مناظره(گفتگو با اشعار)

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کان را خبری شد خبری باز نیامد
ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد
آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی
 
  • Like
واکنش ها: sh85

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد
آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
چو بشنوي سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه اي جان من ! خطا اينجاست
در اندرون من خسته دل ندانم کيست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
 
  • Like
واکنش ها: sh85

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چو بشنوي سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه اي جان من ! خطا اينجاست
در اندرون من خسته دل ندانم کيست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها :gol:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
قیامت قامت و قامت قیامت
قیامت کرده ای با قد قامت
موذن گر ببیند قامتت را
به قد قامت بماند تا قیامت
 
  • Like
واکنش ها: barg

barg

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو
ببرد قیمت سرو بلندبالا را
دگر به هر چه تو گویی مخالفت نکنم
که بی تو عیش میسر نمی‌شود ما را
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عیشم مدامست از لعل دلخواه
کارم به کام است الحمد لله
مارا به رندی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه

 

barg

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می کنند
من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی پایان گذاریم و ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است !!!
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
افسوس که این عمر به افسوس گذشته
چون شبروی از سایه کابوس گذشته
دزدانه در این تیره سرا از نظر خلق
باشعله بیرنگ چو فانوس گذشته
واعظ چه کشی عربده کاین زندگی تلخ
از من بتعب وز تو به سالوس گذشته
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
افسوس که این عمر به افسوس گذشته
چون شبروی از سایه کابوس گذشته
دزدانه در این تیره سرا از نظر خلق
باشعله بیرنگ چو فانوس گذشته
واعظ چه کشی عربده کاین زندگی تلخ
از من بتعب وز تو به سالوس گذشته

اگر دشنام فرمایی اگر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخارا
 

barg

عضو جدید
کاربر ممتاز
گرچه از کبر سخن با من درویش نگفت
جان فدای شکرین پسته ی خاموشش باد


ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا؟
ای شب هجران که یکدم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من ، لالا چرا؟؟؟
 
آخرین ویرایش:

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بگشا پسته خندان و شکر ریزی کن
خلق را از دهن خویش مینداز به شک
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک
 
  • Like
واکنش ها: sh85

گلابتون

مدیر بازنشسته
بگشا پسته خندان و شکر ریزی کن
خلق را از دهن خویش مینداز به شک
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک

ما سرخوشان مست دل از دست داده ایم ،
همراز عشق و همنفس جام و باده ایم ،
برما بسی کمان ملامت کشیده اند ،
تا کار ز ابروی جانان گشوده ایم ،
ای گل تو دوش داغ سبوهی کشیده اید ،
ما آن شقایقیم که با داغ زنده ایم . (حافظ)
 
  • Like
واکنش ها: sh85

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ما سرخوشان مست دل از دست داده ایم ،
همراز عشق و همنفس جام و باده ایم ،
برما بسی کمان ملامت کشیده اند ،
تا کار ز ابروی جانان گشوده ایم ،
ای گل تو دوش داغ سبوهی کشیده اید ،
ما آن شقایقیم که با داغ زنده ایم . (حافظ)
ما جدا افتادگان را هیچ کس غمخوار نیست
جان فدای دوست کردن پیش ما دشوار نیست
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو گران مایه ترین تصویری ، من اگر قاب تو باشم کافیست .
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
 

barg

عضو جدید
کاربر ممتاز
فاصله ی من و تو

فاصله ی من و تو

من به خيال خامم فكر مي كردم
فاصله يك خط صاف است که
كشيده مي شود از اينجا تا آن سوي مرز
نقشه را باز مي كنم
وجب مي كنم فاصله تو تا خودم
را دو بند انگشت هم نمي شود
فقط بالا و پايين دارد
پيچ و خم دارد
و من نمي دانم تو در پس كدامين پيچ پنهاني كه نمي آيي:(
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
من به خيال خامم فكر مي كردم
فاصله يك خط صاف است که
كشيده مي شود از اينجا تا آن سوي مرز
نقشه را باز مي كنم
وجب مي كنم فاصله تو تا خودم
را دو بند انگشت هم نمي شود
فقط بالا و پايين دارد
پيچ و خم دارد
و من نمي دانم تو در پس كدامين پيچ پنهاني كه نمي آيي:(


عشق قصه ی یکی بود و نبوده ،
عشق ....کلاغی بود که هرگز به خونش نرسیده .
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عشق قصه ی یکی بود و نبوده ،
عشق ....کلاغی بود که هرگز به خونش نرسیده .

عشق یعنی مستی دیوانگی
.
عشق یعنی با جهان بیگانگی
.
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر.
عشق یعنی سجده ها با چشم تر.
عشق یعنی سر به دار اویختن
عشق یعنی............
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من نگویم که به درد دل من گوش کنید
بهترآنست که این قصه فراموش کنید
عاشقان را بگذارید بنالند همه
مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تا بکی شعر که هیچش نخرند
تا بکی ذوق که تحقیر کنند
تا بکی عشق که حسرت بکشیم
تا بکی مهر که تزویر کنند
 

Similar threads

بالا