بسم رب الشهدا

علی رضا1111

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اقا دوستان تشکر نداشتم
همتون گل کاشتید

فقط بازم منتظر پستای قشنگتونم

فقط من عاااشق پیامای کوچیک از شهدایم
با عکسای ناب
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهدا دلم بدجور گرفته..
باز حال و هوای زیارت شهدای گمنام رو کردم..
باز هوای ضریح امام رضا رو کردم..
دلم خیلی پره..کاش میشد حرف زد..کاش چاهی بود تا ما هم مثل علی درون چاه فریاد میزدیم..
خوشحالم..چون محرم میاد و میتونم با مولا دل سیر حرف بزنم..دل سیر..
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
شهدا دلم بدجور گرفته..
باز حال و هوای زیارت شهدای گمنام رو کردم..
باز هوای ضریح امام رضا رو کردم..
دلم خیلی پره..کاش میشد حرف زد..کاش چاهی بود تا ما هم مثل علی درون چاه فریاد میزدیم..
خوشحالم..چون محرم میاد و میتونم با مولا دل سیر حرف بزنم..دل سیر..
دم شما گرم اق خیبر...نمی دونم چه جوری به این تفکر رسیدید ولی خیلی دوست دارم بدونم .........................ای ولا فقط همین
 

علی رضا1111

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ارش جون داد اش علی اینجوری حرف نزن
خودت میدونی این اول محرمیه حاله درستی ندارم
بدجوره داقونم
چندین ساله دارم نوکری اقا رو میکنم
با اینکه میدونم روسیاهم امه فقط یه کربلا میخوام ازش
گففتم به اقام جونه ناقابلمو بگیر
اما منو کربلا برر
حاجی امسال دست زدم به دومن شهدای گمنام دیگه وضعم بدجور خراب شده
جونه ما توهم دعام کن تا به ارزوم برسم
امسال توبین الحرمینش سنه زنون بمیرم
اخ اخ دلم
اخ خدایا
بازم اشکم اومد
خسته شدم بس گفتم کربلا
 

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

sadegh1987

عضو جدید
زندگی نامه شهید مهندس عبدالکریم آقائی

بسم رب الشهداء والصدیقین
(من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نخبه و فمنهم من ینتظر و ما بدلوتبدیلا)
شهید عبدالکریم آقائی وندا در تاریخ 7 خرداد ماه 1342 در 17شهریور( نمره هفده سابق) آغاجاری پا به عرصه وجود نهاد. پدروی فردی کارگر ونسبت به افراد خانواده بسیار رحیم و مهربان بود .نام او را عبد الکریم نهاد .شهید عبدالکریم دوران کودکی را سپری و در سن 6 سالگی به محیط مدرسه وارد شد . وی را در دبستان شهید موسی رحیمی (ابن سینا سابق) ثبت نام نموده و از همان آغاز دانش اموزی، تیز هوش و کوشا بود. دروس را در همان کلاس درس از آموزگارنش می آموخت . شهید عبدالکریم در سن 10 سالگی حدود کلاس چهارم بود که درکلاس آموزش قران که در مسجد جامع امیدیه زیر نظر یکی از روحانیون به نام حجت الاسلام بهرامی درسال 1351 (درزمان حکومت رژیم ستم شاهی) تشکیل گردیده بود شرکت نمود و کلاس مذکور را با موفقیت به پایان رسانید و کتابی هم به عنوان جایزه دریافت نمود. وی پس از اتمام دوره ی ابتدایی دوره ی آموزش راهنمایی را نیز با موفقیت در مدرسه ی راهنمایی شهید حیدری(امیر صیادی سابق) به پایان رسانیده و پا به دوره ی متوسطه گذارد،این دوره را نیز با موفقیت و با نمرات بسیار عالی در رشته ی ریاضی فیزیک در دبیرستان شهید فارسیمدان در سال 1360 به پایان رسانید . وی پس از اخذ دیپلم به عنوان کادر رسمی وارد سپاه پاسداران منطقه ی آغاجری گردید و در بخش عقیدتی سیاسی به عنوان مربی به فعالیت مشغول شد در همین دوران یعنی در سال 1361به مدت 6 ماه جهت فراگیری آموزش های لازم به مدرسه علمیه رسالت قم اعزام شد و این دوره را با موفقیت کامل به پایان رسانید و در سال1362 مجدداً به مدت 3 ماه جهت تکمیل دوره ی قبلی از طرف سپاه به دانشگاه الزهرا تهران اعزام شد، این دوره را نیز زیر نظر اساتید بزرگی چون استاد عالیقدرآیت الله مصباح یزدی با موفقیت و شایستگی به اتمام رسانید و در بازگشت به منطقه ،به عنوان مربی عقیدتی به انجام وظیفه مشغول شد . در خلال همین مدت بارها جهت تعلیم و آموزش قران و احکام به رزمندگان اسلام ،عازم جبهه حق علیه باطل شد.تا اینکه بالاخره بعد از گذشت 3سال تمام و انجام خدمت صادقانه و اتمام خدمت سربازی در سپاه صرفا به خاطر ادامه ی تحصیلات عالی موقتاً سپاه را ترک و خود را مهیا و آماده ورود به دانشگاه نمود وبا جدیت و پشتکار فوق تصور مشغول مطالعه دروس پیش دانشگاهی شد . چون قصد داشت که در رشته فنی مهندسی در کنکور شرکت نماید لذا به آموزش رسم فنی اقدام و نزد یکی از دوستان صمیمی اش مراحل مقدماتی و عالی این درس رابا جدیت فراگرفت . سرانجام پس از برگزاری کنکور با کسب رتبه 33 درانتخاب اول خود و آن رشته ای که دوست می داشت موفق به ورود به دانشگاه صنعتی شریف در رشته مهندسی مکانیک گرایش طراحی جامدات گردید. اما نحوه انتخاب این رشته هم از طرف شهید عبدالکریم بسیار عجیب بود
ادامه...
 

sadegh1987

عضو جدید
زیرا تا قبل از سال 1363 اصلاً در فکر و خیال ورود به دانشگاه نبود تا اینکه روزی خانواده ایشان متوجه شدند که وی مقدمات آماده شدن جهت شرکت در کنکور را فراهم می آورد با تعجب دلیل این کار راپرسیدند ؟وی گفت : (خواب دیده ام، می دانم قبول می شوم.گفتند چه خوابی؟ اول امتناع کرد بعد از اصرار زیاد گفت: یک روز خواب بودم در خواب امام عزیز، رهبر کبیر انقلاب را دیدم که آمد و گفت: پاشو چیه؟بلند شو، برو درس صنعتی بخوان.)) لذا من تصمیم دارم به دانشگاه بروم .ناگفته نماند وی بعد از پرس وجوهای فراوان که از جهت تردید در کلمه ی صنعتی داشت بخاطر درک صحیح مرادنظرامام رشته مکانیک دانشگاه صنعتی شر یف را انتخاب نمود وپس از موفقیت در رشته ی فوق الذکر با اغاز سال تحصیلی 65-1364 عازم دانشگاه شد،پس از گذراندن موفقیت آمیز ترم اول به منزل بازگشت و این بازگشت متقارن بود با عملیات ظفرمند والفجرهشت و فتح پر شکوه شهر فاو که نمی دانیم چه تحولی در درون وی اتفاق افتاد که در بین رفتن به دانشگاه و جبهه مردد مانده بود هر بار که سوال می کردیم چرا دانشگاه نمی روی می گفت :چه عجله ای دارید؟می روم .بالاخره درست دو هفته قبل از رفتن به جبهه وقتی که دوباره از او سوال کردیم در جوابمان گفت :والله خود هم نمی دانم چرا در مانده ام که چه کنم. بالاخره تا اینکه در تاریخ 25/12/1364 همراه کاروان راهیان کربلای اعزامی آغاجاری عازم جبهه نبرد حق علیه باطل شد. پس از فراگیری آموزشی کوتاه مدت در قروه کردستان پس از تقسیم به منطقه عملیاتی هور العظیم (شطلی) اعزام شد تا این که درتا ریخ 11/1/1365 پس از یک درگیری رویارو با دشمن صهیونیستی به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت نائل وبه دیدار حضرت شتافت.
شهید عبدالکریم آقائی وندا نیز در طراحی برد موشک سام نقش آفرینی کرد وشاید اگر او امروز زنده بود، بزرگترین افتخارت علمی را کسب می نمود ولی شهادت هنر مردان خداست وخود اونیز در وصیت نامه خود می نویسد((من رفتم به سوى سرنوشتى كه خود انتخاب كرده ام اگر در اين راه فداى هدفم شدم هيچ باكى نيست، پس اگررفتم و باز نگشتم بر من تاًسف مخوريد بلكه برايم دعا كنيد كه برادر به دعاى برادر خود سخت محتاج است . پس ما را در نمازهايتان ، در نماز شب هايتان ودر عبادتتان فراموش نكنيد)).
شادی روحش صلوات...
 

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز

خدايا من به درگاه تو شرمنده‌ام ...

از اين كه حسد بردم.
از اين كه تظاهر به دانستن مطلبي كردم كه اصلاً نمي‌دانستم.
از اين كه زيبايي قلمم را به رخ ديگران كشيدم.
از اين كه در غذا خوردن به ياد فقيران نبودم.
از اين كه مالي را كه به تو تعلّق داشت، از آن خود پنداشتم.
از اين كه مرگ را فراموش كردم.
اي اين كه در راهت سستي و تنبلي كردم.
از اين كه براي دوستم آروزي كفر كردم كه ايمانم بيشتر نمايان شود.
از اين كه در سطح پايين‌ترين مردم زندگي نكردم.
از اين كه منتظر بودم تا ديگران به من سلام كنند.
از اين كه امامم را نشناختم و محبّت او را در دل نداشتم. پس اگر اكنون بميرم، به مرگ جاهليّت مرده‌ام.
از اين كه چشمم گاه به ناپاكي آلوده شد.
از اين كه ايمانم به بنده‌ات بيشتر از ايمانم به تو بود.
از اين كه منتظر تعريف و تمجيد ديگران بودم و غافل از اين كه تو بهتر از ديگران مي‌نويسي و با حافظه‌تري.
خدايا بابت همه آن چه گفتم و همه آن چه تو آگاه‌تري، باز هم شرمنده‌ام.

منبع : Tafahos.persianblog.com

 
آخرین ویرایش:

fatam

عضو جدید
کاربر ممتاز
:gol:گزارش تصويري از مراسم عزاداري امام حسين (ع) در منطقه فکه با حضور خانواده های معظم شهدا و ایثارگران و عاشقان اهل بیت...:gol:










 

fatam

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب، ببخشيد اگه تعداد عكسا زياده، حجم صفحه رو برده بالا، ولي واقعا دلم نيومد كه همشو نذارم...
خوش به سعادت اونايي كه عزاداري آقا امام حسين (ع) رو اونجا (:gol:فكه:gol:)بودن... واقعا سعادت ميخوادا!

حال و هواي منو كه عوض كرد اين عكسا، اميدوارم شماها هم خوشتون اومده باشه...

راستي ميشد تو تالار عكس هم گذاشت، ولي با خودم گفتم اينور بهتره!;)


التماس دعا
يا حق:gol:
 

fatam

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام سيد مرتضي...
خوبي سيد عزيزم؟؟؟؟ چقدر دلم برات تنگ شده... براي صدات، براي نوشته هات، براي اون مزاره متبركت...
اين نوشته رو از سره دلتنگي برات مينويسم.... از سره دل گرفتگي... از سره بغض!
به خيليا گفتم، خودتم ميدوني، خدا هم ميدونه كه خيلي دوسِت دارم...
سيد، ياده فكه افتادم...
ياده منطقه پرواز نازنينت.
ياده روزاي خوبي كه با ياد و صداي تو داشتم...
سيد، دلم گرفته...
ازين دنيا... از آدما... از خودم...
ميدوني چند وقته درست و حسابي به اين تالار نيومدم؟
ميدوني چند وقته درگيره بحثاي سياسي شدم... درگيره تالاره اخبار... كل كله بيهوده... خوندن و غصه خوردن و دل شكستن و گاهي هم جواب دادن...
سيد، يادت مياد بچه هاي نازنيني رو كه اصحاب آخرزماني سيدالشهدا ميخونديشون؟؟؟ كسانيكه رفتن براي اسلام و دينشون، براي من و من هاي اين سرزمين، سينه سپر كردن مقابله تير و گلوله و تانك و توپ... حرف امامشون حجت بود... با امامشون عرفان ياد گرفتن و پرواز رو... براي امامشون خون دادن، جون دادن... امامشون، ولي فقيهشون سيد! يادت مياد؟؟؟ تو هم مثل من دلت نگرفت وقتي كه ......؟؟ :cry:
سيد يادمه گفته بودي كه حزب الله اهل ولايت است و اهل ولايت بودن دشوار است، پايمردي ميخواهد و وفاداري....
ولي من كم اوردم سيد... وفادار هستم، تا آخرين قطره خون، ولي پايمردي... ؟؟؟
سيد خودت ميدوني كه چقدر دوستش دارم... خودت همه چيو ميدوني...
حتي اشكاي ديروزها و الانه منو هم ميبيني!
مگه نه اينكه شهدا زنده اند؟؟؟
پس ميبيني... اشكاي منو، تلاش منو، دله شكسته منو! بي حرمتي به عزيزم رو!
سيد ميبيني... تو هستي... همتون هستيد... اينجا و اينجاها...
مددمون كنيد...
سيد، كمكم كن... نازنين مرد، الان تفال زدم به نوشته هاي تو، گفتي:
دست نصرت خدا با ماست و كدام دست از يدالله بالاتر؟​
سيد، حرفت داغونم كرد...
آخ كه چقدر شماها پاك و خوب بوديد...
سيد، حرفاتو كه ميخونم آروم ميگيرم...
تنها كسي كه منو به يادتون ميندازه، عزيزي ازين باشگاهه كه حرفاش، مثل حرفاي خودت هميشه برام تسلي بوده... بوي شهدا رو ميده... آرومم ميكنه...:gol:


دعا كن سيد، براي ما، براي ايران اسلاميمون... دعا كن كه بتونيم طليعه دار نهضت اسلامي باشيم همونطور كه خودت گفته بودي:
امت مسلمان ايران طليعه دار نهضت اسلامي در جهان معاصر هستند!

التماس دعا سيد، خيلي خيلي زياد...
 

fatam

عضو جدید
کاربر ممتاز
بسم الله الرحمان الرحيم

بلخره به ارزوم رسيدم..
وقتي ادمين گرامي بهم پيغام داد كه اينجارو ساخته انگار بال دراورده بودم و ميخواستم پرواز بكنم..
پروازي بسوي باكري هاي..بسوي همت ها...
بسوي مدني ها..بسوي زيندين ها..
بسوي كاظمي ها..
خواستم با ب بسم الله اينجارو شروع بكنيم و از شهداي پاكمون دفاع كنيم..
نميدونم گريه كنم..بخندم..چيكار كنم..
ولي گريه رو به خنده ترجيح ميدم..
فقط خدارو شاكرم كه فرصتي نصيب منه گناهكار و نوكر شهدا قرار داده كه از شهدا بگم..
از ايثارهاشون بنويسم..
بچه ها بسم الله..هر كه دارد هوس كرب و بلا بسم الله..
يا علي..



ياده اولين روز افتادم...:gol:
همين...:gol:


يا حق:gol:
 

fatam

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعري از عليرضا قزوه در مورد
:gol:شهيد:gol: سيد:gol: مرتضي :gol:آويني :gol:


ای یكه‌سوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاك چه می‌كرد؟
می‌گفت برو، عشق چنین گفت كه بشتاب
می‌گفت بمان، عقل چنین گفت كه برگرد(1)
دیروز یكی بودیم با هم، ولی امروز
تو نورتر از نوری و من گرد تر از گرد
یك روز اگر از من و عشق تو بپرسند
پیغمبرتان كیست، بگو درد، بگو درد
ای سرخ‌تر از سرخ! بخوان سبزتر از سبز (2)
آن سوی، درختان همه زردند، همه زرد
ای دست و زبان شهدا، هیچ زبانی
چون حنجره‌ات داغ مرا تازه نمی‌كرد





موارد 1 و 2 اشاره داره به بعضي از دشتنوشته هاي سيد مرتضي، كه اگه اين دستنوشته ها رو پيدا كردم، ميذارن حتما....




چقدر سيد مرتضي ماه بوده........:cry::gol:
 

علی رضا1111

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام بر حاج همت
سلام بر معلم بزرگ

سلام بر لحظه ی اخری که بر موتور سوار است و به درجه ی لقالله میپیوندد
سلام بر دیدار محمد با یکتی بی همتا
 

rende alamsoz

عضو جدید
تحويل سال در گلزار شهدا

تحويل سال در گلزار شهدا

سلام
تحويل سال با عيال محترمه و فرزند شيرخوارمان رفتيم گلزار شهداي كرمان
عجب حال و هوايي عجب صفا و معنويتي
زيارت عاشورا در حرم شهداي گمنام
حيف كه موندگار نبود.............


 

rende alamsoz

عضو جدید
سيد پابرهنه و حاج همت ياران شهادت

سيد پابرهنه و حاج همت ياران شهادت

سلام بر حاج همت
سلام بر معلم بزرگ

سلام بر لحظه ی اخری که بر موتور سوار است و به درجه ی لقالله میپیوندد
سلام بر دیدار محمد با یکتی بی همتا


سلام بر لحظه ی اخری که بر موتور سوار است و به درجه ی لقالله میپیوندد
سلام بر دیدار محمد با یکتی بی همتا[/QUOTE]

و در آن لحظه يار همراه و همسفر باغ شهادت حاج محمد ابراهيم همت كسي نبود جز شهيد سيد حميد مير افضلي مشهور به سيد پا برهنه شيرمردي از ديار رفسنجان روستاي لاهيجان( روستايي كه به خاطر سيل عظيم شهدا و رزمندگانش به رزم آوران تغيير نام يافت)
سید پابرهنه طبق معمول موقع عملیات کفش هایش را در آورده بود وبا پای برهنه توی منطقه راه می رفت.

ازش پرسیدم : چرا با پای برهنه راه می ری سید...؟
گفت: برای پس گرفتن این زمین، خون داده شده .
این زمین احترام داره و خون بچه ها روش ریخته شده، آدم باید با پای برهنه روش راه بره.

25 سال پيش روي جاده‌اي كه به آن چار راه مرگ مي‌گفتند، در جزيره مجنون، سوار بر موتور، سيد حميد و حاج همت، شناسنامه‌شان را آسماني كردند
 

rende alamsoz

عضو جدید
وبلاگ پابرهنه چون گردباد
/سيد علي ميرافضلي روايتي از شهادت حاج همت و شهيد ميرافضلي


22 اسفند ماه امسال، درست بيست و پنجمين سالروز شهادت سردار شهيد حاج محمد ابراهيم همت و شهيد سيد حميد ميرافضلي است. 25 سال پيش روي جاده‌اي كه به آن چار راه مرگ مي‌گفتند، در جزيره مجنون، سوار بر موتور، سيد حميد و حاج همت، شناسنامه‌شان را آسماني كردند.

شايد براي توصيف نحوه شهادت اين دو شهيد والا مقام، گفتن از فلسفه شهادت‌شان كافي باشد و اينكه چگونه شهيد شده‌اند، اهميت چنداني نداشته باشد. اما چون مي‌بينم اين واقعه را در منابع مختلف به چند روايت آورده‌اند، مخصوصاً در منابعي كه مربوط به شهادت حاج همت است، بهتر آن ديدم بر اساس روايات فرماندهان و بسيجيان لشكر ثارالله كه لحظات آخر زندگاني شهيد همت را خود به چشم ديده‌اند، اين قصه را بنويسم.
..

نكته اول. ترديدي نيست كه شهيد همت و شهيد ميرافضلي، سوار بر يك موتور بر اثر انفجار گلوله تانك و شايد توپ، همراه هم پر كشيده‌اند. اما در بعضي منابع مربوط به زندگي حاج همت، ظاهراً بر اساس شنيده‌ها، آمده است كه او و معاونش شهيد زجاجي با هم شهيد شده‌اند: «حاجي جلو رفته بود تا وضع جبهه توحيد را از نزديك بررسي كند، كه گلوله توپ در نزديكي اش اصابت مي كند و اين سردار دلاور به همراه معاونش، شهيد اكبر زجاجي، دعوت حق را لبيك گفتند و سرانجام در 24 اسفند سال 62 در عمليات خيبر به لقاء خداوند شتافتند.» در منابع مربوط به زندگي سردار شهيد اكبر زجاجي آمده است: « شهيد زجاجي پس از ماهها تلاش و مجاهدت در جبهه هاي غرب و جنوب ، در روز 21 اسفند ماه 1362 در عمليات خيبر و در جزيره مجنون بر اثر اصابت تركش خمپاره، به فوز عظماي شهادت نائل آمد.» در اين منابع، هيچ اشاره‌اي به همزماني شهادت او و حاج همت نشده است. به تصريح راويان كرماني، حاج همت، تنها، از لشكر خود به مقر ثارالله آمده بود تا نيرو ببرد.

..

نكته دوم. تاريخ شهادت حاج همت، تقريباً همه جا 24 اسفند ذكر شده است. در حالي كه گويند شهيد ميرافضلي، روز 22 اسفند به شهادت رسيده است. و با توجه به اينكه اين دو شهيد در جوار هم به شهادت رسيده‌اند، يكي از اين دو تاريخ بايد اصلاح شود.

..

و اما، اصل روايت كه ما آن را به كمك خاطرات مهدي شفازند كه پشت سر آنها بوده است و سردار سليماني فرمانده لشكر ثارالله كه يك ساعت قبل از شهادت با شهيد همت ديدار داشته است و اكبر حاج محمدي و علي محمدي نسب كه از سيد خاطراتي در همين رابطه دارند به‌هم در پيوسته‌ايم، چنين است:

در گرماگرم نبرد خيبر در جزيره مجنون، كار براي بچه‌هاي لشكر 27 محمد رسول الله گره مي‌خورد و با خستگي و كمبود نيرو مواجه مي‌شوند. حاج همت با موتورش به محل استقرار نيروهاي لشكر 41 ثارالله مي‌آيد تا از حاج قاسم سليماني مدد بگيرد. حاج قاسم به شهيد ميرافضلي مي‌گويد كه يك گروهان از نيروهايش را ببرد سمت چپ جزيره مجنون جنوبي كه حاج همت و بچه‌هايش مستقر بودند و به اصطلاح خط را تحويل بگيرد تا بچه‌هاي لشكر 27 خودشان را بازسازي كنند. قرار بود مهدي شفازند ـ از فرماندهان لشكر ثارالله ـ بنشيند ترك موتور حاج همت و سيد حميد هم با موتور ديگري پشت سر آنها برود. اما تقدير چنين رقم مي‌خورد كه شهيد ميرافضلي همركاب حاج همت حركت كند و شفازند پشت سر آنها با موتوري ديگر براند. به گفته مهدي شفازند:

«سوار بر موتورهايمان، راه افتاديم. موتور حاج همت و ميرافضلي كه ترك حاج همت نشسته بود، از جلو مي‌رفت و من هم پشت سرشان. فاصله‌مان چند متري بيشتر نبود. سنگر، پايين جاده بود و براي رفتن روي پد وسط، بايد از پايين پد مي‌رفتيم روي جاده. همين كار، باعث مي‌شد دور و شتاب موتور كم بشود. البته اين، كار هر روزمان بود. عراقي‌ها روي آن نقطه ديد كامل داشتند. درست به موازات نقطه مركزي پد، تانكي را مستقر كرده بودند و هر وقت ماشين يا موتوري پايين و بالا مي‌شد و نور آفتاب به شيشه‌شان مي‌خورد، تير مستقيمش را شليك مي‌كرد. ما موتورها را با گل‌مالي بدنه‌شان استتار كرده بوديم. با اين حال عراقي‌ها باز ما را مي‌ديدند. آخر فاصله خيلي نزديك بود.

موتور حاج همت كشيد بالا تا برود روي پد. من هم پشت سرشان رفتم. حسي به من مي‌گفت الآن گلوله شليك مي‌شود. رو به حاج همت گفتم: حاجي! اين جا را پُرگازتر برو! در يك آن، گلوله شليك شد. دودي غليظ آمد بين من و موتور حاج همت قرار گرفت.

....
 

rende alamsoz

عضو جدید
صداي گلوله و انفجارش موجي را به طرفم آورد كه باعث شد تا چند لحظه گيج و مبهوت بمانم. طوري كه نفهمم اصلاً چه اتفاقي افتاده. گاز موتور را دوباره گرفتم و رسيدم روي پد وسط. از بين دود باروت آمدم بيرون. راه خودم را رفتم. انگار يادم رفته بود چه اتفاقي افتاده و با كي‌ها همسفر بوده‌ام. در يك لحظه، موتوري را ديدم كه افتاده بود سمت چپ جاده. دو جنازه هم روي زمين افتاده بودند. به خودم گفتم: اين‌ها كي شهيد شده‌اند كه من از صبح تا حالا آنها را نديده‌ام؟

به كلّي فراموش‌كار شده بودم. آرام از موتور پياده شدم و آن را گذاشتم روي جك. رفتم به طرفشان. اولين نفر را كه برگرداندم، ديدم تمام بدنش سالم است. فقط صورت ندارد. موج آمده و صورتش را بُرده بود. اصلاً شناخته نمي‌شد. در يك آن، همه چيز يادم آمد! عرق سردي نشست روي پيشاني‌ام. دويدم و رفتم سراغ دومي كه او هم به رو افتاده بود. نمي‌توانستم باور كنم كه او سيد حميد است. از لباس ساده‌اش او را شناختم. ياد چهره شان افتادم. ديدم همت و سيدحميد، هر دو يك نقطه مشترك دارند و آن‌هم چشمهاي زيبايشان است. خدا هميشه گفته هر كي را دوست داشته باشد، بهترين چيزش را مي‌گيرد و چه چيزي بهتر از چشمهاي آنها؟»

بر اثر شليك گلوله مستقيم تانك، حاج همت كه نفر جلوي موتور بود سر و دستش رفته بود و شهيد ميرافضلي هم پيشاني و پهلويش. چشم راست سيد حميد تركش خورده بود و چشم چپش در زخم فرو خفته بود. انگشترش بر دست راست بود و هنگام شهادت يك پوليور قهوه‌اي بر تن داشت.
..

شهيد ميرافضلي را خانواده و دوستانش همگي سيد حميد صدا مي‌زدند. اما اسم شناسنامه‌اي او سيد غلامرضا بود. خبر شهادت او را نزديك عيد به ما دادند. همه توي خانه آقا عمو سيد احمد جمع شده بودند و وصيت‌نامه‌اش را شوهر عمه‌ام ـ محمود آقا طاهري ـ با صداي بلند خواند و همه هاي‌هاي گريستند. و از همان لحظه، روح متعالي او در همه شهر انبساط و انتشار يافت. و همه، دور و نزديك، آشنا و بيگانه، خويش و دوست، به كشف تازه‌اي از روح او نائل آمدند و او را بهتر شناختند. حتي، كساني كه به عمر او را نديده‌ بودند يا بعد از شهادت او به دنيا آمده بودند، در روح منبسط او به كشف‌هاي جديدي رسيدند. و هر پنج‌شنبه كه به گلزار شهدا مي‌روي، زائران مزار او، بر سنگ قبرش شمع روشن مي‌كنند و دعا مي‌خوانند و او را خويش‌تر از همه خويشانش مي‌دانند. چرا كه احساس خويشي ارواح، ربطي به نسبت‌هاي خوني ندارد. و هر روز كه مي‌گذرد، تعداد خويشان او رو به گسترش مي‌گذارد. بر مزارش، حالا، كسي به تو مجال نمي‌دهد كه از سر فرصت بنشيني و يك دل سير با او سخن بگويي. وقت او پُر است از بس زائران شيفته‌وارش، تشنه سخن گفتن با او هستند.
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کجایید ای شهیدان خدایی
بلا جویان دشته کربلایی

کجایید ای سبک بالانه عاشق
پرنده تر ز مرغان هوایی

کجایید ای امام و رهبر ما
کشید دسته نوازش بر سره ما
 

rende alamsoz

عضو جدید
اعجاز

اعجاز

هوالشهید
رفتی و پای بر سر دنیا گذاشتی
ما را به داغ حسرت خود واگذاشتی
رفتی و این شکستۀ از راه مانده را
در کوچه های خاطره تنها گذاشتی
ما پایبند خویش و تو دلبستۀ خدا
در این حصار غمزده ما را گذاشتی
چون برکه ای حقیر به جا مانده ایم و تو
چون رود پا به ساحت دریا گذاشتی
از خویش پا برخنه گذاشتی چو گردباد
تا در مسیر فقر و فنا پا گذاشتی
از کرخه نور بوی ترا می توان شنید
سهمی برای مردم فردا گذاشتی
مجنون این جزیره تویی ای قتیل عشق !
جان بر سر کرشمۀ لیلا گذاشتی
تا تیغ عشق بوسه به پیشانی تو زد
سر بر ضریح زادۀ زهرا گذاشتی
لبخند تو نسیم سحر را کشفته کرد
صد ارغوان به دامن صحرا گذاشتی
بعد از تو گریۀ دیدۀ ما را رها نکرد
ابری کنار پنجره ها جا گذاشتی
وبلاگ سيدپابرهنه
 

rende alamsoz

عضو جدید
هفت سين جبهه

هفت سين جبهه






بچه ها تحويل سال يادش بخير شلمچه

چييده بوديم تو سفره سربند و يک سرنيزه

بچه ها خيلي گشتن تو جبهه سيب نداشتيم

بجاي سيب تو سفره کمپوتشو گذاشتيم

تو اون سفره گذاشتيم يه کاسه سکه و سنگ

سمبه به جاي سنجد يه سفره رنگارنگ

اما يه سين کم اومد همه تو فکري رفتيم

مصمم و با خنده همه يک صدا گقتيم

به جاي هفتيمن سين تو سفره سر ميزاريم

سر کمه هر چي داريم پاي رهبر مي زاريم

عيد روزي است که در آن روز معصيت خدا را نکرده باشيد.امام صادق .ع.
نشريه شميم عشق
 

rende alamsoz

عضو جدید
رزمندگان کرماني به روايت شهيد سيّد مرتضي آويني

رزمندگان کرماني به روايت شهيد سيّد مرتضي آويني

چقدر لهجه‌ي کرماني شيرين است!

دو روز بعد، شبِ مرحله‌ي سوّم عمليات، ما بار ديگر در کانال‌هاي تپّه‌ي قلاويزان به بچّه‌هاي کرمان و زاهدان برخورديم و آنان بار ديگر با ميهمان‌نوازي، با خنده‌هايي پُرطراوت و لهجه‌ي شيرين کرماني از ما استقبال کردند و ما را در جمع گرم خود پذيرفتند.
ذي‌الحجه‌ي سال 61 هجري قمري، شبِ پيش از هجرت به سوي کربلا، حضرت سيُدالشُهداء امام حسين عليه السّلام در پايان خطبه‌اي بلند فرمود: «آگاه باشيد، هر آن کس که مي‌خواهد خونش را در راه ما اهل بيت نثار کند و خود در بهشت لقاي خدا منزل گيرد، راهيِ کربلا شود. بدانيد که من ان‌شاءالله فردا صبح به راه مي‌افتم.»
راهيانِ امروز کربلا بعد از قرن‌ها که از واقعه‌ي عاشورا مي‌گذرد، در جواب مولاي خويش مي‌گويند: اي حجت خدا، ما عاشقان لقاء الله هستيم و آماده‌ايم تا خون خويش را در راه شما که راه حق است، نثار کنيم. ما نيز فردا همراه شما راهيِ کربلا خواهيم شد.
روز از نيمه گذشته است و آفتاب که رفته رفته به سرخي مي‌گرايد، کنار رودخانه و شيار درّه‌ها را رها مي‌کند و خود را از دامنه‌ي تپّه‌ها به جانب قله‌ها مي‌کشاند. بچّه‌هاي لشکر کرمان و زاهدان منتظرند تا سيطره‌ي پُر راز و رمز شب کامل شود و فرمان حمله صادر گردد.
اگر براي اهل ظاهر، روز و شب جز چرخش کره‌ي زمين برگرد خويش و در مدار خورشيد هيچ چيز در خود نهفته ندارد، اما براي اهل راز، اين شب، شبِ هجرت از پرستش نفس به پرستش رَبّ است. کره‌ي زمين در طواف نور است و اگر برگرد خويش نيز مي‌چرخد، تمثيلي از اين معناست که:« مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفّ رَبَّهُ»
بگذار اهل ظاهر در جنگ جز ترس و مرگ نبينند؛ ما اين جنگ را دري از درهاي بهشت مي‌دانيم که خداوند جز بر خاصه‌ي اولياي خويش نمي‌گشايد و اينچنين، حال ما حال عاشقي است که به سوي معشوق مي‌رود. کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها؟
در زير چادرهايي که بر دامنه‌ي تپّه‌ها و زير سايه‌ي درخت‌ها برپا شده است، راحلان طريق عشق، حسينيان آخرالزمان، حمايل مي‌بندند و سلاح‌هايشان را پاک مي‌کنند و منتظر شب، تپش عاشقانه‌ي قلب‌هاي مهربانشان را در زير چهره‌هاي آرام و مطمئن و لبخندهاي زيبا و دلنشين‌شان پنهان مي‌دارند. ظهور اين جوانان نشانه‌اي است بر پايان عصر حاکميت ظلم و استکبار و نزديک شدن دولت کريمه‌ي آل محمد. و نه عجب اگر اينان سر از پاي ناشناخته، واله و شيداي لقاء الله شده‌اند و دل به درياي عشق زده‌اند، چرا که مشام جانشان رايحه‌ي ظهور شنيده است و قُرب آن يار، نفخه‌اي مسيحايي در جانشان دميده و آنان را به حيات عشق زنده ساخته است. هرگز نميرد آن که دلش زنده شد به عشق.
آماده شويد برادران، حسين‌بن‌علي عليه السّلام هنوز در صحراي پُربلاي کربلا انتظار مي‌کشد تا يارانش در پهنه‌ي قرن‌ها، نداي «هل مِن ناصرِ» او را لبيک گويند و با کاروان تاريخ به سويش بشتابند.
آفتاب که رفته رفته به سرخي مي‌گرايد، کنار رودخانه و شيار درّه‌ها را رها کرده است و از دامنه‌ي تپه‌ها به جانب قله‌ها مي‌لغزد و بچّه‌ها، مشتاق و منتظر، تپش مشتاقانه‌ي قلب‌هاي مهربانشان را در زير چهره‌هاي آرام و مطمئن و لبخندهاي زيبا و دلنشين‌شان پنهان مي‌دارند. چقدر لهجه‌ي کرماني شيرين است! سخنان و شيرين و خنده‌هاي پُرطراوتشان کوه و دشت و ريگ و آب و آفتاب را بر صداقت قلب‌هايشان به شهادت مي‌خوانَد.
آماده شو برادر، وقت رفتن فرارسيده است. حسين‌بن‌علي عليه السّلام انتظار مي‌کشد تا شما راحلان طريق عشق با کاروان تاريخ بدو ملحق شويد. بگذار اهل ظاهر در جنگ جز ترس و مرگ نبينند؛ ما اين جنگ را دري از درهاي بهشت مي‌دانيم که خداوند جز بر خاصه‌ي اولياي خويش نمي‌گشايد و اينچنين، حال ما اکنون حال عاشقي است که به سوي معشوق مي‌رود.
سايت لشكر41ثارالله
 

rende alamsoz

عضو جدید
چک سفید امضا برای شهید شوشتری

چک سفید امضا برای شهید شوشتری

چک سفید امضا برای شهید شوشتری

سعید عاکف |

چون در عملیات مرصاد، سردار شوشتری یکی از فرماندهانی بود که در جمع و جور کردن این قائله نقش محوری و کلیدی ایفا کرد، امام به او و یکی دیگر از فرماندهان پیام داده بود که اگر با توکل بر خدا، مانع پیشروی منافقین شوند، آنها را در عالم دیگر شفاعت خواهد کرد… قدر شوشتری‌هایی را که هنوز بین ما هستند و در دنیای پست و حقیر ما دارند زندگی می‌کنند، بدانید
سعید عاکف نویسنده‌ی کتاب خاک‌های نرم کوشک (زندگی‌نامه‌ی شهید برونسی)، در یادداشتی که ۲۹ مهر به ایرنا سپرد، در رسای شهید شوشتری سخن گفت. شهید شوشتری به همراه جمعی از فرماندهان سپاه پاسداران ۲۶ مهر ۸۸ پس از شرکت در همایش وحدت در سیستان و بلوچستان توسط یک عملیات تروریستی به شهادت رسید. و لایق لقب شهدای وحدت شدند. متن کامل یادداشت سعید عاکف:
خبر شهادت سردار نورعلی شوشتری‌، جان کسانی را بیشتر و دردناک‌تر سوزاند که او را بهتر می‌شناختند، و از سابقه خدمات او به اسلام و انقلاب‌، بیشتر باخبر بودند.
یکشنبه‌، در اولین ساعات صبح‌، خبر شهادت مظلومانه او و جمعی از همراهانش – مخصوصاً یادگار ارزشمند دوران دفاع مقدس‌، سردار شهید محمدزاده – چنان روح و روانم را به‌هم ریخت که تا ساعت‌ها مثل افراد شوک‌زده‌، دست و دلم به هیچ کاری نرفت و سایه سنگینی از غم و اندوه‌، تمام وجودم را فرا گرفت‌.

شهید شوشتری در کنار شهید برونسی

خاطرم هست آخرین بار سردار را در مراسم یادبودی که برای بزرگداشت یکی از گوهرهای بسیار کمیاب دفاع مقدس‌، شهید سیدعلی حسینی‌، برگزار شده بود، دیدم‌. آخر جلسه‌، موقع بیرون‌رفتن از سالن یادواره‌، چند دقیقه‌ای با او صحبت کردم و یادآور شدم که‌؛ هنوز هیچ‌کس موفق نشده بخش عمده‌ای از گنجینه عظیمی را که او راجع به دفاع مقدس در سینه دارد، استخراج کند. همان‌جا فی‌المجلس این قول را داد که در این زمینه فرصت‌هایی را در اختیارم بگذارد تا بتوانم با او مصاحبه کنم‌، اما متأسفانه به خاطر مشغله فوق‌العاده‌ای که سردار داشت‌، پس از آن هیچ‌وقت این فرصت پیش نیامد.
آن شب‌، در آن یادواره‌، سردار شوشتری از مظلومیت سیدعلی حسینی چیزهایی گفت‌، و من هرگز فکر نمی‌کردم که دیری نخواهد پایید که دیگرانی درباره مظلومیت او داد سخن دردهند.
وقتی خبر شهادت سردار به دست برخی از جرثومه‌ها و نطفه‌های ناپاک‌ِ استکبارِ ناپاک‌تر از خودشان را شنیدم‌، بی‌اختیار یاد شهید محمود کاوه افتادم؛در اوایل حضورش در کردستان‌، و در شهر سقز. وقتی فرمانده عملیات سپاه سقز شد، فوراً بیانیه‌ای صادر کرد که تا آن موقع در کردستان سابقه نداشت‌. دستور داد آن را به صورت اعلامیه‌، بر در و دیوار شهر بچسبانند. محمود خیلی محکم و قاطع به ضدانقلاب پلیدی که از کاه وجودش‌، در چشم یک مشت مردم دردمند و بیچاره کرد، کوه ساخته بود، اولتیماتوم داده بود و گفته بود: از امشب اگر یک گلوله کلاش به طرف ما شلیک کنید، جواب‌تان را با گلوله آرپی‌جی می‌دهیم‌، اگر آرپی‌جی بزنید، جواب‌تان را با خمپاره می‌دهیم‌؛ اگر یک نفر از ما را بکشید، یک دسته از شما را به درک واصل می‌کنیم‌…
خدا رحمت کند شهید مظلوم و غریب‌، ناصر ظریف را؛ می‌گفت محمود پای این بیانیه را با اسم و فامیل خودش امضا کرده بود. خیلی‌ها او را از عواقب این کار ترساندند و از او خواستند لااقل اسم مستعار بنویسد، محمود ولی اصرارِ در اصرار داشت که حتماً اسم و فامیل خودش پایین اعلامیه باشد. می‌گفت‌: اینها را باید شکست‌، باید خوارشان کرد،باید ابهت نداشته‌شان را به باد فنا داد!…
محمود کاوه و محمود کاوه‌ها با چنین اقدامات جسورانه‌ای ضدانقلاب را در کردستان به خاک سیاه نشاندند و آن خطه را از لوث وجودشان پاک کردند.
هرگز از خاطر نمی‌برم که زمانی یکی از یادگاران ارزشمند دوران دفاع مقدس‌، طرحی را برای برقراری امنیت در سیستان و بلوچستان داد که حاضر شد با خون خودش پای آن را امضا کند و به آقایان گفت اگر این طرح جواب نداد، من در کمال میل حاضرم که مرا اعدام کنید! متأسفانه نمی‌دانم بنا به چه مصلحت یا مصالحی در نهایت امر، موافقت نشد با اجرای این طرح‌!
آقایان مسؤول‌، برادران عزیز؛ ما تا کی باید در مناطقی مثل سیستان و بلوچستان هزینه بدهیم‌؟! و تا کی مردم دردمند و مظلوم چنین مناطقی نباید روی آسایش و امنیت را ببینند؟ باور بفرمایید در این مملکت‌، محمود کاوه زیاد است‌؛ محمود کاوه‌هایی که اگر به آنها میدان داده شود، بقایای استکبار پلید در چنین مناطقی را همچون تفاله‌هایی به زباله‌دان‌های پست و حقیر خواهند ریخت‌؛ چون اینان حتی لایق زباله‌دان تاریخ هم نیستند! بگذریم‌…
بنده در فایل‌های ذهنم‌، موارد فراوانی از رشادت و دلاوری‌های سردار شهید نورعلی شوشتری سراغ دارم که شاید اوج آنها در عملیات مرصاد به منصه ظهور رسیده باشد. در میان مستندات فراوانی که از عملیات مرصاد در آرشیو انتشارات مُلک اعظم وجود دارد، نکته نابی سراغ دارم که تا به حال هیچ‌جا از آن سخن به میان نیاورده‌ام‌. قصد داشتم در زمان مقتضی این مطلب را در کتابی که درباره همین عملیات در دست تدوین و نگارش داشته‌ام‌، بیان کنم‌، اما اکنون که چنین فاجعه عظیمی برای کشور ما به وقوع پیوست و قلب رهبر عزیز را داغدار کرد، جا دارد تا به آن نکته ناب اشارتی داشته باشم و تقدیمش کنم به روح ملکوتی شهید شوشتری‌.
خاطرم هست آقای غلامعلی اعتدالی که در آن عملیات از نزدیک در جریان بعضی وقایع بود و با سردار شوشتری در ارتباط، می‌گفت‌: زمانی که منافقین حمله مذبوحانه خود را به بخشی از مناطق غرب کشور آغاز کردند، در ساعاتی از این عملیات‌، عرصه به قدری بر نیروهای انقلاب تنگ شد، که خبر آن به گوش شخص امام هم رسید و حضرت ایشان را نگران کرد. مخصوصا که این ماجرا بعد از قبول کردن قطعنامه پیش آمده بود، و با توجه به آن مساله جام زهر، امام در اوج مظلومیت به سر می برد.
چون در عملیات مرصاد، سردار شوشتری یکی از فرماندهانی بود که در جمع و جور کردن این قائله نقش محوری و کلیدی ایفا کرد، امام به او و یکی دیگر از فرماندهان پیام داده بود که اگر با توکل بر خدا، مانع پیشروی منافقین شوند، آنها را در عالم دیگر شفاعت خواهد کرد.
و این به مثابه یک چک سفید امضا بود که اکنون نقد شده، و یقیناً برکات این شفاعت‌، به روح پاک شهید شوشتری رسیده است‌.
اگر قلمی که اکنون در دست دارم و با آن مشغول نگارش این سطور هستم‌، عمق این فاجعه را درک می‌کرد، و اگر توان این را داشت که اندوه عمیق نگارنده را به درستی درک کند، حتماً بر صفحات کاغذ خون می‌گریست‌! و چقدر عجیب و دردآور بود دیروز، وقتی که فهمیدم صدا و سیمای محترم نه تنها برنامه درخور و شایسته‌ای به مناسبت وقوع این فاجعه عظیم پخش نکرده‌، بلکه حتی حاضر نشده – لااقل برای ساعاتی – پخش برنامه‌های طنز خود را تعطیل کند؛ چقدر عجیب و دردآور است‌!!
مسؤولین محترم عرصه‌های فرهنگی و غیرفرهنگی‌؛ قدر شوشتری‌هایی را که هنوز بین ما هستند و در دنیای پست و حقیر ما دارند زندگی می‌کنند، بدانید. چقدر شایسته و بجا بود اگر برخی از آقایان مسؤول و فرمانده‌، به اهمیت گنجینه‌هایی که این عزیزان در سینه دارند، پی می‌بردند و به صورت فنی و کاملاً حرفه‌ای برای استخراج آن اقدام می‌کردند، و اصلاً این کار را هم برای آنها به صورت یکی از وظایف سازمانی‌شان قرار می‌دادند.
 

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز
کجایید ای شهیدان خدایی
بلا جویان دشته کربلایی

کجایید ای سبک بالانه عاشق
پرنده تر ز مرغان هوایی

کجایید ای امام و رهبر ما
کشید دسته نوازش بر سره ما

سلام
از اينكه اينجا تاسيس شده واقعا ار ته قلبم خوشحالم.
فعلا اين تاپيكارو ميذارم الان دارم ميگردم،بقيه شم ميذارم.
اجرتون با خود شهدا
بسم الله
شهید مورد علاقه تو کیه؟+عکس
داستان عروج شهید مهدی باکری
شهدا شرمنده ايم..
خاطرات زیبا از سرداران شهید و رزمندگان




چهل حديث در مورد شهيد و شهادت

البته اين تاپيك خيلي خاك گرفته بود.


:cry:
يادش بخير....
چه مسابقه ي شيريني بود....
رقابتي شيرين تر از اين رو تجربه كرده باشم.....


اگه جنگ بشي مي ري جنگ؟؟؟

بعضي از اين تاپيكا خيلي خاك گرفته! حيفه بخدا!
انشاالله همت كنيم و نذاريم تاپيكاي خوب و قشنگ تو اين تالار باز هم خاك بگيره!


خيبر جان و فاطمه عزيز، دستتون درد نكنه...:heart::gol:
اجرتون با خوده شهدا انشاالله...
دست مديراي خوب تالار هم درد نكنه كه هم اينجا رو راه انداختن و هم اينكه قراره تاپيكاي معرفي شده رو منتقل كنن به تالار... :gol:


يا حق


كجايي خواهرم كه ببيني، باز هم تالاري كه با عشق بناش كرديم، خاك گرفته....خاكي از جنس غفلت....واي بر ما.....:cry:
 
بالا