وصل تو اجل دور همی داشتاز گرمی آفتاب هجرم چه غمست
دارم چو پناه سایهی دولت تو
از دولت هجر تو کنون دور نماندست
وصل تو اجل دور همی داشتاز گرمی آفتاب هجرم چه غمست
دارم چو پناه سایهی دولت تو
وصل تو اجل دور همی داشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست
وفا زخلق مجوی گر سخن می شنویتو كجا محبت از اين بيش تواني ديد؟
که تو يار ديگري و من هنوز عاشق تو
شبي ياد دارم كه چشمم نخفتوفا زخلق مجوی گر سخن می شنوی
به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می باش
شبي ياد دارم كه چشمم نخفت
شنيدم كه پروانه با شمع گفت
وگر رسم وفا خواهی که از عالم بر اندازیتقويم چار فصل دلم را ورق زدم
ان برگهاي سبز سر آغاز سال كو؟
تو را تيشه دادم كه هيزم كنيوگر رسم وفا خواهی که از عالم بر اندازی
برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت
وگر رسم وفا خواهی که از عالم بر اندازی
برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت
یارب این نوگل خندان که سپردی به منشتو را تيشه دادم كه هيزم كني
ندادم كه بر فرق مردم زني
همه شب در این امیدم که نسیم صبح گاهیتنگ است دلم ز سنگ غم شکسته
به تيغ نا مرادي گشته خسته
ببين از دوريت اي نا زنينم
غبار حسرتم بر دل نشسته
ننش آمد صدايت كرد اس اچیارب این نوگل خندان که سپردی به منش
از بس که ننر بود سپردم به ننش
چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس راننش آمد صدايت كرد اس اچ
براي چه با نو گل كردي پچ پچ
ننش آمد صدايت كرد اس اچ
براي چه با نو گل كردي پچ پچ
چشميست خون افشان زدست آن كمان ابرو
جهان پرفتنه خواهد شد از آن چشم و از آن ابرو
در خرابات شاه ميگشتم
وگر کنم طلب نیم بوسه صد افسوس
ز حقه ی دهنش چون شکر فرو ریزد
در خرابات شاه ميگشتم
ني بگوشم رسيد و گفتا قژ
ژاله از نرگس چکید و برگ گل را آب داد
و زگلبرگ ناز پرورش مال عنـــــــاب داد
دلمــرده بودم و به غمـــت زنده شد دلـم
در دل، ستیـــــز بین غــــــم و درد درگرفت
غــــم، نـاله بود و درد، تنفــــر، سیه دلی
غـــــــم بود فـــــــاتح و ز دلـم درد برگرفت
تا نقش روی خوب تو بر دل رقم زدیم
بر نقش غیر ، ار سر غیرت قلم زدیم
مهرت چنان در آینه ی سینه برفروخت
کآتش ز سوز غم، به دل جام جم زدیم
واي از اين صرافان گوهر ناشناسما هم که عاشقیم و خدا هم غریبه نیست
عمری که میرود به فنا هم فدای تو
شعر و قصیده و هر آنچه داشتم
شد وقف گفتن از ماجرای تو
مرا گفت كين از پدر يادگاردر ره عشق ازآن سوی فنا صد خطر است
تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستم
مرا گفت كين از پدر يادگار
بدار و ببين تا كي آيد به كار
در جهان پيل مست بسيار استروشنانی که به تاریکی شب گردانند
شمع در پرده و پروانه سر گردانند
خود بده درس محبت که ادیبان خرد
همه در مکتب توحید تو شاگردانند
در جهان پيل مست بسيار است
دست بالاي دست بسيار است
تهمتن بپوشيد ببر بيانتا چشم دل به طلعت آن ماه منظر است
طالع مگو که چشمه خورشید خاورست
کافر نه ایم و بر سرمان شور عاشقی است
آنرا که شور عشق به سر نیست کافر است
تهمتن بپوشيد ببر بيان
نشست از بر زنده پيل ژيان
دل من نه مرد آنست که با غمش برآیدنزدیک من آی تا من آیم
پنهان به رخش نظر گشایم
بینم که چه آب و رنگ دارد
در وزن وفا چه سنگ دارد
دل من نه مرد آنست که با غمش برآید
مگسی کجا تواند که بیافکند عقابی
یک شعر تازه دارم.. شعری برای دیوار
شعری برای بختک.. شعری برای آوار
تا این غبار می مرد.. یک بار تا همیشه
باید که می نوشتم.. شعری برای رگبار
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |