خودتو با یه شعر وصف کن...!

ermiya_j

عضو جدید
شراب تلخ مي خواهم كه مردافكن بود زورش
كه تا يك دم بياسايم ز دنيا و شر و شورش:w05:
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
مائیم که اصل شادی و کان غمییم

سرمایه دادیم و نهاد ستمیم

پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم

آینه زنگ خورده جام جمیم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرزو های به دل مانده ،گره خورد و گسست

بسکه این رشته ی فرسوده را پیچ و تاب دادیم

 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیدی ای دل که دگر باره چه آمد پیشم؟

چه کنم با که بگویم چه خیال اندیشم

کاش بر من نرسیدی ستم عشق رخت

که فرو مانده به کار دل تنگ خویشم!
 

bita.m

عضو جدید
کاربر ممتاز
دکتر علی شریعتی
من چیستم ؟

من چیستم ؟
افسانه ای خموش در‌ آغوش صد فریب
گرد فریب خورده ای از عشوه نسیم
خشمی که خفته در پس هر درد خنده ای
رازی نهفته در دل شب های جنگلی
.
من چیستم ؟
فریادهای خشم به زنجیر بسته ای …
بهت نگاه خاطره آمیز یک جنون
زهری چکیده از بن دندان صد امید
دشنام پست قحبه ی بدکار روزگار
.
من چیستم ؟
بر جا ز کاروان سبک بار آرزو
خاکستری به راه
گم کرده مرغ دربه دری راه آشیان
اندر شب سیاه
.
من چیستم ؟
یک لکه ای زننگ به دامان زندگی
و زننگ زندگانی آلوده دامنی
یک ضحبه ی شکسته به حلقوم بی کسی
راز نگفته ای و سرود نخوانده ای
.
من چیستم ؟


.
من چیستم ؟
لبخند پر ملامت پاییزی غروب
در جستجوی شب
یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات
گمنام و بی نشان
در آرزوی سرزدن آفتاب مرگ
 

bita.m

عضو جدید
کاربر ممتاز
که باشم من؟
مرا از من خبر کن .
چه معنی دارد اندرخود سفر کن .
اگر کردی سؤال ازمن که من چیست؟!
مرا از من خبر کن تا که من کیست .
من کیستم؟!
 

bita.m

عضو جدید
کاربر ممتاز
من «دوشیزه مکرمه» هستم، وقتی زن ها روی سرم قند می سابند و همزمان قند توی دلم آب می شود.
من «مرحومه مغفوره» هستم، وقتی زیر یک سنگ سیاه گرانیت قشنگ خوابیده ام و احتمالاً هیچ خوابی نمی بینم.
من «والده مکرمه» هستم، وقتی اعضای هیات مدیره شرکت پسرم برای خودشیرینی بیست آگهی تسلیت در بیست روزنامه معتبر چاپ می کنند.
من «همسری مهربان و مادری فداکار» هستم، وقتی شوهرم برای اثبات وفاداری اش- البته تا چهلم- آگهی وفات مرا در صفحه اول پرتیراژترین روزنامه شهر به چاپ می رساند.
من «زوجه» هستم، وقتی شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضی دادگاه خانواده قبول می کند به من و دختر شش ساله ام ماهیانه بیست و پنج هزار تومان فقط، بدهد.
من «سرپرست خانوار» هستم، وقتی شوهرم چهار سال پیش با کامیون قراضه اش از گردنه حیران رد نشد و برای همیشه در ته دره خوابید.


من «خوشگله» هستم، وقتی پسرهای جوان محله زیر تیر چراغ برق وقت شان را بیهوده می گذرانند.

من«مجید» هستم، وقتی در ایستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد می ایستد و شوهرم مرا از پیاده رو مقابل صدا می زند.

من «ضعیفه» هستم، وقتی ریش سفیدهای فامیل می خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگیرند.

من «...» هستم، وقتی مادر، من و خواهرهایم را سرشماری می کند و به غریبه می گوید «هفت ...» دارد- خدا برکت بدهد.

من «بی بی» هستم، وقتی تبدیل به یک شیء آرکائیک می شوم و نوه و نتیجه هایم تیک تیک از من عکس می گیرند.


من «مامی» هستم، وقتی دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازی می کند.

من «مادر» هستم، وقتی مورد شماتت همسرم قرار می گیرم.- آن روز به یک مهمانی زنانه رفته بودم و غذای بچه ها را درست نکرده بودم.


من «زنیکه» هستم، وقتی مرد همسایه، تذکرم را در خصوص درست گذاشتن ماشینش در پارکینگ می شنود.

من«مامانی» هستم، وقتی بچه هایم خرم می کنند تا خلاف هایشان را به پدرشان نگویم.

من «ننه» هستم، وقتی شلیته می پوشم و چارقدم را با سنجاق زیر گلویم محکم می کنم. نوه ام خجالت می کشد به دوستانش بگوید من مادربزرگش هستم... به آنها می گوید من خدمتکار پیر مادرش هستم.

من «یک کدبانوی تمام عیار» هستم، وقتی شوهرم آروغ های بودار می زند و کمربندش را روی شکم برآمده اش جابه جا می کند.

من«بانو» هستم، وقتی از مرز پنجاه سالگی گذشته ام و هیچ مردی دلش نمی خواهد وقتش را با من تلف بکند.


من در ماه اول عروسی ام؛ «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمی، عزیزم، عشق من، پیشی، قشنگم، عسلم، ویتامین و...» هستم.

من در فریادهای شبانه شوهرم، وقتی دیر به خانه می آید، چند تار موی زنانه روی یقه کتش است و دهانش بوی سگ مرده می دهد، «سلیطه» هستم.
من در ادبیات دیرپای این کهن بوم و بر؛ «دلیله محتاله، نفس محیله مکاره، مار، ابلیس، شجره مثمره، اثیری، لکاته و...» هستم.
دامادم به من «وروره جادو» می گوید.
حاج آقا مرا «والده» آقا مصطفی صدا می زند.
من «مادر فولادزره» هستم، وقتی بر سر حقوقم با این و آن می جنگم.
مادرم مرا به خان روستا «کنیز» شما معرفی می کند.


و این داستان هنوز که هنوزه ادامه دارد ...........
صد رحمت به اعراب زمان جاهلیت که یک بار جسم دختر را زنده به گور میکردند اما ....
جاهلان امروز ، روزی هزار بار روح دختر را به گور بی عدالتی و ناحقی می سپارند ..........
 

bita.m

عضو جدید
کاربر ممتاز
نداند حقیقت که من کیستم


چه کین است با من فلک را به دل؟ که هر روز یک غم کند بیستم از این زیستن هیچ سودم نبود هوایی همی بیهده زیستم اگر مهربانی بپرسد مرا چه گویم از این عمر بر چیستم؟ از آن طیره گشتم که بخت بدم بخندد بر من چو بگریستم بدان حمل کردم که گردون همی نداند حقیقت که من کیستم
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
انگار قرار نیست روزگار روی خوش به ما نشان دهد

........داشتم فراموش می کردم

یادم با شد.........
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دفتر به مقابل و قلم در دستم

در نیم شبی یادِ خدا می بستم

گفتم : که خدا کجاست ؟ در گوشِ دلم

آهسته کسی گفت : من اینجا هستم
 

siyavash51

عضو جدید
برخیز تا یکسونهیم این دلق ازرق فام را

بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را

غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحبدلی

باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را

هر ساعت از نو قبله ای با بت پرستی می رود

توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را

دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش

جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را

سعدی نصیحت نشنود ور جان در ره می دهد

صوفی گرانجانی ببر ساقی بیار آن جام را
 

iman.mpr

عضو جدید
چرا نه در پی عزم دیار خود باشم / چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم

غم غریبی و غربت چو بر نمی​تابم / به شهر خود روم و شهریار خود باشم

ز محرمان سراپرده وصال شوم / ز بندگان خداوندگار خود باشم

چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی / که روز واقعه پیش نگار خود باشم
 

ermiya_j

عضو جدید
من درين آبادي پي چيزي مي گردم پي خوابي شايد،پي نوري،ريگي،لبخندي.......
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت این چشم به راهی
ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همواره تویی هرچه تو گویی و تو خواهی


 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
مي کشاند خسته تن را در بيابان سکوت

عاقبت سر مي نهد امشب به دامان سکوت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در بیابانِ جنون ؛سر گشته ام چون گردباد

همرهی باید مرا ؛ مجنونِ صحرا گرد کو؟
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
روزهایی که بی تو می گذرد
گر چه با یاد توست ثانیه هاش
ارزو باز میکشد فریاد:
در کنار تو میگذشت٬ای کاش!
استاد مشیری
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
به کویِ عشق منه بی دلیل راهِ قدم

که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
دوش درخوابم در آغوش آمدي
وين نپندارك كه بينم جز بخواب

از درون سوزناك و چشم تر
نيمه اي در آتشم نيمي در آب

هر كه بازايد ز در پندارم اوست
تشنه مسكين آب پندارد سراب


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
صد و یک بار زمین خوردم و گفتی:

می شوی زود بزرگ

می رود از یادت

زخمِ آرنج و سرِ زانو ها

آه ؛ اکنون تو بگو مادر جان !

چه کنم با زخمی

که فرو رفته در آن

استخوانهایِ تمامِ دنیا.
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
قوم از شراب مست و زمنظور بي نصيب
من مست ازو چنانكه نخواهم شراب را

 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا افق خواهم رفت...

تا افق خواهم رفت...


من به تنهایی ها
من به دور از همگان

من به خورشید سفر خواهم کرد
در همین آبی ها
با همین قایق خالی از تور

تا افق خواهم رفت


به همان جا که همه
عشق را سر بکِشند
و محبت بخورند


حامد ریاحی
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشیده بار تن نتواتم
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز

مردم از دست غیر می نالند
سعدی از دست خویشتن فریاد!
 

Similar threads

بالا