بيچاره بهار
می ترسم نتواند قبای سبزش را مخفی کند ، می ترسم نفهمندش!
می ترسم چادر شب زمستانی رو بی موقع کنار بزند
می ترسم زنجیرش کنند! آخر این روزها حقیقت جرم ست !
می ترسم مجبورش کنند سبز بودنش را کتمان کند ...
می ترسم بدجوری کتک بخورد
بیچاره بهار ...
از سبزی تو می ترسن ، همه ی شکوه تو به سبز بودنت هست
بایست بهار ، بایست ...
[FONT=times new roman,times,serif]به جنگل فکر کن ... [/FONT]
می ترسم نتواند قبای سبزش را مخفی کند ، می ترسم نفهمندش!
می ترسم چادر شب زمستانی رو بی موقع کنار بزند
می ترسم زنجیرش کنند! آخر این روزها حقیقت جرم ست !
می ترسم مجبورش کنند سبز بودنش را کتمان کند ...
می ترسم بدجوری کتک بخورد
بیچاره بهار ...
آهای بهار ... خودت رو به خواب نزن ، ادای پائیزو در نیار
ارّه ها تا زرد شدنت رو دیدند، به جون جنگل افتادن ، از سبزی تو می ترسن ، همه ی شکوه تو به سبز بودنت هست
« بهار» باش
جنگل با تک درخت جنگل نیست ، درخت ها با تو هستنبایست بهار ، بایست ...
[FONT=times new roman,times,serif]به جنگل فکر کن ... [/FONT]