بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

noom

عضو جدید
اعتراف می کنم ...
اعتـــراف مـــی کنم ...
هنـــوز هـــــم شـــب های پاییزی ...
زیر چشمی به آسمان تاریک نگاه می کنم ...
و به چراغ های ریزش زل می زنم ...
شاید تو را میان آنها ...
دوباره ببینم ...
اعـــــــتــــــــــراف مــــــــــی کـــــــــنــــــم ...
هنـــوز هـــــم شـــب های پاییزی ...
بوی تو و نفس هایت را ...
و تمام خاطرات را ...
با تــمام وجـود ...
داخل ریه هایم می کشم ...
و بازدم ها را قورت می دهــــم ...
تــــــــا بـــیـــــــــرون نـــــــــرونــــــــد ...
نه خاطــــــــراتــــــت ، و نه افـــــکـــــــارت ...
اعـــتــــــــراف مــــی کــــــنـــــــــم ...
هنوز هـــــم شـب های پاییزی ...
تو را می کــــِـــــشــــم ...
اعتراف می کنــــم ...
کـــه هنــــــوز ...
هنوز هم شبهای پاییزی ...
به تـــــو و بـه نـــگاه تـــو معتـــادم ...
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
از من بگریزید که می خورده ام امروز
با من منشینید که دیوانه ام امشب
ترسم که سر کوی تو را سیل بگیرد
ای بی خبر از گریه ی مستانه ام امشب
یک جرعه آن مست کند هر دو جهان را
چیزی که لبت ریخت به پیمانه ام امشب
بی حاصلم از عمر گران مایه فروغی
گر جان نرود در پی جانانه ام امشب .

"همای شیرازی"
 
از اشعار استاد شهریار:



حسینه یئرلر آغلار گؤیلر آغلار


بتول و مصطفی پیغمبر آغلار


حسینین نوحه سین دلریش یازاندا


مسلمان سهل دیر کی کافر آغلار


کور اولموش گؤزلرین قان دوتدو شیمرین


کی گؤرسون اؤز الینده خنجر آغلار


حسینین کؤینه گی زهرا الینده


چکر قیحا قیامت ، محشر آغلار


آتاندا حرمله ، اوخ کربلاده


گؤریدین دوشمن آغلار ، لشکر آغلار


قوجاغیندا ، گؤردین ام لیلا


آلیب نعش علیّ اکبر آغلار


رباب ، نیسگیل دؤشونده سود گؤرنده


علیّ اصغری یاد ائیلر آغلار


باشیندا کاکل اکبر هواسی


یئل آغلار ، سنبل آغلار ، عنبر آغلار


یازاندا آل طاها نوحه سین من


قلم گؤردوم سیزیلدار ، دفتر آغلار


علی ، شق القمر ، محراب تیلیت قان


قولاق وئر ، مسجید اوخشار منبر آغلار


علی دن شهریار ، سن بیر اشاره


قوجاقلار قبری ، مالک اشتر آغلار
اللرن آغورماسون خوب قارداشوم
 

ehsantomcat

عضو جدید
شب فراق که داند که تا سحر چندست --مگر کسی که به زندان عشق دربندست
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم -- کدام سرو به بالای دوست مانندست
پیام من که رساند به یار مهرگسل -- که برشکستی و ما را هنوز پیوندست
قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست --به خاک پای تو وان هم عظیم سوگندست
که با شکستن پیمان و برگرفتن دل -- هنوز دیده به دیدارت آرزومندست
بیا که بر سر کویت بساط چهره ماست -- به جای خاک که در زیر پایت افکنده‌ست
خیال روی تو بیخ امید بنشاندست -- بلای عشق تو بنیاد صبر برکندست
عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی -- به زیر هر خم مویت دلی پراکندست
اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی -- گمان برند که پیراهنت گل آکندست
ز دست رفته نه تنها منم در این سودا -- چه دست‌ها که ز دست تو بر خداوندست
فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست -- بیا و بر دل من بین که کوه الوندست
ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق --گمان برند که سعدی ز دوست خرسندست
 
  • Like
واکنش ها: noom

ehsantomcat

عضو جدید
هر چه بینا چشم ، رنج آشنایی بیشتر

هر چه سوزان عشق ، درد بی وفایی بیشتر

هر جان کوهیده تر ، نزدیکتر پایان عمر

هر چه دل رنجیده تر ، سوز جدایی بیشــــتر

هر چه صاحبدل فزون،برگشته اقبالی فزون

هر چه سر آزاده تر ، افتاده پایی بیشتـــــر

هر چه دل رنجیده تر ، زندان هستی تنگتر

هر چه تن شایسته تر،شوق رهایی بیشتر

هر دانش بیشتر ، وامانده تر در زندگـــــــی

هر چه کمتر فهم ، کبر و خود نمایی بیشتر

هر چه بازار دیانت گرم ، دلـــــــــها سردتر

هر چه زاهد بیشتر ، دور از خدایی بیشتر

هر چه در رنج و زحمت ، نا امیدی عاقبت

هر چه با یاران وفا ، بی اعتنایی بیشتــر[/CENTER]
 
  • Like
واکنش ها: noom

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای ساربان آهستـه روکـارام جانـم مـی رود
وان دل کـه بـا خـود داشـتـم بـا دلستانم می رود
من مانده ام مهجورازاو بیچاره ورنـجورازاو
گویی که نیشی دور از او دراستـخوانم مـی رود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانـم مـی رود
او می رود دامن کشام من زهرتنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کـز دل نشانـم میرود
در رفتن جان از بدن گوینــد هرنوعی سخن
من خودبه چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو
من میشناختم او را
نام تو را همیشه به لب داشت
حتی در حال احتظار
آن دلشکسته عاشق بی نام ونشان
آن مرد بیقرار
روزی اگر سراغ من آمدبه اوبگو
هر روز پای پنجره غمگین نشسته بود و گفتگونمیکرد جز با درخت سرو ذرباغ کوچک همسایه
شبها به کارگاه خیال خویش تصویری از بلندی اندام میکشید
ودر تصورش؛تصویرتو بلندترین سرو باغ را تحقیر کرده بود
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو
آن لحظه ای که دیده برای همیشه بست
آن نام خوب بر لب لرزان او نشست
روزی اگرچه.. او..آه نمی آید
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از عشق من به کوچه و بازار قصه هاست
امروز شهر پر شده از گفت وگوی من
از بس که شب زدست غمش ناله میکنم
همسایه شکوه میکند از های وهوی من
 

چین چیلا

عضو جدید
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عشق یعنی راه رفتن زیر باران[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] عشق یعنی من می روم تو بمان[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عشق یعنی آن روز وصال[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] عشق یعنی بوسه ها در طوله سال[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عشق یعنی پای معشوق سوختن[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] عشق یعنی چشم را به در دوختن[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] عشق یعنی جان می دهم در راه تو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] عشق یعنی دستانه من دستانه تو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عشق یعنی مریمم دوستت دارم تورو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] عشق یعنی می برم تا اوج تورو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عشق یعنی حرف من در نیمه شب[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] عشق یعنی اسم تو واسم میاره تب[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عشق یعنی انقباظو انبصاط[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] عشق یعنی درده من درده کتاب[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عشق یعنی زندگیم وصله به توست[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] عشق یعنی قلب من در دست توست[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عشق یعنی عشقه من زیبای من[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] عشق یعنی عزیزم دوستت دارم[/FONT]​
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم

گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز
فرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم
گر بی تو بود جنت در کنگره ننشینم
ور با تو بود دوزخ در سلسله آویزم
 

amir ut

عضو جدید
وای ، باران
باران
؛
پر مرغان نگاهم را شست
خواب رؤیای فراموشیهاست
خواب را دریابم
كه در آن دولت خاموشیهاست
من شكوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی كه به من می گوید :
"گر چه شب تاریك است
دل قوی دار ، سحر نزدیك است ":gol:
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر که گدای در مشکوی توست....... پادشــاســت
شه که به همسایگی کوی توست .......چون گداست
باغ جهـان موسـم اردیبـهشت....... یا بـهشــت
گرنه ثنا خوان گل روی توسـت .......بی صفاست
نرگس گلزار جهان هر که گفت........ یا شـنـفـت
این که چوچشمان بی آهوی توست....... بی حیاست
سرو شـنیدم کـه قـد آراسـتـه ...........خــاســـتـــه
مدعـی قـامت دلـجـوی تـوســت........ بد اداســت
رحـم کـن ای دیـده رخ زرد مـــن........ درد مـــن
گر نه امیدیش به داروی توست .......بی دواست
 

ghisoo_tala

عضو جدید
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر با خاک اندامم
چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد
بدست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او
یکریز و پی در پی
دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدینسان بشکند در من
سکوت مرگبارم را...
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنياد مکن تا نکنی بنيادم

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر

سر مکش تا نکشد سر به فلک فريادم

زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم

طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

يار بيگانه مشو تا نبری از خويشم

غم اغيار مخور تا نکنی ناشادم

................
.............


 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پس از من شاعري آيد
که اشکي را که من در چشم رنج افروختم
خواهد سترد
پس از من شاعري آيد
که قدر ناله هايي را که گستردم نمي داند
گلوي نغمه هاي درد را
خواهد فشرد
پس از من شاعري آيد
که در گهواره نرم سخن هايم شنيده لاي لاي من
که پيوند طلايي دارد او با من
و اين پيوند روشن قطره هاي شعرهاي بي کران ماست
ولي بيگانه ام با او
و او در دشت هاي ديگري گردونه مي تازد
پس از من شاعري آيد
که شعر او بهار بارور در سينه اندوزد
نمي انگيزدش رقص شکوفه هاي شوم شاخه پاييز
که چشمانش نمي پويد
سکوت ساحل تاريک را چون ديده فانوس
و او شعري براي رنج يک حسرت
که بر اشکي است آويزان
نمي سازد
پس ازمن شاعري آيد
که مي خندد اشعارش
که مي بويند آواهاي خودرويش
چو عطر سايه دار و ديرمان يک گل نارنج
که مي روبند الحانش
غبار کاروان هاي قرون درد و خاموشي
پس از من شاعري آيد
که رنگي تازه داررنگدان او
زدايد صورت خاکستر از کانون آتش هاي گرم خاطر فردا
زند بر نقش خونين ستم
رنگ فراموشي
پس از من شاعري آيد
که توفان را نمي خواهد
نمي جويد اميدي را درون يک صدف در قعر درياها
نمي شويد به موج اشک
چشم آرزويش را
پس از من شاعري آيد
که مي روبد بساط شعرهاي پيش
که مي کوبد همه گلهاي به پاي خويش
نمي گيرد به خود زيبايي پرپر
نگاه جست و جويش را
پس از من شاعري آيد
که با چشمم ندارد آشنايي آسمانهاي خيال او
و او شايد نداند
مي مکد نشت جواني را ز لبهاي جهان من
و يا شايد نداند
غنچه هاي عمر ناسيراب من بشکفته درکامش
و يا شايد نداند
در سحرگاه ورودش همچو من رنگ خواهم باخت
پس از من شاعري آيد
که من لبهاي او را درد هان شعرهاي خويش مي بوسم
اگر چه او نخواهد ريخت اشکي بر مزار من
من او را در ميان اشک و خون خلق مي جويم
و من او را درون يک سرود فتح خواهم ساخت
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
مبادا آسمان بی‌بال و پر بار
مبادا در زمین دیوار بی‌در

مبادا هیچ سقفی بی‌پرستو
مبادا هیچ بامی بی‌کبوتر
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماه من غصه چرا ؟؟؟
آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست، گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد
یا زمینی را که، دلش از سردی شبهای خزان نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید، زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست
ماه من غصه چرا؟؟
تو مرا داری و من هر شب و روز، آرزویم همه خوشبختی توست
ماه من، دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن
کار آنهایی نیست که خدا را دارند
ماه من، غم و اندوه اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود که خدا هست، خدا هست هنوز
او همانیست که در تارترین لحظه شب، راه نورانی امید نشانم می داد
او همانیست که هر لحظه دلش میخواهد همه زندگی ام، غرق شادی باشد
ماه من...
غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی، بودن اندوه است
اینهمه غصه و غم، اینهمه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه ،میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین، ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند
که خدا هست
خدا هست
خدا هست هنوز....
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
به کجا چنین شتابان ؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان ؟
همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان ؟
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت به خیر !‌ اما تو دوستی خدا را
چو ازین کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را

 

noom

عضو جدید
استخوان هایم دارد میسوزد
زیر بار این درد ...
من بی وفا نیستم !
این را آرزو های مرده ام
خوب میداند ...!
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
بگذار تا بگرييم چون ابر در بهاران
كز سنگ ، گريه خيزد روز وداع ياران
هر كس شراب فرقت روزي چشيده باشد
داند كه سخت باشد قطع اميدواران
با ساربان بگوئيد احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل بروز باران
بگذاشتند ما را در ديده آب حسرت
گريان چو در قيامت چشم گنهكاران
اي صبح شب نشينان جانم بطاقت آمد
از بسكه دير ماندي چون شام روزه داران
چندين كه برشمردم از ماجراي عشقت
اندوه دل نگفتنم الا يك از هزاران
سعدي بروزگاران مهري نشسته بر دل
بيرون نميتوان كرد الا بروزگاران
چندت كنم حكايت؟شرح اينقدر سلامت
باقي نميتوان گفت الا بغمگساران
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا نترسان دوست
مرا نترسان يار
مرا نترسان خوب
من از سرودن شعري بلند نمي ترسم
- بلند؟
يعني کمند!

براي تو بايد
دوباره شعري گفت.

مرا نترسان دوست
مرا نترسان يار
مرا نترسان خوب
که من نمي ترسم.



***شعر خواني :
من از سرودن منظومه هاي آتشرنگ
در برودت اين شبگير هراس ندارم
که رنگ گونه ي تو:
اتفاق رويش لاله ست
در تن اين دشت

با من بگو
که مي شود آيا
از درگاه عشق
بي شعر تازه يي برگشت؟ ***




دوباره مرکب
دوباره قلمدان
دوباره رخت شاعري ام را
بيار
اي بيدار
براي تو بايد دوباره شعري گفت.

مرا نترسان دوست
مرا نترسان يار
مرا نترسان خوب

که من نمي ترسم
که من نمي ترسم
که من نمي ترسم...
 

noom

عضو جدید
همچون دود سيگارت من هم روزي
جلوي چشمانت ناپديد مي شوم...
وشايدفقط اندكي بوي تند بي گناهيم
مشامت راپركند...
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود
کو را به سر کشته هجران گذری بود

آن دوست که ما را به ارادت نظری هست
با او مگر او را به عنایت نظری بود

من بعد حکایت نکنم تلخی هجران
کان میوه که از صبر برآمد شکری بود

رویی نتوان گفت که حسنش به چه ماند
گویی که در آن نیم شب از روز دری بود

گویم قمری بود کس از من نپسندد
باغی که به هر شاخ درختش قمری بود

آن دم که خبر بودم از او تا تو نگویی
کز خویشتن و هر که جهانم خبری بود

در عالم وصفش به جهانی برسیدم
کاندر نظرم هر دو جهان مختصری بود

من بودم و او نی قلم اندر سر من کش
با او نتوان گفت وجود دگری بود

با غمزه خوبان که چو شمشیر کشیدست
در صبر بدیدم که نه محکم سپری بود
 

harakat

عضو جدید
:smile:سلام ،شعر خوبی بود ،حال کردم باهاش ،یک سوال : کلا زندگی یک شعر پیچیده است ، شاعر بیشتر حال میکند و یا عناصر شعر؟
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
می رسم آنجا که غیر از یار نیست
وز تجلی قدرت دیدار نیست
بهر دیدن چشم دیگر بایدت
دیده یی زین دیده بهتر بایدت
چشم سر بیننده ی دلدار نیست
عشق را با جان حیوان کار نیست
چشم ظاهر در بهائم نیز هست
کوششی کن چشم دل آور به دست
باغبان را در گلاب و گل ببین
ذکر او در نغمه ی بلبل ببین
عشق او در واژه ها جان می دمد
در کلامم نور عرفان میدمد
طبع خاموشم سخن پرداز از اوست
بال از او نیرو از او پرواز از اوست
عقل ها ز اندیشه اش دیوانه است
شمع او را عالمی پروانه است
دیده ی خلقت همه حیران اوست
کاروان عقل سرگردان اوست

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
اشکم ولی بپای عزیزان چکیده ام
خارم ولی بسایه گل آرمیده ام
با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر بگریبان کشیدهام
چون خک در هوای تو از پا افتاده ام
چون اشک در قفای تو با سر دویده ام
من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
از جام عافیت می نابی نخورده ام
وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریده ام
گر می گریزم از نظر مردمان رهی
عیبم مکن که آهوی مردم ندیده ام
 

ghisoo_tala

عضو جدید
به آب دیدۀ طفلان محروم
به سوز سینۀ پیران مظلوم
به بالین غریبان در راه
به تسلیم اسیران در بن چاه
به صدقی کز سر نوری برآید
به آهی کز سر سوزی برآید
به تصدیقی که دارد راهب دیر
به توفیقی که بخشد واهب خیر
به قرآنٌ به ریحانٌ نثار اشک ریزان
به قرآن و دعای صبح خیزان
به هر طاعت که نزدیکت صواب است
به هر دعوت که پیشت مستجاب است
که رحمی بر دل پرخونم آور
از این گرداب غم بیرونم آور
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
به آب دیدۀ طفلان محروم




به سوز سینۀ پیران مظلوم


به بالین غریبان در راه


به تسلیم اسیران در بن چاه


به صدقی کز سر نوری برآید


به آهی کز سر سوزی برآید


به تصدیقی که دارد راهب دیر


به توفیقی که بخشد واهب خیر


به قرآنٌ به ریحانٌ نثار اشک ریزان


به قرآن و دعای صبح خیزان


به هر طاعت که نزدیکت صواب است


به هر دعوت که پیشت مستجاب است


که رحمی بر دل پرخونم آور



از این گرداب غم بیرونم آور

تشكر

آزمودم زندگی دشت غم است


شادیش اندوه و عیشش ماتم است

عمر کوتـــــه !... آرزوهـــای دراز !

کارها بسیار و فرصت ها کم است !



 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا