قطره‌های چکیده از قلم من (سروده‌هاي اعضاي تالار)

Nooshin-M

عضو جدید
یه عاشقانه از من واسه دلم که تنگه

فکر نکنی که قلبم هنوز به جنسه سنگه

یه دلنوشته از من هنوز دلم باهاشه

کی میدونه خدایا آخره سر چی میشه

امشب چه بی صدا من هق هق و آه کشیدم

کاشکی همه بدونن چه دردی میکشیدم

جنسه ترانم از منه آخ که دلم پر از غمه

آه کشیدم صد بار بغض شکستم اینبار

باز تو دله خلوته شب بیدارم اما تنها

بغضمو آه و گریه هام اینا همش حقیقته

اشکه روون رو گونه هام آه همش حقیقته


9/6/89 نوشین
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه شعر از خودم میزارم
اینو بعد از فوت خواهرم گفتم
به همه :::::


همه گفتند که ما با هم هم
همهء هم همه ها در هم هم
میروی ساده ترین آهم لیک
من و احساس تو و آهم لیک
غافل از بودن با هم سر خوش
غافل ار قافله ها با هم خوش
مشرق از مشغله ی خورشیدت
در طلوعی که دلت خورشیدت
گیر کردست به جبریل تو من
ماه احساسی تصویر تو من
مردم شهر به تو دل بستند
همه دل داده رویت هستند
باز کن قلب مرا لبهایت
ماه تنها دل من شبهایت
چون برای خواهرت گفتی شعر خوبی است.
اما از آن مفهومی گرفته نمی شود و باالاجبار خواستی که ثقیلش جلوه دهی که همین مسئله زیبائیش را گرفته است
در ضمن این بیت:
گیر کردست به جبریل تو من
ماه احساسی تصویر تو من
مشکل قافیه دارد، ل و ر حروف نیستند که به یک قافیه استفاده شوند داداش.
باید خیلی مطالعه کنی تا خوب بتونی بگی.....
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه عاشقانه از من واسه دلم که تنگه

فکر نکنی که قلبم هنوز به جنسه سنگه

یه دلنوشته از من هنوز دلم باهاشه

کی میدونه خدایا آخره سر چی میشه

امشب چه بی صدا من هق هق و آه کشیدم

کاشکی همه بدونن چه دردی میکشیدم

جنسه ترانم از منه آخ که دلم پر از غمه

آه کشیدم صد بار بغض شکستم اینبار

باز تو دله خلوته شب بیدارم اما تنها

بغضمو آه و گریه هام اینا همش حقیقته

اشکه روون رو گونه هام آه همش حقیقته


9/6/89 نوشین

خیلی زیبا!!!!!!
کلمات استفاده شده در کنار هم موسیقیایی خوبی ایجاد کرده اند اما اگر قدری قواعد شعری رو، مثل قافیه و ردیف بیشتر مراعات کنید مسلما ً زیبا تر هم خواهد شد.
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشمان توست که زندگی ام را نقش میزند
خنده هایت بهار این زندگی
اخم هایت تابستانی داغ وغیر قابل تحمل
اشک هایت زمستان است در زندگی
اما حالا زندگی ام پاییز است
اخر دوریت پاییز زندگی من است


این جزء همون شعر هاست که گفتم پاره شون می کنم

زیباست. اما کمی شاعرانه ترش کن و هیچوقت پاره نکن چون هر کلام بالاخره یه زیبائیی داره.
چون اشک یک ماده است، نمیتونی به فصل تشبیهش کنی
و در عوض حالتی که باعث میشه اشک بوجود بیاد رو مینونی تشبیه کنی به زمستان
 

siyavash51

عضو جدید
همه ی دوستانی که شعر می گویند بخوانند

همه ی دوستانی که شعر می گویند بخوانند

سلام


دوستانی که میتونن نقدش کنن لطفا دریغ نکنن

و بقیه دوستان که میخونن امیدوارم خوششون بیاد

شعره جدیدمه





این یه رازه که فقط خودت میدونی
چه قده سخته که با خود میکشونی


میکشی نقاشی از یه رازه کهنه
کو مداد رنگی که بی اون نمیتونی



نمیتونی رنگ کنی نقاشیاتو
خطایه سیاه سفیدو بپوشونی



بپوشونی تا کسی نفهمه رازو
تا تو کاغذ خودتو تنها ندونی



بذار مردم همه این رازو بدونن
که میگه رنگاشو تو فقط میدونی




89/6/7
ساعت4.12بامداد

[FONT=&quot]با درود و پوزش [/FONT]
[FONT=&quot]به گونه ای سرگشاده خواستار نقد شده اید ، به اندازه ی دانسته ی خویش می کوشم تا سره را از ناسره جدا ساخته و پیش روی دوستان بنمایم . باشد که در سرودن کارهای خویش به کار بندند . در آغاز دانه درشت ها را آورده و سپس بررسیدن بیت به بیت و آوردن ریزدانه ها .[/FONT]
[FONT=&quot]ریختار و قالب : این شعر در ریخت غزل سروده شده که به شوند بهره گیری از زبان گفتاری و محاوره می تواند زیرنام ترانه شناخته شود .[/FONT]
[FONT=&quot]دینامیک و ساختار بیرونی : شاید یکی از سره ها و ویژگی های خوب این شعر بهره بردن از وزن است که جز در یک مورد که به زبان سروده وابسته است ، نمی توان سستی و خرده ای بر وزن گرفت که درپی برمی رسم .[/FONT]
[FONT=&quot]جانمایه و گزینش موضوع : همین جا بگویم که هرچه دینامیک این شعر آنکادره می نماید ، در برابرآن سستی و سرگشتگی درون شعر شخصیت و مایه ی آن را می کاهد . شوند این جدال نابرابر از نگاه این کمینه ، بدین گونه است : شاعر این شعر فن شاعری را فراگرفته اما هنوز دردمند نیست ! و شاید هنوز شکست عاطفی و آنچه موجب صیقل روح می شود در ایشان آنگونه که باید رخ نداده است ! البته این فقط برداشت من است .[/FONT]
[FONT=&quot]زبان : زبان شعر زبان گفتار و محاوره است که شاعر در برخی جاها به آن پایبند نیست و این بدین شوند است که بهره گیری از این زبان شاید به نظر آسان ، اما در عمل چنین نیست و در برخی جاها شاعر نمی داند کدام نویسه برای واژه درست تر است .[/FONT]


[FONT=&quot]این یه رازه که فقط خودت میدونی [/FONT]
[FONT=&quot]چه قده سخته که با خود میکشونی [/FONT]
[FONT=&quot]طبیعت و شخصیت راز این است که کسی از آن آگاهی ندارد و نیازی به آوردن قید استثنای «فقط » احساس نمی شود . نویسه ی «چقده» این گونه پسندیده تر است . بهره گیری از فعل کشیدن معمولا برای آنچه که به شوند سنگینی و ناسازگاری با توان آدمی به گونه ای تحمیل می شود ، به آیین تراست و در اینجا کاربرد ندارد ضمن آنکه موجب حذف شناسه ی «ت» از «خود» شده که از تندرستی می کاهد .[/FONT]

[FONT=&quot]میکشی نقاشی از یه رازه کهنه [/FONT]
[FONT=&quot]کو مداد رنگی که بی اون نمیتونی[/FONT]
[FONT=&quot]بنا به پیش گفته ، ویژگی راز پوشیدگی آن است اما در این بیت شاعر به گزارش نقاشی از راز می پردازد که با نگاه به کهنگی راز این کار یا یک اتفاق بزرگ و افشای راز است یا عدم شناخت یار خیالی که می تواند خود شاعر باشد . بدین شوند که کهنگی راز به شخصیت پخته رازنگاهدار برمی گردد که با این نقاشی در واقع کاری خام و ناپخته از او سر می زند .[/FONT]
[FONT=&quot]نویسه ی «راز کهنه» این گونه درست است . [/FONT]


[FONT=&quot]نمیتونی رنگ کنی نقاشیاتو[/FONT]
[FONT=&quot]خطایه سیاه سفیدو بپوشونی[/FONT]
[FONT=&quot]در ریخت غزل هر بیت دارای استقلال است و به تنهایی بی هیچ نیازی باید مضمون را برساند مگر اینکه بیت با بیت پیشین موقوف المعانی باشد که چنین نیست که اگر بود پیوند باید در بیت پیشین آشکار می بود . در اینجا شاعر به توضیح یک شرط آورده نشده می پردازد و در واقع می خواهد بگوید : اگر مداد رنگی هایت را پیدا نکنی نمی توانی نقاشی کنی ! که بخش پایه حذف و پیرو آورده شده است و تندرست نیست . شاعر در پی ، گره افکنی می کند و از خطهای سیاه و سفید و نگرانی برای پوشیدن آنها سخن می گوید که همان راز کهنه است که گویا فاش شده و در واقع یارخیالی در حال جمع کردن قضیه و مدیریت بحران است نه اینکه برای سرگرمی نقاشی بکشد که در اینجا نیز شاعر خود را بی تفاوت نسبت به یار خویش معرفی می کند که چندان از زیر و بم و چندوچون زندگی ایشان باخبر نیست .[/FONT]


[FONT=&quot]بپوشونی تا کسی نفهمه رازو[/FONT]
[FONT=&quot]تا تو کاغذ خودتو تنها ندونی[/FONT]

[FONT=&quot]این بیت نیز چالش بیت پیش را دارد و استقلال ندارد و همان پایه را شاعر نزد خودش می گوید اما نمی نویسد . البته دوست عزیز من می تواند به جای بپوشونی از «میپوشونی» بهره بگیرد و این چالش را از میان بردارد . معمولا کاغذ یک سطح و یک صفحه است و نمی توان گفت «توی کاغذ» و بایسته است تا از «روی کاغذ» بهره گیریم . شاعر تمام تلاش یار خیالی را که چندین سال یک راز کهنه را نگه داشته به باد می دهد و راز نهفته را آشکار می کند که من به عنوان یک نقطه ی قوت و ضربه ی تمام کننده به نسبت باقی بیت ها از آن نام می برم به شرطی که بیت آخر باشد ![/FONT]

[FONT=&quot]بذار مردم همه این رازو بدونن[/FONT]
[FONT=&quot]که میگه رنگاشو تو فقط میدونی[/FONT]


[FONT=&quot]من کم کم دارم به شاعر مظنون می شوم که در بیت های آغازین نگران مداد رنگی ها و پوشیدن راز است و در این بیت به ناگاه در فرگاه ناصح و راهنما یارخیالی را افشای عمومی راز فرامی خواند و نگران ترم از اینکه انگار به اینکه رنگهای این راز را فقط یار خیالی اش می داند حسودی می کند ! البته برداشت من از این بیت این است که شاعر از سر دلسوزی تلاش می کند یارخیالی را که منزوی شده است ، به میان مردم و اجتماع ببرد و مایه ی بهبود ی روانی ایشان شود اما یک منتقد از زوایه ی دیگران هم باید ببیند و ممکن است دیگری این معنا را نیابد . یک موردی که در آغاز گفتم وزن را بیمار کرده است واژه ی «بذار» است که اگر اصل واژه نوشته شود و نویسه ی آن رعایت شود وزن نیز بهبود خواهد یافت . نویسه ی درست در زبان گفتار: «بذا» [/FONT]
[FONT=&quot]درپایان می ستایم ذوق و توان کورش عزیزم را و این را بگویم که این ترانه به نسبت ترانه ها و دیگر نوشته هایی که خوانده ام به لحاظ ساختار سالم تر است و آنچه در ترازو گذاشته شد احساس وظیفه ای است که ناتمام مانده و اگر دراز گویی کردم به همین دلیل است که سهل انگاری خویش را جبران نمایم . [/FONT]
[FONT=&quot]ناسازگار روزگار در ناکامی کام تان کامگار مباد ![/FONT]
 
آخرین ویرایش:

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
نظر بده شادم کن !

نظر بده شادم کن !

داستان غربت خدا اینست
که خدا هم دلش صدا میخواست
که خدایی نکرده
دست خدا
دستهای آدمی تنهاست

****
یک الهه
از سکوت خلوت ازلی
هیچ نداشت
جز تپشهای آدمی بدلی
در کناری
از مسیر عروج آدمها
در کناره
همان که نزدیکش
میچکیدند روح آدمها
ساخت آنچه را خدا میخواست
که خدا هم دلش هوا می خواست
که خدا هم عروسکی خاکی
مثل حوای آدما می خواست
من
دعا
دعا
دعا کردم
ناگهان سینه ی خدا لرزید
و عروسک دلش افتاد
توی دستهای من لغزید

*****
همه فرشته ها مبهوت
که خدا هم عروسکی دارد ؟!
که خدا هم برای چشمانت
یک دو بیتی
ترانه میخواند
بی هوا !
عاشقانه میخواند
 

siyavash51

عضو جدید
آنچه به ذهن ضعیف و خیال خالی می رسد

آنچه به ذهن ضعیف و خیال خالی می رسد

سحرگاهان که خورشید طلوع میکند


دامن زرد خود را به رخ اسمان میکشد


زنی درخانه خویش


هزاران باردر رویاهایش میمیرد


پرواز فکرش


نان صبحانه وپنیر روزانه است


زنی که شاعرفصل ها بود


زنی که اوازخوان قصه ها بود


اینجا در اشپز خانه کد بانو می شود


ماهی تابه روی اجاق گاز


این چیست میسوزد


دستان زنی که محبوس است


برنج ابکش می شود


بوی چه می اید


تنی که خسته است


ظرفها شسته می شوند


همین ظرفها


که سربازان کثیف حسرت اند


حسرت ثانیه های در گذر


لباس های چرکین


در نبردی با


دستانِ


قلم به دست میبرند


زنی که درلباس سپید عروس امد


به بردگی رفت


اینجا کسی پشت سالهای جوانیش


سالهای ازادیش


دارد میمیرد


کسی در شهر زنده است؟


در شهر همه چیز هست


الا


انسانیت

نظر یادتون نره

[FONT=&quot]درود بر الی عزیزم[/FONT]
[FONT=&quot]می پوزم از اینکه به شوند اینکه سرگرم آماده سازی یک کنسرت پاییزه هستم دیرتر از گاهی که باید در پاسخ پیام پرمهرتان شعرتان را بررسم ، رسیده ام .[/FONT]
[FONT=&quot]پیش تر نیز نوشته ی شمارا بررسیده ام و این نوشته را بهتر از آنچه پیش تر خوانده ام می بینم .[/FONT]
[FONT=&quot]این نوزاد ذهن را شاید سزاتر باشد که اینگونه بشناسم : اجتماعی از چند طرح که در ریخت یک قطعه ی ادبی آنکادره شده اند . در این نوشته خواننده در نگاه نخستین به کشمکش ها و دغدغه های دایمی شاعر می رسد اما این نگاه شاید بدترین نوع نگاه باشد ! از آنکه ، زنی که به این شناخت می رسد و نابرابری های اجتماعی و فرهنگی نهادینه شده در چارچوب بایدها و نبایدها و مرزهای قرمز که در حق زن روا داشته می شود را لمس می کند ، هرگز مشکلات شخصی خویش را بدین گونه و در چنین جایگاهی بروز نمی دهد ! [/FONT]
[FONT=&quot]الی عزیز در این نوشتار درد مشترک تمام زنان جامعه ی امروز ما و گسترده تر از آن همه ی زنانی که در گوی خاکی بدین گونه دیده می شوند را فریاد می کند ... [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]اما بررسی ساختاری و مضمونی نوشته [/FONT]
[FONT=&quot]نوشته از زبان ادبی برخوردار است و سلامت آمیغ ها و جمله سازی درست نشانه ی توان قلم شاعر است . اگر شاخص های پدید آورنده ی شعر را با تغییراتی جزیی در نوشته بگنجانیم می شود این قطعه ادبی را شعر نامید . عناصری چون احساس ، موسیقی ، خیال و تخیل و آرایه ها ... که در ادامه بسته به دارایی وقت آورده خواهد شد .[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]سحرگاهان که خورشید طلوع میکند[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]دامن زرد خود را به رخ اسمان میکشد[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]زنی درخانه خویش[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]هزاران باردر رویاهایش میمیرد[/FONT][FONT=&quot]

در هر نوع ادبی ، چگونگی آغاز شناسنامه ای به خواننده می دهد که : درنگ کن و بخوان تا پایان ! یا : نوشته تا پایان اینگونه است میل شماست که بخوانید یا بگذرید ![/FONT]​
[FONT=&quot]خواننده برای لذت شعر می خواند و اگر برای تمرین بخوانیم و بنویسیم بود هرگز دفتر شعر هوشنگ ابتهاج را نمی خرید ! برای تابلوی آغازین کار و جهانیدن آن از ورطه ی مقاله مانندی ، برای نمونه اینگونه سزاتر است :[/FONT]
[FONT=&quot]بازهم بیداری خورشیدخانم [/FONT]
[FONT=&quot]و آغاز تکرارهای زنی [/FONT]
[FONT=&quot]که هزاران هزاره [/FONT]
[FONT=&quot]دویده و نرسیده است [/FONT]
[FONT=&quot]به پایان دویدن و آغاز نمایش [/FONT]
[FONT=&quot]رویاهای یک زن [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]پرواز فکرش[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]نان صبحانه وپنیر روزانه است[/FONT][FONT=&quot]

استفاده از پنیر روزانه یک بازی لفظی زیباست که بین روزمرگی خوردن پنیر و پنیرهای «شرکت محصولات لبنی روزانه » صنعت ایهام را پدید آورده و از زیبایی های سخن است .
[/FONT][FONT=&quot]زنی که شاعرفصل ها بود[/FONT][FONT=&quot]
اشاره به «فروغ فرخزاد» و ایجاد ایهام اما به زبانی شعار گونه که شعر هرگز شعار را نمی پسندد هرچند غلو را می پذیرد !

[/FONT][FONT=&quot]زنی که اوازخوان قصه ها بود[/FONT][FONT=&quot]
اشاره ی زیبایی به خواندن لالایی ها و گفتن شب قصه های کودکان که چند سال بعد همان هایی میشوند که مرزهای قرمز زن را پرنگ می کنند . توالی این سرفصل ها که همه به فعل ختم می شوند سخن را سست و رشته ی پیوند آمیغ ها و تصاویر ارایه شده را پاره می کند . باید به این بیندیشیم که تصاویر زیبا را با کمترین فعل و با یک نخ نامرئی به هم پیوند بزنیم تا شعر گفته باشیم .

[/FONT][FONT=&quot]اینجا در اشپز خانه کد بانو می شود[/FONT][FONT=&quot]
مستقیم گویی از کاستی های سخن است که موجب می شود تا خواننده از ذهن برای درک معنی استفاده نکند و عمق را از سخن می گیرد .

[/FONT][FONT=&quot]ماهی تابه روی اجاق گاز[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]این چیست میسوزد[/FONT][FONT=&quot]

این جمله بسیار زیباست و می توان ابهام چیستی در حال سوخت را نگاه داشت و نگفت تا خواننده تامل کند اما در جمله ی سپسین شتابزده و شعاری این گنج شاهوار را به زر ناسره فروخته اید !
[/FONT][FONT=&quot]دستان زنی که محبوس است[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]برنج ابکش می شود[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]بوی چه می اید[/FONT][FONT=&quot]
و همین گونه از این تابلو بهره ای شایسته نمی گیرید

[/FONT][FONT=&quot]تنی که خسته است[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]ظرفها شسته می شوند[/FONT][FONT=&quot]
این تابلو نیز یک تابلوی آرمانی و معنی دار است که به نسبت کلیت شعر با اجازه ی شما و دوستان ، این تابلو را تا عبارت (درنبردی با دستان) زیر نام نقطه ی اوج این سخن دانسته و این برش را می توان شعر خواند ![/FONT]​
[FONT=&quot]ظرفها در حقیقت گنجایش و گستره ی فکری و ظرفیت تعصب و واپسگرایی اند .[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]همین ظرفها[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]که سربازان کثیف حسرت اند[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]حسرت ثانیه های در گذر[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]لباس های چرکین[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]در نبردی با[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]دستانِ [/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]قلم به دست میبرند[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]زنی که درلباس سپید عروس امد[/FONT][FONT=&quot]
اشاره به ضرب المثل ایرانی زن با لباس سپید عروسی می آید و با کفن سپید می رود ![/FONT]​
[FONT=&quot] این ضرب المثل گرچه در نمای بیرونی یک نگاه مردسالارانه و متحجرانه را می نماید اما در پس این نمای بیرونی اندرونی ژرف و اقیانوسی از درد و رنج موج می زند اما دست آخر کاغذ شکوایه را سفید و بی یک کلام روی میز میگذارد و می رود ...[/FONT]
[FONT=&quot]اما شما با حذف قرینه ی دوم یک کار فوق العاده هنری انجام داده اید که ارزش آن را نمی شناسید و با جمله ی به بردگی رفت همه چیز را ویران می کنید ! می توانستید پرسشی را طرح کنید : چگونه می رود ؟ آیا از همان راه باز میگردد ؟ با شلوار جین و کفش کتانی می رود ؟ هنوز برای پرداخت هزینه ی آن لباس سفید آرامش ندارد ! [/FONT]
[FONT=&quot]هرکدام از این پرسش ها و جمله ها می توانند جایگزین زیبایی برای قرینه ی حذف شده باشند و زیبایی بی اندازه ای به شعر ببخشند . [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]به بردگی رفت[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]اینجا کسی پشت سالهای جوانیش[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]سالهای ازادیش[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]دارد میمیرد[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]کسی در شهر زنده است؟[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]در شهر همه چیز هست[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]الا[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]انسانیت[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]
نظر یادتون نره[/FONT]​
[FONT=&quot]نکته ی پایانی : من شاید به دلیل جهان بینی و دیدگاه شخصی پایان شعر را نمی پذیرم هرگز ! چراکه می پندارم که آدمی تا می تواند باید از داوری و قضاوت بگریزد که دشواریست به سنگینی و بلندای دماوند ! و اگر ناچار به داوری شد هرگز با قطعیت داوری نکند !!! کاری که شما انجام داده اید و با قطعیت چند نفری که به درد شما فکر میکنند را نیز نادیده می گیرید ![/FONT]
[FONT=&quot]آنچه گفتم تنها برای الی عزیزم نیست و نخست مشقی است برای خودم که پیش روی دوستان می گذارم تا خط بزنند و اگر نکته ای دارد که کسی ندارد برای خویش بردارد . [/FONT]
[FONT=&quot]راز و نیاز تان به در گاه پرورد گار بی پروانه مباد . [/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
 

Nooshin-M

عضو جدید
خیلی زیبا!!!!!!
کلمات استفاده شده در کنار هم موسیقیایی خوبی ایجاد کرده اند اما اگر قدری قواعد شعری رو، مثل قافیه و ردیف بیشتر مراعات کنید مسلما ً زیبا تر هم خواهد شد.
ممنون؛خوشحال میشم که راهنمایی کنید؛چون من مطالعه ادبی ندارم؛شعر فقط ذوق و احساسمه
 

sara.NET

عضو جدید
مهر و كين

آيا شبي آمد تو را ؟ تا صبح بيداري كني؟
آيا كنار ِ بستري ، شد درد را ياري كني؟
آيا نگاهي از تو شد ، شاد و رها از بند ِ غم؟
شد باز قلبي شادمان ، دور از رياكاري كني؟

صبحي دميده از افق ، در جاي جاي ِ اين زمين؟
كز رنگ ِ آن شهري شود ، روشن ز ِ انوار ِ وزين؟
دردي دوا شد نميه شب ، از دوري ِ معشوق و لب؟
شد خالي از خشم و حسد ، قلبي سراسر مهر و كين؟

داني چزا آدم بهْ از ، حيوان بهْ از عنصر بُوَد ؟
خواهي بداني اين جهان ، خالي چرا ؟ يا پُُر بُوَد ؟
دست ِ عدم گاهي چرا ، لمسش نمايد روز و شب؟
لب هاي خلوت از چه رو ، گويند پُر از دُر بُوَد ؟

گويم تو را اينك جواب ؛ از حل ِ مشكل ها مَرَنج
مشكل بُوَد آسان ترين راه از معماهاي گنج
گر هست عشقي در ميان ، تا اين زمان ، در اين مكان
دنيا نمي ارزد به آن ، حيران كني قلبي به رنج
 

siyavash51

عضو جدید
زیباست. اما کمی شاعرانه ترش کن و هیچوقت پاره نکن چون هر کلام بالاخره یه زیبائیی داره.
چون اشک یک ماده است، نمیتونی به فصل تشبیهش کنی
و در عوض حالتی که باعث میشه اشک بوجود بیاد رو مینونی تشبیه کنی به زمستان
درود بر اکرام عزیز
خوشحالم که بهر روی علاقه ی خویش را به نقد اشعار و نوشته های دوستان نشان می دهید . امیدوارم همچنان با شور و حرارت به این کار ادامه دهید چرا که این کار یک حس خاص می خواهد که در شما پیداست و اسبابی که انشالله در گذر زمان فراهم می شود و نوع نگاه که بسیار برای من اهمیت دارد و آن عبارتست از : اینکه هر نوشته ای نقد می شود منتقد بپنداردکه نوشته ی خود اوست و با آن نگاه بررسی کند . خوشبختانه این نگاه در نقد شما وجود دارد اما در گزینه ی اسباب نقد که فراگیری زیر و بم کار است احساس می کنم با گزینه های دیگر ترازمندی ندارد . انشالله بتوانیم از نقطه نظرتان در بهبود کار سایر دوستان مان بهره گیری کنیم .
 

چاووش

عضو جدید
مهر و كين

آيا شبي آمد تو را ؟ تا صبح بيداري كني؟
آيا كنار ِ بستري ، شد درد را ياري كني؟
آيا نگاهي از تو شد ، شاد و رها از بند ِ غم؟
شد باز قلبي شادمان ، دور از رياكاري كني؟

صبحي دميده از افق ، در جاي جاي ِ اين زمين؟
كز رنگ ِ آن شهري شود ، روشن ز ِ انوار ِ وزين؟
دردي دوا شد نميه شب ، از دوري ِ معشوق و لب؟
شد خالي از خشم و حسد ، قلبي سراسر مهر و كين؟

داني چزا آدم بهْ از ، حيوان بهْ از عنصر بُوَد ؟
خواهي بداني اين جهان ، خالي چرا ؟ يا پُُر بُوَد ؟
دست ِ عدم گاهي چرا ، لمسش نمايد روز و شب؟
لب هاي خلوت از چه رو ، گويند پُر از دُر بُوَد ؟

گويم تو را اينك جواب ؛ از حل ِ مشكل ها مَرَنج
مشكل بُوَد آسان ترين راه از معماهاي گنج
گر هست عشقي در ميان ، تا اين زمان ، در اين مكان
دنيا نمي ارزد به آن ، حيران كني قلبي به رنج
sara .Net
سلام
البته در مقامی نیستم که نقاد شعر باشم
ولی اگه بخواید شعر بگید باید با روح واحساس باشد
در شعر شما چیزی که دیده میشود انگار میخواهید با زور واجبار شعر را
بگویید// ....
این را از واژه هایی که بکار بردید میشود احساس کرد
در ضمن در عین حالیکه به شاعران وسخنوران قبل از خودمان احترام خاصی قایلم
ولی بهتر است کمی امروزی تر فکر کنیم وامروزی تر بنویسیم

واین میسر نیست مگر با مطالعه اثار شاعران معاصر
ولی بهر حال معنی شعر گفتن را میدانید

باز هم از اینکه در مورد شعرتان دخالت کردم عذر خواهی میکنم

موفق وپیروز باشید
 

siyavash51

عضو جدید
به نام نوشین اما برای همه ی دوستان

به نام نوشین اما برای همه ی دوستان

یه عاشقانه از من واسه دلم که تنگه

فکر نکنی که قلبم هنوز به جنسه سنگه

یه دلنوشته از من هنوز دلم باهاشه

کی میدونه خدایا آخره سر چی میشه

امشب چه بی صدا من هق هق و آه کشیدم

کاشکی همه بدونن چه دردی میکشیدم

جنسه ترانم از منه آخ که دلم پر از غمه

آه کشیدم صد بار بغض شکستم اینبار

باز تو دله خلوته شب بیدارم اما تنها

بغضمو آه و گریه هام اینا همش حقیقته

اشکه روون رو گونه هام آه همش حقیقته


9/6/89 نوشین

[FONT=&quot] [/FONT]​
[FONT=&quot]درود بر نوشین عزیز [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]واقعیتی است که هربار می بینم جوانی گرایش به شعر کلاسیک و کهن ایران دارد لذت می برم . چیزهایی در این کار هست که مرا واداشت تا بررسی کنم و شاید مهم ترین گزینه صداقت شاعر باشد که وقتی دایره ی واژگانی اجازه نمی دهد ایشان نیز با همان واژه های دم دست دست و پنجه نرم می کند . درست مثل دخترم پارمیدا که از حدود سه سالگی شعرگفتن را آغازید و آنهم شعر جوششی و بیت هایی می سرود که امکان نداشت برای بار دوم تکرار کند چراکه نوشتن هنوز نمی دانست و ناچار من همچون حسام الدین چلبی که اشعار مولانا را برایش می نوشت باید ضبط می کردم که من و دخترم هیچ قرابتی با حضرت مولانا و یار وفادارش حسام الدین نداریم و پیروان ایشانیم .[/FONT]
[FONT=&quot]گاهی شعری از کسی می خوانیم ولی از آنجا که ایشان را می شناسیم و میدانیم آنچه گفته است را هرگز در زندگی خویش محترم نمی شمارد و تنها برای افه و ژست روشنفکری گفته است ، به نخستین دگرگویی که می رسیم ورق می زنیم و این خیانت به شعر است .[/FONT]
[FONT=&quot]شعر صادق شما به لحاظ ساختار تا بیت سوم مثنوی است اما بدین شوند که مثنوی از آغاز تا پایان باید بر یک وزن استوار بماند ، شعر شما مثنوی نیست مگراینکه تغییراتی که در پی خواهد آمد را انجام دهید .[/FONT]
[FONT=&quot]اما ساختار کنونی را می توان ترانه نامید به شوند های زیر :[/FONT]
[FONT=&quot]زبان : زبان شعر زبان گفتار و محاوره ایست [/FONT]
[FONT=&quot]تغییر ریتم و وزن : تنها در یک ریختار شعری شاعر پروانه ی تغییر وزن را می تواند داشته باشد و آن ریختار ترانه است . و اگر دقیق تر و فنی تر بخواهیم بررسی کنیم ترانه ای که آهنگ آن را آهنگساز ساخته و هجاها و ارکان کلام را به صورت افاعیل یا تنانین به شاعر سپرده باشد برای گفتن کلامی منطبق بر ملودی ساخته شده . و کار شما اینگونه کاریست ! شایدآهنگساز هستید یا ... [/FONT]​
[FONT=&quot] [/FONT]​
[FONT=&quot]یه عاشقانه از من واسه دلم که تنگه [/FONT]

[FONT=&quot]فکر نکنی که قلبم هنوز به جنسه سنگه[/FONT]

[FONT=&quot]پاره ی اول بهترین پاره ی این ترانه است و تابلوی زیبایی آفریده که خواننده را تا پایان می کشاند اما پاره ی دوم به شوند بهره گیری نادرست از نویسه ی گفتاری واژه ی هنوز که بهتراست «هنو» نوشته شود ، از ارزش پاره نخستین نیز می کاهد . البته هنوز هم درست است به شرطی که به حرف صامت و خاصه صامتی که مخارج آن گرفت ایجاد می کند مثل ب ختم نشود .[/FONT]​

[FONT=&quot]یه دلنوشته از من هنوز دلم باهاشه [/FONT]

[FONT=&quot]کی میدونه خدایا آخره سر چی میشه[/FONT]

[FONT=&quot]قافیه ی این بیت بیمار است چرا که گذشته از حروف مشترت در حرف روی نیز اشتراک لازم است که الف و ی یک فاصله ی 32 حرفی دارند ! پیشنهاد اگر بپذیرید این بیت اینگونه زیبا تراست :[/FONT]
[FONT=&quot]یه دلنوشته از من هنو دلم باهاشه[/FONT]
[FONT=&quot]اگه چیزی شنیدی صدای گریه هاشه[/FONT]​

[FONT=&quot]امشب چه بی صدا من هق هق و آه کشیدم [/FONT]

[FONT=&quot]کاشکی همه بدونن چه دردی میکشیدم[/FONT]

[FONT=&quot]نوشین عزیز آه کشیدنی است اما هق هق سردادنی ! پس عطف این دو نادرست است ضمن اینکه قافیه بیمار است پیشنهاد:[/FONT]
[FONT=&quot]امشب چه بی صدا من هق هق و گریه کردم [/FONT]
[FONT=&quot]کاشکی توهم ببینی که دیگه شکل دردم [/FONT]​
[FONT=&quot]ترانه ی شما تا این سه بیت از این وزن بهره گرفته است : مفتعلن فعولن مفتعلن فعولن (بحر رجز مثمن مطوی) و یک وزن دوری است . اما در ادامه تغییر می کند که خواهم نوشت .[/FONT]​

[FONT=&quot]جنسه ترانم از منه آخ که دلم پر از غمه [/FONT]

[FONT=&quot]آه کشیدم صد بار بغض شکستم اینبار[/FONT]

[FONT=&quot]ضمن اینکه پاره ی اول این بیت اوج صداقت شاعر است اما نقطه ی آغازین شکست وزن نیز هست و به این دلیل که شاعر وزن را فدای حرف دلش نمی کند و حاضر است وزن را بشکند اما حرفش را بزند می گویم اوج صداقت ![/FONT]
[FONT=&quot]به هرروی خوانندگان عام این نوع نگاه را ندارند و این شکست وزن را برنمی تابند . و پیشنهاد می کنم این دو پاره را که هرکدام یک بیت کوچک هستند را جدا کرده و زیر هم بنویسید :[/FONT]
[FONT=&quot]جنس ترانم از منه [/FONT]
[FONT=&quot]آخ که دلم پراز غمه [/FONT]
[FONT=&quot]آه کشیدم صدبار [/FONT]
[FONT=&quot]بغضو شکوندم این بار[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]وزن این بیت ها چنین است : مفتعلن مفاعلن [/FONT]
[FONT=&quot]و بیت دوم : مفتعلن فعولن (وزن پیشین با کاستن از ارکان)[/FONT]​

[FONT=&quot]باز تو دله خلوته شب بیدارم اما تنها [/FONT]

[FONT=&quot]و شاعر در این جا یک بند می آورد تا به تمام تشخیص های من برای شناخت ریختاری مهر تایید بزند و من نیز سپاسگزارم ![/FONT]
[FONT=&quot]وزن این بند این است : مفتعلن مفتعلن مستفعلن فعولن [/FONT]

[FONT=&quot]بغضمو آه و گریه هام اینا همش حقیقته[/FONT]



[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]اشکه روون رو گونه هام آه همش حقیقته[/FONT]
[FONT=&quot]در بیت آخر از ردیف استفاده شده است اما قافیه بیمار است که اینگونه تندرست می شود :[/FONT]
[FONT=&quot]اشک رون گونه هام اینا همش حقیقته [/FONT]​
[FONT=&quot] [/FONT]​
[FONT=&quot]سخن پایانی [/FONT]
[FONT=&quot]من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تودانی[/FONT]
[FONT=&quot]امیدوارم که تلاش خویش برای ترانه گفتن به کار بندید چرا که ترانه به مردم و به سادگی نزدیک تراست و طبع شما نیز با ایین گرایه ی شعری سازگاراست . ناسازگار روزگار در ناکامی کام تان کامگار مباد ![/FONT]
 

sara.NET

عضو جدید
زاده ي فصل زمستان

تصوير نم انگيز ِ زمينم بر خاك
بوسه بر باد زده تا افلاك
من همان شاخه ي خورشيد ِ بلند
زاده ي فصل زمستان ، نمناك

تو مرا باز كن و چند بخوان
بعد از آن دل به تو سوگند ، بمان
شرح ِ آن درد كشيدن تو بپرس
زردي از فصل بهارم تو بدان

ديده نمناك تر از ابر ِ سياه
قلب ِ طوفان زده محكوم ِ نگاه
من همان زمزمه ي پاييزم
كه وزان در پي ِ برگ است و پناه

مانده دور از تو دلي بي پروا
تنگ دستي كه ندارد مأوا
شاعري دور ز اذهان گشته
چشم هايي نگران و تنها

سينه از درد دريدن تا كي؟
ديده بستن و نديدن ، تا كي؟
تا كجا راه روم با سر و دست
تو بگو زهر چشيدن تا كي؟

دستم از دامن ِ عشقت كوتاه
راه ِ پر پيچ ِ رسيدن كج راه
و دل اندر كف ِ مشق ت نالان
طفل ِ تنهاي لبانم پِر آه

و تو تصوير ِ غم انگيز ِ بهاري شايد
و شبي چشم ِ مرا پا بگذاري شايد
و چو آن روز بر آيد ز افق
هر قدم بر سر خاكم بگذاري شايد

بعد از آن راز من و دامن ِ قلب ِ سنگ ت
چنگ مي زد و دلم مات به چشم تنگت
زار مي زد و تنم لرزه ي ويراني تو
تب داشت ز دلتنگي روي از رنگت
 

sara.NET

عضو جدید
sara .Net
سلام
البته در مقامی نیستم که نقاد شعر باشم
ولی اگه بخواید شعر بگید باید با روح واحساس باشد
در شعر شما چیزی که دیده میشود انگار میخواهید با زور واجبار شعر را
بگویید// ....
این را از واژه هایی که بکار بردید میشود احساس کرد
در ضمن در عین حالیکه به شاعران وسخنوران قبل از خودمان احترام خاصی قایلم
ولی بهتر است کمی امروزی تر فکر کنیم وامروزی تر بنویسیم

واین میسر نیست مگر با مطالعه اثار شاعران معاصر
ولی بهر حال معنی شعر گفتن را میدانید

باز هم از اینکه در مورد شعرتان دخالت کردم عذر خواهی میکنم

موفق وپیروز باشید

ممنونم از توجهتون:gol:
چيزهايي كه من ميگم شعر نيستن و يه سري دل نوشته ن ، همين
البته كه طرز خوندن شعر و توجه به محتواي معنايي شم ميتونه شعر ها رو از هم تفكيك كنه
موضوع اون شعر بيشتر اعتراض آميز هست تا احساسي
اعتراض به دنيايي كه ما آدما ساختيم و ...
 

sara.NET

عضو جدید
شبي از شبها

شبي از شبها كنار ِخاطره
سوخته ي آبي ترين حس عطش
پيش آسمون نگاه آخرت
كشيده رو تن آبي اش دو تا خش

دو تا خش ، يكي ش منم ،
يكي ديگه ش ، دوري ستاره هاست
عاشق مرديه از جنس بلور
دختري كه هم نام ِ گلبوته هاست

آسمون مي نازه به وجود ِ اون
پهنه ي چشم من و قصر غرور
حامي ِ عشق ِ من ِ بي سرنوشت
ميون ِ تاريكي ِ من گل نور

مي درخشه اسم ناز و نقره ايش
توي آسمون ِ شب ، مثل ِ شهاب
قد و بالاي همه رعناي او
دل پاك و روشنش ، چشمه ي آب


وسعت سينه ي عاشقش بهار
صداي نبض ِ تپيده ش مثل ِ تار
گرمي ِ نوازشاش منبع نور
نمي ره محبتاش از دل يار

دختر ِ شاعر ِ شعراي سپيد
عاشق دشت ِ نگاه ِ تو كجاست؟
كه هنوزم كه هنوز مست ِ نگات
مجنون موج ِ بلند مژه هاست

قَسَمت مي دم به نمناكي غم
به همون قطره كه گاهي مي شه نَم
پيش التماس و اشك نقره اي
بمون و بذار كنارت بمونم

آغوش مهربونيت يادم مياد
رود خيس ِ اشك ِ من روونه شد
ياد اون شب ِ وداع آخرت
وقتي دل از رفتنت ، ديوونه شد

قول بده مياي دوباره پيش من
پيش دختري كه تو هفت آسمون
نداره ستاره ، اما مي دونه
مي مونه يادش خداي مهربون

حامي ام ، حامي قلب و زندگيم
نفسم شماره هاي آخره
چشماي در به در و منتظرم
اميدش فقط روزاي آخره

هوا سرده ، مهتابم خوابش مياد
مي كشه لحاف مخمل شب ش
حالا هر ستاره ، تو خواب مي بينه
به ماه آسمونش ، مي ده لبش

حافظو قسم مي دم شاخه نبات ،
مي گيره فال ، تو شب برفي سال
دست لرزون و دل ِ تنهاي سرخ
مي شه حافظ ، شاهد ِ فردا و حال

مي گه يارش مي آد از راه دراز
مي كنه نذر ِ دل ِ كبوتراش
غم مخور ، يوسف گمگشته مياد
بابت ِ فال ِ طلا ، جونم فداش

مي بينه غربت و تنهايي ِ من
هر كسي ، رهگذري كه مي شه رد
فكرش اينه :ديوونه ست يا عاقله؟!
آخه هر كسي داره عشقش يه حد

خيال ِ نيلي و خاكستري هم
عاقبت از غصه هام دق مي كنن
مي دونم كه مرگشون ، آخر يه روز
قلب ِ نيلوفر و عاشق مي كنن

جزيره ، اقيانوسو نكرد رها
كه اگر كرد ، من تو رو رها كنم
مگه ماهي ، دريا رو از باله هاش
كرد جدا ؟ كه من تو رو جدا كنم؟!

دست ِ من ، حالا اگر هم كه نخواي
تا ابد فقط تو دستاي تو ه
شادي قلب تپنده ي منم
فداي يه اشك ، تو چشماي توه

كاش كه امشب همه ي ستاره ها
واسه برگشتن ِ تو دعا كنن
واسه خوشبختي باغ ِ آرزوت
كاش فرشته ها ، خدا خدا كنن

خطهاي خميده ، تو دفتر ِ من
مي شكنه چو قامت ِ زاويه ها
از هجوم ِ شعر ِ تنهايي ِ من
توي ِ دفتر پر شده حاشيه ها

بر مي گردي عاقبت ، عيد و سلام
گفته بودي قول ِ مرد ، آخرشه
آخه بوسيدي موهامو ، قول دادي
نمي شي ازم جدا تا هميشه

واسه ي اومدنت هر روز ِ سال
جون ِ هر چي گُل ِ من قسم دادم
نكنه رفتي سفر يه وقت نياي
شاكي ِ اين باشي ، بوسه كم دادم

نه عزيزم ، مي دونم كه بد جوري
دل ِ مهربون ِ تو منتظره
قاصدك خبر آورده كه بهار،
به زودي مياد سراغ پنجره

وقتي كه بهار بياد ، تولد و
مي كنم فداي اون قد ِ بلند
هديه ي تو عزيزم براي من
شادي ِ اون چشم و ابروي كمند

گفته بودي واسه چشمات شعر بگم
حتي امروز كه نبود فرصت و وقت
فداي مخمل ِ موهات لحظه هام
بيست مي گيرم تا خيالت بشه تخت

آخه فردا واسه درس و امتحان
بدرقه راه ِ منه دعاي تو
خداي مهربون ِ تو قصه ها
مي دونم كه مي شنوه صداي تو

ظهر ِ فردا و بازم فرداي اون
منو از دعاي خيرت بگذرون
اينم از شعر ِ قشنگ ِ امروزم
كه سرودمش از عمق ِ دل و جون
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
شور

شور

شوریکه شب زدیده ی ما خواب میزند


واندرحیــــــــاط خانه ی غم آب میزند


زاندیشه ی گلیست که مهرعـــــــذاراو


درشاخ وبرگ وساقه ی دل تاب میزند


تصــــــــــویردلفریب نگـــاه شبانگهش


لبخنــــــدبردرخشش مهتـــــــاب میزند


دست بلنــــــــددوریش اندردلم ولـــــی


سنگ جفا به شیشه ی این قــــاب میزند


آهنگ دل بمقصـــــدکوی وصــــال یار


نقش خیــــــالی ایســـت که برآب میزند


ای محتسب چه جای ملامت براین فگار


دستــی اگر به جـــــــــام می ناب میزند
 
آخرین ویرایش:

iman.mpr

عضو جدید
این اولین ِمن است بشکافش.

تا چند زنی چنگ بر دل شیدایی من
تا چند زنی بنگ بر هوش حیرانی من
تا چند دهی وعده وصل به روز دگر
ای دوست، بگیر جان از دم سودایی من​


مشتاق نظرات شما عزیزان
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
این اولین ِمن است بشکافش.

تا چند زنی چنگ بر دل شیدایی من
تا چند زنی بنگ بر هوش حیرانی من
تا چند دهی وعده وصل به روز دگر
ای دوست، بگیر جان از دم سودایی من


مشتاق نظرات شما عزیزان

این که شروع به سرودن کردی دوست عزیز تبریک می گم.
اما رباعیی را که نوشتی اولتر و مهم تر از همه مشکل وزن دارد و در شعر،
البته نه شعر نو، وزن از جمله ی مهمترین ارکان است و کوچکترین نا موزونی از دید اهل سرایش مغموض نمی ماند اینه که برای حل این مشکل به مطالعه مفرط نیاز است.
در ضمن فقط کلمه ها را در کنار هم چیده اید که نه باهم تناسب دارند و نه از آن مفهومی دریافت می شود.
دل شیدا درست است اما دل شیدائی مفهومی را ارائه نمی کند، و عبارت بنگ بر هوش حیرانی که دیگه در هیچ قالبی نمی گنجد، بگیر جان از دم سودائی من هم همینطور.
به هر حال نقد شعر باعث بهتر شدن کار شاعر می شود و به هیچ وجه قصد تخریب نداشتم.
 

iman.mpr

عضو جدید

این که شروع به سرودن کردی دوست عزیز تبریک می گم.
اما رباعیی را که نوشتی اولتر و مهم تر از همه مشکل وزن دارد و در شعر،
البته نه شعر نو، وزن از جمله ی مهمترین ارکان است و کوچکترین نا موزونی از دید اهل سرایش مغموض نمی ماند اینه که برای حل این مشکل به مطالعه مفرط نیاز است.
در ضمن فقط کلمه ها را در کنار هم چیده اید که نه باهم تناسب دارند و نه از آن مفهومی دریافت می شود.
دل شیدا درست است اما دل شیدائی مفهومی را ارائه نمی کند، و عبارت بنگ بر هوش حیرانی که دیگه در هیچ قالبی نمی گنجد، بگیر جان از دم سودائی من هم همینطور.
به هر حال نقد شعر باعث بهتر شدن کار شاعر می شود و به هیچ وجه قصد تخریب نداشتم.


نقد صوفی نه همه صافی بی​غش باشد / ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی / شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد

دوست عزیز فرمایش شما شایسته ستایش است.
لازم است نکاتی چند از سروده ضعیف خود بیان کنم تا راهی به قوت ان بیابیم.

گفتید وزن ندارد مگر وزن چیست؟
گفتید دل شیدایی مفهمومی ندارد شاید در نگاه اول، هر چند منظور من چیز دیگریست این که دلم همچون شیداست و شیدا یعنی مجنون و عاشق یعنی دلم عاشق توست چون عشق مجنون به لیلی.
بنگ کلمه ای در فرهنگ بختیاری به معنی فریاد، نوا ... هوش حیرانی یعنی هوشی که سرگشته است یعنی عقلی که پریده است و عقلی که در مقابل دل شکست خورد(از کل بیت).
با این نوای خود عقل را ازسر من بیرون کرده ای.

دم سودایی یعنی نفسی که همواره با اه و ناله همراه است و میسوزد در غم دوری دوست.

خیلی خوشحالم از نقد شما
امیدوارم در این زمینه بیشتر به من کمک کنید.


من مرید توام مراد تویی / من غلامم چو کیقباد تویی
گر چه من بدنهاد و بدگهرم / شاکرم چون در این نهاد تویی
 

siyavash51

عضو جدید
بمان بمان جهـــــــــان من ! جهان امان نمی دهد !

زمین دهد امان مان ! زمــــــــان ضمان نمی دهد !

چنان صــــــــــــــدای تیره ی کلاغ بسته چشم مان

که گوش جان کسی به این ترانه خوان نمی دهد !

ببین که آفتــــــاب و باد و ابر و مه به ســــــــرزنان

بســـــی دوند و سعی شان کفاف نان نمی دهد !

چــــــــــــراغ دل مگر مرا ز راغ تن کند رهــــــــــا

وگرنه باغ سبز جان دری نشـــــــــــان نمی دهد

دمی دمیده همدمی که جان فـــــــــزایدم دمی

دریغ هـــــــــــــر دمی توان به ناتوان نمی دهد

فروغ گونه های تو فــــــزون بود ز مه - خـــــدا

چگونه گونه ی تو را به آســـــمان نمی دهد ؟!

بگو به این و آن بگـــو ! بگو ترانه خوان بگـــو !

صفات عاشقــــــــــان بجز ضمیر آن نمی دهد

ستــــاره ها رها رها در آسمان بــــــــی دعا

مؤذنــــــی دگر اذان به رایگان نمـــی دهد !!

نگاه تان
راهنماست ، دریغ نفرمایید ...
 

چاووش

عضو جدید
سلام به عزیزان خوش ذوق وهنرمند
غزل بسیار روان وساده ای را اینجا اوردم
که هم از نظر (وزن)ساده است وهم از نظر ضرب اهنگ کلمات
براحتی میشود درون مایه این شعر را احساس کرد
(قابل توجه دوستان ...)
منظور از احساس احساسی بودن متن شعر نیست بلکه امیخته بودن با احساس شاعرانه است
در ضمن اوزان بسیاری برای سرودن شعر وجود دارد
پیشنهاد میکنم دوستان عزیزم شعر های خود را با این اوزان مقایسه کنند
مطمئنا پیشر فت چشم گیری خواهند داشت

گیسوی ماه بانو

روزی که در خیالش کاشانه کرده بودم
کاخ سیاه غم را ویرانه کرده بودم
در شهر عاقلی بود از هرچه عشق خالی
من با کلامش اورا دیوانه کرده بودم
مسجد نبوده در شهر درهاش باز باشد
من لاجرم دلم را میخانه کرده بودم
گیسوی ماه بانو اشفته بود انشب
با پنجه ستاره من شانه کرده بودم
وقتی سپیده سر زد من مثل یک پرنده
دیدم به روی چشمی شب لانه کرده بودم
هر روز داده بودم پیغام دوستی را
با هر چه یار بد بود بیگانه کرده بودم
تا گل نمیرد انجا از درد بی نشانی
یک باغ را به دورش پروانه کرده بودم
تا خاطرات شیرین هر گز نمیرد انجا
فر هاد کوه کن را افسانه کرده بودم
تا جرعه ای بنوشم از شربت نگاهش
چشم سیاه شب را پیمانه کرده بودم

امیدوارم در محضر دوستانی که بیش از این بند ه حقیر میدانند جسارت نکرده باشم
(روزی که در خیالش کاشانه کرده بودم
مفعول و فاعلاتن........مفعول وفاعلاتن)
 

چاووش

عضو جدید
بمان بمان جهـــــــــان من ! جهان امان نمی دهد !

زمین دهد امان مان ! زمــــــــان ضمان نمی دهد !

چنان صــــــــــــــدای تیره ی کلاغ بسته چشم مان

که گوش جان کسی به این ترانه خوان نمی دهد !

ببین که آفتــــــاب و باد و ابر و مه به ســــــــرزنان

بســـــی دوند و سعی شان کفاف نان نمی دهد !

چــــــــــــراغ دل مگر مرا ز راغ تن کند رهــــــــــا

وگرنه باغ سبز جان دری نشـــــــــــان نمی دهد

دمی دمیده همدمی که جان فـــــــــزایدم دمی

دریغ هـــــــــــــر دمی توان به ناتوان نمی دهد

فروغ گونه های تو فــــــزون بود ز مه - خـــــدا

چگونه گونه ی تو را به آســـــمان نمی دهد ؟!

بگو به این و آن بگـــو ! بگو ترانه خوان بگـــو !

صفات عاشقــــــــــان بجز ضمیر آن نمی دهد

ستــــاره ها رها رها در آسمان بــــــــی دعا

مؤذنــــــی دگر اذان به رایگان نمـــی دهد !!

نگاه تان
راهنماست ، دریغ نفرمایید ...
ازشعرتان لذت بردم
گمانم از شعر استاد ابتهاج الهام گرفته اید
(درین سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
یکی ز شب گرفتگان....)
 

siyavash51

عضو جدید
مهر و كين

آيا شبي آمد تو را ؟ تا صبح بيداري كني؟
آيا كنار ِ بستري ، شد درد را ياري كني؟
آيا نگاهي از تو شد ، شاد و رها از بند ِ غم؟
شد باز قلبي شادمان ، دور از رياكاري كني؟

صبحي دميده از افق ، در جاي جاي ِ اين زمين؟
كز رنگ ِ آن شهري شود ، روشن ز ِ انوار ِ وزين؟
دردي دوا شد نميه شب ، از دوري ِ معشوق و لب؟
شد خالي از خشم و حسد ، قلبي سراسر مهر و كين؟

داني چزا آدم بهْ از ، حيوان بهْ از عنصر بُوَد ؟
خواهي بداني اين جهان ، خالي چرا ؟ يا پُُر بُوَد ؟
دست ِ عدم گاهي چرا ، لمسش نمايد روز و شب؟
لب هاي خلوت از چه رو ، گويند پُر از دُر بُوَد ؟

گويم تو را اينك جواب ؛ از حل ِ مشكل ها مَرَنج
مشكل بُوَد آسان ترين راه از معماهاي گنج
گر هست عشقي در ميان ، تا اين زمان ، در اين مكان
دنيا نمي ارزد به آن ، حيران كني قلبي به رنج

[FONT=&quot]درود بر سارای عزیز[/FONT]
[FONT=&quot]درونی ملتهب و متلاطم ، دریچه ی سرریز بسته است[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]این عنوان برازنده ی سارای ارجمند و شعر ایشان است و شوندی شد تا به بررسی این چارانه ها بپردازم . درست سن و سال شما را نمیدانم اما هرچه هست نشان از آن دارد که درون و اندیشه ی تان چند سال از خودتان بزرگتر است ! این همه پرسش را پیش روی خواننده گذاشتن شوندی ندارد مگر این که شاعر از سردرد و ناملایمات به مکاشفه و معاینه به پاسخ بسیاری از این پرسش ها دست یافته باشد . از آنجا که شاعر زن است چنین سلوکی شگفت انگیز است دست کم برای من ! چراکه اگر به تاریخ ادبیات ایران برگردیم و تراز گیری کنیم خواهیم دید که فاصله بسیار دور از ترازمندی است ! در گاهشمار ادب ایران شاید نام سه تن از زنان برجسته باشد ، نخست رابعه ی بنت کعب و شعر زیبایی از ایشان به جای مانده از قرن چهارم و دومین بانوی ارجمندی که در علوم دینی و عرفانی به درجات بالایی رسیده بود به نام طاهره ی قرة العین که شعر زیبای زیر از اوست :[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو[/FONT]
[FONT=&quot]شرح دهم غم تورا نکته به نکته مو به مو[/FONT]
[FONT=&quot]می رود از فراق تو خون دل از دو دیده ام [/FONT]
[FONT=&quot]دجله به دجله یم به یم چشمه به چشمه جو به جو[/FONT]
[FONT=&quot]مهر تو را دل حزین بافته با قماش جان [/FONT]
[FONT=&quot]رشته به رشته نخ به نخ تار به تار و پو به پو والی ...[/FONT]
[FONT=&quot]و سه دیگر ، خانم پروین اعتصامی است که در کتابهای درسی از ایشان فراوان گفته شده و معاصر هم هست به نوعی .[/FONT]
[FONT=&quot]سخن من برای شما این است :[/FONT]
[FONT=&quot]ارزش داشته های خود را بدانید که هرکسی به چنین تلاطم روحی نمی رسد . شما که با وزن بیگانه نیستید پس کمی هم دستور زبان فارسی را فرا گیرید که دشواریهایی که در ادامه کوتاه می گویم در کارهای پسین شما دیده نشود .[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]آيا شبي آمد تو را ؟ تا صبح بيداري كني؟[/FONT]
[FONT=&quot]آيا كنار ِ بستري ، شد درد را ياري كني؟[/FONT]
[FONT=&quot]آيا نگاهي از تو شد ، شاد و رها از بند ِ غم؟[/FONT]
[FONT=&quot]شد باز قلبي شادمان ، دور از رياكاري كني؟[/FONT]

[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]شاعر در این چارانه ی نخستین وزن را به درستی احترام کرده و مضمون محترمی نیز برگزیده است اما سخن ایشان به شوند پریشانی دچار لکنت شده و همه ی خوانندگان نمی توانند منظور شاعر را دریابند . برای شعر گفتن حتما قرار نیست جای فعل و مفعول و متمم و ... تغییر کند که نمای شعری بگیرد ! سعدی فرموده : دیرآمدی ای نگار سرمست ! یا : ما گدایان خیل سلطانیم ... فردوسی : توانا بود هرکه دانا بود ... به نام خداوند جان و خرد ...[/FONT]
[FONT=&quot]درهیچ یک از این نمونه ها جای ارکان جمله تغییر نکرده است . البته گاهی به ضرورت وزن تغییر می کند اما نه تمام شعر ! [/FONT]
[FONT=&quot]برای نمونه : آیا شبی آمد تورا تاصبح بیداری کنی ؟ [/FONT]
[FONT=&quot]در ادبیات فارسی سه نوع «را» هست :1. نشانه ی مفعولی = سارا کتاب را برداشت ... 2. حرف اضافه ای که بجای به ، برای ، از برای بکار برده می شود = مرا گویی (به من می گویی) تو را جامه ای نیکو خواهم خرید (برای تو جامه ...) 3. بجای کسره ای که میان مضاف و مضاف الیه واقع می شود و به آن رای فک اضافه می گویند = میز را پایه شکست (پایه ی میز شکست ) [/FONT]
[FONT=&quot]اما در ادبیات امروز بجز گزینه ی یکم که نشانه ی مفعولی ست دو گزینه ی دیگر منسوخ و کاربردی ندارند که شما از آن استفاده کرده اید که معنای پاره ی اول این است : آیا برای تو پیش آمده است که تا صبح بیدار بمانی[/FONT]
[FONT=&quot]بیداری کنی : این آمیغ از بنیاد ویران و نادرست است چراکه بیداری به تنهایی معنای مصدری دارد و نمی توان از آن فعل آمیغی ساخت اما در ادبیات محاوره و عامیانه همه جور تبصره هایی هست و به صورت : شب بیداری کردن استعمال می شود .[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]آیا کنار بستری شد درد را یاری کنی ؟[/FONT]
[FONT=&quot]به یقین خواست شاعر یاری دردمند است اما عدم اشراف بر دستور زبان باعث شده که معنای پاره ی دوم اینگونه باشد : [/FONT]
[FONT=&quot]آیا برای تو پیش آمده است که کنار بستر بیماری ، به درد کمک کنی ؟! [/FONT]
[FONT=&quot]به درد کمک کردن یعنی آن را شتاب و افزایش دادن تا جان بیمار زودتر گرفته شود ![/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]آیا نگاهی از تو شد ، شاد و رها از بند غم ؟[/FONT]
[FONT=&quot]شاعر می خواهد بپرسد : آیا تاکنون توانسته ای نگاه غمزده ی نیازمندی را دریابی و اورا از نگرانی درآوری ؟[/FONT]
[FONT=&quot]اما معنای ساختاری این پاره چنین است : آیا تاکنون از میان نگاه های تو حتی یک نگاه هم شاد و بی غم نشده است [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]شد باز قلبی شادمان ، دور از ریاکاری کنی ؟[/FONT]
[FONT=&quot]حذف نشانه ی مفعولی شالوده ی جمله را به هم میریزد و این کار به آیین و پسندیده نیست ! چنانکه یک حذف کوچک موجب شده است تا این معانی از پاره ی چهارم دست دهد :[/FONT]
[FONT=&quot]باز هم قلبی شادمان شد ، بدور از ریاکاری کنی ؟!!!!!![/FONT]
[FONT=&quot]کسی که جراحی قلب باز انجام داده بود شادمان شد ، دور از...!!![/FONT]
[FONT=&quot]و چندین برداشت که میتوان به دلیل غیبت «را» که پاسبان مفعول است ، از این پاره انجام داد .[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]سخن پایانی [/FONT]
[FONT=&quot]باید بگویم که اگر نقد می کنم نخست مشق می نویسم و نظر خودم را میگویم و در ادبیات امروز نظر من فقط نظر من است و حتما زاویه ی نگاه سایه جان متفاوت و محسن عزیز نگاه دیگری دارد و یا سارای دلبند ... چراکه اصل هرمنوتیک از سویی و نظریه ی مرگ مؤلف از سوی دیگر راه را برای برداشت شخصی و پروانه دار باز گذاشته اند . اما بهتر آن است که درست بنویسیم تا حرفی که می خواهیم بزنیم را بیشینه ی خوانندگان دریابند .[/FONT]
[FONT=&quot]و دوم اینکه هرگز کینه ورزی و نگاه بد نسبت به هیچ ارجمندی ندارم چراکه مجادله ای رخ نداده و حقی از من ضایع نشده است و یا مهرورزی به شخص خاصی نیست ! آنچه آورده می شود تنها برای رضایت حضرت دوست است که زکات دانش اندک خویش را صرف روشنی راه بندگان اش نمایم و دیگر اینکه با دلیل و جزء به جزء براساس دستورزبان فارسی آورده می شود و بی پایه و کلی گویی نمی کنم و بنویسم خوب است یا ضعیف است که موجب غرور یا سرخوردگی عزیزی شود که یکی به بیراهه و دیگر از راه باز می دارد و گناهی ست نابخشودنی . رازو نیازتان بی پروانه مباد ...[/FONT]
 

siyavash51

عضو جدید
ازشعرتان لذت بردم
گمانم از شعر استاد ابتهاج الهام گرفته اید
(درین سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
یکی ز شب گرفتگان....)
درود بر شما و حضور ذهن تان

این غزل در حقیقت برای هوشنگ ابتهاج گفته شده و در بیتی نام ایشان و پاره ای از غزل محترم شان آورده شده که هنوز دلپسند نیست ولی برای تایید گفته شما اینجا می نویسم :

چنان که سایه گفته بود «در این سرای بی کسی
کسی به در نمی زند » رهی نشان نمی دهد


اما اشتراک تنها در وزن است و قافیه متفاوت اما ردیف هردو نفی است حضرت سایه نمیزند و این کمینه نمیدهد را آورده ام که در ساختار نزدیک و در معنا از یکدیگر دورند .
بسیار سپاسگزارنگاه مهربان شما هستم . آنچه به ذهن تان می رسد برایم ارزشمنداست . دریغ نفرمایید
 

ELLY775

عضو جدید
سلام لطفا نظر بدیدممنونم

قاصد خبر اورد
این شهر چه تاریک است
شهری که در خواب است
خورشید نمی بیند
کو سایه دراین شهر
جسمی که بی جان است
سایه نمی دارد
زیر پوست شهر
زخم ها چه چرکین اند
زمین از مرده ابستن
گورها دسته جمعی اند
زیر سقف اسمان
باران نمی بارد
دست ها به خون اغشته
دلها ز یک دور اند
زیر خط فقر
صفر ها چه با معنی
صفر بی ارزش
نان می اورد
ساز ودهلی نیست
صدای شیون است
دختری غرق خون
در دامان مادر است
 

iman.mpr

عضو جدید
این دومینِِ ِ من است بشکافش.

امشب
دلم لرزید
باز کردم چشم تارم را
مردم شهر نالان
پدرم در سجده عشق
مادرم دست به دعا
اسمان بی پرده گریست
ماه بی سایه
شاید گل هم لرزید
که شبانه خندید
قطره اشکی
از دل شب
بوسه زد بر خاک
نوشت
"ایمان بیاور"


مشتاق نظرات ارزنده شما دوستان
 

چاووش

عضو جدید
با سلام
بی ادبی است ولی برای اینکه در اول راه گامهایتان محکم باشد وبه محض دیدن نامتان شعرتان خوانده شود
چند کلامی مینویسم انشااله... از بنده حقیر ازرده خاطر نشوید چرا که تنها از روی عشق ودوست داشتن است
کسی که نتواند در چها چوب شعر کلاسیک شعر خوب بنویسد محال است شعر روز-شعر ازاد-ویا شعر سپید را به اسانی کنار هم بگذارد...
شعر نو ویا به تعبیر دیگر شعر سپید ان نیست که هر واژه زیبا وپر رنگ ولعاب را کنار هم بگذاریم وازانها شعری
بسازیم ...

هر کدام از انواع اشعار قوائد خاص خود را می طلبند وچهار چوب خود را دارند
شعر هر چه که باشد علاوه بر معنای افقی باید در ستون عمودی نیز مکمل معنای همدیگر باشند
ودیگر اینکه واژه ها نیز بهتر است در جای خود استفاده شود(دلها زیک دورند )بنظر کمی باهم جور در نمی ایند دل جسمی زنده است وجاندار ... پیشنهاد من این است(دلها زهم دورند)البته نظر گوینده محترم است
در پایان فقط درخواست من این است سعی شود جمله ها بهم ربط داده شود

ولی بهتر است قبل از سرودن شعر نو استعداد خود را در شعر کلاسیک محک بزنید

موفق وپیروز باشید--- از اینکه باز هم در شعر هایتان دخالت کردم پوزش میطلبم

در سکوت تو پیداست کوهی از نگفتن ها
در نگاه تو جاریست حسرت سخن داری
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در آغاز تشکر میکنم از اکرام عزیز که این شعر رو خوندند و راهنماییم کردند...

دردم از تنهایی ست
از غم غربت و این سوز دل و شیداییست
از نگاهی که هنوز
جای خالی قدم های تو را می کاود
از دو دستی که هنوز
در هم آغوشی شب های زمستانی وسرد
دست های تو وآغوش تو را میخواهد
از همه مستی و بی تابی و این شور که افتاده ز سر تا قدمم
تا که یاد آوردم
گرمی و سوز نهان جگرم
ای پریزاده بیا
و نگاهت را بسپار به من
تا که این خلوت و خاموشی دل بار دگر
جای خود را به تب و تاب دهد
عاشق خسته و بی حوصله را بار دگر
مستی و شور و شر و فرصت دیدار دهد:gol:
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
در آغاز تشکر میکنم از اکرام عزیز که این شعر رو خوندند و راهنماییم کردند...

دردم از تنهایی ست
از غم غربت و این سوز دل و شیداییست
از نگاهی که هنوز
جای خالی قدم های تو را می کاود
از دو دستی که هنوز
در هم آغوشی شب های زمستانی وسرد
دست های تو وآغوش تو را میخواهد
از همه مستی و بی تابی و این شور که افتاده ز سر تا قدمم
تا که یاد آوردم
گرمی و سوز نهان جگرم
ای پریزاده بیا
و نگاهت را بسپار به من
تا که این خلوت و خاموشی دل بار دگر
جای خود را به تب و تاب دهد
عاشق خسته و بی حوصله را بار دگر
مستی و شور و شر و فرصت دیدار دهد:gol:

زیبا!!!!!!!!! موزون و سپید سپید...
چیزیکه این شعر سپید داره و اشعار دیگر دوستان نداره و یاهم کم داره موزونیشه که خیلی بر جسته ساختتش.
 
بالا