مشاعرۀ سنّتی

azadeh_arch _eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
شرمنده از خود نیستم گر چون مسیحا
انجا که فریاد از جگر باید کشیدن
من با صبوری بر جگر دندان فشردم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
می‌نپنداشتم که روز شود

تا بدیدم سحر که پایان داشت

در باغ بهشت بگشودند

باد گویی کلید رضوان داشت
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست

دل سودازده از غصه دو نیم افتادست

چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است

لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو عطر هر رسیده و نجوای هر نسیم
تو انتهای هر ره و آن سوی هر دری
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از تو به جز از فراقِ تو ناخوش نیست

آن نیز به امیدِ وصالِ تو خوش است
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
تو بدری و خورشید تو را بنده شده‌ست



تا بندهٔ تو شده‌ست تابنده شده‌ست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا گرفتارم به دردِ عشق وقتِ من خوش است

وقتِ آن کس خوش که بنیادِ گرفتاری نهاد
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
یک صراحی پیشم آورد آن حریف نیک خو

گشت جانم زان صراحی بیخودی خماره‌ای




در میان بیخودی تبریز شمس الدین نمود

از پی بیچارگان سوی وصالش چاره‌ای
 

nooshafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک صراحی پیشم آورد آن حریف نیک خو

گشت جانم زان صراحی بیخودی خماره‌ای




در میان بیخودی تبریز شمس الدین نمود

از پی بیچارگان سوی وصالش چاره‌ای
یکی خط است از اول تا به آخر
بر او خلق جهان گشته مسافر
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
روز اول رفت دینم در سر زلفین تو



تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا

خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل با امید وصل به جان خواست درد عشق
آن روز درد عشق چنین بی دوا نبود
:gol:
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیده را فایده آنست که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل چون شکسته سازم ز گذشته‌هاي شيرين
چه ترانه‌هاي‌ محزون که به يادگار دارد
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
درد آمد برتر از ملک جهان
تا بجویی تو خدا را در نهان
 
آخرین ویرایش:

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
نپنداری که من بی باده مستم

مثال شاعران افسانه بستم
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
یاوری ز آزاد مردان جوی زیرا مرد را

از کسی کو یار خود باشد نیاید یاوری
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ترا چون آرزوهايم هميشه دوست خواهم داشت
به شرطي که مرا در آرزوي خويش نگذاري


چه زيبا مي‌شود دنيا براي من اگر روزي
تو از آني که هستي اي معما پرده برداري
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا