مشاعره با شعر سعدی

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب سبکتر می‌زنند این طبل بی‌هنگام را

یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما می‌برد

ترک از خراسان آمدست از پارس یغما می‌برد
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دو چشم مست تو برداشت رسم هشیاری

و گر نه فتنه ندیدی به خواب بیداری
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یکی را چون ببینی کشته دوست

به دیگر دوستانش ده بشارت
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا دست‌ها کمر نکنی بر میان دوست

بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست
 

sahar-architect

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تهي دست مردان پرحوصله
بيابان نوردان بي قافله
ندارند چشم از خلايق.پسند
كه ايشان پسنديده حق پسند
...
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
دوستان عیب کنندم که نبودی هشیار

تا فرورفت به گل پای جهان پیمایت
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا

سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای دست جفای تو چو زلف تو دراز

وی بی‌سببی گرفته پای از من باز

ای دست از آستین برون کرده به عهد

وامروز کشیده پای در دامن باز
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را

اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرام دل خویش نجویم چه کنم؟

وندر طلبش به سر نپویم چه کنم؟

گویند مرو که خون خود می‌ریزی

مادام که در کمند اویم چه کنم؟
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس

ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن دوست که دیدنش بیارید چشم

بی‌دیدنش از دیده نیاساید چشم

ما را ز برای دیدنش باید چشم

ور دوست نبینی به چه کار آید چشم
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما نصیحت به جای خود کردیم
روزگاری در این به سر بردیم

گر نیامد به گوش رغبت کس
بر رسولان پیام باشد و بس
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
سماع انس که دیوانگان از آن مستند

به سمع مردم هشیار در نمی‌گنجد
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
یار بار افتاده را در کاروان بگذاشتند

بی‌ وفا یاران که بربستند بار خویش را




مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق

دوستان ما بیازردند یار خویش را
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یار بار افتاده را در کاروان بگذاشتند

بی‌ وفا یاران که بربستند بار خویش را


مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق

دوستان ما بیازردند یار خویش را

ای که گفتی نرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم درین بحرتفکر تو کجایی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
یار من آن که لطف خداوند یار اوست

بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست

دریای عشق را به حقیقت کنار نیست

ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
دل داده را ملامت گفتن چه سود دارد

می‌باید این نصیحت کردن به دلستانان
 

siyavash51

عضو جدید
نز تفکر عقل مسکین پایگاه صبردید

نز پریشانی دل شوریده چشم خواب داشت
 

Similar threads

بالا