دلم برای خودم تنگ میشود...

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
كودكي نكردم تا زودتر بزرگ شوم

و زمان چه دير مي گذشت !

امروز، سال ها آنچنان زود مي گذرند

كه تمام زندگي برايم ...

بچه بازي مي نمايد !!!


ميلاد تهراني
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبیه بارش ِ چترا رو کویر لحظه ها
شبیه ایست زمان توی مسیر لحظه ها

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]شبیه پر زدن ِ پرنده های بی نشون[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]توی آسمون تاریک و اسیر لحظه ها[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]مثه حکاکی ِ پاکی روی لوح هرزگی[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]اسم آزادی رو دیوار اجیر لحظه ها[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]مثه رویش ِ تبر رو تنه ی درخت شهر[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]مثه مردن ِ یه عمر با نوک تیر لحظه ها[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]مثه بودن ِ نبودن ِ تموم بودنا[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]نفس زندگی و غروب پیر لحظه ها[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]شبیه شادیهای مسخره با رنگ سیاه[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]یه تولد دیگه تو مرگ و میر لحظه ها[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]حرف کارهای بزرگ میون بیهودگی ِ[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]شب نحس ِآخرین روز حقیر لحظه ها...[/FONT]
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
خانه از سکوت مادر خالی از هرگونه تد بیربود
تا که روزی پدر هم رفت تا که خالی از تبسم شد

خانه مثل سکوت خاموش است در فضای مبهم غربت
مثل تک قلم روی میز یا که نقطه ای به روی کاغذ
خانه از نور تاریک است در فضای کهنه ی سیاهی ها
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز


همه ی آخرهایم مالِ تو !

بگذار یکبار دیگر از اول شروع کنم

خودم را ...

خودی را که در این سالهای دراز در هیاهوی با تو بودن گم شد ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
پلکهایش را روی هم گذاشت

برای یک لحظه

به هیچ چیز فکر نکرد

می خواست مرا تمام کند !

.

.

.

همچون یک هوای مه آلود

غرق ابهام بودم

نه شروعی نه پایانی ...

.

.

.


محو یک رویا

خیلی هم سخت نیست

توی این همه ابهام

من گم بودم ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
مي‌خواهم آب شوم
در گستره افق
آن‌جا که دريا به آخر مي‌رسد
و آسمان آغاز مي‌شود

مي‌خواهم با هر‌آن‌چه مرا در برگرفته، يکي شوم!

حس مي‌کنم و مي‌دانم
دست مي‌سايم و مي‌ترسم
باور مي‌کنم و اميدوارم
که هيچ‌چيز با آن به عناد برنخيزد

مي‌خواهم آب شوم
در گستره افق
آن‌جا که دريا به آخر مي‌رسد
و آسمان آغاز مي‌شود...

 

tirmah

عضو جدید
دلم برای پاکی کودکانه
دلم برای عاشقانه ها
نه برای گنجشک پا شکسته ی همسایه
دلم برای تو ای نفس که گرفتی تنفس سحری را
دلم برای تمام خاطراتم

تنگ می شود
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
برايت دعا مي كنم

هرباركه پرنده اي مي بينم ...

هرباركه مردم بي تفاوت ازكنارم مي گذرند ...

وهرباركه نفس مي كشم !

برايت دعامي كنم

تابه آن چه مي خواهي برسي ...

اودرخت هاراقطع مي كند

براي ساختن پرچم هاي ...

حفاظت ازمحيط زيست !!!

من باعشق پودرمي شوم...زنگ مي زنم ...

توباعشق، طلاي خالص مي شوي !

عشق ازمن ديه مي گيرد ...

اماتو ...

بيمه ي شخص ثالث مي شوي !!!

صداي آژيرآتش نشاني مي آيد ...

دلم به حال خودم

مي سوزد ...!


 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز


نیمکت خالیه. نیمکت ما خالیه. دوباره دارم می گذرم.می گذرم از کنار خاطره ها و دلم پره از تنهایی.
دوباره جای خالی تو، دوباره دلتنگی، دوباره تنهایی.تمام وجودم لبریز تنهایی شده و تو بی اعتنا، ساکت و آروم رفتی. کاش رفتنت برگشتی داشت.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
غربت من هر چی که هست از با تو بودن بهتره
آخر خط زندگی این نفسای آخره
وقتی دارم با هر نفس از این زمونه سیر می شم
وقتی با یه زخم زبون از این و اون دلگیر میشم
این آخر راهه دیگه باید که تنها بمیرم
تنها تو اوج بی کسی تو غربت آروم بگیرم
باید برم باید برم باید که بی تو بپرم
آخ که چه سنگین می زنه این نفسای آخرم
سکوت من نشونه ی رضایتم نیست میدونی
گلایه هامو میتونی از توی چشمام بخونی
بگو آخه جرمم چیه که باید اینجور بسوزم
هیچی نگم داد نزنم لبامو روهم بدوزم
در به در غزل فروش منم که گیتار میزنم
با هرنگاه به عکست انگار من خودمو دار می زنم
نفرین به عشق به عاشقی نفرین به بخت و سر نوشت
به اون نگاه که عشقتو تو سرنوشت من نوشت
نفرین به من نفرین به تو نفرین به عشق من و تو
به ساده بودن من و به اون دل سیاه تو
نفرین به عشق به عاشقی نفرین به بخت و سر نوشت
به اون نگاه که عشقتو تو سرنوشت من نوشت
نفرین به من نفرین به تو نفرین به عشق من و تو
به ساده بودن من و به اون دل سیاه تو
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
قلمی در دستم

شاهد, رقص اقاقی هستم
عاشق, بارانم
مست, بویش هستم
را می بوسمباد
رعد را می بینم
برق را می خوانم
یاس را می بویم
عاشقی سرمستم ...

 
آخرین ویرایش:

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
شيشه ای می شكند... يك نفر می پرسد...چرا شيشه شكست؟ مادر می گويد...
شايد اين رفع بلاست. يك نفر زمزمه كرد...باد سرد وحشی مثل يك كودك شيطان آمد.
شيشه ی پنجره را زود شكست. كاش امشب كه دلم مثل آن شيشه ی مغرور
شكست، عابری خنده كنان می آمد... تكه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر
دل تنگم مي شد... اما امشب ديدم... هيچ كس هيچ نگفت غصه ام را نشنيد...
از خودم می پرسم آيا ارزش قلب من از شيشه ی پنجره هم كمتر است؟
دل من سخت شكست اما، هيچ كس هيچ نگفت و نپرسيد چرا!!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینبار هم با گفتن "دیگری" از تو فرار می کنم !

"من" در من بالا و پایین می رود ...

و "هیچ کداممان" را مدام مرور می کند ...

سر به سر هر چه" شخص های جمعی" می گذارد که فعل می شوند !

بین من و تو

و دیگری که نیست همیشه مفرد می ماند

و همیشه غایب ...

من همچنان دنبال توی غیر رسمی می گردد

که بدون هيچ رودربايستي جای "شما" باشد !!!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
می توانم فرشته ای باشم، برای تو، برای همه ی آنهایی که دوستشان دارم !

می توانم آنقدر زیبا بخندم که ندانند شاید همان دم، در آن لحظات، اشکی به روی گونه هایم چکید ...

می توانم کودک شاد و سربه راهی باشم برای دل شکسته ی مادرم و دستان خسته ی مردی که پدری مهربان است ...

من می توانم باشم، هر آنکه دیگران می خواهند و شاد می شوند اگر که آن باشم...اما، آنچه را که می دانم نبودن هر آنکه می توانم باشد است و بودن هر آنکه نباید باشم ...!
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
بین این همه غریبه
تو به آشنا می مونی
حرفای تلخی که دارم
من نگفته ، تو می دونی
من پر از حرفای تازه
عاشق گفتن و گفتن
تو با درد من غریبه
اما تشنه ی شنفتن
صدای ترد شکستن
مثل گریه با صدامه
تلخی هق هق گریه
طعم سرد خنده هامه
گرمی دست نوازشگر تو
مرهم زخمای کهنه ی منه
تپش چشمه ی خون تو رگ من
تشنه ی همیشه با تو بودنه
ململ ابری دستات
پر رحمت مثل بارون
سکت نجیب چشمات
پر غربت بیابون
واسه اینتن برهنه
ناز دست تو لباسه
حس گرم با تو بودن
مثل رؤیا ناشناسه
مثل حس کردن و دیدن
عاشق منظره هایی
دشمن ساده و پاک
پرده ی پنجره هایی

 

linux_0011

عضو جدید
کودک که بودم آرزوهایی داشتم که در ذهن بزرگترها جا نمی شد

و امروز آرزوهای دارم که در ذهن کودکان جا نمی شود
من آیا تمام زندگی را بر عکس پیمودم یا ...؟؟
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
هوا سرد می شود و دیگر تفاوتی ندارد کجا هستم ...

سرد می شود و سر انگشتان صورتی ام تیر می کشند !

چه بیگانه می وزد باد ، از کجا می آید و به کجا می رود

نمی دانم ...

می برد، هر چه در نفس هایم هست !

می برد و من اعتراضی ندارم ...

اوهام سیب های سرخ و میوه های سخت کاج بر من فرو می ریزد ...

درخت را می نگرم که بغض کرده

سرم را پایین می اندازم ، شرمسار ...

باد

از سر نو ، یک تنه دست هایم را می کشد ...

روح در من نیست ...

هیچ نیست !

غرق بغض است درخت

و من خشکیده ام چون او ...!
 

linux_0011

عضو جدید
اگر چه نزد شما تشنه سخن بودم​

كسي كه حرف دلش را نگفت من بودم

دلم براي خودم تنگ مي شود آري :
هميشه بي خبر از حال خويشتن بودم

نشد جواب بگيرم سلامهايم را
هر آنچه شيفته تر از پي شدن بودم

چگونه شرح دهم عمق خستگي ها را
اشاره اي كنم : انگار كوه كن بودم

من آن زلال پرستم در آبِ گند زمان
كه فكر صافي آبي چنين لجن بودم

غريب بودم و گشتم غريب تر اما
دلم خوش است كه در غربتِ وطن بودم

 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنجا که مسیر طوفانی ست ...

آنگاه که حس به چپ ، حقیقت به راست می رود !

صلاح نیست آسمان را فراموش کنی و به واقعیت پوزخند بزنی !

هرچند که

در میان سلسله ای هندسه وار ...

دچار تناقضی ناب ...

و تشخیصی عبوس ...

شده باشی ...!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم




برای کسی تنگ است


که همچو کودک معصومی


دلش برای دلم می سوخت


و مهربانی را ،


کردنثار من


کسی که بی من ماند


کسی که با من نیست


کسی.....
دگركافیست...
 

shabe sarab

عضو جدید
دلم برای معصومیت وعشق پاکم تنگ می شود دیگر اشکی برایم نمانده است بیچاره چشمانم که روزی به امید به دست اوردنش می گریست وحال باید برای از دست دادنش بگرید :gol::gol::gol::gol:

غرور من که به ملک سخن خدایی کرد
دریغ در طلب اشنایی تو
وفا و عشق تو را چون گدا گدایی کرد
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنهایی بزرگ
تنهایی بزرگ
دست مرا بگیر و ببر تا سقوط ماه
تا لحظه های گاه به گاه گل و گیاه
حتی اگر نباشی می آفرینمت
گاهی به عمد
گاهی به اشتباه ...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیا عزیز من

می خواهیم حسابمان را صاف کنیم !

این چرتکه

این من

و این تو ...

تمام سالهای بودنت را پس می دهم

دلم را پس می گیرم ...

تمام دلهره ها و ترس نیامدنت را پس می دهم

غم شیرینم را می ستانم !

تمام خاطرات ، طعم حضورت را پس می دهم

نگاهم را تا ابد باز پس می گیرم ...

انتظار آمدنت را

صدایت را

برق چشمانت را

هر آنچه از تو در من است باز می گردانم ...

اما عزیز من

من را به من باز گردان ...

التماس می کنم !!!
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
در تب هذیانیش
با خویش می پیچد،
وز هراسی کور
پنهان می شود
در بستر شب
باد،
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
ابرو به هم کشید و مرا گفت
دیگر شکار تازه نداری ؟
اینان ،‌ تمام ، نقش و نگارند
جز رنگ و بوی غازه نداری ؟
دوشیزه یی بیار که او را
حاجت به رنگ و بوی نباشد
وان آب و رنگ ساختگی را
با رنگش آبروی نباشد
دوشیزه یی بیار دل انگیز
زیبا و شوخ کام نداده
بر لعل آبدار هوس ریز
از شوق کس نشان ننهاده
افسون به کار بستم و نیرنگ
تا دختری به چنگ من افتاد
یک باغ ، لطف و گرمی و خوبی
ز انگشت پای تا به سرش بود
دیگر چه گویمت که چه آفت
پستان و سینه و کمرش بود
بزمی تمام چیدم و آنگاه
آن مرد را به معرکه خواندم
مشکین غزال چشم سیه را
نزدیک خرس پیر نشاندم
گفتم ببین !‌ که د همه ی عمر
هرگز چنین شکار ندیدی
از هیچ باغ و هیچ گلستان
اینسان گل شمفته نچیدی
زان پس به او سپردم و رفتم
مرغ شکسته بال و پری را
پشت دری نشستم و دیدم
رنج تلاش بی ثمری را
پاسی ز شب گذشت و برون شد
شادان که وه !‌ چه پرهنری تو
این زر بگیر کز پی پاداش
شایان مزد بیشتری تو
این گفت و گو نرفته به پایان
بر دخترک مرا نظر افتاد
زان شکوه ها که در نگهش بود
گفتی به جان من شرر افتاد
آن گونه گشت حال که گفتم
کوبم به فرق مرد ، زرش را
کای اژدها !‌ بیا و زر خویش
بستان و باز ده گهرش را
دیو درون نهیب به من زد
کاین زر تو را وسیله ی نان است
بنهفتمش به کیسه و بستم
زیرا زر است و بسته به جان است
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
وارونه افتاده بودم !

و ابتدای جهان گم شده بود ...

دست و پا می زدم

برای رسیدن ...

بی آن که بدانم

بیهوده

بیهوده

بیهوده می کوشم !

بستری بود جهان

نه به وسعت دست هایم

و خوابگاهی

نه به وسعت خوابهایم ...

حتی شعر یاری ام نمی داد !

حتی ....
 
Similar threads

Similar threads

بالا