دوستمان در این تایپیک نام "تبریز" برگرفته از"تومیریس" ملکه ترک و کسی که کوزش را کشت به این ادعا پرداخته که (به همین خاطر میارمش که یه وقت حذف نشه) :
======
روایتی که هرودوت در مورد مرگ کورش آورده بر
کشته شدن او توسط ماساژتها تاکید دارد ...
ملکه ماساژت ها ( روایتی که هرودوت در مورد مرگ کورش آورده بر
کشته شدن او توسط ماساژتها تاکید دارد ...
ملکه ماساژت ها ( تومیریس ) ،
پیش از آغاز نبرد با کورش به او چنین پیام داد که :
" ای پادشاه ، به تو نصیحت میکنم که دست از این کار برداری ، زیرا معلوم نیست که به نتیجه مطلوب دست یابی . به فرمانروایی بر قوم خود خرسند باش و بگذار بر سرزمین خود سلطنت کنم . افسوس که به سخن ام گوش فرا نخواهی داد ، زیرا آنچه کمتر به ان می اندیشی صلح و صفا است ...
ای خون خوار ِ سیری ناپذیر که پسرم را به نیروی افسون بار باده گرفتار کرده ای ، برخود مبال ،
زیرا که این آیین مردان نیست و در میدان جنگ نبرد انجام نشده . با این همه من بد تو را نمیخواهم .
پندم را بپذیر و او را رها کن و بی این که زیان ببینی از بوم و بر ما دور شو . اگر چنین نکنی به ایزد خورشید سوگند ، که هر اندازه تشنه ی خون باشی از خون سیرت خواهم کرد "
( قوم های کهن در آسیای مرکزی و فلات ایران - رقیه بهزادی - صفحه 97)
پس از این پیام جنگ در گرفت و کورش شکست خورد ...
آنگاه ترمیریس سر کورش را برید و آن را در خمره ی پرخونی فرو برد و گفت :
" آن چه میخواهی بنوش تا سیر شوی ") ،
پیش از آغاز نبرد با کورش به او چنین پیام داد که :
" ای پادشاه ، به تو نصیحت میکنم که دست از این کار برداری ، زیرا معلوم نیست که به نتیجه مطلوب دست یابی . به فرمانروایی بر قوم خود خرسند باش و بگذار بر سرزمین خود سلطنت کنم . افسوس که به سخن ام گوش فرا نخواهی داد ، زیرا آنچه کمتر به ان می اندیشی صلح و صفا است ...
ای خون خوار ِ سیری ناپذیر که پسرم را به نیروی افسون بار باده گرفتار کرده ای ، برخود مبال ،
زیرا که این آیین مردان نیست و در میدان جنگ نبرد انجام نشده . با این همه من بد تو را نمیخواهم .
پندم را بپذیر و او را رها کن و بی این که زیان ببینی از بوم و بر ما دور شو . اگر چنین نکنی به ایزد خورشید سوگند ، که هر اندازه تشنه ی خون باشی از خون سیرت خواهم کرد "
( قوم های کهن در آسیای مرکزی و فلات ایران - رقیه بهزادی - صفحه 97)
پس از این پیام جنگ در گرفت و کورش شکست خورد ...
آنگاه ترمیریس سر کورش را برید و آن را در خمره ی پرخونی فرو برد و گفت :
" آن چه میخواهی بنوش تا سیر شوی
====
هر چند طرح مباحث این چنینی بحث تاریخی نیست ولی این دوستان اصرار مضاعف دارند که اینا بحث تاریخی است و نه توهین و ایران ستیزی؛ بلکه حقایق پنهان تاریخی است که این گونه افراد کشفش کرده اند و باید به خورد ایرانیان داده شود تا آن مفهوم ملی در نظرشان شکسته شود تا به مقاصد شوم خود بپردازند ولی یا بر اثر کم اطلاعی یا به دلیل کم کاری جکومت در این زمینه تاریخی بعضی این حرفها رو میپذیرند (که متاسفانه اهل مطالعه تاریخ نیستند) جوابهای این گونه اظهار نظرهای به اصطلاح تاریخی داده میشود ...
تا خواننده خود قضاوت کند دلیل این همه هجمه وارد کردن به مفاهیم ملی یک کشور در پشت پرده به دنبال چه مقاصدی می باشد...
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
دوستمان در اسم تایپیک ادعا نموده که کلمه ی تبریز برگفته از کلمه تورموس یا تومیریس است ولی وقتی محتوای تایپیک رو کسی بررسی میکند به هیچ وجه چنین ادعایی رو برایش هیچ توضیحی نمیدهد و یک ضرب به سراغ کورش میرود تا او رو نابود کند...
این بماند ولی محتوای تایپیک چیست؟
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]قبل از ادامه بگم خود هرودوت مورخ مشهور يوناني خود به اين موضوع اشاره كرده و مي گويد در مورد مرگ كوروش روايتهاي گوناگوني وجود دارد كه خود يكي را از ميان آنها برگزيده است.ما در ابتدا روايت هرودوت را بازخواني مي كنيم.[/FONT][/FONT]
اما متن هرودت چیست؟
اما هردوت در باب کورش میگوید:
ولی باید گفت در باب مرگ کورش نظریات متفاوتی وجود دارد که در دسته بندی به دو نوع ختم میشود:
1-کشته شدن در جنگ 2- مرگ طبیعی..
اما روایتهای دیگر چه میگوید:
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][FONT=times new roman, times, serif]مرگ كوروش به روايت ژوستن:[/FONT][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]روايت اين نويسنده در زمينه نوشته هاي هرودوت است و تفاوتهاي كمي با آن دارد.به روايت ژوستن پسر ملكه در جنگ اول كوروش با ماساژتها با كوروش به خاك افتاد و لشگر بزرگش از بين رفت،با اين وجود اشكي در چشمان ملكه حلقه نزد و در عوض آتش كينه در دلش شعله كشيد و به دنبال آن دامي براي كوروش گسترده او را در گردنه هاي كوهستان گرفتار كرد.شاه پارس با تمام قشونش كه دويست هزار نفر بودند نابود شد و حتي يك نفر هم جان به در نبرد تا خبر اين واقعه را برساند.[/FONT][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][FONT=times new roman, times, serif]روايت كتزياس:[/FONT][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]فوتيوس از قول كتزياس پزشك دربار هخامنشي مي نويسد كه كوروش در اثر جراحاتي كه بر او وارد آمده بود در جنگ با ((دربيك ها)) كشته شد.اينها فيل هايشان را رها كردند ،اسب كوروش رم كرد و كوروش افتاد.يكي از سربازان هندي كه با دربيك ها متحد بودند،زوبيني به ران او انداخت.كوروش را به خيمه اش بردند و او در اثر زخم پس از سه روز در گذشت.[/FONT][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و روایت گزنفون:[/FONT][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]كوروش پير شده بود.چون هفتمين بار به پارس بازگشت ،مراسم قرباني به جاي آورد و همانطور كه عادت او بود هدايايي به اطرافيان داد.بعد شبي در خواب ديد كه موجودي برتر از انسانها به او نزديك شد و به او گفت كه آماده باش اي كوروش،زيرا به زودي نزد ايزدان خواهي رفت.كوروش از خواب بيدار شد و دانست كه پايان عمرش فرا رسيده است،از اينرو براي خداي ملي و ديگر ايزدان قرباني كرد و از آنان سپاسگزاري كرد كه با نشانه هاي آسماني كه به او داده اند و راهنمايي ها و ياري هايي كه به او كرده اند،او را و كشورش را سعادتمند گردانيده اند و از آنها خواست تا به فرزندانش،به زنش،به دوستانش و به ميهنش سعادت ببخشند و به زندگي خود او هم پايان خوشي بدهند.كوروش پس از مراسم قرباني به كاخ خود بازگشت و در بستر به استراحت پرداخت.هنگامي كه وقت حمام رسيد خدمتگزاران آمدند و خبر دادند كه موقع شستشو فرا رسيده است.كوروش گفت ميل دارد استراحت كند.به هنگام نهار نتوانست غذا بخورد،سپس آب خواست و با لذت آب را نوشيد.فردا و پس فردا به همان حال بود.روز سوم فرزندانش را كه از پارس آمده بودند فرا خواست و دوستان خودش و داوران پارسي را هم گفت تا آمدند و هنگامي كه همه آمدند به اندرز گفتن پرداختن.سپس گفت خداحافظ،پسران عزيزم،از سوي من از مادرتان وداع كنيد،من از همه دوستاني كه در اينجا حاضرند و آنهايي كه حضور ندارند خداحافظي مي كنم.بعد دست هر يك از افرادي را كه در پيرامونش بودند فشرد و روي خود را پوشاند و در گذشت.[/FONT][/FONT]
تا اینجا معلوم است است که روایتها متفاوت است (اما باز روایت مرگ کورش در جنگ با مساگاتها رو ملاک خود قرار میدهم...)
تا اینجا دید تاریخی رو مورد بررسی قرار داده ولی هنوز اسم تبریز و تومیریس رو نفهمیدم...
در بقیه ادعا معلوم میشود چه میخواهد بگوید:
به هر حال چیزی که هست روایتی از هرودوت نقل شده ولی تا کنون این دوستمان از خودش نپرسیده که این قوم ماساژت ها یا ماساگاتها در کجا میزیسته اند!!!!
======
روایتی که هرودوت در مورد مرگ کورش آورده بر
کشته شدن او توسط ماساژتها تاکید دارد ...
ملکه ماساژت ها ( روایتی که هرودوت در مورد مرگ کورش آورده بر
کشته شدن او توسط ماساژتها تاکید دارد ...
ملکه ماساژت ها ( تومیریس ) ،
پیش از آغاز نبرد با کورش به او چنین پیام داد که :
" ای پادشاه ، به تو نصیحت میکنم که دست از این کار برداری ، زیرا معلوم نیست که به نتیجه مطلوب دست یابی . به فرمانروایی بر قوم خود خرسند باش و بگذار بر سرزمین خود سلطنت کنم . افسوس که به سخن ام گوش فرا نخواهی داد ، زیرا آنچه کمتر به ان می اندیشی صلح و صفا است ...
ای خون خوار ِ سیری ناپذیر که پسرم را به نیروی افسون بار باده گرفتار کرده ای ، برخود مبال ،
زیرا که این آیین مردان نیست و در میدان جنگ نبرد انجام نشده . با این همه من بد تو را نمیخواهم .
پندم را بپذیر و او را رها کن و بی این که زیان ببینی از بوم و بر ما دور شو . اگر چنین نکنی به ایزد خورشید سوگند ، که هر اندازه تشنه ی خون باشی از خون سیرت خواهم کرد "
( قوم های کهن در آسیای مرکزی و فلات ایران - رقیه بهزادی - صفحه 97)
پس از این پیام جنگ در گرفت و کورش شکست خورد ...
آنگاه ترمیریس سر کورش را برید و آن را در خمره ی پرخونی فرو برد و گفت :
" آن چه میخواهی بنوش تا سیر شوی ") ،
پیش از آغاز نبرد با کورش به او چنین پیام داد که :
" ای پادشاه ، به تو نصیحت میکنم که دست از این کار برداری ، زیرا معلوم نیست که به نتیجه مطلوب دست یابی . به فرمانروایی بر قوم خود خرسند باش و بگذار بر سرزمین خود سلطنت کنم . افسوس که به سخن ام گوش فرا نخواهی داد ، زیرا آنچه کمتر به ان می اندیشی صلح و صفا است ...
ای خون خوار ِ سیری ناپذیر که پسرم را به نیروی افسون بار باده گرفتار کرده ای ، برخود مبال ،
زیرا که این آیین مردان نیست و در میدان جنگ نبرد انجام نشده . با این همه من بد تو را نمیخواهم .
پندم را بپذیر و او را رها کن و بی این که زیان ببینی از بوم و بر ما دور شو . اگر چنین نکنی به ایزد خورشید سوگند ، که هر اندازه تشنه ی خون باشی از خون سیرت خواهم کرد "
( قوم های کهن در آسیای مرکزی و فلات ایران - رقیه بهزادی - صفحه 97)
پس از این پیام جنگ در گرفت و کورش شکست خورد ...
آنگاه ترمیریس سر کورش را برید و آن را در خمره ی پرخونی فرو برد و گفت :
" آن چه میخواهی بنوش تا سیر شوی
====
هر چند طرح مباحث این چنینی بحث تاریخی نیست ولی این دوستان اصرار مضاعف دارند که اینا بحث تاریخی است و نه توهین و ایران ستیزی؛ بلکه حقایق پنهان تاریخی است که این گونه افراد کشفش کرده اند و باید به خورد ایرانیان داده شود تا آن مفهوم ملی در نظرشان شکسته شود تا به مقاصد شوم خود بپردازند ولی یا بر اثر کم اطلاعی یا به دلیل کم کاری جکومت در این زمینه تاریخی بعضی این حرفها رو میپذیرند (که متاسفانه اهل مطالعه تاریخ نیستند) جوابهای این گونه اظهار نظرهای به اصطلاح تاریخی داده میشود ...
تا خواننده خود قضاوت کند دلیل این همه هجمه وارد کردن به مفاهیم ملی یک کشور در پشت پرده به دنبال چه مقاصدی می باشد...
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
دوستمان در اسم تایپیک ادعا نموده که کلمه ی تبریز برگفته از کلمه تورموس یا تومیریس است ولی وقتی محتوای تایپیک رو کسی بررسی میکند به هیچ وجه چنین ادعایی رو برایش هیچ توضیحی نمیدهد و یک ضرب به سراغ کورش میرود تا او رو نابود کند...
این بماند ولی محتوای تایپیک چیست؟
تا اینجای کار مشکی نیست هرودوت این قضیه رو گفته ولی چه ربطی باید به آذربایجان ایران داشته باشد معلوم نیست...روایتی که هرودوت در مورد مرگ کورش آورده بر
کشته شدن او توسط ماساژتها تاکید دارد ...
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]قبل از ادامه بگم خود هرودوت مورخ مشهور يوناني خود به اين موضوع اشاره كرده و مي گويد در مورد مرگ كوروش روايتهاي گوناگوني وجود دارد كه خود يكي را از ميان آنها برگزيده است.ما در ابتدا روايت هرودوت را بازخواني مي كنيم.[/FONT][/FONT]
اما متن هرودت چیست؟
اما باز میگیریم این ادعایی که در اینجا آورده شده مورد تایید است یعنی کلام هردوت مراد است...كوروش بعد از فتح بابل به قصد جنگ با سكاها كه با حملات متناوب غارتگرانه خود ،زيانهاي بسياري به روستائيان مرزنشين وارد مي آوردند،عازم شرق شد.هرودوت اسم اين طوايف غارتگر را ماساژت ضبط كرده است.هرودوت مي نويسد كه در آن هنگام،زني به نام توميريس،ملكه ماساژتها بود و پس از درگذشت شوهرش بر تخت سلطنت نشسته بود.كوروش براي او پيامي فرستاد و وانمود كرد كه طالب وصلت با اوست.اما پاسخ مطلوبي دريافت نكرد.زيرا ملكه مي دانست كه قصد كوروش ازدواج با او نيست،بلكه تصرف قلمرو مي باشد.پس كوروش به جنگ پرداخت و پس از عبور از رود جيحون تاخت و تاز خود را در سرزمين ماساژتها آغاز كرد.در نبردي كه با گروهي از ماساژتها رخ داد پسر توميريس به نام سپارگاپيس به دست پارسيان اسير شد و از كوروش استدعا كرد كه غل و زنجير را از او بردارند.به محض اينكه دستانش آزاد شد خود را از شدت ننگ و عار كشت.ملكه كه از كشته شدن پسرش آگاه شد به سوي جنگ شتافت و در نبردي بسيار سخت و خشن،سرانجام ماساژتها غالب آمدند و بسياري از سپاهيان پارسي كشته شدند و كوروش هم در آن جنگ كشته شد.ملكه به تلافي كشته شدن پسرش،سر كوروش را در خيكي پر از خون انداخت و گفت كه اينگونه كوروش را از خونخواري سير خواهد كرد.
اما هردوت در باب کورش میگوید:
که ما باز هم این روایت رو برای کورش تنها بسنده نمیکنیم و از منابع تاریخی دیگر در باب کورش میتوانیم بیاوریم که دوستان در تایپیکهای دیگه بدان پرداخته اند...هردوت ميگويد كه مردم پارس كورش را «پدر» ميخواندند و در پارس هيچ كس در خود ياراي برابري با وي را نميديد [هينتس، ص 100]؛
ولی باید گفت در باب مرگ کورش نظریات متفاوتی وجود دارد که در دسته بندی به دو نوع ختم میشود:
1-کشته شدن در جنگ 2- مرگ طبیعی..
اما روایتهای دیگر چه میگوید:
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][FONT=times new roman, times, serif]مرگ كوروش به روايت ژوستن:[/FONT][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]روايت اين نويسنده در زمينه نوشته هاي هرودوت است و تفاوتهاي كمي با آن دارد.به روايت ژوستن پسر ملكه در جنگ اول كوروش با ماساژتها با كوروش به خاك افتاد و لشگر بزرگش از بين رفت،با اين وجود اشكي در چشمان ملكه حلقه نزد و در عوض آتش كينه در دلش شعله كشيد و به دنبال آن دامي براي كوروش گسترده او را در گردنه هاي كوهستان گرفتار كرد.شاه پارس با تمام قشونش كه دويست هزار نفر بودند نابود شد و حتي يك نفر هم جان به در نبرد تا خبر اين واقعه را برساند.[/FONT][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][FONT=times new roman, times, serif]روايت كتزياس:[/FONT][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]فوتيوس از قول كتزياس پزشك دربار هخامنشي مي نويسد كه كوروش در اثر جراحاتي كه بر او وارد آمده بود در جنگ با ((دربيك ها)) كشته شد.اينها فيل هايشان را رها كردند ،اسب كوروش رم كرد و كوروش افتاد.يكي از سربازان هندي كه با دربيك ها متحد بودند،زوبيني به ران او انداخت.كوروش را به خيمه اش بردند و او در اثر زخم پس از سه روز در گذشت.[/FONT][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و روایت گزنفون:[/FONT][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]كوروش پير شده بود.چون هفتمين بار به پارس بازگشت ،مراسم قرباني به جاي آورد و همانطور كه عادت او بود هدايايي به اطرافيان داد.بعد شبي در خواب ديد كه موجودي برتر از انسانها به او نزديك شد و به او گفت كه آماده باش اي كوروش،زيرا به زودي نزد ايزدان خواهي رفت.كوروش از خواب بيدار شد و دانست كه پايان عمرش فرا رسيده است،از اينرو براي خداي ملي و ديگر ايزدان قرباني كرد و از آنان سپاسگزاري كرد كه با نشانه هاي آسماني كه به او داده اند و راهنمايي ها و ياري هايي كه به او كرده اند،او را و كشورش را سعادتمند گردانيده اند و از آنها خواست تا به فرزندانش،به زنش،به دوستانش و به ميهنش سعادت ببخشند و به زندگي خود او هم پايان خوشي بدهند.كوروش پس از مراسم قرباني به كاخ خود بازگشت و در بستر به استراحت پرداخت.هنگامي كه وقت حمام رسيد خدمتگزاران آمدند و خبر دادند كه موقع شستشو فرا رسيده است.كوروش گفت ميل دارد استراحت كند.به هنگام نهار نتوانست غذا بخورد،سپس آب خواست و با لذت آب را نوشيد.فردا و پس فردا به همان حال بود.روز سوم فرزندانش را كه از پارس آمده بودند فرا خواست و دوستان خودش و داوران پارسي را هم گفت تا آمدند و هنگامي كه همه آمدند به اندرز گفتن پرداختن.سپس گفت خداحافظ،پسران عزيزم،از سوي من از مادرتان وداع كنيد،من از همه دوستاني كه در اينجا حاضرند و آنهايي كه حضور ندارند خداحافظي مي كنم.بعد دست هر يك از افرادي را كه در پيرامونش بودند فشرد و روي خود را پوشاند و در گذشت.[/FONT][/FONT]
تا اینجا معلوم است است که روایتها متفاوت است (اما باز روایت مرگ کورش در جنگ با مساگاتها رو ملاک خود قرار میدهم...)
تا اینجا دید تاریخی رو مورد بررسی قرار داده ولی هنوز اسم تبریز و تومیریس رو نفهمیدم...
در بقیه ادعا معلوم میشود چه میخواهد بگوید:
هر چند که این رقیه خانوم روایت هرودوت رو ملاک خود قرار داده حاضر نشده روایتهای دیگر رو بیاورد..(با اینکه ممکن است که ااین دوستمان حکایت اکلو و اشربوا رو به یادمان بیندازد..)پیش از آغاز نبرد با کورش به او چنین پیام داد که :
" ای پادشاه ، به تو نصیحت میکنم که دست از این کار برداری ، زیرا معلوم نیست که به نتیجه مطلوب دست یابی . به فرمانروایی بر قوم خود خرسند باش و بگذار بر سرزمین خود سلطنت کنم . افسوس که به سخن ام گوش فرا نخواهی داد ، زیرا آنچه کمتر به ان می اندیشی صلح و صفا است ...
ای خون خوار ِ سیری ناپذیر که پسرم را به نیروی افسون بار باده گرفتار کرده ای ، برخود مبال ،
زیرا که این آیین مردان نیست و در میدان جنگ نبرد انجام نشده . با این همه من بد تو را نمیخواهم .
پندم را بپذیر و او را رها کن و بی این که زیان ببینی از بوم و بر ما دور شو . اگر چنین نکنی به ایزد خورشید سوگند ، که هر اندازه تشنه ی خون باشی از خون سیرت خواهم کرد "
( قوم های کهن در آسیای مرکزی و فلات ایران - رقیه بهزادی - صفحه 97)
پس از این پیام جنگ در گرفت و کورش شکست خورد ...
آنگاه ترمیریس سر کورش را برید و آن را در خمره ی پرخونی فرو برد و گفت :
" آن چه میخواهی بنوش تا سیر شوی ") ،
پیش از آغاز نبرد با کورش به او چنین پیام داد که :
" ای پادشاه ، به تو نصیحت میکنم که دست از این کار برداری ، زیرا معلوم نیست که به نتیجه مطلوب دست یابی . به فرمانروایی بر قوم خود خرسند باش و بگذار بر سرزمین خود سلطنت کنم . افسوس که به سخن ام گوش فرا نخواهی داد ، زیرا آنچه کمتر به ان می اندیشی صلح و صفا است ...
ای خون خوار ِ سیری ناپذیر که پسرم را به نیروی افسون بار باده گرفتار کرده ای ، برخود مبال ،
زیرا که این آیین مردان نیست و در میدان جنگ نبرد انجام نشده . با این همه من بد تو را نمیخواهم .
پندم را بپذیر و او را رها کن و بی این که زیان ببینی از بوم و بر ما دور شو . اگر چنین نکنی به ایزد خورشید سوگند ، که هر اندازه تشنه ی خون باشی از خون سیرت خواهم کرد "
( قوم های کهن در آسیای مرکزی و فلات ایران - رقیه بهزادی - صفحه 97)
پس از این پیام جنگ در گرفت و کورش شکست خورد ...
آنگاه ترمیریس سر کورش را برید و آن را در خمره ی پرخونی فرو برد و گفت :
" آن چه میخواهی بنوش تا سیر شوی
به هر حال چیزی که هست روایتی از هرودوت نقل شده ولی تا کنون این دوستمان از خودش نپرسیده که این قوم ماساژت ها یا ماساگاتها در کجا میزیسته اند!!!!