تقويم د انشگاهي پسرای دانشجووووووو

cinderella

عضو جدید
کاربر ممتاز

تقدیم به همه پسرای باشگــــــــــــــــــــاه!!!:w07:





شنبه : همون لحظه اي كه وارد دانشكده شدم متوجه نگاه سنگينش شدم هر جا كه مي رفتم اونو مي ديدم يك بار كه از جلوي هم در اومديم نزديك بود به هم بخوريم صداشو نازك كرد گفت : ببخشيد
من كه مي دونم منظورش چي بود تازه ساعت 9:30 هم كه داشتم بورد را مي خوندم اومد و پشت سرم شروع به خوندن بورد كرد آره دقيقا مي دونم منظورش چيه اون مي خواد زن من بشه
بچه ها مي گفتن اسمش مريمه
از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون تصميم گرفتم باهاش ازدواج كنم :love:

يك شنبه : امروز ساعت 9 به دانشكده رفتم موقع تو سرويس يه خانمي پشت سرم نشسته بود و با رفيقش مي گفتن و مي خنديدن تازه به من گفت آقا ميشه شيشه پنجرتون رو ببندين من كه مي دونم منظورش چي بود اسمش رو مي دونستم اسمش نرگسه
مث روز معلوم بود كه با اين خنديدن مي خواد دل منو نرم كنه كه بگيرمش راستيتش منم از اون بدم نمي آد از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون تصميم گرفتم با نرگس هم ازدواج كنم :love:

دوشنبه : امروز به محض اينكه وارد دانشكده شدم سر كلاس رفتم بعد از كلاس مينا يكي از همكلاسيهام جزوه منو ازم خواست من كه مي دونم منظورش چي بود حتما مينا هم علاقه داره با من ازدواج كنه راستيتش منم از مينا بدم نميآد از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون تصميم گرفتم با مينا هم ازدواج كنم :love:

سه شنبه : امروز اصلا روز خوبي نبود نه از مريم خبري بود نه از نرگس نه از مينا فقط يكي از من پرسيد آقا ببخشيد امور دانشجويي كجاست ؟
من كه مي دونم منظورش چيه ولي تصميم نگرفتم باهاش ازدواج كنم چون كيفش آبي رنگ بود حتما استقلاليه وقتي كه جريان رو به دوستم گفتم به من گفت : اي بابا !‌ بدبخت منظوري نداشته ولي من مي دونم رفيقم به ارتباطات بالاي من با دخترا حسوديش مي شه:lol: حالا به كوري چشم دوستم هم كه شده هر جور شده با اين يكي هم ازدواج مي كنم :love:

چهار شنبه : امروز وقتي كه داشتم وارد سلف مي شدم يك مرتبه متوجه شدم كه از دانشگاه آزاد ساوه به دانشگاه ما اردو اومدند يكي از دختراي اردو از من پرسيد : ببخشيد آقا دانشكده پرستاري كجاست ؟ من كه مي دونستم منظورش چيه اما تو كاردرستي خودم موندم كه چه طور اين دختر ساوجي هم منو شناخته و به من علاقه پيدا كرده حيف اسمش رو نفهميدم راستيتش از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون تصميم گرفتم هر طور شده پيداش كنم و باهاش ازدواج كنم:love: طفلكي گناه داره از عشق من پير مي شه

پنج شنبه : يكي از دوستهاي هم دانشكده ايم به نام احمد منو به تريا دعوت كرد من كه مي دونستم از اين نوشابه خريدن منظورش چيه مي خواد كه من بي خيال مينا بشم راستيتش از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون عمرا قبول كنم :love:

جمعه : امروز ضبح در خواب شيريني بودم كه داشتم خواب عروسي بزرگ خودم رومي ديدم عجب شكوهي و عظمتي بود داشتم انگشتم رو توي كاسه عسل فرو ميكردم و.... مادرم يك هو از خواب بيدارم كرد و گفت برم چند تا نون بگيرم وقتي تو صف نانوايي بودم دختر خانمي از من پرسيد ببخشيد آقا صف پنج تايي ها كدومه ؟ من كه مي دونم منظورش چي بود اما عمرا باهاش ازدواج كنم
راستش از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون من از دختري كه به نانوايي بياد خيلي خوشم نمياد :love:

شنبه : امروز صبح زود از خواب بيدار شدم صبحانه را خوردم و اودم كه راه بيفتم مادرم گفت : نمي خواد دانشگاه بري امروز جواب نوار مغزت آماده ست برو از بيمارستان بگير
راستيتش از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون مردم مي گن من مشكل رواني دارم

تشكر فراموش نشه

 

sahar-mir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخی بمیرم. هنوز هیچ پسری تو این تاپیک پست نداده ! :whistle::redface:
میبینین خودشونم قبول دارن که اینجورین :lol:
مرسی خیلی با حال بوددددددد :w27::w27::w27:
 

naser-gh

عضو جدید

تقدیم به همه پسرای باشگــــــــــــــــــــاه!!!:w07:





شنبه : همون لحظه اي كه وارد دانشكده شدم متوجه نگاه سنگينش شدم هر جا كه مي رفتم اونو مي ديدم يك بار كه از جلوي هم در اومديم نزديك بود به هم بخوريم صداشو نازك كرد گفت : ببخشيد
من كه مي دونم منظورش چي بود تازه ساعت 9:30 هم كه داشتم بورد را مي خوندم اومد و پشت سرم شروع به خوندن بورد كرد آره دقيقا مي دونم منظورش چيه اون مي خواد زن من بشه
بچه ها مي گفتن اسمش مريمه
از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون تصميم گرفتم باهاش ازدواج كنم

يك شنبه : امروز ساعت 9 به دانشكده رفتم موقع تو سرويس يه خانمي پشت سرم نشسته بود و با رفيقش مي گفتن و مي خنديدن تازه به من گفت آقا ميشه شيشه پنجرتون رو ببندين من كه مي دونم منظورش چي بود اسمش رو مي دونستم اسمش نرگسه
مث روز معلوم بود كه با اين خنديدن مي خواد دل منو نرم كنه كه بگيرمش راستيتش منم از اون بدم نمي آد از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون تصميم گرفتم با نرگس هم ازدواج كنم :love:

دوشنبه : امروز به محض اينكه وارد دانشكده شدم سر كلاس رفتم بعد از كلاس مينا يكي از همكلاسيهام جزوه منو ازم خواست من كه مي دونم منظورش چي بود حتما مينا هم علاقه داره با من ازدواج كنه راستيتش منم از مينا بدم نميآد از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون تصميم گرفتم با مينا هم ازدواج كنم :love:

سه شنبه : امروز اصلا روز خوبي نبود نه از مريم خبري بود نه از نرگس نه از مينا فقط يكي از من پرسيد آقا ببخشيد امور دانشجويي كجاست ؟
من كه مي دونم منظورش چيه ولي تصميم نگرفتم باهاش ازدواج كنم چون كيفش آبي رنگ بود حتما استقلاليه وقتي كه جريان رو به دوستم گفتم به من گفت : اي بابا !‌ بدبخت منظوري نداشته ولي من مي دونم رفيقم به ارتباطات بالاي من با دخترا حسوديش مي شه:lol: حالا به كوري چشم دوستم هم كه شده هر جور شده با اين يكي هم ازدواج مي كنم :love:

چهار شنبه : امروز وقتي كه داشتم وارد سلف مي شدم يك مرتبه متوجه شدم كه از دانشگاه آزاد ساوه به دانشگاه ما اردو اومدند يكي از دختراي اردو از من پرسيد : ببخشيد آقا دانشكده پرستاري كجاست ؟ من كه مي دونستم منظورش چيه اما تو كاردرستي خودم موندم كه چه طور اين دختر ساوجي هم منو شناخته و به من علاقه پيدا كرده حيف اسمش رو نفهميدم راستيتش از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون تصميم گرفتم هر طور شده پيداش كنم و باهاش ازدواج كنم:love: طفلكي گناه داره از عشق من پير مي شه

پنج شنبه : يكي از دوستهاي هم دانشكده ايم به نام احمد منو به تريا دعوت كرد من كه مي دونستم از اين نوشابه خريدن منظورش چيه مي خواد كه من بي خيال مينا بشم راستيتش از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون عمرا قبول كنم

جمعه : امروز ضبح در خواب شيريني بودم كه داشتم خواب عروسي بزرگ خودم رومي ديدم عجب شكوهي و عظمتي بود داشتم انگشتم رو توي كاسه عسل فرو ميكردم و.... مادرم يك هو از خواب بيدارم كرد و گفت برم چند تا نون بگيرم وقتي تو صف نانوايي بودم دختر خانمي از من پرسيد ببخشيد آقا صف پنج تايي ها كدومه ؟ من كه مي دونم منظورش چي بود اما عمرا باهاش ازدواج كنم
راستش از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون من از دختري كه به نانوايي بياد خيلي خوشم نمياد

شنبه : امروز صبح زود از خواب بيدار شدم صبحانه را خوردم و اودم كه راه بيفتم مادرم گفت : نمي خواد دانشگاه بري امروز جواب نوار مغزت آماده ست برو از بيمارستان بگير
راستيتش از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون مردم مي گن من مشكل رواني دارم

تشكر فراموش نشه



سیندی من می دونم تو می خوای من باهات ازدواج کنم :love: ولی عمرا باید با این آرزو پیر شی
:surprised::surprised:
 

naser-gh

عضو جدید
سالام به همگی..........
منم ترم 3 مهندسی مدیریت پروژه ام و شغلمم کارمند اداری دفتر مرکزیه یه شرکت تولید کننده مواد کمکی صنایع نساجیه(هیچ ربطیم به رشتم نداله!!!!:lol::lol:)
مهارتامم که خب البته زیاده:lol::lol: ......
دوره های ICDL رو گزروندم و روابط عمومیم تا حدی بالاست!!!!!:w02:
میتونی در مورد رشته مدیریت پروزه توضیح بدین ممنون می شم:gol:

چی گفتی؟چه طور جرات میکنی؟مگه من بیکارم بیام برات توضیح بدم؟


یکی روابط عمومی تا ببر بالا سیندی:biggrin::biggrin::surprised: این کارا چیه می کنی آخه؟
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
البته تقويم دانشگاهي دخترا خيلي خنده دار تره !!! :biggrin: :biggrin:

شب و روز تو دنياي فيلمهاي هندي سير مي كنند :smile: :surprised: :confused:
 

cinderella

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخی بمیرم. هنوز هیچ پسری تو این تاپیک پست نداده !
میبینین خودشونم قبول دارن که اینجورین
مرسی خیلی با حال بوددددددد

خاش موکونم!!!!!!:lol:

تشکر هم بی تشکر اصلا ندارم
:wallbash:

بعداااااااااااااا کبابت می کنم!!!!:w07:

تو که برگ چغندرم نیستی!!!!:w07::w07:

سیندی من می دونم تو می خوای من باهات ازدواج کنم :love: ولی عمرا باید با این آرزو پیر شی
:surprised:

:surprised::surprised:

یکی روابط عمومی تا ببر بالا سیندی این کارا چیه می کنی آخه؟

نخیرررررررررررررر این درست نیست!!!!:wallbash:
فکر کردی مردی به سه کیلو ریشه نخیررررررررررر آقا اگه خیلی مردی اون نقل قولایی رو که از طرف من زدی آدرسشونو بوگو!!!:w07::w07:


البته تقويم دانشگاهي پسرا خيلي خنده دار تره !!! :biggrin:

شب و روز تو دنياي فيلمهاي هندي سير مي كنند

:love::love::love:
 

cinderella

عضو جدید
کاربر ممتاز

Saber-jojo

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالا که اینطور شد اینم یه خانم بعد از 4 سال !



فقط امیدوارم که فوق لیسانس قبول نشه وگرنه قضیه یخورده غیر اخلاقی میشه !!!!!!!!
 

AminNePo

عضو جدید
کاربر ممتاز
دمت جیزززززززززززززز لاوم خیلی نایس بود
بیشترش درسته
ولی منو یاد اون دختره انداخت که تازه دانشجو شده بود و فک میکرد همه میان خواستگاریش!!!!!
 

Similar threads

بالا