آفتاب آنروز چه بیرحم شده بود افسارگسیخته ووحشیانه آتش میباراند .
اوراآوردند زجیر به پا با شلواری گشاد برتن وچشمانی باپارچه ای سیاه بسته.
دستانش ازپشت بسته بود .آب را به خوراندند.
آفتاب چه نامهربان بوددرآن ظهر .
آرام کنار جرثقیل بردنش .خیس ازعرق بود .
طناب را یکی ازدونفری که صورت وحتی چشمانش راپوشانده بودبرگردنش انداخت .
دسته ای را پایین داد واو بالا رفت .بالا وبالا تر .
آویزان چندتکان خورد و ............تمام
مردم پول خرد به داخل رودخانه ریختند.
من مانده بودم که چرا به جرم سرباز بودن مجبورم نگاه کنم .
اوراآوردند زجیر به پا با شلواری گشاد برتن وچشمانی باپارچه ای سیاه بسته.
دستانش ازپشت بسته بود .آب را به خوراندند.
آفتاب چه نامهربان بوددرآن ظهر .
آرام کنار جرثقیل بردنش .خیس ازعرق بود .
طناب را یکی ازدونفری که صورت وحتی چشمانش راپوشانده بودبرگردنش انداخت .
دسته ای را پایین داد واو بالا رفت .بالا وبالا تر .
آویزان چندتکان خورد و ............تمام
مردم پول خرد به داخل رودخانه ریختند.
من مانده بودم که چرا به جرم سرباز بودن مجبورم نگاه کنم .
خداوندا این صحنه چرا هنوز بعد از این سالها برایم تازه است
خداوندا هنوز آفتاب بی رحم آنروز آتشم میزند .
خداوندامرااز این کابوس رها کن .
خداوندا هنوز آفتاب بی رحم آنروز آتشم میزند .
خداوندامرااز این کابوس رها کن .
آیاشما هم ناظر مرگ کسی ازنزدیک بوده اید ؟
آیا مثل من این خاطره آزارت میدهد؟
آیا مثل من این خاطره آزارت میدهد؟