرسی گاهی به همین تلنگر نیاز تا یادمون نداره چه ادم هایی هستیم .... :cry:
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
حس خوب انسانیت یه نفر
از خدا می خوام منم جای اون مرد باشم تا بتونم یکاری واسه یه آدم نیازمند بکنم
 

icao

عضو جدید
خجالت نكشیم، چرا خجالت بكشیم


پرده اول
زمان: پنج شنبه شب
موضوع: مراسم خواستگاری

شب هنگام است، یك pent houseبه مساحت حدود 1000 مترمربع در طبقه
بیست و چندم یك آسمان خراش در خیابان الهیه برای حضور مهمانان در نظر
گرفته شده است. حدود 150 نفر از افراد با لباس های شیك و با دسته های گل و
بعضا هدایایی در دست به پنت هاوس وارد می شوند. در این مراسم طبق سنت
كهن ایرانی با مراسم خواستگاری، شربت، شرینی، میوه و شام سرو می شود.
تنها هزینه ی شام 150 نفر مهمان، رقمی حدود 170 میلیون ریال (شام هر نفر
حدودا 113 هزار تومان) برآورد می شود. مراسم خواستگاری در محیطی
صمیمی و بدون نگرانی انجام می شود.
در پایان مراسم مهمانان از میزبانان به خاطر پذیرایی تشكر كرده و به سوی خانه
ها پرواز می كنند.

پرده دوم
مراسم: سفر
موضوع: صرف شام
همان پنجشنبه حدودا همان ساعات

مادری با دختر 9-8 ساله اش که به شدت معصوم می نماید و از چالوس عازم تهران هستند، از «در» رستوران شهرام واقع در جاده چالوس وارد می شوند. مادر که بسیار موقر است به آرامی به پیشخوان نزدیک می شود و از مدیر رستوران می پرسد:
ـ ببخشید ارزانترین غذای این رستوران چقدر است؟
ـ 3000 تومان خانم و آن هم چلوکباب کوبیده.
ـ آیا غذایی ارزانتر از این ندارید؟
ـ خیر، از چلوکباب کوبیده ارزانتر چه می خواهید؟
فرزند با خجالت چادر مادر را می کشد و نجوا می کند:
ـ مامان ظهر هم ناهار نخوردم، مامان، و پا به زمین می کوبد.
مادر با اضطراب به مدیر رستوران می گوید:
ـ اگر کباب کوبیده را بدون برنج بدهید چقدر می شود؟
ـ 2000 تومان خانم.
ـ لطفاً یک پرس بگذارید.
چند قدم به سمت میزهای سالن پیش می رود، داخل کیفش را وارسی می کند. مناعت طبع، نیاز فرزند و ... با این همه برمی گردد و خواهش می کند:
ـ آقا ببخشید گوشت برایمان خوب نیست لطفا سفارش مرا لغو کنید.
اما کودک که تصمیم به لغو برنامه ندارد، این بار گریه را سر می دهد. قطرات بلورین اشک به آرامی در گوشه ی چشم مدیر رستوران نیز ظاهر می شود، اما خودش را جمع و جور می کند، پشت به مادر می ایستد و می گوید:
ـ ببخشید خانم غذا را گذاشته اند، نمی توانم کنسل کنم.
چند دقیقه بعد برای اینکه مادر تحقیر نشده باشد، از همان غذا (یک پرس چلوکباب کوبیده با یک سیخ کباب اضافه) روی میز گذاشته می شود.
مدیر رستوران:
ـ یک سیخ کباب جایزه ی دختر خانم گل شماست.
و به آرامی یک قطعه اسکناس دو هزار تومانی را به سمت دخترک می لغزاند و می گوید:
ـ این هم برای خریدن یک عروسک کوچولو؛ آخه دخترم تو هم هم سن دختر من هستی.
و تحمل نمی کند به نایبش می گوید:
ـ اون خانم با دخترش حساب کردن یادت نره.
و به کنار رودخانه می رود تا اشکش سیلی شود و ...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.


واقعا چه حسی به شما دست داد اگه باره اوله که خوندینش میشه به من بگین؟ لطف میکنید !!!
بغزم گرفت
 

fifa

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای بابا بدجوری گریه مو درآوردی:crying2::crying2::crying2::crying2::crying2:
میخوام خودکشی کنم آخه این زندگی چه ارزشی داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:w29::w29::w29::w29::w29:
باید خدا رو شکر کنیم به خاطر تمام نعمتهاش.حداقلش این که سر گشنه زمین نمیذاریم.
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
خجالت نكشیم، چرا خجالت بكشیم


پرده اول
زمان: پنج شنبه شب
موضوع: مراسم خواستگاری

شب هنگام است، یك pent houseبه مساحت حدود 1000 مترمربع در طبقه
بیست و چندم یك آسمان خراش در خیابان الهیه برای حضور مهمانان در نظر
گرفته شده است. حدود 150 نفر از افراد با لباس های شیك و با دسته های گل و
بعضا هدایایی در دست به پنت هاوس وارد می شوند. در این مراسم طبق سنت
كهن ایرانی با مراسم خواستگاری، شربت، شرینی، میوه و شام سرو می شود.
تنها هزینه ی شام 150 نفر مهمان، رقمی حدود 170 میلیون ریال (شام هر نفر
حدودا 113 هزار تومان) برآورد می شود. مراسم خواستگاری در محیطی
صمیمی و بدون نگرانی انجام می شود.
در پایان مراسم مهمانان از میزبانان به خاطر پذیرایی تشكر كرده و به سوی خانه
ها پرواز می كنند.

پرده دوم
مراسم: سفر
موضوع: صرف شام
همان پنجشنبه حدودا همان ساعات

مادری با دختر 9-8 ساله اش که به شدت معصوم می نماید و از چالوس عازم تهران هستند، از «در» رستوران شهرام واقع در جاده چالوس وارد می شوند. مادر که بسیار موقر است به آرامی به پیشخوان نزدیک می شود و از مدیر رستوران می پرسد:
ـ ببخشید ارزانترین غذای این رستوران چقدر است؟
ـ 3000 تومان خانم و آن هم چلوکباب کوبیده.
ـ آیا غذایی ارزانتر از این ندارید؟
ـ خیر، از چلوکباب کوبیده ارزانتر چه می خواهید؟
فرزند با خجالت چادر مادر را می کشد و نجوا می کند:
ـ مامان ظهر هم ناهار نخوردم، مامان، و پا به زمین می کوبد.
مادر با اضطراب به مدیر رستوران می گوید:
ـ اگر کباب کوبیده را بدون برنج بدهید چقدر می شود؟
ـ 2000 تومان خانم.
ـ لطفاً یک پرس بگذارید.
چند قدم به سمت میزهای سالن پیش می رود، داخل کیفش را وارسی می کند. مناعت طبع، نیاز فرزند و ... با این همه برمی گردد و خواهش می کند:
ـ آقا ببخشید گوشت برایمان خوب نیست لطفا سفارش مرا لغو کنید.
اما کودک که تصمیم به لغو برنامه ندارد، این بار گریه را سر می دهد. قطرات بلورین اشک به آرامی در گوشه ی چشم مدیر رستوران نیز ظاهر می شود، اما خودش را جمع و جور می کند، پشت به مادر می ایستد و می گوید:
ـ ببخشید خانم غذا را گذاشته اند، نمی توانم کنسل کنم.
چند دقیقه بعد برای اینکه مادر تحقیر نشده باشد، از همان غذا (یک پرس چلوکباب کوبیده با یک سیخ کباب اضافه) روی میز گذاشته می شود.
مدیر رستوران:
ـ یک سیخ کباب جایزه ی دختر خانم گل شماست.
و به آرامی یک قطعه اسکناس دو هزار تومانی را به سمت دخترک می لغزاند و می گوید:
ـ این هم برای خریدن یک عروسک کوچولو؛ آخه دخترم تو هم هم سن دختر من هستی.
و تحمل نمی کند به نایبش می گوید:
ـ اون خانم با دخترش حساب کردن یادت نره.
و به کنار رودخانه می رود تا اشکش سیلی شود و ...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.


واقعا چه حسی به شما دست داد اگه باره اوله که خوندینش میشه به من بگین؟ لطف میکنید !!!

راستش .....................................................
فقط کمی ناراحت شدم به احتمال زیا د تا فردا هم یادم می ره
هممون اینجوریا هستیم
 

NAV!D

عضو جدید
منم بودم همین کارو میکردم.
ناراحتی نداره حقیقته . اگه بتونیم به این جور افراد کمک کنیم . حالا اگر خیلی دوست دارید بدونید چرا ؟ از خود خدا بپرسید .
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
احساسمو بگم؟
واقعا؟
حس غرور
حس مادري كه تو روزهاي تنگ دستي همسرش واسه بچه هاش اشكنه درست ميكرد،ميز غذا رو ميچيد،‌شربت آبليمو درست ميكرد ميريخت تو شيشه نوشابه،يه دستمال تميز مينداخت رو دستش و مثل گارسون ها مي ايستاد و به دوتا دختراش ميگفت:بچه ها بياين رستوران بازي!
دخترا با شوق ميدويدن طرف ميز
هركدوم يه چيزي سفارش ميداد
يكي ميگفت خوراك بوقلمون،يكي ميگفت كوبيده!
بعد خانوم گارسون غذا رو ميآورد
بچه ها با ولع تمام ميخوردن
در نهايت شادي
باباي بچه ها خيلي كار ميكرد
خيليييييييييييييييي
آخه داشت خونه ميساخت كه از اون خونه قديمي بيان بيرون!
وقتي ميومد خونه،اون مامان مهربونه يه تيكه مرغي كه مونده بود رو واسه باباي خونه پخته بود و بهش ميگفت كه ما همه خورديم و اين هم واسه تو مونده!
همه سرفراز بودن
و حالا باباي خونه شده رييس يه شركت
وضعشون خداروشكر خيلي خوب شده
بچه ها هم همشون مهندس شدن!
.
.
.
هنوز مزه خوراك بوقلمون اون روزها يادمه
....
بله
من فرزند اون مادرم
و افتخار ميكنم كه مناعت طبع اون همه ما رو به اينجا رسوند


باور كنين هميشه آدمهاي پولدار شاد نيستن:gol::gol::gol:
 

hassanredeemer

عضو جدید
از احساس عشق دیگران لذت می بری که می خواهی نظر دیگران رو هم در این مورد بدونی:smile:

آره،واقعا انسان احساس لذت زیبایی میکنه

میگن آخرالزمان با ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) همه چیز همینجور زیبا می شه
 

m_janitabar

عضو جدید
احساس تاسف
احساس بدی که نمیتونم وصفش کنم!
احساس تنفر از مسولینی که نمیخوام بازش کنم و همه میدونیم که چه میکنن...
 
بالا