kayvan_mch
عضو جدید
راستش نمیدونم از کی و کجا شروع شد اما همیشه دوستش داشتم(دختر عمه ام رو میگم(شادی) همیشه وقتی پیشش بودم ضربان قلبم میرفت بالا اما هیچوقت بهش نتونستم بگم(اینو تو پرانتز بگم که من تو دانشگاه و بیرون کلا آدمی بودم که با کیس های زیادی بودم البته تا 2 سال پیش) 2 سال پیش که فهمیدم اونم منو دوست داره(صحبتاش رو با خواهرم شنیدم اتفاقی البته) دیگه نمیتونستم با کیس دیگه ای باشم .............بگذریم این 2 سال گذشتو من بهش نگفتم(از عمه ام خجالت میکشیدم) تا اینکه 2 هفته پیش که دیدمش احساس کردم یه کم معذبه.....نمیدونستم چی شده تا دیروز که از زیر زبونه خواهرم کشیدم بیرون و فهمیدم که شادی خانوم با یکی هستو قضیشونم جدیه ........این 24 ساعته 24 سال شد واسه من اصن گیجه گیجم نمیدونم خودمو لعنت کنم از شادی دلخور باشم خلاصه موندم توش شما میگید چیکار کنم؟