دست‌نوشته‌ها

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته ام....
گاهی وقتا آدم اینجوری میشه...
منفی نگر...نا شکر
میگذره و میگذره...
این روزا رو میگم...
دوست دارم یه روزی برسه که
به این روزا بخندم
مث الان که به ناراحتی های دیروزم میخندم...
چه راحت از این روزای عمرمون میگذریم


می ره و می ره و می ره
از درختای بلند
از یه دشت قرمز
از یه رودخونه ی وحشی
زندگیو میگم


آخرش کجاست؟
یه روزی میشه که
میگی
گذشت
بدون این که کسی بفهمه....
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خسته از دانشگاه بر می‌گردی، انتظار آغوش گرم خونواده رو داری، نگاه پدر، لبخند مادر، شیطونی‌های برادر کوچکتر
ولی امروز، اشک‌های مادر، سکوت پدر، و نگاه‌های غمگین من ....
وظیفه سنگینیست، نمی‌دونم باید چه کنم
چرا من خونه نبودم ؟ الان باید چه کنم ؟ دعا کنم اتفاقی بد نیفته ؟

خدایا، به عدالتت شک کردم، خدایا، می‌دونی خودت مشکل کجاست ؟ می‌خوای امتحان کنی ؟ اگه از ابتدا سوالا اشتباه باشن چی ؟ خدایا، کی این پاسخنامه رو تحویل بدم ؟ جوابم رو کی میدی ؟ :cry:
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چرا من خونه نبودم ؟ همه چی از یه حرف ساده تا دعوای طولانی کشیده شد ...
آخه شماها که دعوا نمی‌کردین، چرا یهویی اینجوری دعوا کردین .... من باید چیکار کنم الان ؟

هی دنیااا ....
حرفام رو کجا بزنم ؟
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
چه زود میگذرد
انگار دیروز بود
که جوانه ها بر شاخه ای تک درخت باغچه ی ما متولد شده بود
و حال
وقت جدایی است
وقت رفتن
چون برگ ها خشک شده ی درخت
چون کوچ پرندگان
حال باید رفت
باید از این دیار رفت
از این گذر زمان گذشت
و به دیار دیگر رفت
دیاری که هیچش معلوم نیست
شاید اصلا دیاری دیگری نباشد
شاید
آه خسته شدم از این همه شایدها و ندانستن ها
از این همه گفتن ها و نخندیدن ها
از این همه خندیدن ها و نبودن ها
خسته ام خسته
دیگر توان حمل کردن کوله بار زندگیم را ندارم
دیگر توان هیچ چیز را ندارم
تنهامیخواهم بروم
نمیدانم به کجا
فقط میخواهم بروم
باز هم نمیدانمی جدید
باز هم ...
 

رهگذر*

کاربر بیش فعال
خدایا خسته ام از این همه تکرار بی حاصل

خدایا خسته ام از این همه تکرار بی حاصل

خدایا این منم تکرار طوطی وار مشتی خاک ؟
بریده از همه دنیا؟ بریده از همه افلاک ؟
خدایا من شبیه رنگ پاییزم ؟
خدایا خاطرم سرد است ؟ من از تردید لبریزم ؟
خدایا من گریزان بودم از آرامی و سردی
چه شد ما را که اینک همنشینم با چنین دردی ؟
دگر سویی نمانده در میان چشم خاموشم ؟
کجا هستم نمی دانم ولی انگار مدهوشم.
خدایا راز این بودن و هستن از برای چیست؟
مگر من حافظم؟ رندی و حکمت من چه دانم چیست؟
نمی دانم ،سخن کوته کنم شاید
میان یک سکوت ساکت و سنگین
بفهمم اینهمه باید برای چیست؟
 

m-s

عضو جدید
dastan e aghrab

dastan e aghrab

yeki bod yeki nabod.to in donyaye kochik yeroz ye dokhmal kosholo dasht az ye khiabon rad mishod mese hamishe.vali on roz ye aghrab omad jelo behesh salam kard.onam behesh salam kard val.i khabar nadasht ke ye rozi behesh nish mizane.
goazshto gozasht ta inke be ham dige vabaste shodan.bad az ye modat dokhtare fahmid nabayad ba ye aghrab dost bashe. chon aghrab ye mojode khatar nake....tasmim gereft az aghrab dor beshe ...vase hamin dige ba baghrab harf nemizad.badesh vaghti be aghrab goft ke bayad rahemon joda beshe .aghrab narahat shodo shoro kard be nish zadan va azyat kardae kdokhtare.
 

sanayemodir

عضو جدید
عشق مثل يک ساعت شني مي ماند همزمان که قلب را پر مي كند مغز را خالي مي کند
 
  • Like
واکنش ها: m-s

sanayemodir

عضو جدید
گل میشکفد دم به دم از خاک به پایت
همریشه ی باران و بهار است صدایت
در ذهن عطش،چشمه تر از چشمه گذشتی
پیداست در آرامش گلها،رد پایت
از نسل کدامین شب مطبوع بهاری است
آن گیسوی آشفته ی در باد رهایت؟
با آتشم آمیخت،نگاهی که تو کردی
بر خرمن من شعله چکید از مژه هایت
بر چهره بخوان شرح مرا قطره به قطره
اشکم همه را ترجمه کرده است برایت
امشب غزلم را صله ی چشم تو کردم
ای شعرترین شعرترین شعر فدایت
در هر غزلم با تو طلوعی است دوباره
هان!تا غزل بعد سپردم به خدایت
تقدیم به بهترین ثروت زندگی ام،خدا
اونکسی که هیچوقت نمیخوابه و همیشه منتظره که ازش چیزی طلب کنم.
دوست دارم
 
  • Like
واکنش ها: m-s

sanayemodir

عضو جدید
به کعبه گفتم :تو از خاکی،منم خاکم چرا باید به دور تو بگردم؟؟
ندا آمد:تو با پا آمدی باید بگردی،برو با دل بیا تا من بگردم.
 

sanayemodir

عضو جدید
اگر چه دوری از اینجا ،تو یعنی اوج زیبایی
کنارم هستی و هر شب به خوابم باز می آیی
اگرهرگز نمیخوابند دو چشم سرخ نمناکم
اگر در فکر چشمانت شکسته قلب غمناکم
ولی یاذم نخواهد رفت که یاد تو هنوز اینجاست
میان سایه روشن ها دل تنهای من تنهاست
 
  • Like
واکنش ها: m-s

fatam

عضو جدید
کاربر ممتاز
حقيقت...

حقيقت...

تقدير چنين بود؛

تو باشي و من هم...
تو خواهي و من هم...
تو آمدي، تنها...
تو ميروي، با او...
تو مي ماني، با او...

و اما من؛
مي آيم و مي مانم و مي سوزم و مي ميرم،
تنها... :cry:
 

fatam

عضو جدید
کاربر ممتاز
تقدير چنين بود، تقدير چنين است...

تقدير چنين بود، تقدير چنين است...

گر روزي ازم پرسي كه عشقت به كجا رفت؟ آن عشق گرانمايه جانت ز چرا رفت؟

گويم كه بر روي زمين گردش آن سرو خرامان،
او در پي دلدار ز هر سو،
او در پي معشوق به دامان خدا رفت.
اما چه كسي گفت كه او از بر من رفت؟
او در پي من رفت...

من در پي دلدار، من در پي معشوق، من در سفر روح، من در عجب عشق...
او در پي من، در پي دلدار.
من در پي او، در بر اين عشق.

تقدير چنين بود؛
او بي من و با من...
من بي تن و با عشق...

تقدير چنين بود؛
او بي من و با او...
من بي تن و بي روح، من بي من و بي او...

تقدير چنين است؛
در پي آن مرگ گرانمايه جانم،
با عشق و وصالش،
فردوس برين جايگه عشق قرينم...
الله نگهدارد از اين حس وزينم...

حال از چه بپرسي؟ از حال خرابم؟ از حال خرابش؟ از گذر از عشق؟
گويم گذر از من، حتي گذر از جان،
اما گذر از عشق نتوانم، نتوانم...

او در پس هر فكر و توانم،
او در پس هر ذكر و اميدم،
او در پس هر نور و خدايم،
من زنده به يادش،
با خاطره هايش...

اين است حقيقت...
تقدير چنين است....



 

fatam

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوستان؛
شعر بالا (پست قبليم) رو امروز گفتم...
معمولا مينويسم و شعر نميگم. ولي امروز ديگه چون داغون بودم اين اومد به قلمم... داستانه خودمه!
خوشحال ميشم اگه نظر يا پيشنهادي داريد بهم بگيد...


همين - يا حق
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز

امروز برگشتم بعد نزدیک 20 روز فک کنم ....


چه غیر منتظره بود برام استقبال باشگاه ...
ادم احساس مهم بودن بهش دست میده ...

سلام baroonearamesh عزیز! چه عجب از این طرفا! یادی از ما کردید! خیلی خوش اومدید.

باشگاه عزیز خدمتتان عرض کنم که رفتم تا یه کوچولو تنها باشم ...

دلم تنگ شد برگشتم ..
مرسی از فرش قرمزی که پهن کردی کلی ذوقیدم ....
 

m-s

عضو جدید
خدایاااااااااااااا کجایی؟ چرا از اون بالا به من لبخند می زنی؟؟؟؟


بازم شروع شد.....دوباره این بیماری......خسته شدم....خدا یه کاری کن....خستخ شدم ..می خوام بمیرم...الانم با مرده ها فرقی ندارم.


خداااااااااا...


بازم ممنونم که بد تر از این نشد.

بنده ی حقیر تو ...ام - اس
 

ali.mehrkish

عضو جدید
تو بگو 1 کلمه...
مگه میشه 1 کلمه درس خوند...
3هفته گذشته و ما اندر خم اسمونیم....
ای بابا.........
دلت خوشه به خدا.
..........
.............
الان فقط یک لیوان چای داغ میچسبه...
آی گفتی....
دلم میخواد فال حافظ بگیرم...
اما حافظ کجاست...
کاش بلد بودم از ته لیوان چای فالم رو بخونم...
اصلا مگه با چای هم فال میگیرن...
یا نه...
مگه به فال اعتقاد داری....
برو بابا...نصفه شبی دلت گرفته ها...
شب بخیر...
ای ای ای
صبح بخیر.
.
..
...
....
.....
ساعت12.00به وقت اتاقم.
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
همیشه دلم میخواست که بتونم بنویسم
ولی افسوس نتونستم بنویسم نتونستم یکی از صدها را بنویسم
میدونی وقتی که می نویسی انگار درد های دلت رو میریزی روی کاغذ
بعد مچاله میکنی میندازی توی سطل آشغال فراموشی ویه حس سبکی بهت دست میده فکر میکنی آزاد شدی ولی افسوس و صد فسوس
ای کاش لحظه هام رنگ تورو داشت
ای کاش
ای کاش
لعنت به این باید و نباید ها
 

fatam

عضو جدید
کاربر ممتاز
بازهم اين دلتنگي اومد به سراغم...
باز هم اشكهاي پي در پي...
باز هم اون بغض هميشگي...
باز هم يه شب جمعه ي ديگه...

دارم فكر ميكنم، به گذشته، به اولين ديدار..
شب جمعه بود...
شبي مثل امشب...
اونجا تو بودي و خدا... و اينجا، تو اين اتاق، جز خدا كسي نيست... حتي من هم نيستم...

دلم گرفته، دلم شديد گرفته...
حتي اين انجمن و اين بحثها، حتي تمام صفحات اينترنتي كه سر زدم هم نتونستن حواس منو پرت كنن، تو تمام اين لحظات، تو بودي، يادت، خاطراتت...
باور كن...

و ميدونم كه من هم هستم، در يادت، خاطرت، دعاهات...
ميدونم كه چشاي توام اشك بارونه...

............
.....................
...............................
................
.
.
.
حال خوبي ندارم...

شب خوش....
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
دارم نقش بازی میکنم ... از چیزی که هیچ موقع دوست نداشتم ..!!
حالا شدم یک بازیگر .... عجب بازیا داره این زندگی ....
ادا در میارم که هیچی نیست ... خوشحاله خوشحالم ....
میخندم اما انگار ته دلم .... اره خب اون بغض ته دلمو اگه هیچکی ندونه که خودم میدونم ... واسه خودم که نمتونم بازی کنم ....
گاهی اونبغض تکون میخوره ... گاهی یعنی شبا موقع خواب ... وقتی که دیگه نمتونم ذهنمو از فکر بهش فراری بدم ....اخه تموم روز هی خودمو سرگرم میکنم تا بغضه از جاش تکون نخوره ... اما موقع خواب دیگه کاریش نمیشه کرد ....
اون وقت اشکا کمکم میکنن ..... دوباره بالشم خیسه ..!!
یه مدته دیگه گریه نمیکنم به راحتی ... فقط بغض و خیره شدن به سقف ... تو اتاق تاریک ...... من و خاطره هام ....!!!

یه شب چشامو بستم .... دنیا بهشت شده بود ... پر از خوبی .... شادی ...
همه رنگای دنیا شاد بود .. همه چی خوب بود خوبتر از خوب .....ته دلم بغضی نبود ...
تو آسمونا بودم ....

بعد دوباره یه شب چشامو بستم ... صبح که پاشدم ....
دیدم ..... دیدم ..... همش خواب بوده .... یه رویای قشنگ ....

اما رویاش اونقدر قشنگ بود که واسه یه زندگی کافیه ....

حالا من موندم با یه رویای قشنگ و یک عمر زندگی ........!!!
 

ikilo666

عضو جدید
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شاید ده بار از جلوی هر ویترین گذشته ام. پیداش نمی کنم. اینو تو دلم می گویم. اما باز هم با یک امید واهی می گردم. گاهی خسته می شوم.مزه بادام تلخ تو دهنمه. باید یک کفش پیدا بشه. این همه کفش...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خیابان پر از آدم است٬ تاکسی پر از آدم است ٬ اتوبوس ٬تلویزیون ٬ فامیل ٬ همه آنها پر از آدم اند.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آدم های موجه ٬ آدم های در ظاهر خوب ٬ آدم های در ظاهر بد ٬ آدم های دماغ سر بالا ٬ آدم های اخمو ٬ آدم های همیشه خندان.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دنیا پر از آدم های جورواجور است٬ اما نمیشه هیچ کدام آنها را از قیافه شان شناخت.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]غرق می شوم در دنیای ظاهرها ٬ در دنیای قیافه ها...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آغاز همه اشتباه ها٬ که آدم ها را یا سیاه می بینیم یا سفید. یادمان می رود که ما خاکستری هستیم٬ بعضی هایمان کم رنگ ٬ بعضی هایمان پر رنگ.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دلم گرفته دلم واسه خودم تنگ شده دلم واسه خودم میسوزه نه می تونم این حقیقت تلخ رو بپذیرم نه می تونم انکارش کنم نه می تونم بهش بی توجه باشم.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]این یک نفرینه. این یک نفرینه. یک بادامه تلخ. بعضی ها وقتی مزه اشو حس می کنند زیر زبونشون اونو از دهنشون تف می کنند بیرون. بعضی ها قورتش می دهند و برای اینکه تلخی اش از یادشون بره یک بادام دیگه می خورند.بعضی ها این مزه تلخ رو حفظ می کنند .ما تنها هستیم .این را دیر می فهمیم. اصلا بهتره اینو نفهمیم. بعضی ها بعضی وقتا حس می کنند بعضی ها اصلا حسش نمی کنند و بعضی ها یک روزی اونو می بینند. نمیشه از دست بادام تلخ رها شد...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من مزه ها رو فراموش نمی کنم. خیلی تلاش می کنم. بادام های پیاپی می خورم اما همه اش تلخه...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]کفش ها رو نگاه می کنم. همیشه برای من کفش ها تعیین کننده بوده اند. کفش هایی به ظاهر خوب ٬ کفش های در ظاهر بد ٬ کفش های دماغ سر بالا ٬ کفش های اخمو ٬ کفش های همیشه خندان [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اما هیچ کدام از این کفش ها همیشه با تو نمی مونند.اگه خوب باشند واسه یک مدت پاهاتو از سرما گرما سنگ و شیشه حفظ می کنند. بعضی هاشون همیشه غر می زنند به انگشت های پات. شاید اصلا نبودند پاهات راحت تر نفس می کشیدند....[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نه اصلا چرا از این طرف می بینی شاید تو هستی که آنها را تنها می گذاری...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]این هم مهم نیست. مهم اینه که هر دو تنها می مانید. [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اونقدر دهنم تلخه که فکر می کنم بهتره خاطره کفش را از ذهنم بیرون کنم. این هم مزه ای است...[/FONT]
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
با خودم كه فكر مي كنم گاه به اين نتيجه مي رسم كه شايد دارم نقش بازي مي كنم. شايد من يك بازيگر بزرگ و قهارم و خودم خبر ندارم.
شايد من اصلا علاقه اي به پدر و مادرم ندارم و فقط وانمود مي كنم كه دوستشان دارم تا دلشان نشكند و گمان كنند كه پسر كوچكشان آنها را دوست دارد. شايد من هيچ دوستي نداشته باشم، شايد فكر مي كنم كه دوستاني دارم كه برايشان ارزش قائلم. شايد علاقه اي به سلامتيم ندارم و فقط دوست دارم نقش انسان هاي پاستوريزه را بازي كنم، شايد به همين خاطر است كه سراغ دخانيات و امثالهم نرفته ام! شايد نفرت تمام وجود مرا گرفته است و من از اين رو به آن اعتراف نمي كنم كه مي ترسم باور كنم فرزند خوانده شيطانم....شايد به راستي هيچ چيزي وجود خارجي ندرد و همه پيش يك پرده بزرگ نقش بازي مي كنيم...شايد كافكا راست مي گفت:
آيا جز فريبندگي چيز ديگري را مي شناسي؟ هرگاه فريبندگي نابود شود نمي تواني نگاه كني،يك ستون نمك خواهي شد.
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[FONT=&quot]خدا پشت و پناه دل تنگت، سلام...[/FONT]
[FONT=&quot]چی بگم؟...![/FONT]
[FONT=&quot]فکر می کنی حرفی دارم برای گفتن...! نه ...! اشتباه می کنی، اگه میگی: بگو...! [/FONT]
[FONT=&quot]خوب میدونم، خوب میدونی، تو سکوتم پر از فریادیه که عمری دوست داشتم به یکی بهتر از ماه بگم، به یکی که هر شب به درد دل این دلشکسته مثل مرهم و تسکین باشه ... به یکی که بشنوه، بفهمه...[/FONT]
[FONT=&quot]ولی صد حیف که باز دست روزگار، سیاه مشق خطوط سفید دل رو اینجوری تحریر کرد ...[/FONT]
[FONT=&quot]اما من اومدم بگم: خداحافظ گفتن، خداحافظ نوشتن کار من نیست آخه خیلی باهات ناگفته دارم اگه گریه بذاره مینویسم اگه مهلت بده روزگار یادت میارم، اگر گریه بذاره مینویسم کدوم لحظه تو رو از من جدا کرد...![/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]نگو اصلا نفهمیدی نگو نه...![/FONT]
[FONT=&quot]دیروز وقتی دوباره بارون اومد، روی شیشه‌ی اتاق تنهایی من ردپایی از خاطرات خیسم هک کرد، دوباره یادت منو ویرون کرد، دوباره یاد باد و بارون، رفیق تنهایی من، خیال سردمو داغون کرد، به خودم گفتم کاش بودی بودی و می‌دیدی، ای کاش بودی...![/FONT]
[FONT=&quot]ولی من اومدم باهات حرف بزنم، میدونم با اینکه نیستی اما هستی و میشنوی...![/FONT]
[FONT=&quot]یه عالمه باهات حرف نگفته دارم...خیلی خیلی دلتنگتم ...! قول بده منو ببخشی، به پروانه‌های خونه باغ قول بده، رو زخم کهنه‌ی من نمک نپاشی... باشه!
[/FONT]
[FONT=&quot]ميخوام باهات حرف بزنم ميخوام حرف بزنم...سكوت نكن[/FONT]
[FONT=&quot]اين سكوت لعنتي تمام ترنمهاي احساسم رو داره لگد مال ميكنه![/FONT]
[FONT=&quot]نميخوام اينطوري تموم بشه[/FONT]
[FONT=&quot]بزار برات حرف بزنم خودت ميدوني من گناهي ندارم[/FONT]
[FONT=&quot]وقتي تنهام ميذاري
[/FONT]
[FONT=&quot]اينهمه بارون دلتنگي فقط سهم من و درياي دلم ميشه![/FONT]
[FONT=&quot]دست دلت رو نذر تنهاييهام كن [/FONT]
[FONT=&quot]كه
[/FONT]
[FONT=&quot]خيلي بيقرارم!:cry:
[/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]
 

m-s

عضو جدید
سر در گم شدم.

سر در گم شدم.

چی بگم... خودمو داغون کردم که چی بشه خدا می دونه.


راهو اشتباه رفتم...


من دیگه پیش دکتره نمی رم.... من دیگه نمی خوام به قبلنا فکر کنم.


به خودم حق اشتباه کردنو میدم.



از امروز زندگیم عوض میشه. بهتر از قبل میشه.:redface:



ممنون خدا جون.:gol::heart::gol:
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من نه تنهایی رو میخواستم نه این همه دوری رو
همیشه وقتی میخوای نزدیک باشی, صمیمی باشی, ازت فاصله میگیرن ...

خدا مشکل کجاست ؟ چیه چرا ؟

دلم گرفته
خستم, خسته از این زندگی لعنتی ....

خدافظ !!!
 
بالا