بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم

با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم

پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم

خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشم

باور مکن که طعنه‌ی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم

سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم

دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشم

هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم

لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم

ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو می‌کشم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عاشق مشوید اگر توانید
تا در غم عاشقی نمانید

این عشق به اختیار نبود
دانم که همین قدر بدانید

هرگز مبرید نام عاشق
تا دفتر عشق بر نخوانید

آب رخ عاشقان مریزید
تا آب ز چشم خود نرانید

معشوقه وفا به کس نجوید
هر چند ز دیده خون چکانید

اینست رضای او که اکنون
بر روی زمین یکی نمانید

اینست سخن که گفته آمد
گر نیست درست بر مخوانید

بسیار جفا کشید آخر
او را به مراد او رسانید

اینست نصیحت سنایی
عاشق مشوید اگر توانید
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتمش دل میخری ؟
پرسید چند؟

گفتمش دل مال تو
تنها بخند

خنده ای کرد و دل ز دستانم ربود
تا به خود باز امدم او رفته بود

دل زدستش روی خاک افتاده بود
جای پایش روی دل جا مانده بود

:redface:
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را
که به ماسوا فکندي همه سايه ي هما را
دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين
به علي شناختم به خدا قسم خدا را ...
 

masood kavosh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
و گهگاهي دوخط شعري.....
كه گوياي همه چيز است و خود ناچيز.....
واي بر من
اگر گمگشته ام باشي
گمگشته ام باشي.
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست
دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست

اشکم احرام طواف حرمت می‌بندد
گر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست

بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشی
طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست

عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار
مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست

عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد
هر که را در طلبت همت او قاصر نیست

از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگز
زان که در روح فزایی چو لبت ماهر نیست

من که در آتش سودای تو آهی نزنم
کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست

روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم
که پریشانی این سلسله را آخر نیست

سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست
کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای انتهای آبی، بخشایش عشق
ای آفتاب شرقی، ای پیدایش عشق

ای تو رضای خالق و خشنودی خلق
ای بارگاهت ساحل آرامش عشق

گل میکند گلبانگ تکبیر موذن
هر صبحدم وقت صبا با رویش عشق

اینجا همان سبزینه دشت بی خزان است
می روید اینجا گل ز خار از آتش عشق

این دستهای آسمانی مثل یک پل
راهیست تا نور و شکوه و تابش عشق

در هر نگاه اشک آلودی که اینجاست
تنها امید است و رضا و خواهش عشق

مولود این درگاه خود حیثیت آب
نرمای بال شاپرک در بالش عشق

اینجا غم و درد و ستم راهی ندارد
گوش دل است و نغمه های دلکش عشق

جانم ترا می خواند ای معنای جانان
ای جان جان، حسن القضی، پیدایش عشق

ای هفت دریا هفت دشت و آسمان تو
ای هفت اختر را تو نور سرکش عشق

ای هشتمین قانون مهر و مهرورزی
در باغ نسرین با نوای دلکش عشق

چشم دل از تو روشن و جانم مصفاست
ای بی تو بی معنا اساس رویش عشق

یک لحظه از تو دوری این دل را نشاید
ای برکت حق در مدار سرکش عشق

ساقی مرا جامی دگر ده تا برقصد
مستانه روح سرکشم از آتش عشق

تبریک گویان، پای کوبان، دست افشان
در خلوت مستانه لیلی وش عشق
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سر عشقت مشکلی بس مشکل است
حیرت جان است و سودای دل است

عقل تا بوی می عشق تو یافت
دایما دیوانه‌ای لایعقل است

بر امید روی تو در کوی تو
پای عاشق تا به زانو در گل است

منزل اندر هر دو عالم کی کند
هر که را در کوی عشقت منزل است

هست عاشق لیک هم بر خویشتن
هر که از عشق تو یک دم غافل است

گفته‌ای حاصل چه داری از غمم
می به نتوان گفت آنچم حاصل است

تا دلم در دام عشقت اوفتاد
در میان خون چو مرغی بسمل است

معطلی مطلق تویی در ملک عشق
هر دو عالم دست‌های سایل است

تا گشادی بر دل عطار دست
بر دل عطار بندی مشکل است
 

sh@di

عضو جدید
بهانه من ............

بهانه من ............

روزی که باران ببارد
روزی که تمام دلتنگی هایم در باران نگاهت گم خواهد شد
به تو خواهم گفت ....
اگر انتظار رسم این دنیاست
منتظر خواهم ماند حتی روزی که باران نبارد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گفتي چو خورشيد زنم سوي تو پر

چون ماه شبي ميکنم از پنجره سر

اندوه که خورشيد شدي تنگ غروب

افسوس که مهتاب شدي وقت سحر
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند
بگذرد از هفت بند ما صدا را تر كند


قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
رشته رشته مویرگهای هوا را تر كند

بشكند در هم طلسم كهنه ی این باغ را
شاخه های خشك بی بار دعا را تر كند


مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینه ها تا نا كجا را تر كند

چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها

شاید این باران كه می بارد شما را تر كند
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم، با دلستانم می رود

من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور ازو
گویی که نیشی دور ازو، در استخوانم میرود

گفتم به نیرنگ و فسون، پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند که خون، بر آستانم می رود

محمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می رود

او می رود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم می رود

برگشت یار سرکشم، بگذشت عیش ناخوشم
چون مجمری پر آتشم، کز سر دخانم می رود

با آنهمه بیداد او، وین عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او، یا بر زبانم می رود

باز آی و بر چشم نشین، ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم می رود

شب تا سحر می نغنوم، واندرز کس می نشنوم
وین ره نه قاصد می روم، کز کف عنانم می رود

گفتم بگریم تا ابل، چون خر فرماند در گل
وین نیز نتوانم که دل، با کاروانم می رود

صبر از وصال یار من، برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار کم، هر کار از آنم می رود

در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود

سعدی فغان از دست ما، لایق نبودی ای بی وفا
طاقت نمی آرم جفا، کار از فغانم می رود
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوقست در جدایی و جورست در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
پرويز بيگي حبيب آبادي

پرويز بيگي حبيب آبادي

ياران چه غريبانه،رفتند از اين خانه
هم سوخته شمع ما،هم سوخته پروانه
بشكسته سبوهامان،خون است به دل هامان
فرياد و فغان دارد، دردى كش ميخانه
هر سوى گذر كردم، هر كوى‌نظر كردم
خاكستر و خون ديدم ويرانه به ويرانه
افتاده سرى سويى،گلگون شده گيسويى
ديگر نبود دستى تا موى كند شانه
اي واي كه يارانم،گل هاي بهارانم
رفتند از اين خانه،رفتند غريبانه

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تو ام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه پیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم ز آلودگی ها کرده پاک
ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هـــوای گــــــــریه دارم دلـــــم گــــرفتــــه امــــشب

از دوری تــــــو ای عشــــق نالانـــــم مـــن امــــشب

ای کـــــــاش برایت خانه ای میساختم

هرگز از مردن عشق فکری نمیساختم

ولــــی افــــسوس از همان شـب کـه به یاد مرگ بودم

تو رفتی و دگر هیچ گاه ندیدمت ای کاش در خواب بودم
 

hamideh vf

عضو جدید
کاربر ممتاز
کجایی؟ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد ، من رفتم
بیا در من خوشی بنگر، شبت خوش باد من رفتم

نگارا، بر سر کویت دلم را هیچ اگر بینی
ز من دلخسته یاد آور، شبت خوش باد من رفتم

ز من چون مهر بگسستی، خوشی در خانه بنشستی
مرا بگذاشتی بر در، شبت خوش باد من رفتم

تو با عیش و طرب خوش باش، من با ناله و زاری
مرا کان نیست این بهتر، شبت خوش باد من رفتم

مرا چون روزگار بد ز وصل تو جدا افکند
بماندم عاجز و مضطر، شبت خوش باد من رفتم

بماندم واله و حیران میان خاک و خون غلتان
دو لب خشک و دو دیده تر ، شبت خوش باد من رفتم

منم امروز بیچاره، ز خان و مانم آواره
نه دل در دست و نه دلبر، شبت خوش باد من رفتم

مرا گویی که: ای عاشق، نه ای وصل مرا لایق
تو را چون نیستم در خور، شبت خوش باد من رفتم

همی گفتم که: ناگاهی، بمیرم در غم عشقت
نکردی گفت من باور، شبت خوش باد من رفتم

عراقی می‌سپارد جان و می‌گوید ز درد دل:
کجایی؟ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد من رفتم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اگرچه حاليا ديريست كان بي كاروان كولي
ازين دشت غبار آلود كوچيده ست
و طرف دامن از اين خاك دامنگير برچيده ست
هنوز از خويش پرسم گاه
آه

چه مي ديده ست آن غمناك روي جاده ي نمناك ؟
زني گم كرده بويي آشنا و آزار دلخواهي ؟
سگي ناگاه ديگر بار
وزيده بر تنش گمگشته عهدي مهربان با او
چنان چون پاره يا پيرار ؟

سيه روزي خزيده در حصاري سرخ ؟
اسيري از عبث بيزار و سير از عمر
به تلخي باخته دار و ندار زندگي را در قناري سرخ ؟
و شايد هم درختي ريخته هر روز همچون سايه در زيرش
هزاران قطره خون بر خاك روي جاده ي نمناك ؟
چه نجوا داشته با خويش ؟

پيامي ديگر از تاريكخون دلمرده ي سوداده كافكا ؟
همه خشم و همه نفرين ، همه درد و همه دشنام ؟
درود ديگري بر هوش جاويد قرون و حيرت عصباني اعصار
ابر رند همه آفاق ، مست راستين خيام ؟
تقوي ديگري بر عهد و هنجار عرب ، يا باز
تفي ديگر به ريش عرش و بر آين اين ايام ؟
چه نقشي مي زده ست آن خوب
به مهر و مردمي يا خشم يا نفرت ؟
به شوق و شور يا حسرت ؟

دگر بر خاك يا افلاك روي جاده ي نمناك ؟
دگر ره مانده تنها با غمش در پيش آيينه
مگر ، آن نازنين عياروش لوطي ؟
شكايت مي كند ز آن عشق نافرجام ديرينه
وز او پنهان به خاطر مي سپارد گفته اش طوطي ؟
كدامين شهسوار باستان مي تاخته چالاك
فكنده صيد بر فتراك روي جاده ي نمناك ؟
هزاران سايه جنبد باغ را ، چون باد برخيزد
گهي چونان گهي چونين
كه مي داند چه مي ديده ست آن غمگين ؟
دگر ديريست كز اين منزل ناپاك كوچيده ست
و طرف دامن از اين خاك برچيده ست

ولي من نيك مي دانم
چو نقش روز روشن بر جبين غيب مي خوانم
كه او هر نقش مي بسته ست ،‌ يا هر جلوه مي ديده ست
نمي ديده ست چون خود پاك روي جاده ي نمناك
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دو شاخه نرگست ای یار دلبند
چه خوش عطری درین ایوان پراکند

اگر صد گونه غم داری چو نرگس
به روی زندگی لبخند لبخند
گل نارنج و تنگآب و ماهی
صفای آسمان صبحگاهی
بیا تا عیدی از حافظ بگیریم
که از او می ستانی هرچه خواهی
سحر دیدم درخت ارغوانی
کشیده سر به بام خسته جانی
بهارت خوش که فکر دیگرانی
سری از بوی گلها مست داری
کتاب و ساغری در دست داری
دلی هم اگر خوشنود کردی
به گیتی هرچه شادی هست داری
چمن دلکش زمین خرم هوا تر
نشستن پای گندمزار خوشتر
امید تازه را دریاب و دریاب
غم دیرینه را بگذار و بگذر
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
امشب سبکتر می‌زنند این طبل بی‌هنگام را
یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را

یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد
ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را

هم تازه رویم هم خجل هم شادمان هم تنگ دل
کز عهده بیرون آمدن نتوانم این انعام را

گر پای بر فرقم نهی تشریف قربت می‌دهی
جز سر نمی‌دانم نهادن عذر این اقدام را

چون بخت نیک انجام را با ما به کلی صلح شد
بگذار تا جان می‌دهد بدگوی بدفرجام را

سعدی علم شد در جهان صوفی و عامی گو بدان
ما بت پرستی می‌کنیم آن گه چنین اصنام را
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]همیشه صدای بلند را میشنوم ، پر رنگها را میبینم ، سختها را میخواهم​
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]غافل از اینکه خوبها آسان می آیند، بیرنگ میمانند، و بی صدا میروند.[/FONT]​
[/FONT]
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سال ميان دو پلك را
ثانيه هايي شبيه راز تولد
بدرقه كردند
كم كم در ارتفاع خيس ملاقات
صومعه نور
ساخته مي شد
حادثه از جنس ترس بود
ترس
وارد تركيب سنگ ها مي شد
حنجره اي در ضخامت خنك باد
غربت يك دوست را
زمزمه مي كرد
از سر باران
تاته پاييز
تجربه هاي كبوترانه روان بود
باران وقتي كه ايستاد
منظره اوراق بود
وسعت مرطوب
از نفس افتاد
قوس قزح در دهان حوصله ما
آب شد
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم؟ که هست اینها گل باغ آشنایی
همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانه گدایی
مژه ها و چشم یارم به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهویی ختایی
در گلستان چشمم ز چه رو روم به گلشن
که شنیده ام ز گلها همه بوی بی وفایی
سر برگ گل ندارم ز چه رو روم به گلشن
که شنیده ام ز گلها همه بوی بی وفایی
به کدام مذهب هست این؟ به کدام ملت ایت این؟
که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی که دورن خانه آیی؟
به قمار خان هرفتم همه پاکباز دیدم
چو به صمعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر میزدم من که ندا ز در در آمد
که درآ ، درا عراقی! تو خاص از آن مایی
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا