رد پای احساس ...

noom

عضو جدید
اگر تو روی نيمکتی /این سوی دنيا /تنها نشسته ای /و همه آن چه نداری کسی ست /آن سوی دنيا /روی نيمکتی ديگر /کسی نشسته است /که همه آن چه ندارد /تويی /نيمکت های دنيا را بد چيده اند...
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اگر زمان و مکان در اختیار ما بود
ده سال پیش از طوفان نوح عاشقت می‌شدم
و تو می‌توانستی تا قیامت برایم نـــاز کنی
یک‌صد سال به ستایش چشمانت می‌گذشت
و سی‌هزار سال صرف ستایش تنت
و تازه در پایان عمر
به دلت راه میافتم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حرف هایی هست برای نگفتن
و ارزش عمیق هر کس
به اندازه ی حرف هایی ست که برای نگفتن دارد
و کتاب هایی نیز هست برای ننوشتن
و من اکنون رسیدهام به اغاز چنین کتابی
که باید قلم را بکنم و دفتر را پاره کنم
و جلدش را به صاحبش پس دهم
و خود به کلبه ای بی در و پنجره بخزم
و کتابی را اغاز کنم که نباید نوشت
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبی بهانه ی من شو برای بیداری
نگو! دوباره برایم بهانه ای داری
تمام فکر منی و نیامدی حتی
به شب نشینی این خوابهای افکاری
خیال با تو نبودن هنوز هم سخت است
هنوز با همه ی روز های تکراری
مرا ببخش اگر بی اجازه وارد شد
کسی به خانه ی دل از شکاف دیواری!
چه راه سرد و غریبیست راه من بی تو
شبیه مرگ و یا ازدواج اجباری!
نمیشود بروم خسته ام... نمیفهمی؟؟!
چه لذتیست که اینقدر مردم آزاری؟
و حرف آخر من این که تا ابد ممنون.
برای آن همه اشکی که بی تو شد جاری...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
دو برگ زرد گونه هایم را
به باغ دستان سبز تو سپرده ام
بهار خواهم شد
میدانم!

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مهدی اخوان ثالث:
در گذرگاه زمان،
خیمه شب بازی دهر،
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرند...
عشق ها می میرند،
رنگ ها رنگ دگر می گیرند،
و فقط خاطره هاست؛ که چه شیرین و چه تلخ،
دست ناخورده به جا می ماند... .
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
من شاخه ام از ايل شقايق هستم
با دردسر عشق موافق هستم
در پرده چرا سخن بگويم؟حاشا!
بگذار بدانند كه عاشق هستم.
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
ديروز با يک دسته گل امده بود به ديدنم
با يک نگاه مهربون
همون نگاهي که سالها ارزو شو داشتم و از من دريغ ميکرد
گريه کرد و گفت دلش برام تنگ شده
ولي من فقط نگاهش کردم... ...
وقتي رفت سنگ قبرم از اشکش خيس شده بود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
روزهاي خوشمان را امشب

تو اگر خوش بودي

از درون صفحه ي كهنه ي ذهنت بردار

منِ امروز پر از تلخي هاست

لاشه ام را امشب

از سر خاطره هايت بردار .
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
پا به پای تو در این جاده زندگی می ایم
یک لحظه نیز از تو دور نمی شوم !
می ایم با همین پایهای خسته ولی عاشقتر از گذشته!!
عاشقانه با تو می ایم
همسفرم باش ای نازنینم
به پایان جاده بیندیش همین سفر خیلی زیباست
 

ruya*

عضو جدید
http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon1.gif
مهربانیت را دیده ام


نه در خواب ..

که در آبی ترین لحظه های آبی بودنت

و آمده ام که بمانم

اگر ماندن را بخواهی ...

از تو ابدیتی خواهم ساخت

که عشق ،

اول و آخرحادثه ی من و تو باشد

و دل ،

هدیه ای که همیشه در تصرف چشمانت

خواهد بود !!!
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
حقیقت را شاید آن شکوفه های سیب بدانند
و یا شاید آن پروانه ی خفته به خاک ،
شاید هم آن سنجاقک زشت ،
اما حقیقت آن جمله ای نبود که برایم نوشتی ...

کاش میدانستی
که فاصله ی من و تو از جنس دیگریست ...
 

toprak

عضو جدید
وه چه شبهای سحر سوخته من
خسته در بستر بی خوابی خویش
در بی پاشخ ویرانه ی هر خاطره را کز تو در آن
یادگاری داشته ام کوفته ام

کس نپرسد زه کوبنده ولیک
با صدای تو کخ می پیچد در خاطر من
کیست کوبنده ی در؟

هیچ در باز نشد
تا خطوط گم و رویایی رخسار تورا
باز یابم من یکبار دگر

آه! تنها همه جا از تک تاریک فراموشی کور
سوی من داد آواز
پاشخی کوته و سرد
(( مُرد دلبند تو زَن))
 

toprak

عضو جدید
دلم می خواهد خوب باشم
دلم می خواهد تو باشم و برای همین راست می گویم
نگاه کن:
با من بمان
 

مهندس شکوفه

عضو جدید
آخرین دیدار را تو به یادت آور
آخرین لبخند را تو به یادت آور
رقص ماهی توی حوض آب را تو به یادت آور
چرخش آن پیچک رو درخت نارون
تو به یادت آور
همه ی حرف ها را
لرزش دست ها را
ترس ریزان شدن اشک ها را
ترس ویران شدن بغض ها را
تو به یادت آور
به تو گفتم نفسم را دریاب
معنی صرز نگاهم را بشناس
گفتی هستی به بهاران سوگند
به همین پیچک خیزان سوگند
نفسم هستی؛تو نگارم هستی؛همه ی داروندارم هستی
تو نگاهت همه ی خوبی هاست
دوتا چشمات صدف پاکی هاست
در همان لحظه ماهی از آب پرید
پیچک از شاخه برید
بغض من هم ترکید
اشک چشمم غلتید
و تو رفتی
و ندیدی
و به خاطر نسپردی همه ی حرف ها را
آخرین دیدار را تو به یادت آور
چرخش آن پیچک رو درخت نارون
همه ی حرف ها را
همه ی حرف ها را
تو به یادت آور
تو به یادت آور
...................
خودم
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
هیچ کس را دوست ندارم

از همه بریدم

حتی از خودم

چیزهایی دیدم

حرفهایی شنیدم

آه

دیگر بس است

من پیاده می شوم

خدانگهدار....
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است
تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است
یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است
ناز نوشخند صبح اگر توراست
شور گریه ی شبانه با من است
برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
رقص و مستی و ترانه با من است
گفتمش مراد من به خنده گفت
لابه از تو و بهانه با من است
گفتمش من آن سمند سرکشم
خنده زد که تازیانه با من است
هر کسش گرفته دامن نیاز
ناز چشمش این میانه با من است
خواب نازت ای پری ز سر پرید
شب خوشت که شب فسانه با من است

 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
بگذار امشب
در آغوش ماه تو باشم
شاید
فردا مرا آفتابی نباشد...
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به سلام ها دل نمی بندم
از خداحافظی ها غمگین نمی شوم
دیگر عادت کرده ام
به تکرار یکنواخت دوری و دوستی
خورشید و ماه!!
 

toprak

عضو جدید
تو را صدا کردم
در تاریکترین شبها دلم صدایت کرد
و تو با طنین صدایم به سوی من آمدی
با دستهایت برای دستهایم آواز خواندی
برای چشمهایم با چشمهایت
برای لبهایم با لبهایت
با تنت برای تنم آواز خواندی

من با چشمها و بیهایت انس گرفتم
با تنت انس گرفتم
چیزی در من فروکش کرد
چیزی در من شکفت
من دوباره در گهواره ی کودکی خویش در خواب فرو رفتم
و لبخند آن زمانیم را باز یافتم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد




چند این شب و خاموشی ؟ وقت است که برخیزم
وین آتش خندان را با صبح برانگیزم
گر سوختنم باید افروختنم باید
ای عشق بزن در من کز شعله نپرهیزم
صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد
تا خود به کجا آخر با خاک در آمیزم
چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم
برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
وین سیل گدازان را از سینه فرو ریزم
چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افزود در صاعقه آویزم
ای سایه ! سحر خیزان دلواپس خورشیدند
زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد
که تاب من به جهان طره فلانی داد

دلم خزانه اسرار بود و دست قضا
درش ببست و کلیدش به دلستانی داد

شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیب
به مومیایی لطف توأم نشانی داد

تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و یاری ناتوانی داد

برو معالجه خود کن ای نصیحتگو
شراب و شاهد شیرین که را زیانی داد

گذشت بر من مسکین و با رقیبان گفت
دریغ حافظ مسکین من چه جانی داد
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
درازدحام کوچه های بی گفت وگو
گم شده ام
بی فانوس راه
آسمان پرستاره
بی تبسم نگاه
**
اگربرایم دعاکنی
به رویم لبخندبزنی
وبامن
حرف
حرف
حرف...
اگربامن حرف بزنی
پیدامی شوم!
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
تو صدای پایت را

به یاد نمی آوری

چون همیشه همراهت است

ولی من آن را به خاطر دارم

چون تو همراه من نیستی

و صدای پایت بر دلم

نشسته است .
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
نه گوشه نامه را بسوزان
نه صفحه صفحه
از عشق ات حکايت کن.
فقط
پاکت را که مي بندي
بگذار
لبهايت را
بيشتر لمس کند....
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
خودت یه روزی برام نوشتی :
تو نمي فهمي اندوه مرا
چه بگويم به تو اي رفته زدست
شده ام سنگ پرست
تو نمي فهمي اندوه مرا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خوب مي داني كه در چشمت گرفتارم هنوز
روز و شب خوابم ربودي باز بيدارم هنوز
گرتو تكرار مني جوياي تكرارم هنوز
نيست بر آيينه دل هيچ زنگارم هنوز
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
...

اگر چه دیریست دست های تو دورند

در آبهای حافظه هرگز نخواهم شست
ردپای سر انگشتانت را بر ...
معبر دستانم
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا