«وقتي بچه بودم، يك گروه نمايش در شهرمان بود. نزد آنها رفتم و گفتم كه ميخواهم همراهتان بازي كنم، اما گفتند كه ما فقط براي نقش پادشاه نياز به بازيگر داريم و تو هم صدايت براي اين كاراكتر خيلي بچهگانه است. من كه تصميم گرفته بودم اين نقش را به دست بياورم، از آن به بعد روزها به جنگل ميرفتم و با صداي بلند فرياد ميكشيدم تا حالت تارهاي صوتيام را تغيير دهم. آنقدر اين كار را تكرار كردم تا حجرهام آسيب ديد و براي همين است كه هنوز بعد از سالها صدايم خش دارد. بعد از آن اتفاق نزد مدير گروه نمايشي رفتم و گفتم كه صدايم را درست كردهام، اما او باز هم بهانه آورد و گفت كه هرقدر من را گريم كنند باز هم نميتوانم نقش يك پادشاه پير را بازي كنم. همان روز كاري كردم كه ميدانستم راه بازگشتي ندارد. من تمام دندانهايم را كشيدم تا بتوانم مانند يك پيرمرد حرف بزنم. در نهايت نقش پادشاه پير را گرفتم و به عشق بازيگري، از نوجواني تاكنون دندان مصنوعي داشتهام.»
آخرین ویرایش: