اندر حکایات باشگاه مهندسان

shadmehrbaz

عضو جدید
کاربر ممتاز
ادمين خوشه اي انگور به تالار مديران برد و به هر يك از مديران دانه اي از آن بداد
مديران گفتند: ادمين جان چرا تنها دانه اي؟ ادمين پاسخ گفت : عزيزانم ! بقيه ش هم همين مزه را ميدهد!


 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
دختري(pme) از پدر خود (شادمهر) پرسيد : پدر اين همه مدير كيستند كه به دور ادمين مي گردند و او را ستايش مي كنند؟
پدر (شادمهر) پاسخ داد: اينان مگسانند كه به دور شيريني مي گردند:d
اخراج شدم رفت! خداحافظ:d
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گنده دهاني چو bmd به كري به نجوا سخن ميگفت. گران گوش گفت: از آنچه تو گفتي جز اينم دستگير نشد كه در گوش من گند مي دمي.
پیرجو یی قصد یادگیری زبان کران نمود و دانستن حکمت لالان..
به دارالفنون رفت و دو چند ماهی بعد مدرکی گرفت از برای آویختن..
شبی روغن چراغ خانه اش فوت شد و اورا خوردن آب گوارا, قوت لایموت..
به مطبخ همی شد و دست بر دیوار گلی اش سابید..
القضا دستش به آبکشی قلعین تماسید.. باز دستش به زنخدان رفت و گمانش بسان حکمت رندان..
با خود همی گفت کدام پیاده از فرهنگی این فحش هارا بر این دیوار همی رانده
 

Sky Shield

عضو جدید
کاربر ممتاز
قاضي شهر(Sky) فوت كرد و جمعيت انبوهي به

تشييع آمده بودند . كسي پیرجو را گفت: زمان

تشييع جنازه بهتر است آدم در جلوي تابوت قرار

گيرد يا عقب تابوت؟

پیرجو گفت: جلو يا عقب تابوت فرقي ندارد ،

بايد سعي كرد:

" توي تابوت قرار نگرفت؟ ."
 

Sky Shield

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی روزگاری پیرجویی رو به Sky Shield کرد و گفت:

ب
ه گورستان گذر كردم صباحي
شنيدم ناله و افغان و آهي

شنيدم كله اي با خاك مي گفت
كه اين دنيا، نمي ارزد به كاهي

به قبرستان گذر كردم كم و بيش
بديدم قبر دولتمند و درويش

نه درويش بي كفن در خاك خفته
نه دولتمند ، برد از يك كفن بيش

 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کاربری به اعتراض از پیرجو پرسید: چرا دهان تو بوی بد میدهد؟
پیرجو گفت: از بس عیوب تورا در سینه نگه داشته ام به نفسم سرایت کرده است
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شیخ ما bmd (ارواحنا فدا) گفته است: تا ما مجرد بودیم، متاهلان گنگ بودند و مارا نصیحت نمیکردند، اکنون که متاهل شده ایم مجردان کر شده اند و نصیحت ما را نمیشنوند.
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شیخ ما bmd (ارواحنا فدا) گفته است: تا ما مجرد بودیم، متاهلان گنگ بودند و مارا نصیحت نمیکردند، اکنون که متاهل شده ایم مجردان کر شده اند و نصیحت ما را نمیشنوند.
شیخ ما لرد(وجود مدوراتنا له فدا) روزی به قهوه خانه شد..از قضای روزگار مردی دید به غایت سه تیغ ...چون پرسید.. پیرجو نامش گفتند.. علت را جویا شد کس ندانست... پیش رفت و گفت ای مرد آیا تو کوسه به دنیا آمده ای؟
گفت نهی
گفت ای مرد بر آن ریش و سیبیلهایت چه گذشت؟
پیرچو آهی از نهاد کشید و گفت همه را بهر سوتیهایم گرو نهادم به پیش ادمین
لرد ما از سر کرم همیانی زر بدو داد و چون خورشیدی در امتداد غروب گم شد
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شیخ ما لرد(وجود مدوراتنا له فدا) روزی به قهوه خانه شد..از قضای روزگار مردی دید به غایت سه تیغ ...چون پرسید.. پیرجو نامش گفتند.. علت را جویا شد کس ندانست... پیش رفت و گفت ای مرد آیا تو کوسه به دنیا آمده ای؟
گفت نهی
گفت ای مرد بر آن ریش و سیبیلهایت چه گذشت؟
پیرچو آهی از نهاد کشید و گفت همه را بهر سوتیهایم گرو نهادم به پیش ادمین
لرد ما از سر کرم همیانی زر بدو داد و چون خورشیدی در امتداد غروب گم شد

bmd را گفتند چرا مسلمان نمیشوی؟
گفت: اگر خدا بخواهد میشود
گفتند : خدا میخواهد، شیطان نمیگذارد
bmd گفت: من تابع قویترین آنان هستم
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
محمد رضا در روز عید شتری قربانی کرد و هرکجا که میرسید میگفت من در راه خدا شتری قربانی کردم. به او گفتند: چه معنی دارد که هرکجا میرسی ذکر قربانی کردن شتر میکنی؟ قربانی کردن در راه خدا که این همه گفتن ندارد.

گفت: سبحان الله! خدای تعالی خودش گوسفندی را قربانی اسماعیل کرد، در چند جای قرآن ذکر کرده است، حال که من شتری به این بزرگی قربانی کردم هیچ جا نگویم؟؟؟
 

shadmehrbaz

عضو جدید
کاربر ممتاز

دختري(pme) از پدر خود (شادمهر) پرسيد : پدر اين همه مدير كيستند كه به دور ادمين مي گردند و او را ستايش مي كنند؟
پدر (شادمهر) پاسخ داد: اينان مگسانند كه به دور شيريني مي گردند:d
اخراج شدم رفت! خداحافظ:d

الحق كه دختر خودمي !
(ارزش اخراجو داشت! :whistle:)

*********
از آدامسي پرسيدندندندندي : آرزويت چيست؟
بگفت : زير دندانهاي آرچي نيفتم !
 
  • Like
واکنش ها: pme

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شادی به خانه آرچی رفت و هرچه گشت چیزی برای دزدیدن پیدا نکرد، چون خواست بیرون برود، آرچی که گوشه ای خوابیده بود به او گفت که در را ببند و برو
شادی گفت: خیلی از خانه ات مال برده ام، دستور هم میدهی؟؟!
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دختري(pme) از پدر خود (شادمهر) پرسيد : پدر اين همه مدير كيستند كه به دور ادمين مي گردند و او را ستايش مي كنند؟
پدر (شادمهر) پاسخ داد: اينان مگسانند كه به دور شيريني مي گردند:d
اخراج شدم رفت! خداحافظ:d

pme را گفتند: اگر خداحافظی کنی شادی ناراحت میشود
گفت : بهتر است ناراحت باشد و من باشم تا خوشحال باشد و من اخراج شوم.
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چار کس را داد "آرچی" یک درم
"اسپاو"گفت این به انگوری دهم
آن "خیبر"عرب بد گفت لا
من عنب خواهم نه انگور ای دغا
"بی ام دی" ترکی بدو گفت ای گزم
من نمی خواهم عنب خواهم ازم
"لرد" رومی بگفت این قیل را
ترک کن خواهیم استافیل را
در تنازع آن نفر جنگی شدند
که ز سرّ نام ها غافل بدند
مشت بر هم می زدند از ابلهی
پر بدند از جهل و از دانش تهی
صاحب سرّی عزیزی صد زبان(یوزا)
گر بدی آن جا بدادی صلح شان
پس بگفتی "یوزا" که من زین یک درم
آرزوی جمله تان را می خرم
چون که بسپارید دل را بی دغل
این درم تان می دهد چندین عمل
.
.
.

یوزا وفات کرده بود، اورا به خواب دیدند، گفتند: "لرد تعالی، با تو چه کرد؟"
گفت : آن چیز که درباره فشار قبر و سوال نکیرین از علما شنیده بودم همه دروغ بود، چون ملایکه مرا بعد از مرگ گرفتند و بدون حساب به جهنم انداختند.
 

shadmehrbaz

عضو جدید
کاربر ممتاز

pme را گفتند: اگر خداحافظی کنی شادی ناراحت میشود
گفت : بهتر است ناراحت باشد و من باشم تا خوشحال باشد و من اخراج شوم.
لرد اندرون كيوسك تلفني بود ، بيرون شدستي او را پرسيدندندندي سالم بود ؟ بگفت: آري سالم بود فقط آفتابه نداشت ! :surprised:

 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
لرد اندرون كيوسك تلفني بود ، بيرون شدستي او را پرسيدندندندي سالم بود ؟ بگفت: آري سالم بود فقط آفتابه نداشت ! :surprised:



این جک بود، حکایت بذار :w16:


شادی به سختی مریض بود
افسون به او گفت که باید قی کنی
شادی گفت: من هیچوقت نمیتوانم قی کنم
لرد گفت: کاری ندارد، در آینه به صورت خود نگاه کن، خود به خود حالت به هم میخورد و قی میکنی :w16:
 

Sky Shield

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]روزی لرد به در خانه ی پیرجو رفت و از او درخواست یک دیگ را نمود. [/FONT][FONT=&quot] پیرجو[/FONT][FONT=&quot] ظرف را داد[/FONT]...

[FONT=&quot]بعد از چند روز لرد دیگ را به همراه یک دیگچه آورد[/FONT].

[FONT=&quot] پیرجو[/FONT] [FONT=&quot]با تعجب پرسید که دیگچه دیگر چیست؟[/FONT]

[FONT=&quot]لرد[/FONT] [FONT=&quot]پاسخ داد که دیگ یک دیگچه زایید و [/FONT][FONT=&quot] پیرجو[/FONT][FONT=&quot] با خوشحالی پذیرفت[/FONT].

[FONT=&quot]چند روز بعد دوباره [/FONT][FONT=&quot]لرد [/FONT][FONT=&quot]دیگ را درخواست کرد [/FONT][FONT=&quot] پیرجو[/FONT][FONT=&quot] به امید زاییدن دیگ، دیگ را به او داد و مدتی گذشت و [/FONT][FONT=&quot]لرد [/FONT][FONT=&quot] دیگ را نیاورد[/FONT].

[FONT=&quot] پیرجو[/FONT] [FONT=&quot]برای دریافت دیگ ، خود را به در خانه ی [/FONT][FONT=&quot]لرد [/FONT][FONT=&quot]رسانید و دیگ خود را درخواست کرد[/FONT].

[FONT=&quot]اما [/FONT][FONT=&quot]لرد[/FONT][FONT=&quot] با گریه پاسخ داد که دیگ مُرد[/FONT].

[FONT=&quot] پیرجو[/FONT] [FONT=&quot]با تعجب پرسید مگر دیگ می میرد؟[/FONT]

[FONT=&quot]لرد [/FONT][FONT=&quot]گفت: این بار هم مانند بار قبل دیگ در حال زاییدن بود که سر زا مرد[/FONT]
!!!!!!​
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
روزی اسکای به مهران آلتو گفت: اگر سگی به تو حمله کرد، فلان آیه را بخوان
مهران آلتو گفت : بهتر است آدم چوبی هم همراه داشته باشد، چون همه سگها عربی بلد نیستند
 

shadmehrbaz

عضو جدید
کاربر ممتاز


این جک بود، حکایت بذار :w16:


شادی به سختی مریض بود
افسون به او گفت که باید قی کنی
شادی گفت: من هیچوقت نمیتوانم قی کنم
لرد گفت: کاری ندارد، در آینه به صورت خود نگاه کن، خود به خود حالت به هم میخورد و قی میکنی :w16:
شادی به سختی مریض بود
افسون به او گفت که باید قی کنی
شادی گفت: من هیچوقت نمیتوانم قی کنم
لرد گفت: کاری ندارد، در آینه به صورت خود نگاه کن، خود به خود حالت به هم میخورد و قی میکنی :w16:
شادي در آينه نگاه كرد اما باز قي نكرد ! :smile:
افسون را بگفت چاره اي بيانديش من در حال مرگم ! افسون بعد از كلي انديشيدن بگفت تنها يك راه باقي مانده است ولي خيلي دردناك...
شادي بگفت: ملالي نيست آخرين راه را هم بگو شايد فرجي حاصل شد
سپس افسون عكس لرد را بيرون آورد و به شادي نشان داد:
ناگاه ... شادي هم قي كرد هم چيزهاي ديگر !!! :eek:
 
  • Like
واکنش ها: pme

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چون "یوزای" بیچاره به "ادمین" نپیوست *از بیم به" تالار(گفت و گو آزاد) "در نه خفت و نه بنشست
"آرچی" به شکار آمد و بازوش فرو بست *با ناخن و دندان ستخوانش همه بشکست
شد "یوزای" ما طعمه آن خرس زبردست *افسوس از آن بره نوزاده سرمست



ای در طلب آزادی سخن مرده ... در ثبت بزاده، در اخراج مرده
ای نزد ادمین بارها زار زده ... وی در طلب کشتن آرچی مرده
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شادی به سختی مریض بود
افسون به او گفت که باید قی کنی
شادی گفت: من هیچوقت نمیتوانم قی کنم
لرد گفت: کاری ندارد، در آینه به صورت خود نگاه کن، خود به خود حالت به هم میخورد و قی میکنی :w16:
شادي در آينه نگاه كرد اما باز قي نكرد ! :smile:
افسون را بگفت چاره اي بيانديش من در حال مرگم ! افسون بعد از كلي انديشيدن بگفت تنها يك راه باقي مانده است ولي خيلي دردناك...
شادي بگفت: ملالي نيست آخرين راه را هم بگو شايد فرجي حاصل شد
سپس افسون عكس لرد را بيرون آورد و به شادي نشان داد:
ناگاه ... شادي هم قي كرد هم چيزهاي ديگر !!! :eek:

شادی بدقیافه دایما استغفار میکرد
افسون گفت: حیف نیست این قیافه را از آتش جهنم محروم کنی؟؟
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
سکرت که چندی بود نتوانسته بود به باشگاه المهندسان سری بزند...با عذاب وجدان فراوان :child:ترسان از سرزنش راسل:whistle::w45: به باشگاه آمد:w05:...
(ااااا این تاپیک چیه من تا حالا ند
یده بودم ها؟:eek::question:)
بلی داشتیم میگفتیم
:w16:
تاپیک اندر احوالات مهندسان بود همی;)
که 5 روز از تولدش میگذرد همی
:smile:
و بسی جالب میباشد همی:gol:
تشکرات همی:gol:
:w21:
 

Sky Shield

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی پیرجو به جنگ رفته بود و با خود سپر بزرگی برده بود. ولی ناگهان یکی از دشمنان(Sky Shield) سنگی بر سر او زد و سرش را شکست.
پیرجو سپر بزرگش را نشان داد و گفت: ای نادان سپر به این بزرگی را نمی بینی و سنگ بر سر من می زنی؟
 

Sky Shield

عضو جدید
کاربر ممتاز
اسکای نزد پیرجو رفت و به او گفت: موی سرم درد می کند دارویی بده تا خوب شوم.
پیرجو از او پرسید:امروز چه خوردی؟ اسکای گفت: نان و یخ؟!
پیرجو گفت : برو بمیر که نه غذایت به آدمیزاد می ماند نه دردت!؟
 

Sky Shield

عضو جدید
کاربر ممتاز
اسکای دو زن داشت (من غلط بکنم تو تا زن داشته باشم) و سعی میکرد هردو را راضی نگه دارد.
روزی یکی از زنها ازاسکای پرسید: کدامیک از ما را بیشتر دوست داری؟
اسکای گفت: هر دوی شما را یک اندازه دوست دارم.
اما زنها رضایت نداده و زن جوانتر پرسید: اگر روزی در حین قایق سواری ، ما زنها در دریا بیفتیم شما کدامیک را اول نجات میدهید؟
اسکای که مانده بود چه بگوید رو به زن پیرتر کرد و گفت: فکر کنم شما کمی شنا بلد باشید.
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پیرجو یوزا را دید که با عجله نماز میخواند، اخطاری به او داد. یوزا نماز بعدی را آرام خواند. پیرجو گفت: کدام نماز بهتر بود؟ یوزا گفت: نماز اولی بهتر بود، چون در آنجا از لرد ترس داشتم و در دومی از اخراج شدن.
 

Sky Shield

عضو جدید
کاربر ممتاز
لرد در باغ خود مشغول كاشتن نهالهاي كوچك بود عابري(اسکای) پرسيد به چه طمع به كاشتن اين درختها مشغولي؟
وتصور ميكني چند سال ديگر عمر مينمائي كه ثمر اين درختها را بخوري؟
لرد با كمال وُقار گفت: اي نادان ديگران كاشتند ميوه آن نصيب ما شد ، ما مي كاريم تا آيندگان از آن استفاده كنند
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
روزی ستایشی بر باشگاهی گذر کرده و بر در ِ تاپیکی انگشت به دهان ایستاده بود همی،ایشان را گفتند:
از چه چون گشتی؟؟
گفت:
از این هجوم نبوغ و استعداد!!!

:whistle::whistle:
 

Sky Shield

عضو جدید
کاربر ممتاز
اسکای قطب نمايي پيدا كرده بود و چون نميدانست آن چيست به نزد پیرجو آمده قطب نما را نشان وي داد و پرسيد كه آن چه ميباشد. پیرجو نگاهي به قطب نما كرده و بلافاصله شروع كرد به گريه كردن. اما چند دقيقه بعد بدون درنگ دست از گريه برداشت و شروع به خنده كرد. اسکای با تعجب پرسيد: براي چه گريه كردي و به چه جهت خنديدي؟ پیرجو سرش را جنباند و گفت: گريستنم براي اين بود كه تو چقدر نادان استي كه نميداني چيز به اين كوچكي چه ميباشد. خنديدنم براي آن بود كه چون خوب دقت كردم متوجه شدم كه خودم هم نميدانم اين چيست........
 
بالا