ايرانيمين ديل سيز باشي آذربايجان

#MaHDi#

عضو جدید
کاربر ممتاز
:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:

جانمي آيهان برگشته :w33::w33:
خيلي دلم برات تنگ شده بود :w32::w32:
ببين امديكه بموني ها، اكي؟
بخاطر بازگشت آيهان امروز رو جشن عمومي اعلام ميكنم:w08::w40::w42::w14::w40::w14::w36:
 

#MaHDi#

عضو جدید
کاربر ممتاز
آشنايی با رقص آذربایجانی به مناسبت جشن بازشدن تاپيك و حضور آيهان

رقص تواماً و بيواسطه در درون موسيقي حيات و تحول يافته است. در سرزمين آذربايجان، از ديرباز رقص با معني و مضمون و در عين طراوات و دارا بودن جنبه حماسي و قهرماني خود در مراسم پيش از شكار مبارزه و در نهايت پيروزي و قدرداني از خدايان طبيعت و شكستن طلسمها اجرا ميشده است. در دوراني كه انسانها، آفتاب، ماه، باد، آتش، آب، خاك درختان و حيوانات را مقدس ميشمردندو ستايش ميكردند به رسم پرستش و نيايش و عبادت طي مراسمي دست به انجام حركات موزون ميزدند. ستايش و حرمت آتش در شرق و بويژه در آذربايجان اهميت زيادي داشت. آتش مظهر روشنايي‌گرما، محو كننده تاريكي بود. و به اين اعتبار در ستايش قدرت آتش با انجام حركات موزون با موسيقي، جشنهاي خود را انجام ميدادند. براين اساس است كه نقشهايي ايجاد شده بر صخره هاي قوبوستان (نام محلي در نزديكي شهر باكو در جمهوري آذربايجان) اهميت حركتهاي موزون در نزد مردمي كه در حد 0-8 هزار سال پيش ميزيسته اند را نشان ميدهد.
تكامل تدريجي رقص از گردش موزون و پريدن از آتش تا انجام مراسمي با فرمهاي بديع، حركات ظريف، پانتوميم و تقليد و نقل، راه درازي را پيموده است. اين سلسله از حركات بامعنا،‌مفهوم و مضمون شكار، كمين، رديابي، رماندن، گرفتن وجنگيدن و با تمثيلهايي چون فرا رسيدن بهار،‌بيداري طبيعت، كاشت، برداشت، برداشت‌ محصول، باغ چيني، صيد ماهي، كومه سازي و در نهايت درحركات موزون پهلواني و حماسه هاي با شمشير كوراوغلو، با سينه اي فراخ، با نگاهي به دوردست، مغرورو گاه آرام، گاه تند، پايكوبان، با پرشها و جهشهاي سريع و نشاني از مهارتهاي جنگي، باريتم تند طبل ها، به اوج ميرسد.
زندگي مردم آذربايجان از ديرباز با رقص عجين بوده است. تاريخ انواع حركات موزون در آذربايجان از نظر فرم و نحوه اجرا،‌به صورت انفرادي يا دسته جمعي، اعم از مردانه يا زنانه و تعداد ايفاكنندگان بقدري متنوع و مبسوط است كه در فرهنگهاي تركي، كردي، ارمني، گرجي و … با نامهاي گوناگون تبلور يافته و در بسياري از موارد حركات موزون فرهنگهاي مختلف در پايه مشترك و در جزئيات باهم تفاوت دارند. با اين حال ميتوان صدها نوع از حركات موزون را بنابه نام محل يا فرد شهير، مفهوم زباني، نحوه اجرا بصورت حركات موزون غنايي و ليريك پهلواني و حماسي، مراسمي كميد و … تقسيم بندي كرد

رقص ليريك: ياللي، شالاخو، اوزون دره، تره كمه، واغزالي، سينديرما، توراجي، گولوم آي،قيتقيلدا، آلما، لاله، دستمالي، يئري- يئري
رقص پهلواني و جنگي: قزاقي، قفقازي، لزگي، قايتاغي، كوراوغلونون قايتارماسي، كوراوغلونون باغيرتيسي، ميصري، زوتي- زوتي، زنجير توتماق، تار آباسي
رقص مراسمي: كوسا- كوسا، آذربايجان، ميرزهيي، آسماكسمه، آغيرقاراداغي و ….
توضيح درباره فرم و نحوه اجراي تمامي انچه ذكر شد در اين مقاله نميگنجد و تنها به اشارتي كوتاه و به تفكيك از هر كدام بسنده ميشود.
 

#MaHDi#

عضو جدید
کاربر ممتاز

ياللي: از رقص ريشه دار و باستاني است كه در فرهنگهاي آذربايجاني، كردي، ارمني گرجي، و برخي ديگر از فرهنگهاي آسياي مركزي بطور گستردهاي رواج دارد. ظاهراً اشعار حكيم نظامي گنجوي در منظومه خسرو و شيرين، در توصيف حركتهاي پاي ايفاگر- به مانند گردش زخمه بر چنگ – به ياللي ميباشد:
ياللي با مشايعت نوازندگان سورناودهل در صفي طولاني، دست در دست، با دستمال يا چوبي در دست رهبر صف، بصورت جمعي اجرا ميشده است. تحول ياللي و گستردگي نحوه اجراي آن به صدها گونه آهنگ و طرح انجاميده كه از آن ميتوان به انواع زير اشاره كرد:
چولاغي، اوچ آدديم، دونه ياللي، قازقازي، كوچه ري، ائل يالليي، ايكي اياق، قالادان قالايا، شه راني، قاليئي، چوپ چوپو، و …
ياللي در دو نوع بصورت رقص مستقل و حركات موضوعي بصورت تاترونمايش – هك در حين رقص موتيفهاي قهرماني و روحيات ايلي، جواني و چابكي خود را مييابد- اجرا ميشود كه دوزياللي، سيياقوقو، ته نزهره و عرفاني از اين قسم است.
از ياللي در قسمتي از اپراي كوراوغلو ساخته ئوزير حاجي بيگوف در قسمتي از اپراي نرگس ساخته مسلم ماقامايف در قسمتي از باله گلشن ساخته سلطان حاجي بيگوف در اثري به نام ياللي ساخته جهانگير جهانگيروف، در قسمتي از باله قوبوستان كولگهلري ساخته قاراقارایف و آهنگسازان روسي و بعضاً اروپايي استفاده شده است.

لزگي: رقصهاي قفقاز و ماورا آن بشمار ميرود كه به شكل گستردهاي در آذربايجان متداول است. لزگي، حماسي، باوقار، پرتحرك و ريتميك است كه توسط مردان بصورت جمعي و با هنرنمايي تك تك ايفاگران با حركات پا، پنجه پا، بصورت سريع با تمثيلي از حالت تاخت و سوار بر اسب و غالباً با خنجري در دست يا دستهاي مشت كرده، با حركاتي بديع و گاه اكروباتيك، چرخش روي زانوها، پرشها اجرا ميشود.

قايتاغي: نوع ديگري از رقص است كه در آذربايجان با عناوين اوج دوست، يئددي قارداش ، اوغلانلار رقصي اجرا ميگردد. از قايتاغي در آثاري از گلينكا، روبنشتين، برودين، نيازي، قلييف، حاجييف، رستم اوف و برخي ديگر از آهنگسازان استفاده شده است.

كور اوغلو: از رقصهاي قديمي است كه توسط سورنا و دهل اجرا ميشود. كوراوغلو، پرصلابت،‌حماسي، رزمي و پهلواني است كه در ابتدا با سرعتي آرام شروع شده و تدريجاً تند ميشود كه به يادبود قهرمان افسانهاي دوران فئودالي يعني كوراوغلو ناميده ميشود.كوراوغلو از قديم در انواع مختلف و با نامهاي گوناگوني مانند: كوراوغلونون قايتارماسي، ميصري، كوراوغلونون باغيرتيسي و … همچنين در ورزشهاي باستاني و زورخانه توام با حركات موزون رايج بوده است. در زورخانه گاه در ميان رقصهاي ورزشكاران نمايشي از كشتي و حركتهايي با دست و بدن و مانند زنجيره توتماق و بالاخره به مانند دوست، ياللي را از نوع زوتي- زوتي با حركتهاي پهلواني خاصي اجرا مينمايند.

ميصري: (شمشير عربي منسوب به كوراوغلو) غالباً توسط عاشيقها، باريتمي شبيه به مارش و با انجام حركات مشكل و سنگين و غالباً با شمشير توسط ايفاگران اجرا ميشود.
 

hadi manafi

عضو جدید
:gol::gol:مير حسين جان از شما كمال تشكرو دارم بخاطر زحماتت :gol::gol:
و به آيهان عزيز برگشتنشو تبريك ميگم:gol::gol: .:gol::gol:

آخ قولنج شدم
 

لطفی88

عضو جدید
سلام دوستان
من یه عرضی داشتم خدمت دوستان
اگه موافق باشین جمع بشیم و یه نظر بدیم
تا هم بتوانیم این تاپیک رو حفظ کنیم هم یه کار اساسی بکنیم یعنی در مورد یه موضوعاتی در اینجا بحث کینم و یا اشنایی با فرهنگ و مشاهیر و موسیقی و رقص و جاهای تاریخی و روزهای خاص مردم و... خلاصه یه کلیتی در مورد اذربایجانی ها و ترکها شروع کینم و با سند و مدرک و دلیل در موردشان توضیح بدهیم تا هم دهن منتقدان بسته بشه هم طبق قانون تالار عمل کنیم از بستن تاپیک و اخراج جلوگیری کینم.
من تو بیشتر پستهادیدم در مورد هر موضوع که نوشته می شه یه انتقاد بی ادبانه و توهین امیز می شه.
اگر موافق هستید این کار رو بکنیم خبر بدین تا شرو ع کنیم
یاشاسین انا یوردومیز اذربایجان و وطنیمیز ایران
یعنی زنده باد زادگاهمون اذربایجان و وطنمان ایران
(ترجمه جهت آگاهی کسانی که ترکی رو بلد نیستن یا خودشون رو زدن به بلد نبودن)
 

nazanin67.9

عضو جدید
سلام دوستان
من یه عرضی داشتم خدمت دوستان
اگه موافق باشین جمع بشیم و یه نظر بدیم
تا هم بتوانیم این تاپیک رو حفظ کنیم هم یه کار اساسی بکنیم یعنی در مورد یه موضوعاتی در اینجا بحث کینم و یا اشنایی با فرهنگ و مشاهیر و موسیقی و رقص و جاهای تاریخی و روزهای خاص مردم و... خلاصه یه کلیتی در مورد اذربایجانی ها و ترکها شروع کینم و با سند و مدرک و دلیل در موردشان توضیح بدهیم تا هم دهن منتقدان بسته بشه هم طبق قانون تالار عمل کنیم از بستن تاپیک و اخراج جلوگیری کینم.
من تو بیشتر پستهادیدم در مورد هر موضوع که نوشته می شه یه انتقاد بی ادبانه و توهین امیز می شه.
اگر موافق هستید این کار رو بکنیم خبر بدین تا شرو ع کنیم
یاشاسین انا یوردومیز اذربایجان و وطنیمیز ایران
یعنی زنده باد زادگاهمون اذربایجان و وطنمان ایران
(ترجمه جهت آگاهی کسانی که ترکی رو بلد نیستن یا خودشون رو زدن به بلد نبودن)
منم گفتم این نظریاتو فعلان استقبال نداشت:(
 

آیهان

عضو جدید
بابک خرمدین از آذربایجان پس از حمله اعراب به ایران، ضد اشغالگری اعراب به‌پا خاست. وی رهبری جنبش سرخ جامگان را بر‌عهده داشت. از جنبش‌های دیگر ایرانیان می‌توان به مازیار از مازندران، ابومسلم خراسانی و یعقوب لیث از سیستان اشاره کرد.


تولد و جوانی

بابک در روستای بلال‌آباد در حومه اردبیل به دنیا آمد. بنابر گفتهٔ واقد بن عمروالتّمیمی (اولین کسی که زندگی بابک را به تحریر آورده است)، پدر بابک مِرداس(در کتب مختلف نام های دیگری نیز ذکر شده) از اهالی تیسفون ، پایتخت ساسانیان ، بود که به آذربایجان مهاجرت کرده بود. مادر او ماه‏رو نام داشت که اهل آذربایجان بود.[۱]نام کتاب واقدبن عمروالتّمیمی اخبار بابک نام دارد که اکنون در دست نیست.[۲]
در کتاب البدء والتاریخ که مأخوذ از کتاب اخبار بابک است آمده است که جاویدان بن سُهْرَک (در تاریخ طبری و بعضی از کتاب های دیگر جاویدان بن سهل ثبت شده است) یا شَهْرک (در التنبیه والاشراف) رئیس جاویدانیّه (از خرّمیان) در مسیر بازگشت از زنجان در دهِ بلال آباد در منزل مادر بابک توقف می‌کند. به سبب کاردانی بابک جاویدان از بابک خوشش می‌آید و با اجازه مادرش او را همراه خود می‌برد و او را سرپرست اموال و املاک خود سازد. [۲] مدتی پس از آنکه بابک در خدمت جاویدان بسر می‌برد، جاویدان بر اثر زخمی از دنیا می‌رود. در این کتاب نقل شده است که همسر جاویدان به سبب علاقه‌ای که به بابک داشت به پیروان جاویدان اعلام می‌کند که روح جاویدان در بابک حلول یافته است و او می‌بایست جانشین جاویدان باشد. با کمک زن جاویدان، بابک طیّ تشریفاتی جانشین جاویدان و پیشوای خرّمیان می‌شود و بابک نیز آن زن را به همسری خود در‌می آورد. این بخش از کتاب اخبار بابک را می‌توان درست دانست. زیرا چنانکه منابع دیگر مانند مقدسی بیان می‌نمایند خرّمیان به تناسخ اعتقاد داشتند و به «تغییر اسم و تبدیل جسم» قائل بودند.[۲]

قلعه بابک در قله کوه


[ویرایش] جنبش خرمدینان

نوشتار اصلی: جنبش خرمدینان
بابک مدتی پس از آنکه به جانشینی جاویدان درآمد، [۲] یعنی در سال ۱۹۵ هجری خورشیدی، همزمان با خلافت مأمون خلیفه عباسی در شمال آرتاویل (اردبیل کنونی) علیه عباسیون قیام کرد. او با همسایگان ارمنی خود متحد گردید و توانست حمایت امپراتور بیزانس تئوفیلوس[۳] را بدست آورد.[۴] هدف نهایی بابک اتحاد مجدد ایران و رهایی ایران از قید خلفای عباسی بود. بابک پیرو آیینی بود که آمیخته‌ای از آیین زرتشتی و مزدکی بود.[۵] او و پیروان او معتقد بودند که ابومسلم نمرده است و او منجی است که روزی دوباره بازخواهد گشت و عدالت را در جهان برقرار خواهد کرد.[۴] قیام بابک نزدیک به بیست سال طول کشید. بابک زمانی شکست خورد که متحد پیشین او افشین به او خیانت کرد. با شکست بابک و دستگیری او بسیاری از خرمدینان به امپراتوری بیزانس پناهنده شدند و پیروان او بعدها در سایر مذاهب اسلامی حل گردیدند و می‌توان گفت که قیام خرم‌دینان عملاً آخرین جنبش بزرگ و سازمان یافته احیای دینی ایران پیش از اسلام بود.[۵]
[ویرایش] مرگ

او در هفتم ژانویه سال۸۳۸ میلادی برابر با ۶ صفر ۲۲۳ هجری قمری (۱۷ دی ۲۱۶ هجری خورشیدی)، به‌دستور معتصم بالله کشته‌شد. ابتدا دست و پای وی را به‌تدریج قطع کردند. سپس جنازه مثله شده اش را در شهر سامرا بر سر دار کشیدند. بر طبق بعضی منابع سر او را بعداً برای نمایش در شهرهای دیگر و خراسان گرداندند. بابک در همان محلی به دار آویخته شد که دیگر قیام کننده ضد عباسی، مازیار، شاهزاده طبری بعدها به بدستور خلیفه عباسی به دار آویخته شد.[۱] بعضی منابع مانند خواجه نظام الملک طوسی در کتاب سیاست‌نامه نقل می‌کنند که در هنگامی که دست اول بابک را می‌بریدند. بابک صورتش را با دست دیگرش به خون آلوده می‌کرد. وقتی معتصم علت آنرا پرسید. بابک پاسخ داد که چون خونریزی باعث رنگ پریدگی صورت می‌شود من صورتم را خونین می‌کنم که کسی گمان نکند که بابک ترسی به دل راه داده است. امروزه برخی از مردم آذربایجان به اشتباه ایشان را به عنوان نماد بزرگ ترک های آذربایجانی می دانند و نماد بزرگ گروهک پانتورکیسم در آذربایجان هست.
[ویرایش] منابع


  1. ۱٫۰ ۱٫۱ G.H. Yusofi. "Babak Khorrami"Encyclopedia Iranica. [۱]
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ زریاب، عباس. «بابک خرّم دین». دانشنامه جهان اسلام(جلد اول). بنياد دايرة المعارف اسلامی،
  3. Theophilus
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ Saeed Alizadeh, and Alireza Pahlavani (2004). "Iran: A Chronological History." Alhoda UK
  5. ۵٫۰ ۵٫۱ Kaveh Farrokh (2007). "Shadows in the Desert: Ancient Persia at War." Osprey Publishing
‎‎





 

آیاتای

عضو جدید
زينب پاشا، زني از طبقات فقير جامعه تبريز در زمان ناصر الدين شاه بود كه از كودكي با گوشت و خون خويش ظلم و ستم زمان خويش را حس كرده بود. او دلاورانه به مبارزه با ظلم و استعمار برخاست. به طور مثال، در بستن بازار تبريز در اعتراض به دادن حق انحصاري فروش توتون و تنباكوبه انگليسي ها نقشي موثر داشت. او و يارانش كه جملگي زن بودند در اين راه با مزدوران حكومت وقت مبارزه كردند. "زينب" نام او، و "پاشا" لقب او پس از دلاوري هايش بوده است. شعرهايي به زبان تركي در شرح دلاوري هايش توسط مردان معاصر او سروده شده... (مردان قديم (حداقل برخي از آنها) به جاي ليچار بافتن و متلك پراندن، شعرحماسي در وصف زنان دلاور مي سرودند)مجسمه او در خانه مشروطه تبريز قرار دارد كه مورد بازديد علاقه مندان قرار مي گيرد.

زینب پاشا، شیرزنی که دست به اسلحه برد و خواب شیرین حاکمان
جور وقت را به کابوسی هراسناک تبدیل کرد. افسوس که به حکم فرهنگ اسلامی،
نام‌ زنان حذف باید، تا نام مردان را غبار فراموشی نگیرد...

تندیس زینب پاشا


 

آیاتای

عضو جدید
دکتر "مسعود ناصری" محقق، نویسنده و دانشمند معاصر ایرانی، درسال 1336 درشهر نقده واقع درآذربایجان غربی بدنیا آمد. مدارک کسب شده و تحقیقات ایشان: لیسانس مهندسی مکانیک از دانشگاه شریف، فوق لیسانس علوم و مهندسی راکتورهای اتمی‏ از دانشگاه لندن، فوق دکترای روشهای عددی در معادلات ترانسپورت از انگلستان، دیپلم پزشکی هومیوپاتی از انگلستان، سه سال تحقیق درآئرودینامیک درسازمان هوانوردی و فضانوردی آمریکا (ناسا).
ایشان بنیان گذار " تئوری شعور" می‏باشند که برای اولین بار در سال 1375 در همایشی که در ارتباط با پزشکی هومیوپاتی در لندن برگزار شد ارائه شده است. این تئوری، بسیار جامع بوده و کاربردهای زیادی در فلسفه، جامعه شناسی، مدیریت، بهداشت و تغذیه، گیاه شناسی، پزشکی، دامپزشکی وکشاورزی دارد.
كتاب (يك)نوشته دكتر مسعود ناصري
كتاب (صفر) نوشته دکتر مسعود ناصری.
 

#MaHDi#

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوستان
من یه عرضی داشتم خدمت دوستان
اگه موافق باشین جمع بشیم و یه نظر بدیم
تا هم بتوانیم این تاپیک رو حفظ کنیم هم یه کار اساسی بکنیم یعنی در مورد یه موضوعاتی در اینجا بحث کینم و یا اشنایی با فرهنگ و مشاهیر و موسیقی و رقص و جاهای تاریخی و روزهای خاص مردم و... خلاصه یه کلیتی در مورد اذربایجانی ها و ترکها شروع کینم و با سند و مدرک و دلیل در موردشان توضیح بدهیم تا هم دهن منتقدان بسته بشه هم طبق قانون تالار عمل کنیم از بستن تاپیک و اخراج جلوگیری کینم.
من تو بیشتر پستهادیدم در مورد هر موضوع که نوشته می شه یه انتقاد بی ادبانه و توهین امیز می شه.
اگر موافق هستید این کار رو بکنیم خبر بدین تا شرو ع کنیم
یاشاسین انا یوردومیز اذربایجان و وطنیمیز ایران
یعنی زنده باد زادگاهمون اذربایجان و وطنمان ایران
(ترجمه جهت آگاهی کسانی که ترکی رو بلد نیستن یا خودشون رو زدن به بلد نبودن)
خدارو شاکرم
بالاخره به هدفیکه داشتم رسیدم:w17:
آره آره همینه همینه;);)
 

#MaHDi#

عضو جدید
کاربر ممتاز
دکتر "مسعود ناصری" محقق، نویسنده و دانشمند معاصر ایرانی، درسال 1336 درشهر نقده واقع درآذربایجان غربی بدنیا آمد. مدارک کسب شده و تحقیقات ایشان: لیسانس مهندسی مکانیک از دانشگاه شریف، فوق لیسانس علوم و مهندسی راکتورهای اتمی‏ از دانشگاه لندن، فوق دکترای روشهای عددی در معادلات ترانسپورت از انگلستان، دیپلم پزشکی هومیوپاتی از انگلستان، سه سال تحقیق درآئرودینامیک درسازمان هوانوردی و فضانوردی آمریکا (ناسا).
ایشان بنیان گذار " تئوری شعور" می‏باشند که برای اولین بار در سال 1375 در همایشی که در ارتباط با پزشکی هومیوپاتی در لندن برگزار شد ارائه شده است. این تئوری، بسیار جامع بوده و کاربردهای زیادی در فلسفه، جامعه شناسی، مدیریت، بهداشت و تغذیه، گیاه شناسی، پزشکی، دامپزشکی وکشاورزی دارد.
كتاب (يك)نوشته دكتر مسعود ناصري
كتاب (صفر) نوشته دکتر مسعود ناصری.
مسعود ناصری :w17::w17::w17::w36:
ممنون آیاتای جان
میشه راجع این تئوری و کاربرداش بیشتر توضیح بدین
مرسی
 

آیاتای

عضو جدید
مسعود ناصری :w17::w17::w17::w36:
ممنون آیاتای جان
میشه راجع این تئوری و کاربرداش بیشتر توضیح بدین
مرسی
خواهش میکنم:smile:

اینم مطالبی از دکتر مسعود ناصری در این خصوص:

هر موجود زنده یک "سیستم زنده" است(رشد می‏کند) که از مجموعه‏ای از سیستم‏های زندۀ کوچک‏تر تشکیل می‏شود و خودش نیز به نوبۀ خود زیرمجموعه‏ای از طبیعت است. یک ‏سیستم زنده علاوه بر خصیصۀ همانندسازی، دارای توان "خودگردانی نسبی" نیز هست. بدین معنی که می‏تواند در پاره‏ای موارد تحت تأثیر محرکی، از خود عکس‏العمل نشان ‏بدهد یا خود ‏را کنترل نماید و بدون عکس‏العمل باقی بماند.
پس تمام کائنات و طبیعتی که در آن بسر می‏بریم، شبکه‏ای به‏هم ‏بافته‏ شده از سیستم‏های زنده (گیاهان، حیوانات، انسان......) را تشکیل می‏دهد که هر جزء این شبکه خود یک‏سیستم خودساز است و از خصوصیات همانندسازی و خودگردانی نسبی برخوردار است. باید توجه داشت که سیستم‏های زنده به نوعی با یکدیگر ارتباط دارند و تمام کائنات به‏عنوان یک‏سیستم همپاس عظیم به حیات تک‏تک اجزاء آن بستگی دارد و اگر بپنداریم که حتی یک باکتری بیهوده است، مرتکب اشتباه شده ایم.
در یک "سیستم همپاس"، حیات یک عضو وابسته به حیات عضو دیگر است. این بدان‏معنی است که یک میتوکندری نمی‏تواند بدون یک سلول وجود داشته باشد و بالعکس، یک قلب نمی‏تواند وجود داشته باشد، اگر مغز یا کلیه‏ای موجود نباشد و بالعکس، جامعۀ انسانی نمی‏تواند وجود داشته‏باشد، اگر جامعۀ باکتری‏ها موجود نباشد. کرۀ زمین با مشتری، کهکشان راه شیری با کهکشان آلفا سنتوری .....
بنابراین هر سیستم زنده، مجموعۀ بسیار پیچیده‏ای از اجزا است که رابطه‏ای همپاس بین یکایک اجزاء آن وجود دارد. اگر آشفتگی خاصی به هر جزء وارد شود نتیجۀ آن بلافاصله به دیگر اجزاء منتقل خواهد شد و بعد از مدتی، کل سیستم زنده را در بر خواهد گرفت.
هر عضو استعداد تکثیر دارد و تکثیر هر کدام متأثر از تکثیر دیگر اعضا است. خود طبیعت به‏عنوان یک سیستم زنده مکانیزم‏های خاصی برای کنترل این تعادل دارد، حال اگر میزان تکثیر یک‏عضو، ناسازگار با تکثیر دیگر اعضا باشد سلامتی طبیعت به خطر می‏افتد که مشابه این حالت در سرطان دیده می‏شود. یعنی سلولی زیاده طلب می‏شود و شروع به تکثیر بی‏رویه می‏کند که در دراز مدت به کل سیستم صدمه وارد می‏کند.
پس شبکۀ رابطی وجود دارد که بین اجزاء جهان حاکم است و به ماده شکل می‏دهد، ذرات بنیادی را در کنار هم قرار می‏دهد، اتم، مولکول، سلول، گیاه....و حیات سیستم زنده را مفهوم می‏بخشد. ساختار مادی تمام اجزاء جهان مشترک است، همگی از "ذرات بنیادی" ساخته شده‏اند، آنچه که موجب پیدایش اشکال گوناگون ماده شده‏است و می‏شود، همان "شبکۀ رابط " است. می‏دانیم که همۀ عکس‏ها از نقطه ساخته شده‏اند ولی آنچه عکس شما و عکس یک ساختمان را متمایز می‏کند، مجموعه روابطی است که بین نقاط بر قرار است. در بین موجودات زنده، این شبکه، در هر رابطه، آن قدر خاص است که شما هیچ موجود زنده‏ای را دقیقاً همانند موجود زنده دیگر نمی‏توانید پیدا کنید. شاید بهتر باشد این شبکۀ ارتباط را " شعور " بنامیم، این جا شعور به معنای آگاهی است و منظور عقل یا هوش نیست.
در یک سیستم زنده، شعور هر جزء ضمن اختصاص داشتن به آن جزء، بخشی از شعور سیستم زندۀ غالب بر آن و بالاتر، بخشی از شعور جهان است. مثلاً کبد در انسان، خود یک‏سیستم زنده است که دارای شعور خاص خودش است (شعور کبد: مجموعه‏ای از شعورهای انواع بافت‏ها وسلول‏ها) که آن شعور ضمن اختصاص داشتن به کبد، بخشی از شعور انسان است که آن نیز بخشی از شعور طبیعت است. پس حیات من بستگی دارد به حیات مجموعۀ اعضای بدنم، گیاهان، حیوانات، دیگر انسان‏ها، طبیعت، کرۀ زمین، ماه و.......
یک سیستم زنده به‏عنوان مجموعه‏ای از اجزاء، زمانی در بهترین وضعیت خود (سلامتی) هست که اجزاء آن ساختاری "بوز-انیشتین( Bose-Einstein condensate ) " تشکیل دهند. یعنی ساختاری که هر جزء آن نه تنها مانند کل عمل کند بلکه هر جزء همان کل است و بین تمام اجزاء آن تعادل و هماهنگی کامل وجود دارد.
براین‏اساس، با توجه به کیفیت شعور بوز-انیشتینی می‏توانیم سلامتی و بیماری را اینگونه تعریف کنیم:
سلامتی یعنی شعور بوز-انیشتینی(تعادل)، بیماری یعنی انحراف از شعور بوز-انیشتینی (عدم تعادل) که شعور ناهنجار نیز می‏نامند. شدت بیماری نیز به میزان این انحراف بستگی دارد، هر قدر انحراف بیشتر باشد، شدت بیماری زیادتر خواهدبود. مرگ، انحراف کامل شعور از حالت بوز-انیشتینی است که موجب فروپاشی کل شبکۀ ارتباطی بین شعور اجزاء یک موجود می‏گردد.
پس طبق قانون اول شعور می‏گوئیم: هر ذره‏ای در جهان، شعور خاص خودش را دارد! اشکال گوناگون ماده چیزی نیست مگر نمود قابل مشاهده این شعور! فرهنگ‏های مختلف نام‏های گوناگونی به این شعور داده‏اند:
نیروی حیات در ایران، پرانا در هند، چی در چین، مانا در جزایر پولنزو.........
سؤال: شعور به کدام قسمت از بدن تعلق دارد؟ تا دورۀ رنسانس، شعور را در قلب می‏دانستند بعدها علم کالبد شناسی روشن کرد که قلب تنها یک عضله و یک پمپ ساده است. چون مغز عضوی بسیار پیچیده است، شعور به مغز ارتباط داده‏شد که هنوز بسیاری بر این باورند. لیکن بحث بالا مشخص می‏کند که شعور به همه جای بدن تعلق دارد. به‏عنوان مثال غشاء سلول دارای شعور است، چرا که می‏تواند تشخیص دهد که کدام مولکول را بگیرد و کدام را رها کند.
هر مادۀ غذایی برای خود شعوری دارد و می‏تواند شعور انسان را متأثر نماید. با ورود مواد مختلف به بدن، ترتیب بیوشیمی‏ بدن تغییر می‏کند و طبعاً اعضایی که در ارتباط با آن تغییر قرارگرفته‏اند، دچار تغییر در سیگنال شعور می‏شوند. در نهایت تغییر شعور یک عضو موجب تغییر شعور کل انسان می‏گردد. این در حالی است که شعور مواد غذایی بطور مستقیم نیز می‏تواند شعور عضوی را که با آن در ارتباط است (عمدتاً سیستم گوارش، خون و ادراری) متأثر نماید.
آشکار است که این تأثیر می‏تواند در جهت مثبت و یا منفی باشد و یا به نوعی دیگر می‏تواند شعور شخص را هنجارتر یا ناهنجارتر نماید. انسان سالم هیچ ناهنجاری شعوری ندارد و در نتیجه مستعد هیچ نوع بیماری نیست. او وقتی در معرض محرکی (چه میکروب و چه ترس یا خبر ناگوار) قرار می‏گیرد تنها بطور موقت متأثر می‏شود، ولی سریع حالت عادی خود را بازمی‏یابد.
در بدن انسانی با ناهنجاری شعور، سلول‏های معیوب بسیاری هستند که زاییدۀ همان ناهنجاری‏ها هستند و همین سلول‏ها هستند که مقدار زیادی از غذا را مصرف می‏نمایند. با سالم شدن انسان سلول‏های معیوب، میدان را خالی می‏کنند و قطعاً نیاز به غذا کاهش می‏یابد.
اگر دقت نمائید انسان‏های سالم، غذای اندکی می‏خورند و علی‏رغم آن، انرژی نسبتا زیادی در مقایسه با یک انسان معمولی دارند و در حقیقت در مسیر زندگیشان بسیار شاداب و سلامت هستند. شرط سلامت احساس این است که انسان شعور خود را جزئی از شعور کل بداند و اولویت را به شعور کل بدهد. در چنین حالتی، احساس بسیار زیبایی بوجود می‏آید که شاید مناسب‏ترین کلمات برای توصیف آن "آرامش درون" است.
 

آیاتای

عضو جدید
مطالبی در مورد هومیوپاتی:
هومیو پاتی از نظر لغوی به معنای مشابه درمانی میباشد. طب هومیوپاتی، روش درمانی خاصی است که در ان با تحریک سیستم دقیق سیستم ایمنی و حیاتی بیمار توسط داروهای خاص هو میوپاتی بیماری را درمان میکنند. خواستگاه هومیوپاتی کشور المان است. هومیو پاتی توسط دکتر ساموئل هانمن (1755-1843) کشف و سیستم درمانی مبتنی بر ان به جهانیان ارائه شد .
اساس درمان هومیو پاتی بر اصل تشابه قرار دارد .بر اساس این اصل هر ماده ای که بتواند در بدن یک فرد سالم ایجاد یک سری علائم بیماری خاص بکند ، قادر است بیماری که دارای علائم کاملا مشابه با خود باشد را درمان کند به عبارت دیگر این در این طب برای درمان بیماری از دارو هایی استفاده میشود که علائم بیماری را کاملا پوشش میدهند . داروی هومیو پاتی با تحریک سیستم ایمنی و حیاتی فرد ، درست در نقاطی که دچار مشکل است بدن را در جهت ترمیم خود به حرکت وامیدارد . از این جهت هومیو پاتی شباهت زیادی به واکسیناسیون دارد که در انجا واکسن ( میکروب یا ویروس ضعیف شده ) با تحریک سیستم ایمنی موجب بالا رفتن قدرت ایمنی در مقابل بیماری اصلی میشود. با این تفاوت که در هومیو پاتی اولا از مواد گیاهی ، معدنی ساده دارو تهیه میشود و ثانیا برای در مان مورد مصرف قرار میگیرد و نه فقط پیشگیری .

داروهای هومیو پاتی از مواد طبیعی شامل گیاهان ، مواد معدنی ساده (نمکها و فلزات...) و مقداری نیز از منشا حیوانی (سموم مار یا زنبور) تهیه میشود . اما وجه اشتراک این داروها ان است که از نظر غلظت بسیار رقیق شده اند ( مثلا ده به توان شصت ) اما با کارهای فیزیکی خاصی خواص بنیادی ان مواد حفظ میشود . داروهای هومیو پاتی معمولا به صورت دانه های ریز قند (لاکتوز) مورد استفاده قرار میگیرد . با کاهش رقت دارو در عین کاهش اثرات سمی و عوارض دارو، اثار درمانی مورد نظر افزایش میابد . در فلسفه هومیو پاتی اعتقاد بر این است که ساختار بدن (جسمی و روحی ) دارای قدرت ترمیم بیماری میباشد و در ابتلا به بیماریها باید با شناسایی نقاط ضعف بدن بر اساس علائم بیماری ، و تحریک به جا و مناسب بدن با داروی مناسب ، سلامت را به بدن باز گرداند . و نه صرفا سعی در نابودی عامل بیماری زا باشیم.
از نظر هومیو پاتی یک بیماری کل بدن را درگیر میکند و هیچ مسئله موضعی وجود ندارد منتها ممکن است ناراحتیها بیشتر در یک قسمت خود را نشان دهد . علائم مختلف در یک بیمار هر یک تکه ای از پازل بیماری اصلی هستند که در هومیو پاتی به دقت برسی شده وبا کنار هم گذاشتن این جزئیات پراکنده و به ظاهر مختلف به یک تشخیص ریشه ای و اصلی میرسیم .
دردها و خصوصیات مختلف جسمی و روحی روانی در امتداد یکدیگر بوده و با همدیگر برسی میشوند . جدا کردن دردها و الام در یک بیمار و محدود کردن انها در نام هایی همچون میگرن، کمر درد ، بی خوابی ، افسردگی، زخم معده... تنها باعث گم شدن حقیقت بیماری میشود بطوری که بیمار در نهایت برای درمان اینهمه بیماری در وجودش ناچار از مصرف تعداد متنابهی داروی شیمیایی خواهد بود. در حالی که تمام ان مشکلات در صورت تشخیص صحیح تنها با یک داروی هامیو پاتی قابل درمان میباشد.
 

#MaHDi#

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواهش میکنم:smile:

اینم مطالبی از دکتر مسعود ناصری در این خصوص:

هر موجود زنده یک "سیستم زنده" است(رشد می‏کند) که از مجموعه‏ای از سیستم‏های زندۀ کوچک‏تر تشکیل می‏شود و خودش نیز به نوبۀ خود زیرمجموعه‏ای از طبیعت است. یک ‏سیستم زنده علاوه بر خصیصۀ همانندسازی، دارای توان "خودگردانی نسبی" نیز هست. بدین معنی که می‏تواند در پاره‏ای موارد تحت تأثیر محرکی، از خود عکس‏العمل نشان ‏بدهد یا خود ‏را کنترل نماید و بدون عکس‏العمل باقی بماند.
پس تمام کائنات و طبیعتی که در آن بسر می‏بریم، شبکه‏ای به‏هم ‏بافته‏ شده از سیستم‏های زنده (گیاهان، حیوانات، انسان......) را تشکیل می‏دهد که هر جزء این شبکه خود یک‏سیستم خودساز است و از خصوصیات همانندسازی و خودگردانی نسبی برخوردار است. باید توجه داشت که سیستم‏های زنده به نوعی با یکدیگر ارتباط دارند و تمام کائنات به‏عنوان یک‏سیستم همپاس عظیم به حیات تک‏تک اجزاء آن بستگی دارد و اگر بپنداریم که حتی یک باکتری بیهوده است، مرتکب اشتباه شده ایم.
در یک "سیستم همپاس"، حیات یک عضو وابسته به حیات عضو دیگر است. این بدان‏معنی است که یک میتوکندری نمی‏تواند بدون یک سلول وجود داشته باشد و بالعکس، یک قلب نمی‏تواند وجود داشته باشد، اگر مغز یا کلیه‏ای موجود نباشد و بالعکس، جامعۀ انسانی نمی‏تواند وجود داشته‏باشد، اگر جامعۀ باکتری‏ها موجود نباشد. کرۀ زمین با مشتری، کهکشان راه شیری با کهکشان آلفا سنتوری .....
بنابراین هر سیستم زنده، مجموعۀ بسیار پیچیده‏ای از اجزا است که رابطه‏ای همپاس بین یکایک اجزاء آن وجود دارد. اگر آشفتگی خاصی به هر جزء وارد شود نتیجۀ آن بلافاصله به دیگر اجزاء منتقل خواهد شد و بعد از مدتی، کل سیستم زنده را در بر خواهد گرفت.
هر عضو استعداد تکثیر دارد و تکثیر هر کدام متأثر از تکثیر دیگر اعضا است. خود طبیعت به‏عنوان یک سیستم زنده مکانیزم‏های خاصی برای کنترل این تعادل دارد، حال اگر میزان تکثیر یک‏عضو، ناسازگار با تکثیر دیگر اعضا باشد سلامتی طبیعت به خطر می‏افتد که مشابه این حالت در سرطان دیده می‏شود. یعنی سلولی زیاده طلب می‏شود و شروع به تکثیر بی‏رویه می‏کند که در دراز مدت به کل سیستم صدمه وارد می‏کند.
پس شبکۀ رابطی وجود دارد که بین اجزاء جهان حاکم است و به ماده شکل می‏دهد، ذرات بنیادی را در کنار هم قرار می‏دهد، اتم، مولکول، سلول، گیاه....و حیات سیستم زنده را مفهوم می‏بخشد. ساختار مادی تمام اجزاء جهان مشترک است، همگی از "ذرات بنیادی" ساخته شده‏اند، آنچه که موجب پیدایش اشکال گوناگون ماده شده‏است و می‏شود، همان "شبکۀ رابط " است. می‏دانیم که همۀ عکس‏ها از نقطه ساخته شده‏اند ولی آنچه عکس شما و عکس یک ساختمان را متمایز می‏کند، مجموعه روابطی است که بین نقاط بر قرار است. در بین موجودات زنده، این شبکه، در هر رابطه، آن قدر خاص است که شما هیچ موجود زنده‏ای را دقیقاً همانند موجود زنده دیگر نمی‏توانید پیدا کنید. شاید بهتر باشد این شبکۀ ارتباط را " شعور " بنامیم، این جا شعور به معنای آگاهی است و منظور عقل یا هوش نیست.
در یک سیستم زنده، شعور هر جزء ضمن اختصاص داشتن به آن جزء، بخشی از شعور سیستم زندۀ غالب بر آن و بالاتر، بخشی از شعور جهان است. مثلاً کبد در انسان، خود یک‏سیستم زنده است که دارای شعور خاص خودش است (شعور کبد: مجموعه‏ای از شعورهای انواع بافت‏ها وسلول‏ها) که آن شعور ضمن اختصاص داشتن به کبد، بخشی از شعور انسان است که آن نیز بخشی از شعور طبیعت است. پس حیات من بستگی دارد به حیات مجموعۀ اعضای بدنم، گیاهان، حیوانات، دیگر انسان‏ها، طبیعت، کرۀ زمین، ماه و.......
یک سیستم زنده به‏عنوان مجموعه‏ای از اجزاء، زمانی در بهترین وضعیت خود (سلامتی) هست که اجزاء آن ساختاری "بوز-انیشتین( Bose-Einstein condensate ) " تشکیل دهند. یعنی ساختاری که هر جزء آن نه تنها مانند کل عمل کند بلکه هر جزء همان کل است و بین تمام اجزاء آن تعادل و هماهنگی کامل وجود دارد.
براین‏اساس، با توجه به کیفیت شعور بوز-انیشتینی می‏توانیم سلامتی و بیماری را اینگونه تعریف کنیم:
سلامتی یعنی شعور بوز-انیشتینی(تعادل)، بیماری یعنی انحراف از شعور بوز-انیشتینی (عدم تعادل) که شعور ناهنجار نیز می‏نامند. شدت بیماری نیز به میزان این انحراف بستگی دارد، هر قدر انحراف بیشتر باشد، شدت بیماری زیادتر خواهدبود. مرگ، انحراف کامل شعور از حالت بوز-انیشتینی است که موجب فروپاشی کل شبکۀ ارتباطی بین شعور اجزاء یک موجود می‏گردد.
پس طبق قانون اول شعور می‏گوئیم: هر ذره‏ای در جهان، شعور خاص خودش را دارد! اشکال گوناگون ماده چیزی نیست مگر نمود قابل مشاهده این شعور! فرهنگ‏های مختلف نام‏های گوناگونی به این شعور داده‏اند:
نیروی حیات در ایران، پرانا در هند، چی در چین، مانا در جزایر پولنزو.........
سؤال: شعور به کدام قسمت از بدن تعلق دارد؟ تا دورۀ رنسانس، شعور را در قلب می‏دانستند بعدها علم کالبد شناسی روشن کرد که قلب تنها یک عضله و یک پمپ ساده است. چون مغز عضوی بسیار پیچیده است، شعور به مغز ارتباط داده‏شد که هنوز بسیاری بر این باورند. لیکن بحث بالا مشخص می‏کند که شعور به همه جای بدن تعلق دارد. به‏عنوان مثال غشاء سلول دارای شعور است، چرا که می‏تواند تشخیص دهد که کدام مولکول را بگیرد و کدام را رها کند.
هر مادۀ غذایی برای خود شعوری دارد و می‏تواند شعور انسان را متأثر نماید. با ورود مواد مختلف به بدن، ترتیب بیوشیمی‏ بدن تغییر می‏کند و طبعاً اعضایی که در ارتباط با آن تغییر قرارگرفته‏اند، دچار تغییر در سیگنال شعور می‏شوند. در نهایت تغییر شعور یک عضو موجب تغییر شعور کل انسان می‏گردد. این در حالی است که شعور مواد غذایی بطور مستقیم نیز می‏تواند شعور عضوی را که با آن در ارتباط است (عمدتاً سیستم گوارش، خون و ادراری) متأثر نماید.
آشکار است که این تأثیر می‏تواند در جهت مثبت و یا منفی باشد و یا به نوعی دیگر می‏تواند شعور شخص را هنجارتر یا ناهنجارتر نماید. انسان سالم هیچ ناهنجاری شعوری ندارد و در نتیجه مستعد هیچ نوع بیماری نیست. او وقتی در معرض محرکی (چه میکروب و چه ترس یا خبر ناگوار) قرار می‏گیرد تنها بطور موقت متأثر می‏شود، ولی سریع حالت عادی خود را بازمی‏یابد.
در بدن انسانی با ناهنجاری شعور، سلول‏های معیوب بسیاری هستند که زاییدۀ همان ناهنجاری‏ها هستند و همین سلول‏ها هستند که مقدار زیادی از غذا را مصرف می‏نمایند. با سالم شدن انسان سلول‏های معیوب، میدان را خالی می‏کنند و قطعاً نیاز به غذا کاهش می‏یابد.
اگر دقت نمائید انسان‏های سالم، غذای اندکی می‏خورند و علی‏رغم آن، انرژی نسبتا زیادی در مقایسه با یک انسان معمولی دارند و در حقیقت در مسیر زندگیشان بسیار شاداب و سلامت هستند. شرط سلامت احساس این است که انسان شعور خود را جزئی از شعور کل بداند و اولویت را به شعور کل بدهد. در چنین حالتی، احساس بسیار زیبایی بوجود می‏آید که شاید مناسب‏ترین کلمات برای توصیف آن "آرامش درون" است.
:w20::w20:
ممنون :gol:
 
بالا