عشق مرزی نمیشناسد!

spow

اخراجی موقت
پیرمردی صبح زود از خانه‌اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند: باید ازتو عکسبرداری شود تا جایی از بدنت آسیب ندیده باشد. پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست. پرستاران از او دلیلش را پرسیدند.
پیرمرد گفت زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می‌دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی‌شناسد! پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می‌روید؟ پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که می‌دانم او چه کسی است...!
 

سمندون

عضو جدید
پیرمردی صبح زود از خانه‌اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند: باید ازتو عکسبرداری شود تا جایی از بدنت آسیب ندیده باشد. پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست. پرستاران از او دلیلش را پرسیدند.
پیرمرد گفت زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می‌دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی‌شناسد! پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می‌روید؟ پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که می‌دانم او چه کسی است...!
این خیلی قشنگ بود باهاش حال کردم:redface:;):heart::gol:
بیکاری ها همینطور تاپیک ول میدی:razz:
 

samira_3001

عضو جدید
کاربر ممتاز
پیرمردی صبح زود از خانه‌اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند: باید ازتو عکسبرداری شود تا جایی از بدنت آسیب ندیده باشد. پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست. پرستاران از او دلیلش را پرسیدند.
پیرمرد گفت زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می‌دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی‌شناسد! پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می‌روید؟ پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که می‌دانم او چه کسی است...!

مثل فیلم the notebook :crying2:
 

vahid321

عضو جدید
کاربر ممتاز
پیرمردی صبح زود از خانه‌اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند: باید ازتو عکسبرداری شود تا جایی از بدنت آسیب ندیده باشد. پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست. پرستاران از او دلیلش را پرسیدند.
پیرمرد گفت زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می‌دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی‌شناسد! پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می‌روید؟ پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که می‌دانم او چه کسی است...!
میگم این پیرمرده همون پدردخترس؟ به خاطر یه ساعت پرسیدن پسر مردمو ضایع کردو به همین دلیل به این وضع فجیع دچار شده:smile:
 

ر.میرعماد

عضو جدید
متن قشنگ و پر معنای بود
با اینکه قبلا خونده بودم اما دوباره خوندنش خالی از لطف نبود.
مرسی :gol:
 
  • Like
واکنش ها: spow

ofakur

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفع خطر!

بی همگان به سر شود بی تو مگر نمی شود ؟​
!

در دل بی قرار من عشق تو شر نمی شود
گر نروی تو از برم من بگريزم از درت
موهبتی برای من مثل سفر نمی شود
لطف کن ای نگار من دور شو از کنار من
با دو​
سه متر فاصله رفع خطر نمی شود
کور شد اشتهای من ناز نکن برای من
قند و عسل برای تو مثل پسر نمی شود
!

اسب خيالِ شعر من می رمد از کنار تو
عشوه ی بيهوده نکن اسب که خر نمی شود
هرچه کنی به خود کنی گر همه نيک و بد کنی
دامن ضد آبِ من يک ذره تر نمی شود
سرو چمان من دگر همدم گل نمی شود
ميل چمن نمی کند سيخ جگر نمی شود​
!

دايره ی خيال اگر مستِ شعاع چشم تو
زاويه ی نگاه من با تو وتر نمی شود​
(؟!)

حرف به افراط زدم گيج شدم قاط زدم
شعر که همواره چنان درّ و گهر نمی شود
يا تو بيا به خانه ام يا ببرم به خانه ات
يا برو بی خيال شو يا دم در نمی شود
مايه ی انحراف من​
! گوش کن اعتراف من :

بنده هم عاشقم ولی زير گذر نمی شود​
!

 

Agha Nima

عضو جدید
به خدا نمي دونم چرا ولي يه هو يه حالي شدم . . .
اگه من جاي پيرمرد بودم با اين وضع هنوز هم به عشقم وفادار . . . :(
داداش خيلي قشنگ بووووووود ;)
 
  • Like
واکنش ها: spow

Similar threads

بالا