بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گروس عبدالملکیان

گروس عبدالملکیان

[FONT=times new roman,times,serif][/FONT]


[FONT=times new roman,times,serif]گرگ [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]شنگول را خورده است ...[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]گرگ[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]منگول را تکه تکه کرده است...[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]بلند شو پسرم ![/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]این قصه برای نخوابیدن است ![/FONT]
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دفتر عمر مرا٬
با وجود تو شکوهی دیگر٬
رونقی دیگر هست
می توانی تو به من٬
زندگانی بخشی٬
یا بگیری از من٬
آنچه را می بخشی.
حميد مصدق
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
با مرگ ماه روشني از آفتاب رفت
چشمم و چراغ عالم هستي به خواب رفت
الهام مرد و کاخ بلند خيال ريخت
نور از حيات گم شد و شور از شراب رفت
اين تابناک تاج خدايان عشق بود
در تندباد حادثه همچون حباب رفت
اين قوي نازپرور درياي شعر بود
در موج خيز علم به اعماق آب رفت
اين مه که چون منيژه لب چاه مينشست
گريان به تازيانه افراسياب رفت
بگذار عمر دهر سرآيد که عمر ما
چون آفتاب آمد و چون ماهتاب رفت
اي دل بيا سياهي شب را نگاه کن
در اشک گرم زهره ببين ياد ماه کن
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اي بر سر بالينم افسانه سرا دريا
افسانه عمري تو باري به سر آ دريا
اي اشک شباهنگت آيينه صد اندوه
اي ناله شبگيرت آهنگ عزا دريا
با کوکبه خورشيد در پاي تو ميميرم
بر دار به بالينم دستي به دعا دريا
امواج تو نعشم را افکنده در اين ساحل
دريا ب مرا درياب مرا دريا
زان گمشدگان آخر با من سخني سر کن
تا همچو شفق بارم خون از مژه ها دريا
چون من همه آشوبي در فتنه اين طوفان
اي هستي ما يکسر آشوب و بلا دريا
با زمزمه باران در پيش تو ميگريم
چون چنگ هزار آوا پر شور و نوا دريا
تنهايي و تاريکي آغاز کدورتهاست
خوش وقت سحر خيزان وان صبح و صفا دريا
بردار و ببر دريا اي پيکر بي جان را
در سينه گردابي بسپار و بيا دريا
تو مادر بي خوابي من کودک بي آرام
لالايي خود سر کن از بهر خدا دريا
دور از خس و خاکم کن موجي زن و پاکم کن
وين قصه مگو با کس کي بود و کجا دريا
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی ديرينه پا برجاست
گر بيفروزيش رقص شعله اش
از هر کران پيداست
ورنه خاموش است
و خاموشی گناه ماست ...

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
از ديده خون دل همه بر روی ما رود
بر روی ما ز ديده چه گويم چه‌ها رود

ما در درون سينه هوايی نهفته‌ايم

بر باد اگر رود دل ما زان هوا رود

خورشيد خاوری کند از رشک جامه چاک

گر ماه مهرپرور من در قبا رود

بر خاک راه يار نهاديم روی خويش

بر روی ما رواست اگر آشنا رود

سيل است آب ديده و هر کس که بگذرد

گر خود دلش ز سنگ بود هم ز جا رود

ما را به آب ديده شب و روز ماجراست

زان رهگذر که بر سر کويش چرا رود

حافظ به کوی ميکده دايم به صدق دل
چون صوفيان صومعه دار از صفا رود
 

masoudica

عضو جدید
کاش میدیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست!
آه وقتی که تو لبخند نگاهت را می تابانی
بال مژگان بلندت را می خوابانی
آه وقتی که توچشمانت
آن جام لبالب از جاندارو را
سوی این تشنه جان سوخته می گردانی
موج موسیقی عشق
از دلم می گذرد
روح گلرنگ شراب
در تنم می گردد
دست ویرانگر شوق
پرپرم می کند،ای غنچه رنگین ،پرپر
من در آن لحظه که چشم تو به من می نگرد
برگ خشکیده ایمان را در پنجه باد
رقص شیطانی خواهش را در آتش سبز
نور پنهانی بخشش را در چشمه مهر
اهتزاز ابدیت را می بینم
بیش ازین سوی نگاهت نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش می گفتی چیست،
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست!
کاش می گفتی چیست!!:gol::heart::gol:
 

ارش مهرداد

عضو جدید
شعری از پابلو نرودا

برخیز با من

هیچ کس بیشتر از من
نمی خواهد سر به بالشی بگذارد
که پلک های تو در آن
درهای دنیا را به روی من می بندند.
آنجا من نیز می خواهم
خونم را
در حلاوت تو
به دست خواب بسپارم.
امابرخیز،
برخیز،
برخیز با من
و بگذار با هم برویم
برای پیکاررویاروی
در تارهای عنکبوتی دشمن،
بر ضد نظامی که گرسنگی را تقسیم میکند،
بر ضد نگون بختیٍ سامان یافته.
برویم،
و تو،ستاره من،در کنارمن،
سر بر آورده از گٍل و خاک من،
تو بهار پنهان را خواهی یافت
و در میانآتش
در کنار من،
با چشمان وحشی خود،
پرچم من را بر خواهی افروخت.
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
کفر نمی گویم

خدايا کفر نمي‌گويم،

پريشانم،

چه مي‌خواهي‌ تو از جانم؟!

مرا بي ‌آنکه خود خواهم اسير زندگي ‌کردي.

خداوندا!

اگر روزي ‌ز عرش خود به زير آيي

لباس فقر پوشي

غرورت را براي ‌تکه ناني

‌به زير پاي‌ نامردان بياندازي‌

و شب آهسته و خسته

تهي‌ دست و زبان بسته

به سوي ‌خانه باز آيي

زمين و آسمان را کفر مي‌گويي

نمي‌گويي؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خيز تابستان

تنت بر سايه‌ي ‌ديوار بگشايي

لبت بر کاسه‌ي‌ مسي‌ قير اندود بگذاري

و قدري آن طرف‌تر

عمارت‌هاي ‌مرمرين بيني‌

و اعصابت براي‌ سکه‌اي‌ اين‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمين و آسمان را کفر مي‌گويي

نمي‌گويي؟!

خداوندا!

اگر روزي‌ بشر گردي‌

ز حال بندگانت با خبر گردي‌

پشيمان مي‌شوي‌ از قصه خلقت، از اين بودن، از اين بدعت.

خداوندا تو مسئولي.

خداوندا تو مي‌داني‌ که انسان بودن و ماندن

در اين دنيا چه دشوار است،

چه رنجي ‌مي‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است.
 

2&2

عضو جدید
yanic
جان خیلی زیبا بود
ممنون از شعر زیبایی که گذاشتی
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بنشين مرو چه غم که شب از نيمه رفته است
بگذار تا سپيده بخندد به روي ما
بنشين ببين که : دختر خورشيد صبحگاه
حسرت خورد ز روشني آرزوي ما
بنشين مرو هنوز به کامت نديده ام
بنشين مرو هنوز ز کلامي نگفته ايم
بنشين مرو چه غم که شب از نيمه رفته است
بنشين که با خيال تو شب ها نخفته ايم
بنشين مرو که در دل شب در پناه ماه
خوشتر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نيست
بنشين و جاودانه به آزار من مکوش
يکدم کنار دوست نشستن گناه نيست
بنشين مرو حکايت وقت دگر مگو
شايد نماند فرصت ديدار ديگري
آخر تو نيز با منت از عشق گفتگوست
غير از ملال و رنج ازين در چه مي بري
بنشين مرو صفاي تمناي من ببين
امشب چراغ عشق در اين خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشين مرو مرو که نه هنگام رفتن است
اينک تو رفته اي و من ازره هاي دور
مي بينمت به بستر خود برده اي پناه
مي بينمت نخفته بر آن پرنيان سرد
مي بينمت نهفته نگاه از نگاه ماه
درمانده اي به ظلمت انديشه هاي تلخ
خواب از تو در گريز و تو ازخواب در گريز
ياد منت نشسته بر ابر پريده رنگ
با خويشتن به خلوت دل مي کني ستيز
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
نیست از ما غیر نامی اوست خود را دوست دوست
نیست ما را مائی اگر مائی هست اوست اوست
هر چه در عالم بود او راست مغز و پوستی

مغز او معلای او و صورت او پوست پوست
صورت ار چه شد هویدا لیک سرتا پا قفاست

معنی ار چه شد نهان لیکن سراسر روست روست

........................
....................

 

گل شقایق

عضو جدید
:gol:مثل باران چشمهایت دیدنیست

شهر خاموش نگاهت دیدنیست

مهربانی معنی لبخند توست

خنده هایت بی نهایت دیدنیست
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هيچ جز ياد تو روياي دلاويزم نيست
هيچ جز نام تو حرف طرب انگيزم نيست
عشق مي ورزم و ي سوزم و فريادم نه
دوست مي دارم و مي خواهم و پرهيزم نيست
نور مي بينم و مي رويم و مي بالم شاد
شاخه ميگسترم و بيم ز پاييزم نيست
تا به گيتي دل از مهر لبريزم هست
کار با هستي از دغدغه لبريزم نيست
بخت آن را که شبي پاک تر از باد سحر
با تو اي غنچه نشکفته بياميزم نيست
تو به دادم برس اي عشق که با اين همه شوق
چاره جز آنکه به آغوش تو بگريزم نيست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
هيچ جز ياد تو روياي دلاويزم نيست
هيچ جز نام تو حرف طرب انگيزم نيست
عشق مي ورزم و ي سوزم و فريادم نه
دوست مي دارم و مي خواهم و پرهيزم نيست
نور مي بينم و مي رويم و مي بالم شاد
شاخه ميگسترم و بيم ز پاييزم نيست
تا به گيتي دل از مهر لبريزم هست
کار با هستي از دغدغه لبريزم نيست
بخت آن را که شبي پاک تر از باد سحر
با تو اي غنچه نشکفته بياميزم نيست
تو به دادم برس اي عشق که با اين همه شوق
چاره جز آنکه به آغوش تو بگريزم نيست


با تشكر

ما گدایان خیل سلطانیم
شهربند هوای جانانیم
بنده را نام خویشتن نبود
هر چه ما را لقب دهند آنیم
گر برانند و گر ببخشایند
ره به جای دگر نمی‌دانیم
چون دلارام می‌زند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم
دوستان در هوای صحبت یار
زر فشانند و ما سر افشانیم
مر خداوند عقل و دانش را
عیب ما گو مکن که نادانیم
هر گلی نو که در جهان آید
ما به عشقش هزاردستانیم
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان بستانیم
تو به سیمای شخص می‌نگری
ما در آثار صنع حیرانیم
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
سعدیا بی وجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم
ترک جان عزیز بتوان گفت
ترک یار عزیز نتوانیم
 

ساقي كوير

عضو جدید
سر تا پا غلط...

سر تا پا غلط...

[FONT=&quot]ما[/FONT][FONT=&quot]کتاب کهنه ای هستیم سرتا پا غلط[/FONT]
[FONT=&quot]خواندنی ها را سراسر خوانده ایم امّا غلط[/FONT]
[FONT=&quot]سال ها[/FONT][FONT=&quot]تدریس می کردم خطا را با خطا[/FONT]
[FONT=&quot]سال ها[/FONT][FONT=&quot]تصحیح می کردم غلط را با غلط[/FONT]
[FONT=&quot]بی خبر[/FONT][FONT=&quot]بودم دریغا از اصول الدین عشق[/FONT]
[FONT=&quot]خط[/FONT][FONT=&quot]غلط، انشا غلط، دانش غلط، تقوی غلط[/FONT]
[FONT=&quot]دین[/FONT][FONT=&quot]اگر این است بی دینان ز ما مؤمن ترند[/FONT]
[FONT=&quot]این[/FONT][FONT=&quot]مسلمانی ست آخر؟ لا غلط، الّا غلط ؟[/FONT]
[FONT=&quot]روز[/FONT][FONT=&quot]اوّل درس مان دادند: یک دنیا فریب[/FONT]
[FONT=&quot]روز[/FONT][FONT=&quot]آخر مشق ما این بود: یک عقبی غلط[/FONT]
[FONT=&quot]گفتنی[/FONT][FONT=&quot]ها را یکایک هر چه باد و هر چه بود[/FONT]
[FONT=&quot]شیخنا[/FONT][FONT=&quot]فرمود، امّا یا خطا شد یا غلط[/FONT]
[FONT=&quot]گفتم[/FONT][FONT=&quot]از فرط غلط ها دفتر دل شد سیاه[/FONT]
[FONT=&quot]گفت می[/FONT][FONT=&quot]دانم، غلط داریم آخر تا غلط[/FONT]
[FONT=&quot]روی هر[/FONT][FONT=&quot]سطری که خواندیم از کتاب سرنوشت[/FONT]
[FONT=&quot]دیدۀ[/FONT][FONT=&quot]من یک غلط می دید و او صدها غلط[/FONT]
[FONT=&quot]یا رب[/FONT][FONT=&quot]از تو مغفرت زیباست از ما اعتراف[/FONT]
[FONT=&quot]یا رب[/FONT][FONT=&quot] از تو مرحمت می زیبد و از ما غلط:gol::gol:

عليرضا قزوه

[/FONT]
 

ساقي كوير

عضو جدید
گریۀ انگورها...

گریۀ انگورها...

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دور شو از خود که بانگ دورها را بشنوی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در نمازت گریۀ انگورها را بشنوی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تار شد شب های تنهاییت، چنگی زن به دل[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تا صدای هق هق تنبورها را بشنوی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]رکعتی از رنگ بیرون آی، ای همرنگ نور[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نور شو، تا ربٌنای نورها را بشنوی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]سعی کن آیینه را هر صبح، لب خوانی کنی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]سعی کن با یک نظر، منظورها را بشنوی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]پنبه را از گوش بیرون آر، ای حلاج وهم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تا اناالحق گفتن منصورها را بشنوی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بی که موسی باشی از طور تجلی بگذری[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بی که اسرافیل باشی صورها را بشنوی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو سلیمان می توانی شد، ولی با چند شرط[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شرط اوّل آن که حرف مورها را بشنوی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شرط آخر آن که برگردی به ظهر کربلا[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]محو عاشورا شوی و شورها را بشنوی:gol::gol:[/FONT]


عليرضا قزوه
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
فریدون مشیری

فریدون مشیری

شکوفه ای بر شراب




چو از بنفشه شب ، بوی صبح برخیزد
هزار وسوسه در جان من برانگیزد



کبوتر دلم ، از شوق ، می گشاید بال
که چون سپیده به آغوش صبح بگریزد



دلی که غنچه نشکفته ندامت هاست
بگو به دامن باد سحر نیاویزد



فدای دست نوازشگر نسیم شوم
که خوش به جام شرابم شکوفه می ریزد



تو هم مرا به نگاهی شکوفه باران کن
در این چمن ، که گل از عاشقی نپرهیزد



لبی بزن به شراب من ، ای شکوفه بخت
که می خوش است که با بوی گل در آمیزد !


:gol:


خار




من آن طفل آزاده سرخوشم
که با اسب آشفته یال خیال
درین کوچه پس کوچه ماه و سال
چهل سال - نا آشنا - رانده ام .



ز سیمای بیرحم گردون پیر
در اوراق بیرنگ تاریخ کور
همه تازه های جهان دیده ام
همه قصه های کهن خوانده ام .



چهل سال - در عین رنج و نیاز -
سر از بخشش مهر پیچیده ام
رخ از بوسه ماه گردانده ام !



به خوش باش حافظ - که جانانم اوست -
به هر جا که آزاده ای یافتم
به جامش - اگر می توانسته ام -
می افکنده ام ، گل برافشانده ام .



چهل سال اگر بگذرانم به هیچ
همین بس که در رهگذار وجود
کسی را بجز خود ، نگریانده ام .



چهل سال چون خواب بر من گذشت
اگر عمر گل هفته ای بیشت نیست
خدایا ، نه خارم ، چرا مانده ام ؟!


:gol:



دریچه




بازو به دور گردنم از مهر ، حلقه کن
بر آسمان بپاش شراب نگاه را
بگذار از دریچه چشم تو بنگرم
لبخند ماه را .
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
فریدون مشیری

فریدون مشیری

فریادهای خاموشی

دريا، - صبور وسنگين -

مي خواند و مي نوشت
- "... من خواب نيستم !
خاموش اگر نشستم ،
مرداب نيستم !
روزي كه برخروشم و زنجير بگسلم
روشن شود كه آتشم و آب نيستم !"



:gol:




بوسه و آتش




در همه عالم كسي به ياد ندارد
نغمه سرايي كه يك ترانه بخواند
تنها با يك ترانه در همه ي عمر
نامش اينگونه جاودانه بماند

***
صبح كه در شهر، آن ترانه درخشيد
نرمي مهتاب داشت، گرمي خورشيد
بانگ: هزارآفرين! زهرجا بر شد
شور و سروري به جان مردم بخشيد
***
نغمه، پيامي ز عشق بود و ز پيكار
مشعل شب هاي رهروان فداكار
شعله بر افروختن به قله كهسار
بوسه به ياران، اميد و وعده به ديدار
***
خلق، به بانگ "مرا ببوس" تو برخاست!
شهر، به ساز "مرا ببوس" تو رقصيد!
هركس به هركس رسيد نام تو را پرسيد
هر كه دلي داشت، بوسه داد و ببوسيد!
***
ياد تو، در خاطرم هميشه شكفته ست
كودك من، با "مرا ببوس" تو خفته ست
ملت من، با "مرا ببوس" تو بيدار
خاطره ها در ترانه ي تو نهفته ست
***
روي تو را بوسه داده ايم، چه بسيار
خاك تو را بوسه مي دهيم، دگر بار
ما همگي " سوي سرنوشت" روانيم
زود رسيدي! برو، "خدا نگهدار"
***
"هاله" ي مهر است اين ترانه، بدانيد
بانگ اراده ست اين ترانه، بخوانيد
بوسه ي او را به چهره ها بنشانيد
آتش او را به قله ها برسانيد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
فریدون مشیری

فریدون مشیری

خاموش





در ساغر ما گل شرابی نشکفت


در این شب تیره ، ماهتابی نشکفت


گفتم به ستاره : خانه صبح کجاست ؟


افسوس که بر لبش جوابی نشکفت !



:gol:





قصه




رفتم به کنار رود ،


- سر تا پا مست -


رودم ، به هزار قصه ، می برد زدست


چون قصه درد خویش به او گفتم


لرزید و رمید و رفت و نالید و شکست !



:gol:





تر





طشت بزرگ آسمان از لاجورد صبحدم لبریز


اینجا و آنجا ابر - جون کف های لغزنده -


رها بر آب،


آویخته بر شاخه های سرو


پیراهن مهتاب .




 

ارش مهرداد

عضو جدید
طفلکی ها

چه چیزی لازم است تا در این سیاره
بتوان درآرامش با یکدیگر عشق بازی کرد؟
هر کسی زیر ملافه هایت را میگردد
هر کسی درعشق تو دخالت می کند
چیزهای وحشتناکی می گویند
در باره ی مرد و زنی که
بعد از آن همه با هم گردیدن،
همه جور عذاب وجدان ،
به کاری شگفت دست میزنند
با هم در تختی دراز می کشند.

از خودم می پرسم
آیا قورباغه ها همچنین مخفی کارند
یا هر گاه که بخواهند عطسه می زنند
آیا در گوش یکدیگر،
درمرداب،
از قورباغه های حرامزاده می گویند
و یا از شادی زندگی دوزیستیشان.
از خودم می پرسم
آیا پرندگان
پرندگان دشمن را
انگشت نما میکنند؟
آیا گاو های نر
پیش از آنکه در دیدرس همه
با ماده گاوی بیرونروند،
با گوساله هاشان می نشینند و غیبت می کنند؟
جاده ها هم چشمدارند
پارک ها، پلیس
هتل ها، میهمانانشان را برانداز می کنند.
پنجره هانام ها را نام می برند.
توپ و جوخه ی سربازان در کارند
با مأموریتی برایپایان دادن به عشق
گوشها و آرواره ها همه در کارند.
تا آنکه مرد و معشوقش
ناگزیر بر روی دوچرخه ای
شتابزده
به لحظه ی اوج جاری شوند.


پابلو نرودا
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مثل یک آواز غمگین بر لبانم می نشینی



مثل غمهایم بزرگی ، مثل دردم دلنشینی



می شکوفی در نگاهم مثل رویای رنگین



مثل بغضم سرد و سنگین، مثل آهم آتشینی



در دلم غوغاست از تو ، شورها برپاست از تو



من نمی دانستم این را کاینهمه شور آفرینی



صاف و روشن ، ساده چون من



بی تکلف، بیکرانه ، آسمانی در زمینی!



مثل یک پرواز َ دوری ، مثل یک آغاز ، ممکن



مثل آن "آری !" که داری بر لبانم می نشینی
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلم از نرگس بیمار تو بیمارتر است
چاره کن درد کسی کز همه ناچارتر است

من بدین طالع برگشته چه خواهم کردن
که ز مژگان سیاه تو نگونسارتر است

گر تواش وعدهٔ دیدار ندادی امشب
پس چرا دیدهٔ من از همه بیدارتر است

طوطی ار پستهٔ خندان تو بیند گوید
که ز تنگ شکر این پسته شکربارتر است

هر گرفتار که در بند تو می‌نالد زار
می‌برد حسرت صیدی که گرفتارتر است

به هوای تو عزیزان همه خوارند، اما
گل به سودای رخت از همه کس خوارتر است

گر کشانند به یک سلسله طراران را
طرهٔ پرشکنت از همه طرارتر است

گر نشانند به یک دایرهٔ عیاران را
چشم مردم فکنت از همه عیارتر است

گر گشایند بتان دفتر مکاری را
بت حیلت‌گر من از همه مکارتر است

عقل پرسید که دشوارتر از کشتن چیست
عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است

تیشه بر سر زد و پا از در شیرین نکشید
کوه‌کن بر در عشق از همه پادارتر است

در همه شهر ندیده‌ست کسی مستی من
زان که مست می عشق از همه هشیارتر است

دوش آن صف زده مژگان به فروغی می‌گفت
که دم خنجر شاه از همه خون‌خوارتر است

سر شاهان جوان بخت ملک ناصردین
که به شاهنشهی از جمله سزاوارتر است
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب عاشقان بی​دل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد

عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد

ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت
که محب صادق آنست که پاکباز باشد

به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن
که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد

سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم
به کدام دوست گویم که محل راز باشد

چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی
تو صنم نمی​گذاری که مرا نماز باشد

نه چنین حساب کردم چو تو دوست می​گرفتم
که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد

دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی
که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد

قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران
اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد
 

amir ut

عضو جدید
اين فصل ديگريست
كه سرمايش
از درون
درك صريح زيبايي را
پيچيده ميكند
 
  • Like
واکنش ها: noom

shinersun

عضو جدید
او رفت ولی نه طبق قانون وداع
یکبار فقط به شیشه پنجره زد
مرگ اگر مرد است گو پیش من آی/ تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من ز او عمری ستانم جاودان/ او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ


این شعر خیلی زیباست......
 
  • Like
واکنش ها: noom
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا