دانشگاه علم و صنعت ایران

وضعیت
موضوع بسته شده است.

htaheri

عضو جدید
طی شد این عمر تو دانی به چه سان ؟
پوچ و بس تند... چنان باد دمان...
همه تقصیر من است، خود می دانم...
که نکردم فکری...
و تأمّل ننمودم روزی،
ساعتی یا آنی،
که چه سان می گذرد عمر گران؟.......
کودکی رفت به بازی،به فراغت،به نشاط ...
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات....
همه گفتند:کنون تا بچه است، بگذارید بخندد شادان
که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست!!!
بایدش نالیدن...
من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن؟
نتوان فارغ و وارسته ز غم همه شادی دیدن؟
همچو مرغی آزاد هر زمان بال گشادن؟
سر هر بام که شد خوابیدن؟
من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو بایدم نالیدن؟
هیچ کس نیز نگفت:زندگی چیست؟ چرا می آییم؟
بعد از چند صباح به چه سان باید رفت؟
به کجا باید رفت؟
با کدامین توشه به سفر باید رفت؟
من نپرسیدم و... کس نیز مرا هیچ نگفت!!!.......
نوجوانی سپری گشت به بازی، به فراغت، به نشاط
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات...
بعد از آن باز نفهمیدم من... که چه سان عمر گذشت؟
لیک گفتند همه که جوانست هنوز،
بگذارید جوانی بکند، بهره از عمر بَرَد، کامروایی بکند،
بگذارید که خوش باشد و مست،
بعد از این باز ورا عمری هست...
یک نفر بانگ بر آورد: که او از هم اکنون باید فکر آینده کند...
دیگری آوا داد: که چو فردا بشود فکر فردا بکند...
سومی گفت: همانگونه که دیروزش رفت ،بگذرد امروزش، همچنین فردایش...
با همه این احوال، من نپرسیدم هیچ که چه سان دی بگذشت؟
آن همه قدرت و نیروی عظیم به چه ره مصرف گشت؟
نه تفکّر، نه تعمّق و نه اندیشه دمی،
عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی...
چه توانی که زکف دادم مفت،
من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت.
قدرت عهدشباب، می توانست مرا تا به خدا پیش بَرَد،
لیک بیهوده تلف گشت جوانی، هیهات...
آن کسانی که نمی دانستند "زندگی یعنی چه؟" رهنمایم بودند،
عمرشان طی می گشت بیخود و بیهوده،
ومرا می گفتند که چو آنان باشم،
که چو آنها دائم، فکر خوردن باشم،
فکر تأمین معاش، فکر گشتن باشم،
فکر ثروت باشم، فکر یک زندگی بی جنجال ،فکر همسر باشم....
کس مرا هیچ نگفت: زندگی ثروت نیست،
زندگی داشتن همسر نیست،
زندگانی کردن فکر خود بودن و غافل ز جهان بودن نیست،
من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت.........
ای صد افسوس که چون عمر گذشت، معنیش می فهمم...
حال می پندارم هدف از زیستن این است رفیق:
من شدم خلق که با عزمی جزم، پای از بند هواها گسلم...
گام در راه حقایق بنهم...
با دلی آسوده، فارغ از شهوت و آز وحسد و کینه و بخل،
مملو از عشق و جوانمردی و زهد...
در ره کشف حقایق کوشم،
شربت جرأت و امّید و شهامت نوشم،
زره جنگ برای بد و ناحق پوشم،
ره حق پویم و حق جویم و بس حق گویم...
آنچه آموخته ام بر دگران نیز نکو آموزم...
شمع راه دگران گردم و با شعله ی خویش،
ره نمایم به همه گر چه سرا پا سوزم...
من شدم خلق که مثمر باشم،
نه چنین زائد و بیجوش و خروش،
عمر بر باد و به حسرت خاموش...
ای صد افسوس که چون عمر گذشت، معنیش می فهمم....
کاین سه روز از عمرم به چه ترتیب گذشت...
کودکی بی حاصل، نوجوانی باطل، وقت پیری غافل
به زبانی دیگر:
کودکی در غفلت، نوجوانی شهوت، در کهولت حسرت...
 

(sara_h)

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام بچه هااااااااااااااا
خوبيد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نميدونم بعد از چند روز ولي اومدم حالتون بپرسم ............
چرا انقدر اينجا ساكته !!!!!!!!!
 

مریم راد

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام

سلام

سلام بچه هااااااااااااااا
خوبيد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نميدونم بعد از چند روز ولي اومدم حالتون بپرسم ............
چرا انقدر اينجا ساكته !!!!!!!!!


سلام گل دختر:gol::gol::gol:

یه چند روزی میشه اما خیلی زیاد!حال ما خوب است ملالی نیست جز دوری تو!تو خوبی؟
 

مریم راد

عضو جدید
کاربر ممتاز
حضور

حضور

سلام به خانم ها و آقایون با معرفت

مارو نمیبینید خوشید دیگه؟قراره برای شنبه یه قرار بذاریم اگه سری زدید بگید که موافقید یا نه؟
 

مریم راد

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق واقعی یعنی این:

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم. دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند


اسامی تصادفیه ها!توی یه سایتی دیدم.باز حرف درنیارن بعضی ها!
 

htaheri

عضو جدید
اسامی تصادفیه ها!توی یه سایتی دیدم.باز حرف درنیارن بعضی ها!


حالا این بعضی ها چه کسانی هستند؟؟؟؟؟؟؟؟؟(زود تند سریع بگو):question::question:
1)من
2)مجتبی
3)طیبه
4)سارا
5)فرزاد(فکر کنم این گزینه اشتباه طراحی شده)
6)همه ی موارد
7)هیچکدام و موارد دیگر:biggrin::biggrin::biggrin:
 
آخرین ویرایش:

(sara_h)

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام به خانم ها و آقایون با معرفت

مارو نمیبینید خوشید دیگه؟قراره برای شنبه یه قرار بذاریم اگه سری زدید بگید که موافقید یا نه؟
سلام
مثل اينكه من فعلا اينجا اند معرفتم :D
شنبه من نيستم :(
 

مریم راد

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
مثل اينكه من فعلا اينجا اند معرفتم :D
شنبه من نيستم :(


سلام end مرام و معرفت.:cap::cap::cap:باشه میذاریم واسه یه ...شنبه.روزی رو که میتونی بنویس.:gol::gol::gol:

در ضمن این یه تهدیده!میاد اینجا رو یه سروسامونی میدید یا....:mad::mad::mad:
 

htaheri

عضو جدید


!!!تست ناشتايی!!!


روی ميز صبحانهء شما اين ميوه‌ها گذاشته شده‌اند، كه يكی را بايد انتخاب كنيد:

۱. سيب


۲. موز

۳. توت فرنگی

۴. هلو

۵. پرتقال



اولين انتخاب شما كدام خواهد بود؟
لطفاً خوب فكر كنيد و به ميز غذا حمله‌ور نشويد!
اين يک امتحان بزرگ است و نتيجۀ آن شما را متحير خواهد كرد.
انتخاب شما چيزهای عجيبی در مورد شما خواهد گفت.
باز هم فكر كنيد و قبل از انتخاب‌كردن به انتهای نامه نرويد.
پس از انتخاب برای شناخت خودتان نتيجه را در انتهای نامه ببينيد...
عجله نكنيد، خوب فكر كنيد!


â



â



â



â



â



â



â



â



â



â



â



â



â



â



â



â



â



â



â



â



â



â


با توجه به انتخاب شما...
سيب:
اين يعنی شما شخصی هستيد كه دوست دارد اول سيب بخورد.

موز:
اين يعنی شما شخصی هستيد كه دوست دارد اول موز بخورد.

توت‌فرنگی:
اين يعنی شما شخصی هستيد كه دوست دارد اول توت‌فرنگی بخورد.

هلو:
اين يعنی شما شخصی هستيد كه دوست دارد اول هلو بخورد.

پرتقال:
اين يعنی شما شخصی هستيد كه دوست دارد اول پرتقال بخورد.

اميدوارم كه باانجام اين تست شناخت بهتری از خودت به دست آورده باشی.
توجه به نتيجۀ اين تست می‌تونه تو را به سمت آسودگی و درک و فهم و آرامش و سلامتی و ابديت و حقوق بشر و پول و انرژی حق مسلم ما و... راهنمايی كنه، پس نسبت بهش بی‌تفاوت نباش.
همچنين من ميدونم كه الان خيلی دلت ميخواد كه منو پيدا كنی...
خب تو دستت به من نميرسه و نمی‌تونی منو پيدا كنی، چون من خودم الآن دارم دنبال اونی ميگردم كه اينو واسم فرستاده بود!J
رررررررررررررررروز خوبی داشته باشششششششششششششششششششی!
 

t.salehi

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام سلام
من اومدم:smile:;)
کجایید شما ها؟
چرا اینجا این جوری شده؟:(
 

مریم راد

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام سلام طیبه جون

ببین من و تو وسارا نباشیم اینجا که بهتر از این نمیشه!
:smile:
 

مریم راد

عضو جدید
کاربر ممتاز
دو خط موازی

دو خط موازی

دو خط موازی

دو خط موازی زاییده شده اند. پسرکی در کلاس درس آنها را روی کاغذ کشید. آن وقت دو خط موازی چشمانشان به هم افتاد و در همان یک نگاه قلبشان تپید و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند. خط اولی نگاه پرمعنا به خط دومی کرد و گفت: "ما می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم ....". خط دومی از هیجان لرزید خط اولی ادامه داد: ".... و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه دنج کاغذ، من روزها کار می کنم. می توانم خط کنار جاده ای متروک شوم ... یا خط کنار یک نردبان." خط دومی گفت: "من هم می توانم خط کنار گلدان چهارگوش گل سرخ شوم. یا خط کنار یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خلوت! چه شغل" شاعرانه ای .... !"
در همین لحظه معلم فریاد زد: "دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند."

و بچه ها تکرار کردند.
 

t.salehi

عضو جدید
کاربر ممتاز
]

دو خط موازی

دو خط موازی زاییده شده اند. پسرکی در کلاس درس آنها را روی کاغذ کشید. آن وقت دو خط موازی چشمانشان به هم افتاد و در همان یک نگاه قلبشان تپید و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند. خط اولی نگاه پرمعنا به خط دومی کرد و گفت: "ما می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم ....". خط دومی از هیجان لرزید خط اولی ادامه داد: ".... و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه دنج کاغذ، من روزها کار می کنم. می توانم خط کنار جاده ای متروک شوم ... یا خط کنار یک نردبان." خط دومی گفت: "من هم می توانم خط کنار گلدان چهارگوش گل سرخ شوم. یا خط کنار یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خلوت! چه شغل" شاعرانه ای .... !"
در همین لحظه معلم فریاد زد: "دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند."

و بچه ها تکرار کردند.


آخیییییییییییییییییییییااااااااااااااااااااا:cry:
کومچولوهای بیمچاره
 

mojtaba_81

عضو جدید

گزینه 2
! بیشتر بعدشم گزینه 6

واقعا فکر میکنی که نیازه من حرف دربیارم؟... خودت درمیاری دیگه حرفو...:)
تابلو!

سلام سلام
من اومدم:smile:;)
کجایید شما ها؟
چرا اینجا این جوری شده؟:(

سلام سلام
آخه میدونی... نیای نیای بعد یهویی بیای مد شده... ;)

دو خط موازی

دو خط موازی زاییده شده اند. پسرکی در کلاس درس آنها را روی کاغذ کشید. آن وقت دو خط موازی چشمانشان به هم افتاد و در همان یک نگاه قلبشان تپید و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند. خط اولی نگاه پرمعنا به خط دومی کرد و گفت: "ما می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم ....". خط دومی از هیجان لرزید خط اولی ادامه داد: ".... و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه دنج کاغذ، من روزها کار می کنم. می توانم خط کنار جاده ای متروک شوم ... یا خط کنار یک نردبان." خط دومی گفت: "من هم می توانم خط کنار گلدان چهارگوش گل سرخ شوم. یا خط کنار یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خلوت! چه شغل" شاعرانه ای .... !"
در همین لحظه معلم فریاد زد: "دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند."

و بچه ها تکرار کردند.

آخرش تو تابلو نقاشی بهم میرسیدنا... :smile: دو تا خط ریل میشن...;)
 

mojtaba_81

عضو جدید
inam vase khater roy gol dadash mojtaba;)

دستت درد نکنه الهه جان... ولی این این بالا اونوقت به چی بر میگرده؟...

سلام بچه هااااااااااااااا
خوبيد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نميدونم بعد از چند روز ولي اومدم حالتون بپرسم ............
چرا انقدر اينجا ساكته !!!!!!!!!

سلام ... من خوبم ... تو خوبی؟
میگم مد شده ... اینه...

سلام به خانم ها و آقایون با معرفت

مارو نمیبینید خوشید دیگه؟قراره برای شنبه یه قرار بذاریم اگه سری زدید بگید که موافقید یا نه؟

مثلنکه کسی نمیاد...
 

t.salehi

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام سلام
آخه میدونی... نیای نیای بعد یهویی بیای مد شده...

من مد قبلی رو ترجیح میدم
که همه همیشه باشند;)

مثلنکه کسی نمیاد...

مریم جون غصه نخوریا:heart:
هیشکی هم نیاد خودم و خودت میریم:smile:;)
بعد هم میایم تعریف میکنیم تا دل بقیه بسوزه:D:biggrin:
 

t.salehi

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همه دوستای خوبم
چه اونایی که هستند چه اونایی که نیستند ;)
 

مریم راد

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به بچه های با مرام
خوبید دیگه؟طیبه و من یه برنامه واسه پنجشنبه پیشنهاد می کنیم واسه بیرون رفتم.اگه با روزش مشکل ندارید بگید؟چرا همتون اینجوری شدید؟
 

mojtaba_81

عضو جدید
سلام به بچه های با مرام
خوبید دیگه؟طیبه و من یه برنامه واسه پنجشنبه پیشنهاد می کنیم واسه بیرون رفتم.اگه با روزش مشکل ندارید بگید؟چرا همتون اینجوری شدید؟

کدوم 5 شنبه؟ کی میاد؟ شیرینی میخرین؟ چایی کی میخره ؟ ساقه طلایییی... اینا همه مهمه... :smile:

فقط واسه بستنی میای؟

پس واسه چی بیاد؟
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا