رباعی و دو بیتی

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا نیست نگردی ، ره هستت ندهند
این مرتبه با همت پستت ندهند
چون شمع قرار سوختن گر ندهی
سر رشته‌ی روشنی به دستت ندهند
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
او را که دل از عشق مشوش باشد
هر قصه که گوید همه دلکش باشد
تو قصه‌ی عاشقان ، همی کم شنوی
بشنو بشنو که قصه‌شان خوش باشد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عراقی
ای یاد تو آفت سکون دل من
هجر و غم تو ریخته خون دل من


من دانم و دل که در فراقت چونم
کس را چه خبر ز اندرون دل من؟

 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد
با کس سخن از داغ نهان نتوان کرد
اینها که من از جفای هجران دیدم
یک شمه به سد سال بیان نتوان کرد


وحشی بافقی
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
گر درخور مهرم احترامی بودی
نزدیک توام قدر تمامی بودی
من می‌گفتم که عشق من تا به کجاست
گر ز آنطرف از عشق مقامی بودی


وحشی بافقی
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اول به وفا می وصالم درداد
چون مست شدم جام جفا را سرداد

پر آب دو دیده و پر از آتش دل
خاک ره او شدم به بادم برداد
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات
گفتم دهنت، گفت زهی حب نبات

گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا
شادی همه لطیفه گویان صلوات
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب تاریک و سنگستان و من مست
قدح از دست من افتاد و نشکست
نگهدارنده اش نیکو نگه داشت
وگرنه صد قدح، نفتاده بشکست
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تا در ره عشق آشنای تو شدم
با صد غم و درد مبتلای تو شدم

لیلی‌وش من به حال زارم بنگر
مجنون زمانه از برای تو شدم
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در ديده به جاي خواب، آب است مرا
زيرا كه به ديدنت شتابست مرا
گويند بخواب تا به خوابش بيني

اي بي خبران چه جاي خواب است مرا

ابو سعيد ابوالخير

 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
رودکی

رودکی

نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود
حال من از اقبال تو فرخنده شود

وز غیر تو هر جا سخن آید به میان
خاطر به زار غم پراگنده شود
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
رودکی

رودکی

در پیش خود آن نامه چو بلکامه نهم
پروین ز سرشک دیده بر جامه نهم

بر پاسخ تو چو دست بر خامه نهم
خواهم که: دل اندر شکن نامه نهم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
میخانه اگرساقی صاحب نظری داشت

می خواری و مستی ره و رسم دگری داشت

پیمانه نمی داد به پیمان شکنان باز

ساقی اگر از حال مجلس خبری داشت
 

م.سنام

عضو جدید
ای داده غمت بباد جانم چو شمع

تا کی ز غمت اشک فشانم چون شمع؟


گر می‌کشی‌ام بکش که خود را همگی

من با تو نهاده، در میانم چون شمع
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
بهار آیو به صحرا و در و دشت
جوانی هم بهاری بود و بگذشت
سر قبر جوانان لاله رویه
دمی که گلرخان آیند به گلگشت
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوشا آنانکه پا از سر ندونند
مثال شعله خشک وتر ندونند

کنشت و کعبه و بتخانه و دیر
سرائی خالی از دلبر ندونند
 

mosleh.bargh

عضو جدید
غربت را نبايددر الفباي شهري غريب جستجو كرد همين كه عزيزت نگاهش را به ديگري فروخت تو
غريبی
 

mosleh.bargh

عضو جدید
قلب خسته ی منو بیدار کردی…چشم تنهای منو بی خواب کردی….بعد بی خبر خودتو خواب کردی….عزیزم رسم رفاقتو خراب کردی..
 

mosleh.bargh

عضو جدید
فلسفه ولنتاین:
ولنتاین در قرن اول میلادی در روم زندگی می كرد . در آن زمان روم تحت سلطه پادشاهی جنگجو به نام كلادسیوس بود كه دوست داشت سربازان برای حضور سپاهش در جنگ داوطلب شوند ولی مردها نمیخواستند بجگند، و كلادسیوس این كمبود سرباز را ناشی از سستی مردها درترك عشق می دانست، پس همه نامزدی ها و ازدواج ها ملغی اعلام كرد، همانطور كه گفته شد ولنتاین كه در آن زمان یك كشیش بود با او به مبارزه برخاست و به همراه ماریوس مقدس عزم خود را جزم كردند تا زوج های جوان را به طور سری به عقد هم درآورندپس از با خبر شدنِ پادشاه از این قضیه برای سر والنتین مقدس جایزه تعیین شد و او زندانی شد وقتی در زندان بود بسیاری از كسانی كه او آنها را به عقد هم در آورده بود به دیدنش رفتند.
آنها گل و نامه های محبت آمیز خود را از بالای دیوار زندان پرتاب می كردند. تا اینكه سرانجام در روز ۱۴ فوریه سال ۲۶۹ قبل از میلاد به قتل رسید.
یكی از ملاقات كنندگان او دختر زندانبان بود، روزها به دیدارش می آمد و چند ساعتی با هم صحبت میكردند روزی كه قرار بود والنتاین كشته شود نامه ای برای تشكر از دختر زندانبان نوشت كه با جمله “Love from your valentine” خاتمه یافت.
در سال ۴۹۶ بعد از میلاد، پاپ جلاسیوس ۱۴ فوریه را به افتخار او روز ولنتاین نامید. از سالها قبل روز ۱۴ فوریه كسانی كه یكدیگر را دوست داشته اند برای هم هدایایی ساده ای چون گل می فرستادند

پس اینم گل واسه همه:
مي خوام فرياد باشم؛ تو كوهسار تنهايي. مي خوام موج باشم؛ تو انعكاس لحظه هاي تنهايي.
مي خوام تو رو به ساحل احساس هدايت كنم.
مي خوام بارون باشم و بي ريا ببارم به كوه و دشت و دريا تا بوته هاي پژمرده و غريب را شكوفا كنم. مي خوام احساس باشم و تو رو بيش از پيش احساس كنم. مي خوام خواب باشم و تو شيرين ترين روياهام باشي. مي خوام بهار باشم؛ براي پايان زمستوني سرد و طولاني، مي خوام عاشق باشم. عاشق ترين و تنهاترين....
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو دوری از برم، دل در برم نیست
هوای دیگری اندر سرم نیست
به جان دلبرم کز هر دو عالم
تمنای دگر جز دلبرم نیست
 

م.سنام

عضو جدید
اگر یار مرا دیدی به خلوت

بگو ای بی‌وفا ای بیمروت


گریبانم ز دستت چاک چاکو

نخواهم دوخت تا روز قیامت
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
در حیرتم از مرام این مردم پست
این طایفه زنده کش مرده پرست
تا هست به ذلت بکشندش ز جفا
تا مرد به عزت ببرندش سر دست
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مائیم در اوفتاده چون مرغ به دام
دلخستهٔ روزگار و آشفته مدام

سرگشته درین دایرهٔ بی در وبام
ناآمده برقرار و نارفته به کام
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دردا که بجز درد مرا کار نبود
وز مِهْ دِه و ده کسی خبردار نبود

عمری رفتم چو راه بردم به دهی
خود در همه ده نشان دیار نبود
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سرگردانی بسوخت جانم چه کنم
سرگشته‌تر از همه جهانم چه کنم

میسوزم و میپیچم و میاندیشم
جز نادانی میبندانم چه کنم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی زیباست » را بر برگهای سرنوشت
كودكی نوپا نوشتش با خطی سحرین سرشت
راز زیبایی نه در پاسخ كه در پرسیدن است
«زندگی زیباست؟» را بر هر ورق باید نوشت
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیم آنم بود دل با دیدنش افسون شود
درنوردد این جهان را در پیَش، مجنون شود
قطره ای را دید دل اما نه دریا را هنوز
عزم آن كرده ست تا از این جهان بیرون شود.
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گفتم که دلم هست به پیش تو گرو
دل باز ده آغاز مکن قصه ی نو

افشاند هزار دل ز هر حلقه ی زلف
گفتا که دلت بجوی و بردار و برو
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خشکيد و کوير لوت شد دريامان
امروز بد و از آن بتر فردامان

زين تيره دل ديو سفت مشتي شمر
چون آخرت يزيد شد دنيامان
 

Similar threads

بالا