اشعار فریبا شش بلوکی

mahdi271

عضو جدید
دیوار

باز آواز قناری در قفس
خاطرات مرده ام را زنده کرد
آه ! غمگین است این آواز او
زخم های کهنه ام را تازه کرد
*
چه تماشا دارد؟
مرغ در کنج قفس
باز کن در را به او
آدم خودخواه پست
*
من دلم می گیرد
چون به او می نگرم
مثل اینست که دلم
در قفس می میرد
*
باز هم هدیه دهید
آسمان را به پرش
او ندارد هوسی
جز پریدن به سرش
*
نیست در کنج دلش
جز دمی پرسه زدن
در هوایی آزاد
او چنین حقش نیست
که بماند ناشاد
*
حق او زندان نیست
حق او بال و پر است
او نمی داند که...
قفسش جنس زر است
*
این قفس را ببرید
می زنم من فریاد
این دل غمزده ام
یاد دیوار افتاد
 

mahdi271

عضو جدید
کبک

کبک هایی سر فرو کرده به برف
زهد و تقواشان دروغ
حرف هاشان مفتِ مفت
زندگیشان پوچِ پوچ
*
می زنند دم از خدا
وقت نیرنگ و کلک
چه قسم ها می خورند
غافلند از روز مرگ
*
فکر این که بر سرت
یک کلاه تازه تر
تا بسازند خانه ای
جنس آن از سیم و زر
*
جا نماز آب می کشند
بعد از این افکار زشت
روی دیوار گناه
می گذارند خشت و خشت
*
در دل بیمارشان
نیست جز میل و هوس
حرفشان اما خداست
یا که قرانی به دست
*
می دهد بوی گناه
جا نماز و مهرشان
باز تسبیحی دروغ
دیده ام در مشتشان
*
با خیانت آشنا
هی شعار و حرف و حرف
کبک هایی سرشناس
کله شان در عمق برف
....
 

mahdi271

عضو جدید
تا دوباره

هیچ کس با من نگفت از پنجره
دست هایم را به مهمانی نبرد
یک ستاره بر نگاه من ندوخت
آسمانم رنگ ایوانش نشد
*
من گذشتم از تمام قیل و قال
از هیاهو ، از هجوم ایینه
این همه دیوار در اطراف من
این منم ، این آشنای ثانیه
*
این منم این آفتابگردان تو
تو به هر سویی که می خواهی بچرخ
من ستاره چیده ام در یک سبد
شد گلیم آرزویم نخ به نخ
*
این منم ، این آخرین تصویر عشق
که چنین گم می شوم در یاد تو
پنجره ها را به رویم باز کن
تا شود مهمان من فریاد تو
*
این منم ، این از نفس افتاده ای
که گذشتم از تو و از عشق تو
می روم تا سر کنم من بعد ازاین
با غم ویرانگر این هجر تو
*
می روم اما بدستم یک خزان
تا بتازم بر درخت جان خود
می روم اما بدان ای عشق من
جان دهم من بر سر پیمان خود
*
این منم ، این آخرین ابر بهار
تا بگریم بر مزار قلب خویش
باورم هرگز نمی شد نازنین
پا گذارم یک شبی بر قبر خویش
*
این مزار تنگ را از من بگیر
یا برایم شاخه ای گل هدیه کن
تا دوباره جان بگیرم در سکوت
یک شبی بر روی قبرم گریه کن
...
 

mahdi271

عضو جدید
منتظر باش

منتظر باش که بارانی شوم
تا ببارم بر کلون خانه ات
تا ببوسم جای دستان تو را
روی قفل آهنین خانه ات
*
منتظر باش کبوتر بشوم
بپرم تا آشیان سبز تو
تو ندانی من که هستم من ولی
خیره باشم در دو چشم مست تو
*
منتظر باش که پاییز شوم
خالی از سر سبزی و رنگ بهار
تا بماند روی گلدان های تو
دست هایم زردو خشک و بی قرار
*
منتظر باش که یک خواب شوم
روی ذهن تو بچرخم مثل باد
چشم هایت خسته تر، مستانه تر
روی یک خمیازه پرامتداد
*
منتظر باش که یک بغض شوم
تا بپیچم روی فریادی بلند
در گلوی خود مرا احساس کن
دست و پایم را نبند
*
منتظر باش که یک لاله شوم
سرخِ سرخ ِسرخ در دامان خاک
هر کجایی باش ، من هم مانده ام
تا گذاری پای بر این خاک پاک
*
منتظر باش که یک اشک شوم
نرم و آهسته به روی گونه ات
جای من در لای مژگان تو بود
می چکم اما ز چشم روشنت
*
منتظر باش که یک حرف شوم
تا بیایم روی لب های تو باز
تو مرا تکرار کن، تکرار کن
می شوم آماده آواز باز
*
منتظر باش که خورشید شوم
تا بتابم بر تن و بر دست تو
گرمِ گرمِ گرم از رویم شود
راهها و کوچه بن بست تو
*
منتظر باش که یک شب بشوم
ساده و تاریک و غمگین و سیاه
من می ایم روی بام خانه ات
می نشینم تا طلوع یک نگاه
*
منتظر باش که یک عکس شوم
روی دیوار اتاقت جای من
یا شوم یک پنجره در گوشه ای
که تو بنشینی شبی در پای من
*
منتظر باش که یک شعر شوم
در میان صفحه های دفترت
یا شوم خودکار در دستان تو
یا ستاره ای شوم من در شبت
*
منتظر باش که یک عطر شوم
تا بیاویزم به سرتاپای تو
یا شوم راهی که اید سوی تو
یا نسیمی در شب زیبای تو
*
منتظر باش که یک ابر شوم
تا شوم مهمان پاییزی تو
منتظر باش که یک پرده شوم
یا شوم نقشی به رومیزی تو
*
منتظر باش که یک سیب شوم
تا که بنشینم به روی ظرف تو
منتظر باش که یک آه شوم
در میان انتظار حرف تو
*
منتظر باش که یک سایه شوم
پابه پای تو به هر جا می روی
منتظر باش که یک برف شوم
در زمستان های سرد بی کسی
*
منتظر باش که یک پله شوم
رد پای تو برایم آرزو
منتظر باش که یک شاخه شوم
از کنار پنجره سر کرده تو
*
منتظر باش که یک قصه شوم
قصه اسطوره های عاشقی
منتظر باش که یک دشت شوم
پر شوم از شاخه های رازقی
*
منتظر باش که یک رنگ شوم
روی هر روز تو تکرار شوم
منتظر باش که یک نامه شوم
حسرت لحظه دیدار شوم
*
منتظر باش که یک فکر شوم
تا فراموشت نگردد یاد من
آشنای انتظار و خستگی
این تویی آغاز این فریاد من
*
منتظر باش که یک فرش شوم
روز و شب اما به زیر پای تو
این من و این خستگی هایم ببین
هیچ کس در دل ندارد جای تو
*
منتظر باش که یک گل بشوم
غنچه غنچه روی خاک خانه ات
منتظر باش که بارانی شوم
تا ببارم بر کلون خانه ات
...

منتظر باش
...
 

mahdi271

عضو جدید
روی بام

رفته بودم روی بام خانه ام
شاید آن جا غصه هایم کم شود
یا به قول عامیانه شایدم
در هوای پاک دل بی غم شود
*
گفتم امشب باید از دنیا جدا
روی بام از خود بگویم با خدا
آن خدای قادر تنها ترین
او که ارزانی نموده این صدا
*
اول از دل گفتم و بی تابی اش
ضجه های هرشب و بی خوابی اش
بعد گفتم از نگاه خسته ام
بعد از پاها و دست بسته ام
*
گفتم از این آسمان غمگین شدم
دیگر حتی من به خود بدبین شدم
گفتم این دنیا به من بد کرده است
روی آب معرفت سد بسته است
*
گفتم از این روزگار افسرده ام
گرچه می خندم ولی دلمرده ام
*
آن قدر گفتم هوا تاریک شد
گربه ای آمد، به من نزدیک شد
*
حس منفوری وجودم را گرفت
یک صدا در خلوت من جا گرفت
*
انتهای کوچه یک در نیمه باز
یک زن آمد اشک ها را پاک کرد
چادرش را بر سرش
می دوید در کوچه و فریاد کرد:
می روم.
کودکی از پشت او آواز کرد
نه! نرو!
چادرش را می کشید
...
قژ قژ در بود و یک مرد نحیف
آن طرفتر چرت می زد یک جوان
آن شب پاییزی بی رنگ و رو
سایه ای دیدم شبیه هرزگان
...
حال من بد شد دگر
...
آمدم از روی بام
...
 

mahdi271

عضو جدید
نوشدارو

در میان ظهر دیدم یک کلاغ
یک کلاغ از روی تیر برق خاست
یک نفر از پنجره فریاد کرد:
ای مسلمانان ! نگار من کجاست؟
*
زین همه آدم ، یکی با معرفت
سر به سوی او نتافت
یک نفر آهسته گفت:
راه سختی پیش پاست
*
هیچ کس از اشک او غمگین نشد
آدم بیچاره گفت:
من زمستان را شمردم روزو شب
من شکست ها خورده ام
میوه زشتی نچیدم از درخت
بار من کج هم نبود
...
پس چرا سهمی نبردم از نگاه؟!
این سکوت حقم نبود!
*
از خدا پرسیده ام
از شما هم همچنین
پس گناه من چه بود؟
*
هر چه گشتم در درون اینه
هیچ کس ، غیر از خودم
پیدا نبود
*
حجم این دنیای پر از گفتگو
همدمی بهر دلم ایا نبود؟
*
باز هم فریاد کرد
بغض او تکرار شد
اشک هایش می چکید
آسمانش تار شد

*
آدم بیچاره گفت:
ای مسلمانان!
نگار من کجاست؟
نوشدارو من نمی خواهم
همین حالا، دلی
در کنار من کجاست؟
*
هر چه می گفت
هیچ کس آن جا نبود
غافل از اینکه
نه یار و همدمی!
بهر او در این جهان
نوشدارو هم نبود!!
...
 

mahdi271

عضو جدید
جای پاهای تو

کفش های معرفت در پای تو
ای شبیه من، بیا
نیمه شب در خواب من
بی صدای بی صدا
*
این صدای پای تو
آبشار زندگیست
بر درخت خواب من
*
نیمه شب ها می دمی
ای مه شب تاب من
*
شاپرک های نگاهم
روی چشمان تو باز
آسمانی تر شده
رنگ دستان تو باز
*
مهربانی ، ساده ای
یاور تنهای من
یک ستون از صبر من
پشت این شب های من
*
ای نخستین تکیه گاه
من کنون محتاجتم
تو مرا با خود ببر
ای همیشه حاجتم
*
ذره های عشق من
روی انگشتان توست
دست هایم را ببین
چنگ بر دامان توست
*
من به زانو آمدم
رعشه بر اندام من
هی شکوفه می کند
شاخه ات بر بام من

*
آسمان ها را ببین
مهربانی می دهند
بر من حسرت زده
زندگانی می دهند
*
این ملائک بال بال
با هیاهو می رسند
قطره های اشک من
روی بالش می چکند
*
با پریدن سازگار
خنده های مرده ام
من به شطرنج امید
بی گمان یک مهره ام
*
من شکستم در سقوط
یک سبد زنجیره ام
این تویی معراج من
در شب رنجیده ام
*
روی جای پای تو
ساقه هایی می خزند
آرزوهایم فقط
روی فردا می پرند
*
وه! چه شیرین است خواب
وقتی می ایی به آن
در میان خواب من
باز هم با من بمان
*
صبح تا پر می کشم
از نسیم خواب شب
جای پاهای تو است
روی رختخواب شب
...
 

mahdi271

عضو جدید
صدای عشق

این صدای عشق کیست؟
می چکداز ناودان
می رود ! اما کجا؟!
سر به سوی آسمان
*
این صدا له می شود
زیر پای مردمان
چرخ های زندگی
رد شده از روی آن
*
این صدا گم می شود
روی چارچوب دروغ
در میان دغدغه
*
مثل خوابی در پتو
زیر حجم وسوسه
یا شبیه ساعتی بی عقربه
*
ریشه کن هم می شود
این صدا از بیخ و بن
روزگار ما فقط
آهن و سنگ و بتن
*
این صدا خوابیده است
روی یک ظرف بلور
چشم هایش را ببین
محو یک رویای دور
*
تا که بردارد ترک
عاقبت می شکند
این صدا در اشک شور
*
این صدا تب کرده است
روی قلبی یخ زده
دست هایش را بگیر
در شبی ماتم زده
*
زیر باران مانده است
این صدا ترسیده است
یک نفر از دست او
سکه را دزدیده است!
*
این صدا جا مانده است
روی احساس شعور
رو به روی اینه
پشت یک چشمان کور
*
این صدا گریان شده
در عبورش خستگی
دوره گردی می کند
خسته از این خستگی
*
این صدا تنها شده
این صدا غمگین شده
مثل رختی روی بند
ساکت و سنگین شده
*
این صدا لرزان شده
روی شرم از گفتگو
توپ بازی می کند
با سکوتی روبه رو
*
این صدا در یک افق
می پرد تا آسمان
می نشیند روی غم
می رود تا بیکران
*
این صدا بر بال باد
رفته است تا آرزو
او شبیه خواهش است
پاره پاره ، زیرورو
*
این صدا رد می شود
از کنار هر کسی
باز می ماند دلش
روی هر خاروخسی
*
این صدا در جوی آب
تا صداقت می رود
از کنار رهگذر
تا نهایت می رود
*
این صدا بر برگ گل
یا میان آتش است
زردو نارنجی و سرخ
شعله های سرکش است
*
این صدا همچون کلاغ
می نشیند روی بام
هرکسی سنگی به دست
می زند بر روی بام
*
باز پارو می شود
این صدا در لای برف
این صدا گم می شود
لابه لای فکر و حرف
*
این صدا شرمنده شد
بر زبان ناسزا
این صدا ماسیده شد
با گناهی ناروا
*
این صدا در پاکت است
پاکتی بی انتها
باز می ریزد از آن
تکه های بی ریا
*
این صدا مثل من است
در به در ، بی خانمان
روی دوش خاطرات
در کنار این و آن

*
این صدا در گوش توست
می چکد از ناودان
می رود! اما کجا؟!
سر به سوی آسمان!!
...
 

mahdi271

عضو جدید
بد قولی

نرسید آن سه شنبه موعود
که بیایی تو به دیدارم
که بپرسی ز حال ویرانم
که ببینی که بی تو بی تابم
برو ! ای بی رحم!
ای مغرور!
از تو و سه شنبه بیزارم
...
 

mahdi271

عضو جدید
کوزه گر

کوزه گر آهی کشید
دست هایش را به هم مالید و گفت:
زندگی یک کوزه است
عشق هم آب خنک
...
بعد رو به کوزه ای
عشق را اندازه کرد
...
باز هم آهی کشید
کوزه ها را می شمرد
...
در کنار کوزه ای
سفره اش را باز کرد
...
گفت : بفرما زندگی!
نان ،پنیرش تازه است
چای هم آماده است

...
زندگی در صبح زود
با خدا همسایه است
...
میوه های آبرو
آن طرف تر شسته بود
کوزه گر اما نشست
غرق شد در گفتگو
...
حرف هایش ساده بود
انتظارش هم به جا
...
گفت : هر کس کوزه اش
می تواند پر شود
با توکل بر خدا
ساکت و بی سر صدا
...
کوزه هایی دیده ام
با حقیقت آشنا
آسمانی مثل آب
...
آب هایی دیده ام
مثل باران پاک پاک
...
کوزه هایی خنده رو
کوزه هایی تکه تکه
پشت و رو
...
کوزه ای بی رنگ و رو
...
کوزه ای لبریز نور
کوزه ای مست غرور
کوزه ای جنس بلور
...
باز هم آهی کشید
دست هایش را به هم مالید وگفت:
من که ماندم
این چنین مست و خراب

تشنه ام من!
تشنه یک جرعه آب!!
...
 

mahdi271

عضو جدید
پنجره ای رو به خدا

پنجره ای رو به خدا
از همه جهان جدا
نشسته پای آن دلم
این دل زار بینوا
*
شکوفه کن به دست من
ای گل خوش نمای من
این همه راه آمدم
که بشنوی صدای من
*
صدای من ، صدای من
صدای بغض و گریه است
نگاه کن، نگاه تو
برای من
که بهترین ِهدیه است
*
تنم شراره می کشد
شراره های پشت هم
شراره های آرزو
شبیه هم ، شبیه هم
*
تو با منی ، تو در منی
به هر کجا که می روم
نمی شوم ز تو جدا
تا نفس های آخرم
*
بیا ببین ، بیا ببین
که بی تو من چگونه ام
چگونه ام
تب شده همنشین من
نشسته روی گونه ام
*
ستاره سهیلمی
که می دمی به هر شبم
هر شب من پر از تو و...
غرقه میان یک تبم

*
دست به زیر چانه ام
خیره شدم به رو به رو
بمان بمان کنار من
میان دشت آرزو
*
خسته شدم، خسته شدم
از این همه خیال تو
ببین که غوطه ور شدم
به عشق بی زوال تو
*
گذشته ها گذشته اند
تو فکر فردا را نکن
غروب رفتنم شده
دگر مرا صدا نکن
*
مرا ببر ، مرا ببر
از همه جهان جدا
پنجره ای به من بده

روبه خدا، رو به خدا
...
 

mahdi271

عضو جدید
جان کندن

من چگونه زنده ام؟
بی تو و بی دست تو
زندگی جان کندن است
بی دو چشم مست تو
*
بی تو من یک کاغذم
سرد و ساکت روی آب
گاه گاهی حادثه
می دهد بر من شتاب
*
بی تو من یک سایه ام
که نشستم روی شب
در سیاهی گم شدم
آه! گشتم روی لب
*
دستمال انتظار
تر شده از اشک من
اشک های مهربان
ریخته از چشم من
*
جا نمازم را ببین
مثل یک دریا شده
حرف های خلوتم
در درونش جا شده
*
من برای بودنت
حاضرم تا جان دهم
باید از دل بگذرم
تا به خود سامان دهم
*
من چگونه بگذرم؟
از دل تنهای خود
من که او را برده ام
تا دل شب های خود
*
باید از شب بگذرم
تا نباشم فکر تو
من چگونه بگذرم؟
از شب و از فکر تو!
*
زندگی را برده ام
با خودم تا کهکشان
کهکشان عشق تو
پر کشید از آسمان
*
دست هایم را بگیر
ذره ذره جان من
می شود مهمان تو
من ز پا افتاده ام
گوی من ، میدان تو
*
باید از خود بگذرم
تا ببینم روی تو
من گذشتم از خودم
رد شدم از کوی تو

*
می روم تا گم شوم
در تو و در دست تو
زندگی جان کندن است
بی دو چشم مست تو
...
 

mahdi271

عضو جدید
مهمان عشق

زندگی را برده بودم با خودم
تا بشویم دست و رویش را
که خوشحالش کنم
عمق استخر وفا
مرد میدانش کنم
*
زندگی لج کرده بود
کودکانه می گریخت
من به دنبالش شدم
حوصله سر رفت و ریخت
*
دست های زندگی
پر شد از انبوه غم
من نرفتم سوی او
او شکست در پیچ و خم
*
مهربان شد این دلم
سوخت از غم های او
من دویدم سوی او
دست من درپای او
*
زندگی یک خنده کرد
سر به زیر و با وقار
گفت : ای عاشق برو!
من ندارم با تو کار!
*
حرف های زندگی
گرم بود و آشنا
گفت: من اهل دلم
حل شده ام در صفا
*
چشم های زندگی
خیره بود در کار عشق
گفتم : اما من چرا؟
خم شدم از بار عشق!
*

زندگی حرفی نزد
شانه ای بالا کشید
زیر لب آهسته گفت:
آب را دریا چشید
*
من نشستم پیش او
دست من در موی او
گفتم اما من چرا؟
ره ندارم سوی او!
*
زندگی جا خورد و گفت
من پُرم از عاشقی
من خودم هم مانده ام
در غم دلداگی!
*
زندگی از جا پرید
دست ها را در هوا
گفت : من باید برم
پس تو هم با من بیا

*
گفتم : آخر تا کجا؟
گفت : آن جا را ببین
می رویم تا روشنی
دوست هستیم بعد از این
*
دست هایم را گرفت
گفت : با هم می رویم
درس اول آشتی
قهر را رد کرده ایم
*
درس دوم معرفت
یک مداد آماده کن
تا که سر مشقت دهم
بودنت را ساده کن
*
درس بعدی را نگفت
دست بر چشمش گذاشت
گفت: آن کس برده که
پا به نفس خود گذاشت
*
درس ها را یک به یک
می شمرد و می سرود
ضربه های قلب من
در صدایش خفته بود
*
حرف هایش شد تمام
خسته شد از گفتگو
لب به خاموشی گرفت
رفت سراغ شستشو
*
گفت : از عمق وفا
من ندارم وحشتی
این تویی با طاقتت
تا همین جا نشکنی
*
این نگفته شیرجه زد
سطح آب شد دایره
دایره ها تو به تو
شد شبیه خاطره
*
من نشستم گوشه ای
تا که پیدایش شود
عشق گفت: این جا نمان
تا دل همپایش شود
*
من پریدم توی آب
دست در دامان عشق
زندگی همپای دل
ما همه مهمان عشق
...
 

mahdi271

عضو جدید
نمی دانی

نفهمیدی چه می گویم
ندانستی چه می خواهم
*
گمان کردی که چون از عشق می گویم
نیاز پیکرم را در تو می جویم
*
تو فکر کردی
که عشق جز خواهش تن نیست
و جز این آرزو در باطن من نیست
*
نفهمیدی! نفهمیدی!
که این افکار در من نیست!!
*
و عشق آن واژه پاکیست
برای من...
که بی تو معنی تنهایی مطلق
برای دستهای من...

برای حرف های من...
برای آنچه می گویم...
*
نمی دانی! نمی دانی!...
چه می گویم...
 

mahdi271

عضو جدید
جرقّه

حباب های ذهن من
یکی یکی شکسته شد
تلنگوری به من بزن
که عشق تو جرقّه شد
*
جرقّه های عشق تو
مرا به آب می دهد
درخت خانه ام دگر
به من شراب می دهد
*
بارقه های روشنت
به من امید می دهد
به دشت پاک سینه ام
گل سپید می دهد
*
ستاره های چشم تو
مرا به خواب می برد
به آسمان،به اینه
به پیچ و تاب می برد
*
ببین که باغ خانه ام
پر از اقاقیا شده
سبزه من سبز شده
معرکه ای به پا شده
*
زیک طرف پرنده ای
گرفته نامه ای به پا
درون حوض خانه ام
صدای گرم ماهی ها
*
از آن طرف که می رسد
نام? تو به دست من
صدای خنده می رسد
به آسمان مست من
*
خم شده دست سرخ گل
بر سر سبزه زار من
پای نسیم می رسد
تا سبد انار من
*
یاد شکوفه پر شده
روی درخت خاطره
از سر بید می پرد
زمزمه های شاعره
*
خزیده ام به گوشه ای
غرق تماشای دلم
چو شاپرک به روی گل
با پرش های دم به دم
*
حباب های ذهن من
یکی یکی شکسته شد
تلنگوری به من بزن
که عشق تو جرقّه شد
...
 

mahdi271

عضو جدید
فراموش نکن

تو فراموش نکن
زندگی یک هوس است
گاز بر میوه کال
من فراموش نکردم
که بهار آمده است
تا بگیرم پرو بال
*
تو فراموش نکن
روی آن شاخ? یاس
جای دستان من است
من فراموش نکردم که خدا
همه جا یار من است
*
و سکوت!
بهترین کار من است
*
تو فراموش نکن
مرغ عشقی که اسیر قفس است
و ندارد آواز
من فراموش نکردم که دلم
مانده با این همه راز
*
تو فراموش نکن
سرو آن خانه که فریاد کشید
تو به من خندیدی
من فراموش نکردم نفَسی
که به من بخشیدی
*
تو فراموش نکن
که حقیقت شب یلدای من است
تیره و سرد و سیاه
من فراموش نکردم قسَمی
که تو خوردی سر راه
*
تو فراموش نکن
آن چه دیدی زِ من و از غم من
که نگفتم به کسی
من فراموش نکردم که هنوز
مانده تا هم نفسی
*
تو فراموش نکن
خانه ای را که پر از یاد تو است
همچنان منتظرم
*
من فراموش نکردم قدمی
که تو برداشته ای سوی دلم
*
تو فراموش نکن
گرچه آن روز گذشت...
که تو رفتی و هنوز...
مانده برگشتن تو...
*
من فراموش نکردم
غم آن لحظه سرد
دیدن ِ رفتن ِ تو...

*
تو فراموش نکن
...
 

mahdi271

عضو جدید
با غم

نقطه چین شد دل من
پشت هر حرف غمی
این من و این همه غم
تو غم هر شبمی
*
کلمات آخرِ...
قصه درد شدم
تو همیشه سبز باش
من دگر زرد شدم
*
زهر پاییز زده
بر رگ و ریشه من
باز هم حرف غم است
روی اندیشه من
*
قلّک من پر شده
از صدای آرزو
سایه غم پشت سر
قامت غم رو به رو
*
من به دیدار غم و...
غم به دیدار من است
سایه چشم تو بر
در و دیوار من است
*
تو چه کردی به دلم؟
که شد آواره تو
تو نگفتی که دلم
چه کند چاره تو
*
غم خودش خسته شده
از نشستن به دلم
این همه بارسکوت
ریشه اش عمق دلم
*
من در این ترانه ها
باز هم خواهم ماند
گر بمیرم ز غمت
باز هم خواهم خواند
*
گر به یاد من شدی
تو نظاره کن به غم
غم به دنبال من است
همه جا قدم ، قدم
...
 

mahdi271

عضو جدید
آسمانی

ذره های آسمان
ریخته در دست من
من چرا غمگین شوم؟
تا تو هستی هست من
*
پس بزن یک ضربه بر
روزگار بی کسی
مشت محکم بر دلِ
این همه دلواپسی
*
آسمان را دیده ام
بین انگشتان تو
ابرهای مهربان
بر شب مژگان تو
*
خنده ات خورشید من
گریه ات باران من
اختران بام تو
باور و ایمان من
*
من اگر در ظلمتم
آفتابی می شوم
معتقد بر عشق خود
رنگ آبی می شوم
*
شاید این تنها منم
عاشق روی زمین
هر چه هستم، دیده ام
ماه کامل برزمین!!
*
ماه من ، خورشید من
ابر من ، باران من
من به سجده می روم
تا شوی مهمان من
*
تو مرا باور بکن
با همه ایمان من
این من و این انتظار
خانه و ایوان من
*
مثل یک رنگین کمان
در بهارم زنده باش
آسمان خوب من
تا ابد پاینده باش
...
 

mahdi271

عضو جدید
گذشت

تمام آسمان ها هدیه تو
نبینم لحظه ای من گریه تو
اگر چه من نشستم پای عشقم
نبودم لحظه ای در دیده تو
*
غم دلتنگی من پرده در شد
زمین و آسمان هم با خبر شد
ندیدی بر سر این بام خانه؟
کبوترهای چاهی در به در شد؟
*
به زیر گنبد نیلی چه دیدی؟
به کوه و جنگل و دریا چه دیدی؟
تو زیباتر ز حرف عشق و مستی
بگو ایا چه دیدی یا شنیدی؟
*
بنفشه های دنیا زیر پایت
خروش موج دریا در صدایت
نمی دانم چه دارم جز غم تو؟!
ولی من هر چه دارم گو فدایت
*
مگر بازیچه گشته این دل من
مگر دریا ندارد ساحل من
چرا از من بریدی بی بهانه
دگر پایان ندارد مشکل من
*
به پیغامی مرا غمگین نمودی
تو را فریاد کردم نه! نبودی
ندیدی گریه هایم را ندیدی
تو حتّی شاهد اشکم نبودی
*
هزاران پیچ و خم دادی به راهم
نشسته انتظارت در نگاهم
ندیدی بی تو من تنها ترینم
شدم غرقه میان اشک و آهم
*
از آن خانه سفر کردم که دیگر
نباشد جای دستان تو بر در
نباشد پرده اش همرنگ چشمت
نباشد فکر تو شاید به این سر
*
ولی من هر کجا رفتم تو بودی
تو هم غمگین و تنها ، خسته بودی
دوباره آرزوی روز دیدار
پشیمان از گذشته ها تو بودی
*
سپس این جا نشستی گریه کردی
نمی خواهم ببینم اشک سردی
به روی گونه ات یا دیدگانت
گذشتم از تمام آن چه کردی
*
تمام آسمان ها هدیه تو
نبینم لحظه ای من گریه تو
...
 

mahdi271

عضو جدید
ستاره

بر سر کوی من نِشین
نظاره کن به خانه ام
به دست معرفت بزن
کلون درب خانه ام
*
به نیمه شب گذر بکن
ز کوچه ام، ز راه من
ببین به پشت پنجره
خیره به شب نگاه من
*
به نیمه شب گذر بکن
ز پشت این پنجره ها
مرا ببین اسیر غم
بسته به این زنجره ها
*
صدای گریه مرا
که می رسد به آسمان
تو بشنو ای امید من
تو ای نگاه مهربان
*
ببین که اشک من شده
چو شبنمی به روی گل
بین من و خدای من
عشق تو بوده عین پل
*
به لب ترانه ام تویی
به سر بهانه ام تویی
دلم به شب نشسته است
چراغ خانه ام تویی
*
بیا ! بیا! جفا نکن
مرا به غم رها نکن
*
منم منم، ستاره ات
ستاره را صدا بکن
ستاره را تو از خودت

جدا نکن ، جدا نکن
...
 

mahdi271

عضو جدید
جدایی

به لب های تو می سازم کلامی
سرود آشنایی یا سلامی
ندارم جز غم عشق تو در سر
ولی افسوس که از من جدایی
*
نمی دانی چه شوری در سرم بود
نمی دانی چه شوقی در پرم بود
نمی دانی چه بودم آن زمان ها
کجا روز جدایی باورم بود
*
جدا گشتیم ولی در ریشه با هم
جدا گشتیم ولی همیشه با هم
اگر چه روی هم را ما ندیدیم
ولی در انتظارو حسرت و غم
*
جدایی نقطه پایان ما نیست
کسی یاریگر ما جز خدا نیست
جدایی هم سرود دیگر ماست
کسی آگه ز راز ما دوتا نیست
*
کبوتر های عاشق بوده ایم ما
از این دنیای خاکی رو به بالا
پر پرواز خود را باز کردیم
پریدیم هر دو تامان تا کجا ها
*
جدایی اولش بی خانمانی ست
جدایی آخرش یک یادگاری ست
صفوف خاطرات تلخ و شیرین
که آن هم صحنه ای از زندگانی ست
*
جدایی حاصل تقدیر دنیاست
نویدش چشم امیدی به فرداست
اگر یک قفل بسته باشدش نام
کلیدش در میان آسمان هاست
*
جدایی آتشی از جنس آب است
تو می گویی که نه! سربی مذابست
به دیواری که محکم باشدش خشت
جدایی ضربه از پی خراب است
*
جدایی قطره های اشک و آه است
جدایی یک مسافر پا به راه است
صدای یک وداع خانمانسوز
و تصویر دلی بر روی ماه است
*
جدایی ساکت و خلوت نشین است
فضای خالی یک همنشین است
دلم آهسته در گوشم چنین گفت:
جدایی هم قشنگ و دلنشین است
*
اگر پایان غم هایش تو باشی
جدایی بهترین حرف زمین است
...
 

mahdi271

عضو جدید
ساز بی صدا

سرد و ساکت مانده ای
ای صدای ساز من
*
در میان دست توست
شهپر پرواز من
*
من صمیمی تر شدم
تا تویی همراز من
*
فرش زیر پای توست
شعر من آواز من
*
این من و این بار غم
فکر تو دمساز من
*
سایه ات همراه من
عشق تو اعجاز من

*
من شکستم این سکوت
تا تو باشی راز من
*
گر چه پایانم رسید
این تویی آغاز من
*
این من و این هجر تو
ناله و این ساز من
*
پس چرا ساکت شدی
ای صدای ساز من؟
...
 

mahdi271

عضو جدید
تو همانی

روزگارت آسمانی
آسمانت صاف و آبی
ای بلندای سخاوت
ای صدای زندگانی
*
دست هایت مثل باران
بر تن خشک درختان
چشم هایت مثل چتری
در سکوت سبزه زاران
*
حرف هایت ساده و صاف
قلب تو شفاف شفاف
بر لبت همواره دیدم
واژه های ترد زر باف
*
آرزویت بودن من
بودن و آسودن من
تو نمی خواهی که باشی
شاهد فرسودن من
*
مهربان و بی ریایی
از پلیدی ها جدایی
همنشین خلوت من
هدیه ای از کبریایی
*
مثل یک طرح غروبی
حک شده بر سنگ و چوبی
هر کجا هستم تو هستی
بس که خوبی ، بس که خوبی
*
سایه سار یک درختی
هر کجایی که نشستی
مهر تو پاشیده چون نور
بس که تو بخشنده هستی
*
من ندارم جز غم تو
جز غم و جز ماتم تو
تو مرا در خود صدا کن
تا نمیرم از غم تو
*
من غریبم در دیارم
من دگر یاری ندارم
از همه دنیا بریدم
با کسی کاری ندارم
*
آرزویم بودن تو
بودن و آسودن تو
من نمی خواهم که باشم
شاهد فرسودن تو
*
دست من در آسمانها
بر لبانم کرده مأوا
یک دعای بی نهایت
در سکوت نیمه شب ها

*
روزگارت آسمانی
آسمانت صاف و آبی
*
ای بلندای سخاوت
ای صدای زندگانی
*
از پی گمگشته خود
هر چه گشتم باز دیدم
تو همانی ، تو همانی
...
 

mahdi271

عضو جدید
بی تو غروب

و غروب چه تماشائیست
و صدایی که نهانیست
این جا همه چیز هست
حرف های خودمانی ست
*
یک پرنده در قفس هست
بغض و فریادو نفس هست
خواهشی در قعر زندان
آرزوهایی عبث هست
*
بوی باران، بوی باران
نقطه های سرد پایان
یک نگاه عاشقانه
در وداع سخت یاران
*
یک امید سردو خاموش
ساعت بی حسّ و بی هوش
انتظار و سنگ و دیوار
رفته ام از خود فراموش
*
گریه و تنهایی و خواب
عکس تو در حجم یک قاب
ضربه های قلب بی تاب
باز هم آئینه و آب
*
خاطرات رو سپیدت
عطر دستان نجیبت
یک سبد بر روی میزم
از شکوفه های سیبت
*
باز هم تکرارو تکرار
زندگی مرغی گرفتار
پنجره همپای مهتاب
نور می پاشد به دیوار
*
شمع می سوزد ز هجرت
دل اسیر فکرو ذکرت
گل به گلدان سر فرو برد
خم شده از بار عشقت
*
تو پرنده ای غریبی
تو سکوتی آهنینی
جای تو اما چه خالی
در غروبی اینچنینی
...
 

mahdi271

عضو جدید
منم

نمی داند کسی تنهایی من
کسی باور ندارد از غم من
*
منم من ردّ پای یک کبوتر
کبوتر بچه ای بی بال و بی پر
*
منم من محتوای یک شکستن
کنار ساحل دریا نشستن
*
منم یک امتداد رو به خالی
نشستم در سکوت خانه داری
*
منم من قل قل یک چشمه عشق
منم من هق هق یک گریه زشت
*
منم من حسّ تنهایی دیوار
منم احساس تب در جان بیمار

*
منم یک نامه اما بی نشانم
سخن ها مانده اما در دهانم
*
منم ابری که می بارد به هامون
حبابی از کف یک آب و صابون
*
منم نوری که می اید ز آتش
درختی که زمستان برده خوابش
*
منم یک خاطره در ذهن فردا
منم تنها صدای موج دریا
*
منم با استقامت مثل آهن
سقوط غنچه های گل ز دامن
*
منم یک شاخه خشکیده زرد
منم یک ناله پیچیده با درد
*
منم یک پرده آبی گلدار
منم دودی که می خیزد ز سیگار
*
منم یک سنگ اما از بلورم
شکسته ، تکه تکه ، در عبورم
*
منم جامی که لبریزم ز آبی
ندارم طاقت هر پیچ و تابی
*
منم صبری که پایانش تو هستی
خطوطی که نشسته روی دستی
*
منم برگی که در دست خزانم
نمی دانم که پیرم یا جوانم؟
*
منم تنها نگین آرزوها
شبیه مادرم ، اما فریبا
...
 

mahdi271

عضو جدید
خواب

از این دنیای خاکی پرگشودم
به آن آبی آبی ها غنودم
*
تو رادیدم میان آسمانها
تو را ای بهترینِ بهترین ها
*
تو را دیدم که پیش من می ایی
برای بودنِ با من می ایی
*
نشستم سفره دل را گشودم
میانش عشق و ایمان را ستودم
*
نشستم با تو از خود گفتگویی
دوباره اشک من مانند جویی
*
روان شد از دو چشمم با غم تو
گله کردم ز هجر و ماتم تو
*
تو را دیدم که دستت رو به بالاست
اشاره های تو پیدای پیداست
*
دو چشمت حرف های تازه تر داشت
نگاهت آسمان را زیر پر داشت
*
به موهایم گل مریم نشاندی
مرا به خود به جاهایی کشاندی
*
ز یک سو یک سوار آمد ز راهی
نگاهت را فرو کردی به چاهی
*
نفهمیدم که منظورت چه ها بود؟
ندانستم که آن جا ها کجا بود؟
*
تو می گفتی که باید جستجو کرد
دل خود را به آبی شستشو کرد

*
تو می گفتی خدا همواره با ماست
صداقت پیشه کردیم این ره ماست
*
همان بادپا سواری کز ره آمد
مرا پیغام یاری کردن آورد
*
اگر دیدی که سر در چاه بردم
پناه به عکس ماه در چاه بردم
*
تو می گفتی و من غرق تماشا
زِ هر سویی گلی روییده آن جا
*
دو دستم حلقه شد بر گردن تو
شدم آماده بوسیدن تو
*
به چشمانت نگاهم را نشاندم
صدای پنجره از خواب پراندم
...
 

mahdi271

عضو جدید
دیوانه سر

ساده تر گفت
بی نشان رفت
بی صدا خفت
*
مثل باران زندگی کرد
با پرنده همدلی کرد
*
مثل یک رنگین کمان بود
زردو نیلی
سبز و آبی
مهربان بود
*
شمعدانی های فردا را صدا کرد
در سکوتی پا به پا کرد
*
تا نسیمی از ره آمد
آرزویش را هوا کرد

*
دل به دریای جنون زد
فانوسش را رنگ خون زد
بی محابا ، بی محابا
ضربه ای بر بیستون زد
*
تیشه اش را زد به جانش
خون خود را کرد به جامش
*
مثل موجی در به در بود
عاشقی مستانه سر بود
*
خوش به حالش
خوش به حالش
کاینچنین ...
دیوانه سر بود
...
 

mahdi271

عضو جدید
رنگ دل

تو می دانی که دیگر دل ندارم
دگر حرفی زِ آب و گِل ندارم
از آن لحظه که چشمم بر تو افتاد
دلم مال تو شد ، مشکل ندارم
*
خدایا بارگاهت بیکران است
به دستت پایه های آسمان است
تو دل را آفریدی تا بدانیم
که این دل پایگاه امتحان است
*
دلی خالی تر از خالی چه حاصل؟
دلی کز درد شد عاری چه حاصل
اگر عشقی درون دل نباشد
از آن دل سوی ما اید چه حاصل
*
دلی باید که از غم تاب او هیچ
بیفتد در میان هر خم و پیچ
و گرنه شاخه خشکیده ای است
که از بی خانمانی خورده است پیچ
*
دلی شایسته عشق و سلام است
که بی تابی او در هر کلام است
و گرنه عمر دل هم سر شود پوچ
تمام ضربه هایش نا تمام است
*
به دل باید رخ دلدار باشد
صدایش ضجه بسیار باشد
بپیچد در درون جان عاشق
تمام خواهشش دیدار باشد
*
دل طغیانگر عاصی چه زیباست
همین آشفتگی هایش چه زیباست
همان لحظه که می کوبد سرش را
به زندان بدن ، آری چه زیباست
*
دلی با اشک هایش مانده بر جا
اسیر دست صاحب مانده در جا
دلی باید که از صاحب گریزد
شتابد سوی دلدارش به هر جا
*
دل لایق می آویزد به برگی
به پیغامی که حتی زیر سنگی
اگر یک سو نشان از دلبرش بود
نمی آرَد دگر طاقت ز تنگی
*
دل عاشق ندارد تاب دوری
ندارد لحظه ای دیگر صبوری
خودش را می زند در آب و آتش
نپرسیدش کجاها یا چه جوری
*
به هر ضربه خودش را می سراید
که شاید سوی دلبر ره بیابد
به هر جایی که دلبر پا گذارد
خودش را زیر پای او می یابد
*
نفس های دل عاشق قشنگ است
کسی پرسیده رنگ دل چه رنگ است؟
اگر از من بپرسی خواهمت گفت
همان رنگی که دلبر را پسند است
همان رنگی که دلبر را پسند است
...
 

mahdi271

عضو جدید
بی جواب

شکوفه های احساسم طلایی
نوشتم روی یک کاغذ کجایی؟
*
نوشتم عاشقم ، عاشق ترینم
مرا عاشق تو کردی نازنینم!
*
نوشتم روی یک کاغذ غریبم
اسیر آرزوهایی عجیبم
*
همه روزهای هفته ام آه
شبیه من شده هم سال و هم ماه
*
همه تاریک و خاموش و سیاهند
همه مانند من لبریز آهند
*
صدایی مثل باران بر سرم ریخت
به جانم شعله های آتش آمیخت
*
صدای پای خواهش های بی جاست
بلورین حوض تنهایی من
به به ! چه زیباست
*
سکوت خانه ام آشفته تر شد
دل دیوانه ام دیوانه تر شد
*
نوشتم روی یک کاغذ اسیرم
اسیری می کشم تا که بمیرم
*
نوشتم بی وفایی رسم من نیست
به جز تو هیچ کس در چشم من نیست
*
نوشتم قلب من بر روی آب است
امید من تو را دیدن به خواب است
*
نوشتم فکر من از من گریزد
گهی با صبر من او می ستیزد

*
درونم ولوله اما خموشم
صدای پای تو اید به گوشم
*
نوشتم نامه ام پایان ندارد
سر حسرت زده سامان ندارد
*
نشستم زیر بیدی مست و مجنون
شدم حیران و سرگردان و دل خون
*
نهادم نامه ام را توی پاکت
شدم خیره به راهت طبق عادت
*
به پاهایی برهنه می دویدم
نشستم گوشه ای این را شنیدم
*

ندا آمد برو این جا سراب است
مکان نامه های بی جواب است
 

mahdi271

عضو جدید
سلام

سلام من به باران های پاییز
سلام من به دیوار و به دهلیز
*
به آفتابی که می تابد به تابی
به برگی که نشسته روی آبی
*
به آن نیلوفر زیبای پیچان
به بازی های دوران دبستان
*
به اشکی که میان پلک و چَشم است
به بغضی که نشسته روی خشم است
*
به برفی که می اید روی بامم
به آهی که نشسته روی خوابم
*
سلام من به سقف و قاب و پرده
سلام من به خانه های هر ده
*
سلام من به تابستان و گرما
به آن سوزی که می اید ز سرما
*
سلام من به هرچه شمع خاموش
به آن کینه که می گردد فراموش
*
سلام من به تاریکی هر شب
دعای نیمه شب ها روی هر لب
*
سلام من به یک لبخند زیبا
گره هایی که با دستی شود وا
*
سلام من به عطر نان تازه
به نوبر میوه هر فصل تازه
*
سلام من به خورشید و ستاره
سلام من به قلبی پاره پاره

*
به دستی که نوازش پیشه کرده
به هر کس که نجابت پیشه کرده
*
سلام من به دریا و به ساحل
به بی تابی عاشق های بی دل
*
به رنگ سبز جنگل های انبوه
فراز قلّه ها و دامن کوه
*
سلام من به یک مرغ گرفتار
به آن دستی که زخمی گشته از کار
*
سلام من به تو ای مهربان دوست
ببین عشقم چه زیبا و چه نیکوست
*
سلام من به هر چیزی که خوب است
به خورشیدی
به خورشیدی که هنگام غروب است
 

Similar threads

بالا