بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

گلابتون

مدیر بازنشسته
هزار سال درین آرزو توانم بود
تو هر چه دیر بیایی هنوز باشد زود
تو سخت ساخته می ایی و نمی دانم
که روز آمدنت روزی که خواهد بود
زهی امید شکیب آفرین که در غم تو
ز عمر خسته ی من هر چه کاست عشق افزود
بدان دو دیده که برخیز و دست خون بگشای
کزین بد آمده راه برون شدی نگشود
برون کشیدم از آن ورطه رخت و سود نداشت
که بر کرانه ی طوفان نمی توان آسود
دلی به دست تو دادیم و این ندانستیم
که دشنه هاست در آن آستین خون آلود
چه نقش می زند این پیر پرنیان اندیش
که بس گره ز دل و جان سایه بست و گشود
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عطر ِ آرامشگر ِ آغوش ِ شب
می برد گل های وحشی را به خواب
می شود شبنم شرابی خوش گوار
زیر پایم سبزه ها مست از شراب

باد می خواند میان شاخه ها
شاخه ها غوغا کنان کف می زنند
برگ ها چون حلقه های دایره
با تکان ِ شاخه ها دف می زنند

ماه امشب هم دلش از غم پر است
می چکد اشک ِ سپیدش توی رود
هم نوا با موج های سر به زیر
مرغ ِ شب، آرام، می خواند سرود:

«آه اگر می شد که پیدایش کنم!
گشته ام دنبال ِ عشقم کو به کو
کس خبر دارد از آن آرام ِ جان؟
 
  • Like
واکنش ها: noom

ar ebrahimzadeh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
اواخر سال 1388 بود که برای دومین بار به خانمی(همسر فعلی ام) در دانشکده پیشنهاد آشنائی بیشتر برای ازدواج (تاکید میکنم دقیقاً نیتم همین بود) دادم ولی او برای بار دوم نیز کم التفاتی کرد . من آدم مغروری هستم زیاد پاپی موضوعی نمی شوم ولی ........ را نمی شد براحتی کنار گذاشت.زیاد اهل فال اینجور چیزها نبودم و نیستم ولی آن روزها سراغ حافظ رفتم و در اولین فتح کتاب این شعر آمد و ما را مصمم به ادامه راه:

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش گل در اندشه که چون عشوه کند در کارش

البته شعر کوچه و سراب فریدون مشیری هم فوق العاده اند.(ببخشید با خاطره همراه شد)
 
  • Like
واکنش ها: noom

amir ut

عضو جدید
احمد شاملو

احمد شاملو

آنکه می گوید دوست ات می دارم
خنیاگر غمگینی است
که آوازش را از دست داده است.

ای کاش عشق را
زبان سخن بود

هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.

عشق را
ای کاش زبان سخن بود

آنکه می گوید دوست ات می دارم
دل اندهگین شبی است
که مهتابش را می جوید.

ای کاش عشق را
زبان سخن بود

هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره گریان
در تمنای من

عشق را
ای کاش زبان سخن بود

۳۱ تیرِ ۱۳۵۸
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چشم من چشمه ي زاينده ي اشك
گونه ام بستر رود
كاشكي همچو حبابي بر آب
در نگاه تو رها مي شدم از بود و نبود
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در ميان من و تو فاصله هاست
گاه مي انديشم
مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري
تو توانايي بخشش داري
دستهاي تو توانايي آن را دارد
كه مرا
زندگاني بخشد
چشمهاي تو به من مي بخشد
شور عشق و مستي
و تو چون مصرع شعري زيبا
سطر برجسته اي از زندگي من هستي
دفتر عمر مرا
با وجود تو شكوهي ديگر
رونقي ديگر هست
مي تواني تو به من
زندگاني بخشي
يا بگيري از من
آنچه را مي بخشي
 

pink girl

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاقبت فکری به حال زار خواهم کرد. بعد.................
یک جهان را از خودم بیزار خواهم کرد.بعد..........
روبه روی آینه تردید را تف میکنم...........
لحظه های اهلی ام را هار خواهم کرد. بعد......
گوشه ای در دفتر شعر پریشان حالی ام.............
خاطرات مرده را تکرار خواهم کرد. بعد........................
می نشینم تا جهنم سهم چشمانم شود.....
آتش دیوانه را دیدار خواهم کرد. بعد........
در جواب طعنه های مرد و نامردان شهر..........
من سرم را آجر دیوار خواهم کرد. بعد........................
مطمئنا انتقام از ابرها خواهم گرفت.................................
آسمان را بر زمین آوار خواهم کرد. بعد......................................
سیب را از دست حوای دلم خواهم کشید.............
سر فدای وعده های مار خواهم کرد. بعد.......
پیش قاضی می برندم تا که سوگندم دهند...........
من گناه کرده را اقرار خواهم کرد. بعد...........................
حکم خواهند داد من مومن نمای کافرم........
من به ایمان خودم اصرار خواهم کرد. بعد..............
هر کجایی خواستند آن روز تبعیدم کنند....................
من گناه خویش را تکرار خواهم کرد. بعد....................
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من چه دارم كه تو را در خور ؟
هيچ
من چه دارم كه سزاوار تو ؟
هيچ
تو همه هستي من ، هستي من
تو همه زندگي من هستي
تو چه داري ؟
همه چيز
تو چه كم داري ؟ هيچ
 
  • Like
واکنش ها: noom

nobody!

عضو جدید
گیرم که شهد زندگی در کام تو ریزد فلک
امروز در جام تو فردا به جام دیگری ست
گیرم که ملک آسمان گردد به نام تو سند
امروز از آن تو و فردا از آن دیگری ست...
 
  • Like
واکنش ها: noom

noom

عضو جدید
سیگاری نیستم
اما
به تو که فکر می کنم
مزرعه ی بزرگی از توتون
در سرم آتش می گیرد
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دل صلح آفرين را بايدم جنگي کنم چندي
به جاي هر چه دلتنگي گرانسنگي کنم چندي
به آهنگ زمين و آسمان چرخنده گرديدم
برون رفت آرزو دارم بدآهنگي کنم چندي
سيه چشماتن در اشکم سيه بختان ايامند
سزد گر اين سياهي ها به خون رنگي کنم چندي
من از آينه بودن خسته ام تصوير بنمودن
بر آنم تا بپوشانم رخ و زنگي کنم چندي
جواني را ز کف دادم به عشق آبرومندي
چه باشد گر که پيري را به مي ننگي کنم چندي
فراخي بود چون دريا مرا در دست و در سينه
چو تنگي مي رسد چون دره ها تنگي کنم چندي
سمند چابک رهوار بودم پهلوان را
ز پا افتاده ام بگذار تا لنگي کنم چندي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای خالق عشق.....( ایمان فخار )
ای خالق عشق، این عشق شما لحظه دیدار نداشت؟

این حضرت عشق نظری بر گذر سینه تب دار نداشت؟


ای خالق عشق مشغول که ای و گرم بازار که ای؟

این بازی روزگار در بازی ما گرمی بازار نداشت؟


در خلقت تو هر که خریداری داشت، الا دل دلمرده من

این دل بسرش هیچ بجز مرگ سر دار نداشت


این سینه که ریش است گواهی ست ز آه من درویش

این دل نفسی همنفس الا نفس هند جگر خوار نداشت


جانا، تو از خون جگر پرس که بر دل چه گذشته است

عمریست که جز خون جگر سینه ما محرم اسرار نداشت


جانا بنگر که هوسی از نفسش در قفس آورده دلم را

یک لحظه مرا در نظرخویش چرا یار نداشت؟


ای خالق عشق تا باد باغ دلت آباد گل نسترنت شاد

در پای گل نسترنت جای برای تن این خار نداشت؟


گفتا تو چه دانی و چه نالی و چه خوانی که لرزانده جهانی

دل زلزله خیز است، چه شد؟ زلزله زد، طاقت آوار نداشت؟


خود تاخته و خود ساخته خود باخته ای ، خودخواهی توست

خود به خود باخته ای ورنه ره عشق رهزن و اشرار نداشت
 
  • Like
واکنش ها: noom

noom

عضو جدید
دیگر نمی خواهم بترسم
با می خواهم دیگر نترسم
فرق دارد
آخر تو را از من می گیرد این ترس از دست دادنت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
الله تویی وز دلم آگاه تویی

درمانده منم دلیل هر راه تویی

گر مورچه‌ای دم زند اندر تک چاه

آگه ز دم مورچه در چاه تویی
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی رویا نیست.
زندگی زیبایی ست.
میتوان٬
بر درختی تهی از بار٬ زدن پیوندی.
میتوان در دل این مزرعه خشک و تهی بذری ریخت.
میتوان٬
از میان فاصله ها را برداشت
دل من با تو٬
هر دو بیزار از این فاصله هاست.
حميد مصدق
 

amir ut

عضو جدید
عاشقانه… ( احمد شاملو / ۱۳۵۹ )

عاشقانه… ( احمد شاملو / ۱۳۵۹ )



بیتوته کوتاهی است جهان
در فاصله گناه و دوزخ
خورشید
همچون دشنامی بر می آید
و روز ، شرم ساری
جبران ناپذیری است .

آه ،
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی…

درختان ، جهل معصیت بار نیاکانند
و نسیم ، وسوسه ئی است نابکار .
مهتاب پائیزی کفری است
که جهان را می آلاید.
چیزی بگوی
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی…

هر دریچهِ نغز
بر چشم انداز ِ عقوبتی می گشاید .
عشق رطوبت چندش انگیز پلشتی است
و آسمان سر پناهی ،
تا به خاک بنشینی و
بر سرنوشت خویش گریه ساز کنی !!!

آه ،
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
هر چه باشد …

چشمه ها از تابوت می جوشند
و سوگواران ژولیده آب روی ِ جهانند.
عصمت به آینه مفروش
که فاجران نیازمندترانند.

خامش منشین خدا را
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
از عشق چیزی بگوی …


 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فرزندم !
رویای روشنت را
دیگر برای هیچ کسی بازگو مکن !
ــ حتی برادران عزیزت ــ
می ترسم
شاید دوباره دست بیندازند
خواب تو را
در چاه
شاید دوباره گرگ ....
می دانم
یازده ستاره و خورشید و ماه
در خواب دیده ای
حالا باش !
تا خواب یک ستاره ی دیگر
تعبیر خوابهای تو را
روشن کند
ای کاش ... !
قیصر امین پور
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی
لطف کردی سایه‌ای بر آفتاب انداختی

تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت
حالیا نیرنگ نقشی خوش بر آب انداختی

گوی خوبی بردی از خوبان خلخ شاد باش
جام کیخسرو طلب کافراسیاب انداختی

هر کسی با شمع رخسارت به وجهی عشق باخت
زان میان پروانه را در اضطراب انداختی

گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما
سایه دولت بر این کنج خراب انداختی

زینهار از آب آن عارض که شیران را از آن
تشنه لب کردی و گردان را در آب انداختی

خواب بیداران ببستی وان گه از نقش خیال
تهمتی بر شب روان خیل خواب انداختی

پرده از رخ برفکندی یک نظر در جلوه گاه
و از حیا حور و پری را در حجاب انداختی

باده نوش از جام عالم بین که بر اورنگ جم
شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی

از فریب نرگس مخمور و لعل می پرست
حافظ خلوت نشین را در شراب انداختی

و از برای صید دل در گردنم زنجیر زلف
چون کمند خسرو مالک رقاب انداختی

داور دارا شکوه‌ای آن که تاج آفتاب
از سر تعظیم بر خاک جناب انداختی

نصره الدین شاه یحیی آن که خصم ملک را
از دم شمشیر چون آتش در آب انداختی
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود


گاهی همان کسی که دم از عقل میزند
در راه هوشیاری خود مست می رود


گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست میرود


اول اگرچه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است می رود


گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند
وقتی غبار معرکه بنشست می رود


اینجا یکی برای خودش حکم می دهد
آن دیگری همیشه به پیوست می رود


وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
وقتی میان طایفه ای پست می رود


هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود


این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست
تیریست بی نشانه که از شصت می رود


بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست می رود


معین الدین واعظی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده‌ی کوته نظران
دل چون آینه‌ی اهل صفا می‌شکنند
که ز خود بی‌خبرند این ز خدا بیخبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه‌ی شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی تو طوفان زده ی دشت جنونم

صید افتاده به دریاچه خونم

تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم؟

بی من از كوچه گذر كردی و رفتی

بی من از شهر سفر كردی و رفتی

قطره ای اشك درخشید به چشمان سیاهم

تا خم كوچه به دنبال تو لغزید نگاهم

تو ندیدی ، نگهت هیچ نیفتاد به راهی كه گذشتی

چون در خانه ببستم دگر از پای نشستَم

گوییا زلزله آمد ، گوییا خانه فرو ریخت سر من

بی تو من در همه ی شهر غریبم

بی تو كس نشنود از این دل بشكسته صدایی

بر نخیزد دگر از مرغك پر بسته نوایی

تو همه بود و نبودی تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من كه ز كویت نگریزم

گر بمیرم ز غم دل به تو هرگز نستیزم

من و یك لحظه جدایی ،نتوانم ،نتوانم

بی تو من زنده نمانم.



"هما میر افشار"
 
آخرین ویرایش:

lucky.n

عضو جدید
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه جانم گل یاد تودرخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل وسنگ همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید: تو به من گفتی از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نذر کن

آب آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم حذر از عشق!؟ ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم

نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی من نه نرمیدم نه گسستم

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم

اشکی از شاخه فرو ریخت

ماه بر عشق تو خندید

یادم آید دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم نرمیدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

فریدون مشیری


 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای ساربان، آهسته ران٬ کارام جانم می رود

وان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود

من مانده ام مهجور از او٬ بیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او٬ در استخوانم می رود

محمل بدار ای ساربان٬ تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سرو روان٬ گویی روانم می رود...

 

shinersun

عضو جدید
زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست،
امتحان ریشه است
ریشه هم هرگز اسیر باد نیست
زندگی چون پیچکی است
انتهایش می رسد پیش خداااااااااا......

((((( سهراب )))))
 

amir ut

عضو جدید
[FONT=&quot]اندر اين گوشه خاموش فراموش شده[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]كز دم سردش هر شمعي خاموش شده[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]یاد رنگيني در خاطرمن[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]گريه مي انگيزد[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]ارغوانم آنجاست[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]ارغوانم تنهاست[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]ارغوانم دارد مي گريد[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]ارغوان[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]اين چه راز ي است كه هر بار بهار[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]با عزاي دل ما مي آيد ؟[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]كه زمين هر سال از خون پرستوها رنگين است[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]ارغوان بيرق گلگون بهار[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]تو برافراشته باش[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]شعر خونبار مني[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]ياد رنگين رفيقانم را[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]بر زبان داشته باش[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]تو بخوان نغمه ناخوانده من[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
هوشنگ ابتهاج (خلاصه شده)
[/FONT]
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای مرا آزرده از خود ، گر پشیمانی بیا
نغمه های ناموافق گر نمی خوانی بیا
تا که سرپیچیدی از راه وفا ؛ گفتم : برو
جز وفا اکنون اگر راهی نمی دانی ، بیا
یکنفس با من نبودی مهربان ای سنگدل
ز آنهمه نامهربانی گر پشیمانی بیا
تاب رنجوری ندارم در پی رنجم مباش
گر نمی خواهی که جانم را برنجانی بیا
خود تو دانی ، دردها بر جان من بگذاشتی
تانفس دارم ، اگر در فکر درمانی بیا
دشمن جانم تو بودی ، درد پنهانم ز توست
با همه این شکوه ها ، گر راحت جانی بیا
 

lucky.n

عضو جدید
در عشق تو کس پای ندارد جز من
در شوره کسی تخم نکارد جز من
با دشمن و دوست بدت میگویم
تا هیچ کست دوست ندارد جز من
 

noom

عضو جدید

یه روز....
یه روز یکی دنیای تو میشه
یه روز تو دنیای یکی میشی
یه روز دنیای تو مال یکی دیگه میشه
یه روز هم بدون اینکه بفهمی دنیای یکی دیگه شدی
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما
همیشه منتظریم و کسی نمی اید

صفای گمشده ایا
براین زمین تهی مانده باز می گردد ؟
اگر زمانه به این گونه
پیشرفت این است
مرا به رجعت تا آغاز مسکن اجداد
مدد کنید که امدادتان گرامی باد
همیشه دلهره با من همیشه بیمی هست
که آن نشانه صدق از زمانه برخیزد
و آفتاب صداقت ز شرق بگریزد
همیشه می گفتم
چه قدر مردن خوب است
چه قدر مردن
در این زمانه
که نیکی حقیر و مغلوب است
خوب است
.
"حمید مصدق"
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا