اسلام دين بي غروب

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
1-روش پند دادن گناهكاران
جواني خدمت امام حسين عليه‏السلام رسيد و گفت، من مردي گناهكارم و نمي‏توانم خود را در انجام گناهان باز دارم، مرا نصيحتي فرما.
قال الامام الحسين عليه‏السلام :
«افعل خمسة اشياء و اذنب ما شئت، فاوّل ذلك: لا تاكل رزق اللّه و اذنب ما شئت، و الثّاني: اخرج من ولاية اللّه و اذنب ما شئت، و الثّالث: اطلب موضعا لا يراك اللّه و اذنب ما شئت، و الرّابع: اذا جاء ملك الموت ليقبض روحك فادفعه عن نفسك و اذنب ما شئت، و الخامس: اذا ادخلك مالك في النّار فلا تدخل في النّار و اذنب ما شئت.»1
امام حسين عليه‏السلام فرمود:
«پنج كار را انجام بده و آنگاه هر چه مي‏خواهي گناه كن.
اول: روزي خدا را مخور و هر چه مي‏خواهي گناه كن.
دوم: از حكومت خدا بيرون برو و هر چه مي‏خواهي گناه كن.
سوم: جايي را انتخاب كن تا خداوند تو را نبيند و هر چه مي‏خواهي گناه كن.
چهارم: وقتي عزرائيل براي گرفتن جان تو آمد او را از خود بران و هر چه مي‏خواهي گناه كن.
پنجم: زماني كه مالك دوزخ تو را به سوي آتش مي‏برد در آتش وارد مشو و هر چه مي‏خواهي گناه كن.»
جوان اندكي فكر كرد و شرمنده شد و در برابر واقعيت‏هاي طرح شده چاره‏اي جز توبه نداشت.
2 ـ اقسام جهاد
جهاد در راه خدا يكي از ارزشمندترين عمل‏ها نزد پروردگار است كه شرافت مسلمانان و تداوم اسلام به آن بستگي دارد اما اين حقيقت را هم بايد دانست كه جهاد داراي اقسام گوناگون است.
قال الامام الحسين عليه‏السلام :
«الجهاد علي اربعة اوجه: فجهادان فرض، و جهاد سنّة لايقام الاّ مع فرض، و جهاد سنّة.
فأمّا احد الفرضين فجهاد الرّجل نفسه عن معاصي اللّه، و هو من اعظم الجهاد و مجاهدة الّذين يلونكم من الكفّار فرض.
و امّا الجهاد الّذي هو سنّة لايقام الاّ مع فرض، فانّ مجاهدة العدوّ فرض علي جميع الامّة. لو تركوا الجهاد لاتاهم العذاب، و هذا هو من عذاب الامّة و هو سنّة علي الامام، ان يأتي العدوّ مع الامّة فيجاهدهم.
و امّا الجهاد الّذي هو سنّة فكلّ سنّة اقامها الرّجل و جاهد في اقامتها و بلوغها و احيائها، فالعمل و السّعي فيها من افضل الاعمال؛ لانّها احياء سنّة و قد قال رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏آله : من سن سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الي يوم القيامة من غير أن ينقص من أجورهم شيئا.»2
امام حسين عليه‏السلام فرمود:
«جهاد بر چهار قسم مي‏باشد، دو قسم آن واجب و [دو قسم ديگر] يكي مستحب است كه بدون واجب قوام نمي‏يابد و ديگري مستحب است:
1 ـ يكي از دو جهاد واجب، مبارزه انسان با نفس خويش در ترك گناهان است كه از بزرگترين نوع جهاد خواهد بود.
2 ـ و جهاد با كافراني كه بر ضد شما برخواستند.
3 ـ جهادي كه مستحب است و برپا نمي‏شود جز با جهاد واجب، آن جهاد با دشمنان است كه بر جميع مسلمانان واجب است، اگر آن را ترك كنند عذاب الهي آنان را فرا خواهد گرفت، اين همان عذابي است كه دامن‏گير امّت اسلام مي‏شود. و اين جهاد بر امام مستحب است و آن زماني است كه [دشمن تهاجم كند پس] در كنار مردم با دشمن بجنگد.
4 ـ و آن جهادي كه مستحب است، هر گاه مسلمان سنّتي [از سول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله يا اسلام] را بر پا دارد و تلاش كند و زحمت بكشد در همگاني شدن و زنده ماندن آن، پس عمل او، و تلاش او از بهترين اعمال است؛ زيرا زنده كردن سنّت اسلامي است. كه پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود:
هر كس سنّت نيكوئي را پايه‏ريزي كند پاداش آن و پاداش هر كس به آن عمل كند تا روز قيامت به اين شخص داده خواهد شد. بدون اين كه از اجرِ كساني كه آن را انجام مي‏دهند چيزي كاسته شود.
3 ـ اقسام عبادت
مي‏دانيم همه آنان كه به سوي خدا مي‏روند و به پرستش و عبادت روي مي‏آورند داراي انگيزه يكساني نيستند، بايد ديد برترين آن‏ها كدامند؟
قال الامام الحسين عليه‏السلام :
«انّ قوما عبدوا اللّه رغبة فتلك عبادة التّجار و انّ قوما عبدوا اللّه رهبة فتلك عبادة العبيد، و انّ قوما عبدوا اللّه شكرا فتلك عبادة الاحرار، و هي افضل العبادة.»3*
امام حسين عليه‏السلام فرمود:
«همانا مردمي خدا را براي شوق بهشت پرستش مي‏كنند كه اين پرستش تجّار است.
و همانا مردم ديگري خدا را از روي ترس مي‏پرستند كه اين پرستش بردگان است.
و همانا مردمي خدا را از روي شكر و سپاس عبادت مي‏كنند كه اين عبادت آزادگان است و اين نوع پرستش والاترين نوع عبادت است.»
پي‏نوشت‏ها
:

* اشاره:
با پايان يافتن حجة الوداع در سال ده هجري و بازگشت پيامبر، مدينه خود را براي وداعي ديگر آماده مي‏كرد؛ وداعي جانسوز با رسول اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله آخرين فرستاده الهي و پايان بخش سلسله پيامبران.
اين انتظار تلخ در 28 صفر سال 11 هجري به سرانجام رسيد و امت اسلامي را به داغي ابدي نشاند. در ميان چنين غم و اندوهي، يگانه عاملي كه مي‏توانست جامعه مسلمانان را از هجران فقدان رسول خدا برهاند و به آينده‏اي اطمينان‏بخش اميدوار سازد، بشارت‏هاي خداوند و رسول اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مبني بر جاودانه بودن ديني بود كه پيامبر خاتم آورده بود. اينك كه در آستانه سالروز رحلت رسول خاتم قرار گرفته‏ايم، مناسب است با نظاره خورشيد بي‏غروب دين اسلام، پرده از راز خاتميت محمد مصطفي صلي‏الله‏عليه‏و‏آله كنار بزنيم و دل‏هاي اندوهگين خود را با ترسيم آينده‏اي درخشان براي اسلام تسلّي بخشيم.
«ما كان محمّد ابا احد من رجالكم و لكن رسول اللّه و خاتم النّبيّين4»
* مباني خاتميت
1 ـ از منظر قرآن:
پايان يافتن سلسله پيامبران با بعثت رسول اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله از ضروريات اسلام است و ازاين روي نياز به استدلال ندارد. با اين حال مي‏توان هم به آيات و هم به روايات در اين مورد استناد كرد. صريح‏ترين آيه عبارت است از:
«ما كان محمّد ابا احد من رجالكم و لكن رسول اللّه و خاتم النّبيّين»؛5 «محمد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله پدر هيچ يك از مردان شما نيست ولي رسول خدا و پايان بخش انبياء است». البته در مورد اين آيه دو اشكال مطرح شده است كه عبارتند از:
1 ـ خاتم به معناي انگشتري است.
2 ـ انبيا پايان يافته‏اند نه رسولان.
در پاسخ بايد گفت: خاتم به معناي وسيله پايان بخش به چيزي است6 و هر پيامبري كه مقام رسالت داشت، نبي هم هست و با پايان يافتن سلسله انبياء، سلسله رسولان هم پايان مي‏يابد و هر چند مفهوم نبي‏اعم از رسول نباشد اما از حيث مورد، نبي اعم از رسول است.
شهيد مطهري رحمه‏الله در ذيل اين آيه مي‏نويسد:
«لحن آيه مورد بحث خود مي‏رساند كه قبل از نزول اين آيه نيز پايان يافتن نبوت به وسيله پيامبر اسلام در ميان مسلمين امري شناخته شده بوده است. مسلمانان همان طوري كه محمد را رسول الله مي‏دانستند، خاتم النبيين نيز مي‏شناختند. اين آيه فقط يادآوري مي‏كند كه او را با عنوان پدر خوانده فلان شخص نخوانيد. او را با همان عنوان واقعي‏اش كه رسول الله و خاتم النبيين است بخوانيد. در اين آيه به جوهر و هسته مركزي انديشه ختم نبوت اشاره مي‏كند.»7



2 ـ از منظر روايات:
موضوع خاتميت در ضمن صدها روايت مورد تأكيد قرار گرفته است كه برخي از آن‏ها عبارتند از:
حديث منزلت:
هنگامي كه پيامبر اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مي‏خواست راهي جنگ تبوك شود، علي عليه‏السلام را به جاي خود در شهر تعيين كرد. امام از اين كه در اين جنگ نمي‏تواند با پيامبر همراه شود اندوهگين شد و اشك از چشمانش جاري شد. در اين لحظه پيامبر به او فرمود: «اما ترضي ان تكون منّي بمنزلة هارون من موسي الاّ انّه لا نبيّ بعدي؛8 آيا راضي نيستي كه نسبت به من همانند هارون به موسي باشي مگر اين كه بعد از من پيامبري نيست.»
حديث آخرين امت:
«ايّها النّاس انّه لانبيّ بعدي و لا امّة بعدكم؛9 اي مردم پيامبري بعد از من و امتي بعد از شما نيست.»
آخرين سنت:
«ايّها النّاس انّه لانبيّ بعدي و لاسنّة بعد سنّتي؛10 اي مردم پيامبري بعد از من و سنّتي بعد از سنّت من نيست.»
آخرين در دنيا:
«نحن الاخرون السّابقون يوم القيامة؛11 ما در دنيا آخرين و در قيامت اولين هستيم.»
تكميل كننده تعداد رسولان:
قال علي عليه‏السلام : «ولم يخل سبحانَه خلقه من نبيّ مرسل او كتاب منزل او حجّة لازمة او محجّة قائمة. رسل لاتقصّر بهم قلّة عددهم ولا كثرة المكذّبين لهم من سابق سمّي له من بعده او غابر عرّفه من قبله علي ذلك نسلت القرون و مضت الدّهور و سلفت الاباء و خلفت الابناء الي ان بعث اللّه محمّدا رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله لانجاز عدته و تمام نبوّته مأخوذا علي النّبيّين ميثاقه، مشهورة سماته، كريما ميلاده؛12
خدا در هيچ عصري مردم را بدون پيامبر يا كتاب آسماني، رهبر مورد نياز و راه راست نگذاشته است.
پيامبراني را فرستاد كه محدود بودن تعداد خود [و پيروانشان] و افزون بودن مخالفان آنان مانعي از انجام رسالت آنان نبود. هر پيامبري چه پيامبراني كه اوائل تاريخ مبعوث شده‏اند يا پيامبراني كه اواخر آمده‏اند همه مشخصات پيامبر بعد از خود را بيان مي‏كردند. به همين ترتيب قرن‏ها گذشت، روزگارها سپري شد، پدران گذشتند و پسران را به جاي خود گذاشتند تا زمان بعثت رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله رسيد و خدا آن حضرت را براي وفاي به عهد و تكميل نبوت خود كه با پيامبران بسته بود و اوصافش را براي آنان شرح داده بود، و از دودماني شايسته بود، اعزام كرد.»
درود بر محمد؛ خاتم النبيّين
قال علي عليه‏السلام : «... اجعل شرايف صلواتك و نوامي بركاتك علي محمّد عبدك و رسولك الخاتم لما سبق؛
... خدايا بهترين درودهاي خود و بركات فراوانت را بر محمد؛ بنده و رسولت بفرست.
[محمدي كه] خاتم پيامبران است.»13
پايان عهد و پيمان
قال علي عليه‏السلام : « ... و لم يخلهم بعد ان قبضه ممّا يؤكّد عليهم حجّة ربوبيّته و يصل بينهم و بين معرفته به تعاهدهم بالحجج علي السن الخيرة من انبيائه و متحمّلي ودائع رسالاته قرنا فقرنا حتي تمّت بنبيّنا محمّد صلّي اللّه عليه و اله و سلّم حجّته و بلغ المقطع عذره و نذره...؛14
... خدا به وسيله پيامبران خود كه بهترين سخنگويان و حافظان امانت‏هاي رسالت بودند در هر قرني با ملت خود عهد و پيمان را ادامه داد تا رسالت به پيامبر ما محمد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ختم شد و رسالت اعلام خطر و اتمام حجت به پايان رسيد.»
ختم پيامبري
قال علي عليه‏السلام : «ارسله علي حين فترة من الرّسل ... فقفي به الرّسل و ختم به الوحي ...؛15
خداوند پيامبر اكرم را در زماني فرستاد كه مدت‏ها بود پيامبري نيامده بود. خدا با فرستادن پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله برنامه پيامبران ديگر را تعقيب كرد و پيامبري را ختم نمود ...»
پايان بخش رسول‏هاي خدا
قال علي عليه‏السلام : «.. امين وحيه و خاتم رسله و بشير رحمته و نذير نقمته ...؛16
محمد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله امين وحي خدا و پايان بخش پيامبران او و بشارت دهنده رحمت او و هشدار دهنده عذاب اوست.»
تكميل‏كننده خانه نبوت
قال رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏آله : «انّما مثلي في الانبياء كمثل رجل بني دارا فاكملها و حسّنها الاّ موضع لَبِنة فكان من دخل فيها فنظر اليها قال ما احسنها الاّ موضع هذه اللّبنه، فانا موضع هذاه اللّبنه حتي ختم بي الانبياء؛17
مثل من در ميان انبياء مانند مردي است
كه خانه‏اي بسازد و كاملش كند، مگر جاي يك خشت را. پس هر كس كه وارد شود و به آن نظر اندازد، بگويد چه زيباست مگر جاي اين خشت. من جاي آن خشت هستم تا اين كه با من انبياء خاتمه يافت.»
آنچه خوانديم تنها گوشه‏اي از روايات زيادي است كه در اين باب وارد شده است و البته گوياي توجه رسول اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ، امام علي عليه‏السلام و ائمه عليه‏السلام به عمق عظمت مسأله خاتميت مي‏باشد. از حيث اجماع مسلمين نيز آن گونه كه گفتيم اين مسأله جزء ضروريات اسلام به شمار مي‏رود و به قول شهيد مطهري رحمه‏الله «هر آنچه از سوي انديشمندان مسلمان در اين باب گفته شده تنها در اين جهت بود كه مي‏خواستند به عمق اين انديشه پي ببرند و راز ختم نبوت را كشف كنند.»18


3 ـ از منظر عقل:
براي يافتن مباني خاتميت از منظر عقل ابتدا بايد به ضرورت نزول وحي و پيامبران پي ببريم، آن گاه به دلايل تعدد پيامبران بپردازيم و در پايان معدوم شدن اين دلايل را توجيه‏گر پايان تعدد و نازل شدن سلسله وار انبياء بدانيم.
* الف: ضرورت نزول وحي و دين (نبوت)
1 ـ ضعف هدايت غريزي:
هدايت از جمله مظاهر الهي است كه بر سراسر هستي حكم مي‏راند: «الّذي خلق فسوّي والّذي قدّر فهدي»19 و «ربّنا الّذي اعطي كلّ شيي‏ء خلقه ثمّ هدي»20 و البته هر موجودي به تناسب درجه كمال خود از نوعي خاص از هدايت بهره مي‏برد. در حيوانات، غريزه قوي و تخلف‏ناپذير وسيله هدايت است ولي در انسان‏ها كه غريزه در ضعيف‏ترين حد ممكن است وسيله هدايتي و كنترلي ديگري لازم است كه آن وحي21 مي‏باشد و خداوند به وسيله انبياء اين رهنمودها را در اختيار بشر قرار مي‏دهد.
2 ـ ناتواني در شناخت:
تاريخ بشري شاهد بروز عقايد و مكتب‏هاي فراواني است كه مي‏خواهند طبيعت انسان را مطابق شرايط ذهني خود تفسير كنند و زندگي تكاملي او را تعليم دهند. عقايدي كه محصول فكر و موضع‏گيري‏هاي خاص بنيان‏گزاران آن‏ها بوده و هيچ يك توانايي شناخت طبيعت واقعي انسان و جاده‏اي را كه براي رسيدن به تكامل بايد روي آن حركت كند دارا نيستند. لذا اهم در شناخت طبيعت انسان و هم در تعيين جاده‏اي كه براي وصول به مقصد بايد بپيمايد، دچار افراط و تفريط شده‏اند،22 اما دين اين توانايي را دارد.
3 ـ غريزه استخدام:
وجود سر تا پا احتياج انسان نشان مي‏دهد كه او در همه شؤون زندگي خود اجتماعي است. چون مي‏دانيم كه او همه چيز را براي خود مي‏خواهد و در راستاي آن مخلوقات جهان را به استخدام درمي‏آورد. او حتي اين غريزه فطري (استخدام) را در مورد هم نوعانش هم به كار مي‏برد.
اما چون ديگران حاضر نيستند منافع خود را رايگان به او بدهند، ناچار مقداري از منافع خود را به آن‏ها مي‏دهد. تا نياز خود را از آنان تامين كند و به اين صورت مدنيت و تعاون بين انسان‏ها برقرار مي‏شود. طبيعي است چون اين همكاري و چشم پوشي از منافع در سايه ناچاري صورت گرفته است، منِ انساني در پي فرصتي است كه زنجيرهاي تعاون را از هم بگسلد و همه چيز را از آن خود كند و تاريخ آكنده است از نمونه‏هاي بدوي و مدرن چنين اقداماتي.23 حاصل اين كه:


1. انسان نمي‏تواند در قانون‏گذاري خود خلاف غريزه و شعور خود (من خواهي) عمل كند.
2. امكان ندارد شعور غريزي كه خود عامل اختلاف، فساد و فزون‏خواهي است موجب اصلاح شود.
3. راه پايان دادن به اختلافات، هدايت و كنترل از سوي نيرويي است كه ذي‏نفع نباشد كه همان خداست و از طريق وحي عمل مي‏كند.
4 ـ ناكارآمدي قوانين بشري براي اصلاح صفات دروني:
علامه طباطبايي در اين باره مي‏نويسد: «به طور كلي در ميان بشر سه نوع روش اجتماعي بيشتر نبوده و نيست:
الف) روش استبداد كه مقدرات مردم را به دست اراده گزافي مي‏دهد و هر چه دلخواه او بود بر مردم تحميل مي‏شود.
ب) روش حكومت اجتماعي: اداره امور مردم به دست قانون گذارده مي‏شود و يك فرد يا هيئت مسؤول اجرا مي‏شود.
ج) روش ديني: اراده تشريعي خداوند در مردم به دست همه مردم حكومت كرده و اصل توحيد و اخلاق فاضله و عدالت اجتماعي را تضمين مي‏كند.
در دو روش اول و دوم تنها مراقب افعال مردم هستند و كاري به اعتقاد و اخلاق ندارند، لذا انسان در ماوراي مواد قانوني، يعني اعتقاد و اخلاق آزاد است. چون ماوراي قانون اجتماعي، ضامن اجرا ندارد. تنها روشي كه مي‏تواند صفات دروني انسان و اعتقاد را ضمانت و اصلاح كند روش ديني است كه به هر سه جهت اعتقاد، اخلاق و اعمال رسيدگي مي‏كند. پس رافع حقيقي اختلافات اجتماعي تنها روش ديني است كه از مجراي وحي صورت مي‏گيرد.»24



 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
* ب) دلايل تعدد پيامبران
1 ـ پيامبران تشريعي: اين دسته از پيامبران كه دستورالعمل‏هاي الهي را براي بشر آورده‏اند و اولوالعزم ناميده مي‏شوند (نوح، ابراهيم، موسي، عيسي، پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ) صاحب نبوت تشريعي‏اند و البته در كنار و به تبع آن، نبوت تبليغي نيز داشتند. همان گونه كه گفتيم نبوت تشريعي به خاطر نياز انسان به هدايت الهي است و در طول زمان‏ها 5 بار تجديد شده است. نيازهاي بشر به دو گروه ثابت و متغير تقسيم مي‏شود و دستورات اديان مختلف هم به تبع انواع نيازهاي بشر به دو گروه ثابت و متغير تقسيم شده است. گروهي از دستورالعمل‏ها كه ثابت و مشترك بين دين هاست، در حقيقت برخاسته از فطرت است و گروهي ديگر از دستورالعمل‏ها مطابق نيازهاي مقطعي هر امت، براساس همين دستورالعمل‏هاي مشترك است كه قرآن كريم اصرار دارد پيامبران را دعوت كننده به سوي يك دين واحد معرفي كند و مي‏فرمايد: «شرع لكم من الدّين ما وصّي به نوحا والّذي اوحينا اليك و ما وصّينا به ابراهيم و موسي و عيسي».25
در كنار اين اصرار، قرآن كريم اختلاف‏ها را نيز مطرح مي‏كند: «لكلّ جعلنا منكم شرعة و منهاجا».26
براي هر كدام (امت) يك راه ورود و يك طريقه مخصوص قرار داديم. بنابراين چون اصول فكري و عملي كه پيامبران به آن دعوت مي‏كردند يكي بود، اختلاف شرايع و مناهج و قوانين جزئي در ماهيت اين راه كه در منطق قرآن به آن اسلام گفته شده تاثيري ندارد.
2 ـ پيامبران تبليغي: همان گونه كه مي‏دانيم در فاصله ميان پيامبران صاحب شريعت، پيامبران زيادي ظهور كرده‏اند كه مبلّغ شريعت‏هاي قبل بودند و وظيفه تعليمي، ارشادي و تبليغي داشتند و خود صاحب شريعت نبودند. دليل ظهور اين پيامبران نيز عبارت بود از تحريف‏هايي كه در طول زمان در دين صورت مي‏گرفت و يا احيانا به بوته فراموشي سپرده مي‏شد و پيامبران تبليغي به قصد احياي دين و شريعت به ميان آنان فرستاده مي‏شدند. اين پيامبران چنان زياد بودند كه در تاريخ مي‏خوانيم بني‏اسرائيل در يك شب ده‏ها تن از آنان را كشتند و فردا بر سر كارهايشان حاضر شدند بي آن كه متأثر باشند. پس به طور خلاصه مي‏توان گفت: دليل تعدد پيامبران تشريعي، ظهور نيازهاي جديد و دليل تعدد پيامبران تبليغي، تحريف، فراموشي و يا وارد شدن هر نوع آسيب اجتماعي، علمي و ... به شريعت‏هاي قبل بود.
* ج: ويژگي‏هاي اسلام (راز خاتميت)
مطالعه ويژگي‏هاي دين اسلام نشان مي‏دهد كه دلايل تعدد پيامبران تشريعي از بين رفته است و اين دين مي‏تواند پاسخگوي تمام نسل‏ها باشد. اين ويژگي‏ها عبارتند از:


1 ـ اسلام قانون كلي است نه برنامه
شهيد مطهري رحمه‏الله در اين باره مي‏نويسد: «اجتماع بشري گاه آن چنان جامد و ساكن و اسير عادات دست و پا گير مي‏شود كه نيازمند به نيرويي است كه زنجيرها را از او برگيرد و او را به حركت درآورد و گاه آن چنان هوس نوخواهي پيدا مي‏كند كه سنن و نواميس خلقت را فراموش مي‏كند. بديهي است كه تندروي يا كندروي يا انحراف به راست يا چپ هر كدام برنامه مخصوص به خود دارد. براي جامعه منحرفِ به راست، نيروي اصلاح كننده بايد متمايل به چپ باشد و به عكس. اين است كه دواي يك زمان و يك دوره و يك قوم براي زمان ديگر و قوم ديگر، درد و بلاي مزمني است و اين است راز اين كه رسالت‏ها مختلف و احيانا به صورت ظاهر متضاد جلوه مي‏كند. ... و راز موقت بودن تعليمات اين گونه پيامبران همين است ... رسالت پيامبر اسلام با همه رسالت‏هاي ديگر اين تفاوت را دارد كه از نوع قانون است نه برنامه. قانون اساسي بشريت است، مخصوص يك اجتماع تندرو يا كندرو يا راست‏رو يا چپ‏رو نيست.»27
به اين ترتيب اسلام طرحي جامع است كه همه طرح‏هاي جزئي (برنامه‏ها) و تعليمات موقت كتب آسماني ديگر را دارد. لذا قرآن كريم خود را نگهبان و حافظ ساير كتب آسماني معرفي مي‏كند.28
به عبارت ديگر مي‏توان رابطه اتصالي نبوت‏هاي تشريعي را اين گونه توضيح داد كه همه پيامبران، مقدمه ظهور نبوت جامع بودند، لذا وظيفه داشتند نويد اكمال و اتمام دين را در دوره خاتم بدهند. لذا رسول اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مي‏فرمود: «آدم و من دونه تحت لوائي يوم القيامة.»29
به اين ترتيب مشخص مي‏شود كه جريان نبوت تشريعي در مسير خود مسير تكاملي داشته و آخرين حلقه آن، مرتفع‏ترين قله آن نيز مي‏باشد.
در اين مرحله تمام دستورهاي الهي كشف شده و ديگر مرحله‏اي كامل‏تر باقي نمي‏ماند كه كسي توان آوردن قانون جامع‏تري داشته باشد، لذا خداوند مي‏فرمايد: «و تمّت كلمة ربّك صدقا و عدلاً لامبدّل لكلماته و هو السّميع العليم.»30
2 ـ اسلام هماهنگ با تحول طبيعت است:
پيرامون اين روايت «حلال محمّد حلال الي يوم القيامة و حرام محمّد حرام الي يوم القيامة»31 اشكالاتي مطرح شده كه يكي از آن‏ها مربوط به قانون تغيير و تحول دائمي طبيعت است و اين كه ممكن نيست هيچ حلال و حرامي هم ثابت بماند، لذا قانون اسلام هم قابل تبديل و تغيير است.
شهيد مطهري رحمه‏الله در پاسخ اين اشكال معتقد است: «آن چيزي كه همواره در تغيير و تحول است ماده و تركيبات مادي جهان است، اما قوانين و نظامات، خواه نظامات طبيعي و يا نظامات اجتماعي منطبق بر نواميس طبيعي، مشمول اين قانون نمي‏باشد ... گياهان و جانوران زاده مي‏شوند و مي‏زيند و مي‏ميرند اما قوانين زيست‏شناسي همچنان زنده است.
همچنين است حال انسان‏ها و قانون زندگي آن‏ها. انسان‏ها از آن جمله شخص پيامبر مي‏ميرد ولي قانون آسماني او زنده است.
گر بميري تو نميرد اين سبق مصطفي را وعده داد الطاف حق
در طبيعت پديده‏ها متغيرند، نه قانون‏ها. اسلام قانون است نه پديده. اسلام آن وقت محكوم به مرگ است كه با قوانين طبيعت ناهماهنگ باشد اما اگر چنانچه خود مدعي است از فطرت و سرشت انسان و اجتماع سرچشمه گرفته باشد و با طبيعت و قوانين آن هماهنگي داشته باشد، چرا بميرد؟ ...»32
3 ـ اسلام مخالف نوخواهي نيست:
گروهي عقيده دارند كه مقررات اجتماعي براساس نيازمندي‏هاي اجتماعي وضع مي‏شود و نيازمندي‏ها كه مبناي مقررات هستند، به موازات توسعه و تكامل عوامل تمدن متغيرند. نيازمندي‏هاي هر عصر با عصر ديگر متفاوت است، پس چگونه امكان دارد قوانين ثابتي را براي همه اعصار تجويز كرد؟
در پاسخ به اين ديدگاه بايد به هر يك از عناصر سه گانه آن (جبر تاريخ، مقتضيات جديد و نيازمندي‏هاي جديد) پاسخ داد.


1. جبر تاريخ: در اين كه سرگذشت بشر مانند همه حوادث جهان قانون لايتغيري دارد و عوامل تاريخي مانند همه عوامل ديگر تأثيرات قطعي و ضروري دارند سخني نيست. قرآن كريم نيز با زبان مخصوص خود، تحت عنوان سنّة اللّه آن را تأييد مي‏كند. ولي سخن در شكل تأثير اين عوامل است كه آيا تأثير جبري عوامل تاريخ به اين شكل است كه همه چيز موقت و محدود و محكوم به زوال است يا به شكل ديگر مي‏باشد؟ بديهي است كه بستگي به نوع عامل دارد. اگر عوامل گرداننده تاريخ ثابت و پايدار باشند، نتيجه تأثير جبري آن‏ها به اين شكل خواهد بود ... كه جرياني را ادامه دهد و اگر برعكس ناپايدار باشند نتايج آن‏ها نيز ناپايدار خواهد بود. يكي از عوامل تاريخي عامل مذهبي است. در نهاد بشر گرايش به پرستش ـ به هر شكل و به هر صورت ـ وجود داشته است. پس اين كه جبر تاريخ را مساوي با موقت و محدوديت گرفته و دليلي براي ناپايداري هر قانون و قاعده‏اي بگيريم، اشتباه محض است.
در طبيعت پديده‏ها متغيرند، نه قانون‏ها. اسلام قانون است نه پديده. اسلام آن وقت محكوم به مرگ است كه با قوانين طبيعت ناهماهنگ باشد اما اگر چنانچه خود مدعي است از فطرت و سرشت انسان و اجتماع سرچشمه گرفته باشد و با طبيعت و قوانين آن هماهنگي داشته باشد، چرا بميرد؟ ...»
جبر تاريخ، آن جا ناپايداري را نتيجه مي‏دهد كه عامل مورد نظر مانند عامل توليد اقتصادي ناپايدار باشد و عامل ديگر جاي آن را بگيرد.
حقيقت اين است كه فرضيه مساوي بودن جبر تاريخ با ناپايداري همه شؤون زندگي انسان، مولود فرضيه يك بعدي بودن انسان است. از نظر اين گروه، عامل اصلي تاريخ در هر عصري اقتصاد است و جنبه‏هاي ديگر را نيز اين عامل تعيين مي‏كند.
2. نيازمندي‏ها: در اين باره نيز بايد گفت: اوّلا نيازمندي‏ها بر دو گونه اولي و ثانوي هستند.
نيازمندي‏هاي اولي از عمق ساختمان جسمي و روحي بشر سرچشمه مي‏گيرد و تا ابد اين نيازمندي‏ها هستند. اعم از نيازمندي‏هاي جسمي، روحي يا اجتماعي مانند نياز به خوراك، پوشاك، مسكن، همسر، علم، زيبايي، معاشرت، مبادله، تعاون، عدالت و ... اما نيازمندي‏هاي ثانوني كه ناشي از نيازمندي‏هاي اولي است، مانند نياز به انواع وسايل زندگي، در هر عصر و زماني متفاوت است. پس تغيير و تحول‏ها مربوط به نيازمندي‏هاي ثانوي است و نيازمندي‏هاي اولي و حتي برخي از نيازمندي‏هاي ثانوي مانند زندگي اجتماعي ثابت و غير قابل تغيير است.
ثانيا: با تغيير نيازمندي‏ها، قوانين و قواعد اساسي زندگي تغيير نمي‏كند. توضيح اين كه: درست است كه توسعه عوامل تمدن، نيازمندي‏هايي را ايجاد مي‏كند، ولي اين توسعه لازم نمي‏كند كه حتما قوانين حقوقي و جزايي و مدني مربوط به داد و ستدها، وكالت‏ها و ... ـ اگر مبتني بر حقوق فطري واقعي و عدالت باشند ـ عوض شوند، چه رسد به قوانين مربوط به رابطه انسان با خدا يا با طبيعت. بايد توجه كرد كه قانون راه عادلانه تامين نيازمندي را معين مي‏كند و تغيير وسايل مورد نياز سبب نمي‏شود كه راه تحصيل و استفاده و مبادله عادلانه عوض شود، مگر اين كه فرض كنيم همان طور كه اسباب و وسايل و ابزارها متكامل مي‏شوند، مفاهيم حق، عدالت و اخلاق هم تغيير مي‏كنند و به عبارت ديگر فرض كنيم حق و عدالت و اخلاق يك سلسله مفاهيم نسبي هستند، يك چيز در يك زمان حق و عدالت و اخلاق و در زمان ديگر ضد حق و عدالت و اخلاق است. اما بايد گفت آنچه در باب اخلاق، عدالت و حق متغير است، شكل اجرايي و مظهر عملي آن هاست نه حقيقت و ماهيتشان. و خلاصه اين كه: تناقض ميان قانون و احتياجات نو به نو، زماني پيدا مي‏شود كه قانون به جاي مشخص كردن خط سير، به تثبيت شكل زندگي بپردازد. مثلاً وسايل و ابزار خاصي را كه وابستگي تام به درجه فرهنگ دارد بخواهد براي هميشه تثبيت كند. پس قانون هر چه كلي باشد و توجه خود را به روابط ميان اشياء يا افراد (به جاي شكل‏هاي ظاهري) معطوف سازد بقاي بيشتري خواهد داشت.
3. مقتضيات زمان: برخي عقيده دارند وابستگي بشر به يك سلسله احتياجات مادي و معنوي و تغيير دائمي عوامل رفع‏كننده اين احتياجات و كامل‏تر شدن دائمي آن‏ها كه به نوبه خود يك سلسله احتياجات جديد نيز به وجود مي‏آورند، سبب مي‏شود كه مقتضيات محيط و اجتماع و زندگي در هر عصر و زماني تغيير كند و انسان الزاما خود را با مقتضيات جديد تطبيق دهد حال آن كه ثابت بودن دين مقاومت در برابر اين الزامات است.
در پاسخ به اين ديدگاه بايد گفت: همه پديده‏هاي نو كه رخ مي‏دهند از نوع افكار بهتر و عوامل كامل‏تر براي تداوم زندگي سعادتمندانه نيستند.
لذا وظيفه انسان تنها انطباق و پيروي از زمان و مقتضيات آن (افكار، عادات) نيست، بلكه انسان وظيفه كنترل و اصلاح زمان و مقتضيات را هم بر عهده دارد. براساس اين ديدگاه ديگر فلسفه‏هايي مثل «دنياي امروز نمي‏پسندد»، «مد روز نيست» و ... رنگ مي‏بازد.
اسلام با مقتضيات متغير مثبت زمان هيچ تصادفي ندارد و با پيشروي به سوي زندگي بهتر موافق و با پسروي مخالف است و نمي‏توان مخالفت با پسروي را عيب و نقص دانست. با اين سه مقدمه مشخص مي‏شود كه صرف تغيير نيازمندي‏هاي بشر متضاد با جاودانه بودن دين و نياز به دين جديد نخواهد بود و اسلام مخالف نوخواهي نيست.
4 ـ موافقت با فطرت موجب انعطاف دين است.
طبيعي است كه يك قانون براي احاطه بر تمام صور متغير زندگي و ارائه راه‏حل براي هر نوع مشكلي، بايد نوعي انعطاف و تحرك داشته باشد و از خشك و جامد بودن بر كنار باشد. دين اسلام كه اصل «حلال محمد حلال الي يوم القيامة و حرام محمد حرام الي يوم القيامة» را به عنوان ركن ضروري خود مي‏داند به يك دليل توان و ظرفيت چنين انعطافي را مي‏يابد و آن در سايه وابستگي كامل اسلام به طبيعت انسان (فطرت) و اجتماع اوست. لذا چون فطرت و طبيعت ماندني است، قوانين اسلام نيز ماندگار خواهد بود. اتكاي اسلام به فطرت را از اين راه‏ها مي‏توان متوجه شد:



1. دخالت عقل در حريم دين: از آن جا كه مقررات اسلامي با واقعيت زندگي سر و كار دارد و اسلام براي تعليمات خود رمزهاي مجهول قائل نشده، لذا به عقل جايگاه ويژه‏اي داده و آن را جزء منابع خود مي‏داند و فقها در اين باره قاعده‏اي به نام «قاعده ملازمه» دارند كه:
كلّ ما حكم به العقل حكم به الشّرع و كلّما حكم به الشّرع حكم به العقل.
2. جامعيت اسلام: در توضيح اين اصل بايد به آيه‏اي از سوره بقره توجه كرد: «و كذلك جلعناكم امّة وسطا لتكونوا شهداء علي النّاس و يكون الرّسول عليكم شهيدا»؛33 «اين چنين شما را جماعت معتدل قرار داديم تا حجت بر مردم ديگر باشيد و پيغمبر حجت بر شما باشد.»
همان گونه كه گفتيم اسلام قانون است و برنامه براي يك وضعيت ويژه (مثلاً بازگرداندن از افراط به سوي تعادل) نيست، بلكه همه صور ممكن خروج از تعادل را در خود دارد. لذا يك جانبه بودن يك قانون و مكتب دليل منسوخ شدن آن است. و چون عوامل موثر بر زندگي انسان فراوان است چشم پوشي از هر يك، عامل عدم تعادل خواهد بود. پس مهم‏ترين ركن جاويد ماندن، توجه همه جانبه مادي، روحي، فردي و اجتماعي است. جامعيتي كه اسلام به دليل قانون كلي بودن دارد، به خلاف دين‏هاي ديگر كه تنها برنامه‏اند و مخصوص يك جنبه و موقعيت.
3. رابطه علّي و معلولي احكام دين با مصالح و مفاسد واقعي
در اسلام اعلام شده است كه احكام تابع مصالح و مفاسد واقعي است و البته اين مصالح و مفاسد در يك درجه نيستند.
اسلام اجازه داده كه علماي امت درجه اهميت مصلحت‏ها را با توجه به راهنمايي اسلام بسنجند و امر پر اهميت را ترجيح دهند. لذا رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مي‏فرمود: «اذا اجتمعت حرمتان، طرحت الصغري للكبري.» در اين باب مي‏توان به مسأله تشريح بدن ميت مسلمان در عصر حاضر اشاره كرد.
5 ـ چاره‏جويي براي نيازهاي متغيّر:
گفتيم كه تفاوت اديان در پاسخ‏دهي به نيازهاي متغير است و گرنه در نيازهاي ثابت همه يك جواب دارند، هر چند شيوه‏ها متفاوت باشد. در پاسخ‏دهي به نيازهاي متغير نيز هر دين، طبق شرايط ويژه‏اي كه در آن قرار داشت برنامه‏اي اجرايي ارائه مي‏كرد و لذا با گذشت آن شرايط و زمان، برنامه مذكور نيز از بين مي‏رفت و نياز به پيامبر و دين جديد مي‏شد. تفاوت واقعي اسلام با ديگر اديان در همين جا نهفته است كه اسلام براي نيازهاي متغير، وضعيت ديگري را در نظر گرفته است به اين گونه كه اين اوضاع متغير در هر عصر را با اصول ثابت و لايتغير خود مربوط ساخته است به گونه‏اي كه در هر عصر و موقعيتي، آن اصول ثابت مي‏توانند قانون فرعي خاص و متناسبي توليد نمايند.
شهيد مطهري رحمه‏الله براي اين ويژگي چنين مثالي طرح مي‏كند:
«دانشمندان اسلامي به ثبوت رسانده‏اند كه وجوب تحصيل دانش از نظر اسلام در دو مورد است يكي در موردي كه تحصيل ايمان به دانش بستگي دارد و ديگر در مواردي است كه انجام يك وظيفه به آن وابسته است. در مورد دوم مي‏گويند: وجوب طلب دانش «تهيّوي» است يعني براي اين است كه انسان را براي عمل به وظيفه آماده كند. اين جاست كه تحصيل علوم از نظر وجوب و عدم وجوب به حسب مقتضيات زمان متفاوت مي‏شود. در برخي از زمان‏ها انجام تكاليف اسلامي حتي تكاليف اجتماعي از قبيل تجارت، صنعت، سياست و غيره نياز چنداني به تحصيل دانش ندارد و تجربيات عادي كافي است. ولي در زمان ديگر مانند زمان ما انجام اين وظايف آن چنان پيچيده و دشوار است كه سال‏ها درس و تخصص لازم است تا انجام تكاليف اجتماعي اسلامي (واجب‏هاي كفايي) امكان‏پذير گردد. از اين رو تحصيل علوم سياسي و اقتصادي و فني و غيره كه در عصري واجب نبود، در عصر ديگر واجب مي‏شود. چرا؟ چون اجرا و عملي ساختن اصل لزوم حفظ حيثيت و عزت و استقلال جامعه اسلامي كه يك اصل ثابت و دائم است در شرايط اين زمان جز با تحصيل و تكميل دانش حاصل نمي‏شود.»34
براساس اين نگرش و تحليل، پوچي ادعاي كساني كه با آب و تاب مطالب زير را اعلام مي‏كنند معلوم مي‏شود.
«اسلام هزار و چهارصد سال پيش در مورد مفاهيم اجتماعي امروز نظر ندارد.»
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز

(هفته نامه آبان، مهر 77، عليرضا دست‏افشان.)
«دين در تمام زمينه‏هاي اقتصاد، حكومت، تجارت، قانون، اخلاق، ارزش‏ها، اعتقادات و غيره احكامي حداقل دارد و اكثر را به عقل بشري واگذار نموده است.»
(ماهنامه كيان، فروردين 77، عبدالكريم سروش.)
«اكمال دين كه در قرآن آمده به اين معناست كه دين به وظيفه خود كه بيان حداقل است كاملاً عمل كرده است نه اين كه آنچه در زمينه‏هاي فقهي، سياسي، اجتماعي و غيره انسان محتاج به آن است بيان كرده باشد.»(همان، مرداد 78.)
«دين براي ساختن آخرت است.»
(همان، جهان اسلام، مهر 77.)
«براي عناوين جديد بشري همچون تحزب و غيره نمي‏توان مباني فقهي و يا كلامي درست كرد.»
(روزنامه ايران، دي 77، محمد مجتهد شبستري.)
«حكومت ديني قدرت اداره دنياي مردم را ندارد.»
(ماهنامه كيان، فروردين 77، اكبر گنجي)
«مفاهيم جديد سياسي و اجتماعي و حكومتي اصلاً در فقه ما سابقه ندارد تا ما بخواهيم از آن‏ها مجوز بگيريم. حكومت، عدالت و آزادي زمان پيامبر با زمان ما متفاوت است. بنابراين نمي‏توان الگويي از آن براي امروز يافت.»
(ماهنامه كيان، بهمن 77، محمد مجتهد شبستري)
«اسلام هيچ حكمي در باب سياسات نسبت به مسائل عصر ما ندارد و بسياري از فتاواي فقها در اين زمينه توجيه عقلايي ندارد.»(كيان، فروردين 78، همان)
«فلسفه و علم جديد منابع مستقل معرفت و استخراج احكام اجتماعي‏اند و تابع دين نيستند.»
(روزنامه نشاط، ارديبهشت 78، همان)
«دين امري فردي و در رابطه فرد با خداست.»
(روزنامه صبح امروز، ارديبهشت 78، حاتم قادري)
«دين هيچ ارتباطي به امور اجتماعي و سياسي و حكومتي ندارد.»
(صبح امروز، خرداد 78، عبدالكريم سروش)
«حقيقت ثابت نداريم، حتي در دست انبياء و معصومين هم حقيقت ثابتي نبوده كه بتوانند آن را براي همه از منه و امكنه ديكته كنند.»
(هفته‏نامه توانا، شهريور 77، مقصود فراستخواه)
«وحي براي نسل‏هاي بعد از زمان خود قابل فهم نيست.»
(هفته‏نامه آبان، دي 77، احمد نراقي)
و صدها مورد ديگر ...
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
پاورقيها:


* ـ فرهنگ سخنان امام حسين عليه‏السلام ، محمد دشتي.

11 ـ بحار الانوار، ج 6، ص 166 و صحيح مسلم، ج 3، ص 7.

17 ـ مجمع البيان، ذيل آيه 40، سوره احزاب، به نقل از صحيح بخاري و مسلم.

13. همان، خطبه 71، ص 130.

18 ـ مجموعه آثار شهيد مطهري، ج 3، ص 153.

14. همان، خطبه 90، ص 194.

10 ـ من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 163؛ بحارالانوار، ج 22، ص 531 و وسايل الشيعه، ج 18، ص 555.

12 ـ نهج البلاغه، خطبه اول، زماني، ص 22.

16 ـ همان، خطبه 172، ص 419.

1 ـ بحارالانوار، ج 78، ص 126، حديث 7؛ جامع الاخبار، ص 359، حديث 1001.

19 ـ اعلي/ 2 و 3.

15. همان، خطبه 132، ص 308.

25 ـ شوري/ 13 و آيات 67 آل عمران و 132 بقره را بنگريد.

26 ـ مائده/ 48.

27 ـ مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، ج 3، ص 163.

21 ـ وحي تشريعي منظور است.

29 ـ سفينة البحار، ماده لوي.

23 ـ مجموعه رسائل، علامه سيد محمد حسين طباطبايي، ص 23.

22 ـ اسلام دين جاوداني، ص 45.

24 ـ همان، ص 32.

20 ـ طه/ 50.
28 ـ و انزلنا اليك الكتاب بالحقّ مصدّقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه. مائده/ 48.

2 ـ جعفريات، ص 77؛ تحف العقول، ص 173؛ خصال، ج 1، ص 240؛ بحارالانوار، ج 100، ص 23، حديث 5.

3 ـ تحف‏العقول، ص 175؛ بحارالانوار، ج 78، ص117، حديث 5 و أعيان الشيعه، ج 1، ص 620.

33 ـ بقره/143.

30 ـ انعام/ 115.

34 ـ اين بخش از مقاله برگرفته از مجموعه آثار شهيد مطهري، ج 3، ص 178 تا 194 است.

32 ـ مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، ج 3، ص 177.

31 ـ كافي، ج 1، ص 57؛ بحارالانوار، ج 2، ص 260.

4 ـ احزاب / 40.

5 ـ احزاب / 40 در مورد فرزند خواندگي زيد بن حارثه است.

6 ـ نمونه اين نوع استفاده سوره يس، آيه 65 است.

7 ـ مجموعه آثار شهيد مطهري، ج 3، ص 156.

8 ـ بحارالانوار، ج 37، ص 254 تا 289؛ صحيح بخاري، ج 3، ص 58؛ مستدرك حاكم، ص 6 3، ص 109؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1 ص 331 و ج 2، ص 369 و 437 و... .

9 ـ وسايل الشيعه، ج 1، ص 15؛ خصال، ج 2، ص 487.
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
آرش جان،
مقاله آوردي برا كنفرانس؟ يه خلاصه اي، اشانتيوني! خيلي طولانيه.
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرش جان،
مقاله آوردي برا كنفرانس؟ يه خلاصه اي، اشانتيوني! خيلي طولانيه.
فکرشو میکردم!:D:gol::gol:
رو چشمم.سعی میکنم منبعد اگر مقاله ی طولانی میارم اونو تیکه تیکه کنم و در بخش های کوچیک قرار بدم تا همه دونه دونه مطالعه کنن.:gol::smile:
 
بالا