شهید مورد علاقه تو کیه؟+عکس

Mahdi JooN

عضو جدید
دايي ام.....19 ساله بودند كه شهيد شدند...

الان عكس ندارم بزارم خوب...بعدي عكسشون را ميزارم....
 
  • Like
واکنش ها: FZ.H
جزئیات تازه‌ای از ماجرای شهادت محسن روح‌الامینی، یادداشتی تکان‌دهنده از سردار علایی



سید سراج‌الدین میردامادی، از روزنامه‌نگاران ایرانی خارج از کشور، در وبلاگ خود یادداشتی را منتشر کرده که نویسنده‌ی آن سردار حسین علایی، از فرماندهان سابق جنگ و از مشاوران سید محمد خاتمی در زمان ریاست‌جمهوری وی است. در این وبلاگ توضیح داده شده که این یادداشت برای انتشار به روزنامه‌های داخلی داده شده، اما مطبوعات از انتشار آن امتناع ورزیده‌اند. متن کامل یادداشت علایی درباره‌ی محسن روح‌الامینی، شهید جنبش سبز، را در ادامه می‌خوانید.




بسم الله الرحمن الرحیم​

بعد از ظهر روز پنجشنبه اول مردادماه سال ۱۳۸۸ که مصادف شد با بازگشایی دوباره پیامک‌ها، پیامی به من رسید مبنی بر این‌که فرزند ۲۵ ساله دوست عزیزم، آقای دکتر عبدالحسین روح‌الامینی که در اعتراضات روز ۱۸ تیرماه سال جاری دستگیر و زندانی شده بود، در زندان کشته شده و فردا تشییع جنازه وی برگزار خواهد شد.

بسیار متعجب شدم. زیرا آقای روح‌الامینی را که از سالیان دراز می‌شناسم، فردی انقلابی، مؤمن و متعهد و همیشه در خدمت نظام جمهوری اسلامی بوده است. او از کسانی است که برای سرنگونی رژیم طاغوت تلاش زیادی کرده است.

تعجب من بیشتر از آن جهت بود که چگونه ممکن است جوانی آن هم از خانواده‌ای شناخته شده، در جمهوری اسلامی دستگیر و سپس پس از دو هفته جنازه او تحویل خانواده‌اش گردد!

صبح جمعه دوم مرداد ۱۳۸۸ به منظور شرکت در مراسم تشییع جنازه وی به درب منزل ایشان واقع در خیابان نصرت، کوچه بهشت رفتم. دیدم همه افرادی که در این مراسم حضور دارند، انسان‌های مؤمن و اکثر آن‌ها از فداکاران نظام اسلامی در دوران دفاع مقدس و پس از آن بوده‌اند. افرادی که هم‌اکنون مسؤلیت‌های مهمی در کشور دارند نیز مانند آقایان احمد توکلی و حسین فدایی از نمایندگان مجلس، محسن رضایی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام، شهاب‌الدین صدر رییس سازمان نظام پزشکی، حسین محمدی از دفتر رهبری، رجبی معمار رییس شبکه پنج سیما، علی عسگری معاون فنی صدا و سیما و نیز برخی از سرداران دوران دفاع مقدس در مراسم تشییع و خاکسپاری حضور داشتند.

به آقای روح‌الامینی تسلیت گفتم و در اتوبوس به همراه وی عازم بهشت زهرا شدم. در مسیر راه، او ماجرای اتفاق افتاده برای فرزندش را این گونه برایم تشریح کرد:

بر اساس اطلاعات دریافتی این دو روزه، محسن را در روز پنجشنبه ۱۸ تیرماه، افراد لباس‌شخصی دستگیر و او را به همراه جمعی دیگر از جوانان دستگیرشده، به ساختمان نیروی انتظامی تهران بزرگ واقع در خیابان کارگر در نزدیک میدان انقلاب برده و صبح روز جمعه ۱۹ تیرماه آن‌ها را با تعدادی اتوبوس به دو مقصد زندان اوین و اردوگاه کهریزک منتقل می‌نمایند.

سپس این آیه قرآن را قرائت کرد: و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله و کان الله غفوراً رحیما (سوره نساء - آیه ۱۰۰)

و ادامه داد: من از روز دستگیری وی، به هر کجا که مراجعه کردم، پاسخی به من ندادند. نیروی انتظامی، سپاه، وزارت اطلاعات و قوه قضاییه هر کدام از خود سلب مسؤلیت می‌کردند. دو هفته را این گونه سپری کردم. به هر کجا سر می‌زدم، با دیوار بلندی از ناامیدی روبه‌رو می‌شدم.

تا این‌که دلالی پیدا شد و گفت اگر چهار میلیون تومان به من بپردازید، ترتیب ملاقات شما را با فرزندتان می‌دهم. در روز مبعث در حسینیه امام خمینی (ره) و در دیدار مسؤولین کشور با رهبری، این موضوع را با وزیر اطلاعات که در ملاقات حضور داشت، مطرح کردم تا در مورد آن فرد دلال تحقیق کنند. شماره‌های خود را نیر به وزیر اطلاعات دادم تا اگر نیاز به اطلاعات بیشتری داشت، بتواند با من تماس بگیرد.

از وزیر اطلاعات خبری نشد تا آن‌که دو روز بعد یعنی چهارشنبه بعد از ظهر، فردی به دفتر کار من زنگ زد و به من گفت شما که از مسؤولین هستید و دارای پاسپورت سبز نیز می‌باشید، چرا سراغ پسرتان را نمی‌گیرید. گفتم من دو هفته است که به دنبال اویم و هیچ کس از وی خبری نمی‌دهد.

او به من گفت به شما تسلیت عرض می‌کنم. من فکر کردم که می‌خواهد بلوف بزند و مرا بترساند. بعد دیدم که نشانی محلی را که باید به دنبال او بروم، می‌دهد. راه افتادم و به پزشکی قانونی رفتم.

مشخص شد که فرزندم را وقتی که گرفته‌اند، مورد ضرب و شتم شدید قرار داده و او را مجروح کرده‌اند. جنازه‌اش را که دیدم، متوجه شدم که دهانش را خرد کرده‌اند.

فرزندم انسان صادقی بود. دروغ نمی‌گفت. مطمئنم هر چه از او سؤال کرده‌اند، درست پاسخ داده است. آن‌ها احتمالاً نتوانسته‌اند صداقت او را تحمل کنند و وی را به شدت کتک زده و زیر شکنجه کشته‌اند.

با عنایت مسؤولین، پرونده پزشکی او را مطالعه کردم. محل فوت او را لاک گرفته بودند. مشخص شد که بعد از مجروح شدن، به او نرسیده‌اند تا خون او عفونی شده و دچار تب شدید بالای ۴۰ درجه گردیده و از شدت تب، دچار بیماری مننژیت شده است.

او را ساعت سه و نیم بعد از ظهر چهارشنبه به عنوان فرد مجهول‌الهویه به بیمارستان شهدای تجریش منتقل و صبح روز پنجشنبه جسد او را به سردخانه تحویل می‌دهند. آن‌ها پس از یک هفته ما را در جریان قتل فرزندم قرار دادند. برای تحویل جسد، از ما تعهد گرفتند که شکایتی از کسی نداریم.

ابتدا اجازه تشییع جنازه در جلوی منزل نمی‌دادند و بهانه می‌آوردند که خانه شما، نزدیک دانشگاه تهران و محل برگزاری نماز جمعه است و ممکن است مردم به آن بپیوندند و مشکلاتی ایجاد شود. من گفتم که وقت برگزاری نماز جمعه هنگام ظهر است و ما صبح او را تشییع خواهیم کرد و وقت زیادی نخواهد گرفت و با نماز جمعه تداخل ندارد.

بالاخره با تعهد من و آقای ضرغامی رییس سازمان صدا و سیما که افراد زیادی مطلع نخواهند شد و افرادی هم که خواهند آمد همه طرفداران نظام هستند، با این شرط که تشییع در جلوی منزل زیاد طول نکشد و بجز لا اله الا الله شعار دیگری داده نشود، اجازه دادند تا مراسم تشییع برگزار شود.

مادرش از لحظه اول اطلاع از مرگ فرزند، فقط می‌گفت: محسن من که رفت، به فکر محسن‌های مردم باشید.

آقای روح‌الامینی که به هنگام خاکسپاری فرزندش، چفیه بسیجی را هم‌چنان بر گردن داشت، آن را به من نشان داد و گفت: امروز این چفیه را بر گردن چه کسانی انداخته‌اند. کسانی که کار آن‌ها دستگیری و احیاناً کشتن مردم شده است. آیا ما از جمهوری اسلامی این وضع را می‌خواستیم؟

من رفیق شهید دقایقی هستم. هیچ گاه لبخند او را از یاد نمی‌برم. او با لبخند خود از اسرای بعثی عراقی و از فرماندهان جنایتکار آن‌ها و نیز از فراریان از رژیم بعثی، مجاهدانی را ساخت که لشکر بدر را به وجود آوردند و باعث آزادی عراق از دست صدام حسین شدند.

به یاد دارم که در سال‌های اولیه پیروزی انقلاب وقتی که احسان طبری تئوریسین حزب توده به زندان افتاد، پس از مدتی او اندیشه مارکسیسم را نقد کرد؛ زیرا با محبت با او رفتار شد. ولی اکنون بسیج را به جایی رسانده‌اند که جوان سالم حزب‌اللهی را دستگیر می‌کنند و جنازه او را تحویل خانواده‌اش می‌دهند. آن هم تعهد می‌گیرند که کفن و دفن به گونه‌ای باشد که اتفاقی نیفتد. آیا نظام آن قدر ضعیف شده است که از یک تشییع جنازه ساده می‌ترسد؟

دیشب آقای لنکرانی وزیر بهداشت برای تسلیت به منزل ما آمده بود، می‌گفت: به خاطر مبارزه با بیماری‌های عفونی و مننژیت در زندان‌ها، ظرف این چند روز، بیش از دو هزار آمپول پنی‌سیلین بسیار قوی و آمپول‌های ضد مننژیت به زندان‌های تهران فرستاده‌ایم. با گفتن این جمله، نگران وضعیت سلامت سایر زندانیان سیاسی شدم.

او می‌گفت: در نظر دارم یک گروه NGO تشکیل دهم تا بتواند از حقوق اولیه زندانیان، دفاع نماید. برای مثال وقتی کسی را می‌گیرند، حداقل به خانواده او اطلاع دهند که دستگیر شده ودر زندان است تا خانواده‌‌ها از نگرانی تا حدودی بیرون بیایند؛ نه این که در بلاتکلیفی به سر ببرند. بتوانند برای زندانی خود وکیل بگیرند و از حقوق قانونی او دفاع نمایند. مطمئن باشند که در زندان سلامت بازداشت‌شدگان حفظ می‌شود و آن‌ها در خطر جانی قرار ندارند.

با شنیدن این سخنان به یاد این آیه قرآن افتادم: و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیه سلطانا (اسراء - ۳۳)

البته ایشان از لطف‌هایی که به وی شده بود نیز مطالبی را بیان کرد. او می‌گفت بعد از این‌که متوجه شدند که من در دولت نهم رییس انستیتو پاستور و مشاور وزیر بهداشت بوده و قبلاً نیز عضو شورای مرکزی جمعیت ایثارگران بوده‌ام، هم اجازه دادند که به همراه یکی از دوستان پزشک پرونده پزشکی فرزندم را ببینم و هم پول قبر را از من نگرفتند و اجازه دادند که فرزندم را در قطعه ۲۲۲ که نزدیک به مزار شهدا واقع شده است دفن نمایم؛ تا مادرش که هر شب جمعه به زیارت شهدا به خصوص شهدای هفتم تیر می‌رفته است، بتواند با فاصله کمی بر سر قبر فرزندش حاضر شود.

آن‌ها یک قبر اضافه هم به ما مرحمت فرمودند و در یک قبر دوطبقه فرزندم را به خاک سپردیم. او به طنز برایم می‌گفت: یکی بخر دو تا ببر.

در پایان مراسم، او با قدرت روحی بسیار بر سر قبر فرزندش خطاب به حاضرین سخنانی را ایراد کرد و با تسلط بسیار بر خود، در انتها گفت: إنا لله و إنا إلیه راجعون.

حسین علایی
جمعه، دوم مردادماه
سال ۱۳۸۸

منبع
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
نکند در رختخواب ذلت بمیرید که حسین (ع)در نبرد شهید شد.مبادا در غفلت بمیرید که علی (ع)در محراب شهید شد.
شهید علیرضا موحد دانش
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
عملیات مرصاد
یاد و خاطره تمام دلیر مردانی که در عملیات مرصاد شجاعانه در برابر منافقین ایستادند گرامی باد.
عملیات فروغ جاویدان و خشم احزاب مختلف
از نکات برجسته این عملیات این بود که کلیه گروهها و شخصیت های ضد انقلاب که در خارج از کشور به سر می بردند،رجوی را به خاطر این عملیات احمقانه و به کشتارگاه فرستادن هزاران نیروی خود سرزنش کرده و آن را محکوم کردند.
منافقین در جریان عملیات مرصاد از تانکهای برزیلی که دارای چرخهای لاستیکی و سرعت120کیلومتر در ساعت بود و مخصوص جنگهای خیابانی و در آمریکای لاتین ساخته شده بود،استفاده کردند.
سازمان مجاهدین خلق آمار کشته های خود را در عملیات فروغ جاویدان 1274تن اعلام کرد.
در عملیات پیروزمندانه مرصاد بیش از پنج هزار نفر از منافقین و نیروهای بعثی به هلاکت رسیدند.
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
واقعا جای همه شهدا خالیه اگه الان بودن و میدیدن ...
واقعا ازشون باید خجالت کشید
 

mohandeseit

دستیار مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
کاربر ممتاز
آي شهدا آي شهدا منم ببريد منم ببريد* ياد و خاطره ي آن همه جانفشاني را در روزهايي كه مصادف با روز پاسدار و جانباز هست گرامي ميداريم.
 
نوروز: رامین قهرمانی 15 روز بعد از اینکه با پای خود برای اثبات بیگناهیش رفته بود، با بدنی که آثار شکنجه بر آن نمایان بود، از زندان آزاد و پس از دو روز بر اثر جراحات وارده در آغوش مادر به شهادت رسید. به گزارش خبرنگار نوروز، در درگیری های روزهای پس از انتخابات، ماموران از طریق دوربین مداربسته یک بانک چهره رامین قهرمانی را شناسایی شده وبرای دستگیری وی به منزلش مراجعه می کنند.
به دلیل عدم حضور رامین قهرمانی در منزل ماموران به مادر او می گویند که فرزندش هرچه زودتر خود را معرفی کند.
مادرشهید قهرمانی نیز با استناد به بیگناهی پسرش و با این استدلال که فرزندش کاری جز اعتراض آرام انجام نداده است، همراه با او به محلی که ماموران گفته بودند مراجعه می کند.
این گزارش می افزاید رامین قهرمانی 15 روز بعد از اینکه با پای خود برای دفای از بیگناهیش رفته بود، با بدنی که آثار شکنجه بر آن نمایان بود، از زندان آزاد میشود.
او پس از آزادی به مادرش گفته که چندین روز از پا او را آویزان کرده اند. شهید رامین قهرمانی پس از آزادی به دلیل لخته های خون موجود در سینه اش در بیمارستان بستری و به شهادت میرسد.
خانواده قهرمانی تحت فشار شدید برای منع انتشار خبر شهادت فرزندشان هستند. آنها تحت تدابیر شدید امنیتی فرزند خود را به خاک سپردند. تا جایی که پس از مراسم خاکسپاری به دلیل تهدیدات نیروهای امنیتی مبنی بر اینکه سر مزار فرزند شهیدشان حق ندارند با صدای بلند گریه کنند و شیون سردهند، 5 نفر از اعضای فامیل او دچار فشارهای عصبی شدید شده تا جایی که برخی از آنها کارشان به بیمارستان کشیده شده است.
شهید رامین قهرمانی متولد سال 1358 بوده و محل سکونت وی در خیابان شهرآرا است.


منبع
 

mohandeseit

دستیار مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
کاربر ممتاز
شهادت هنر مردان خداست. امام خميني (ره)******اين تاپيك كمي بيش از حد سياسي شده و منزلت شهدا مثل قبل رعايت نميشه و در واقع اينجا عقده هاي سياسي باز ميشه كه بايد رعايت بشه.
 

haj morteza

عضو جدید
کاربر ممتاز

همه هستند......

حاج همت،آقا مهدی باکری،آقا مهدی زین الدین.......


 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون داداش گلم بابت این عکس قشنگ.یاد همت و باکری و زین الدین و تمام شهدا گرامی.
 

علی رضا1111

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اسم عبد الحسین
فامیل برونسی
شغل کارگر بنا
اخرین سمت فرمانده تیپ هجده جواد الئمه ع

تاریخ تولد1321
شهادت23/12/1363
محل شهادت عملیات بدر
بدن مقدس شهید بنا به ارزوی دیرینه اش مفقودالاثر شد
مزار مشهد

لطفا پست بعدم رو حتما حتما بخونید
 

علی رضا1111

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
...این شخصیت برجسته حتی در لباس یک کارگر به میدان جنگ امدند این استا عبد الحسین برونسی قبل از انقلاب یک بنا بود وبا بنده هم مرتبط بود شرح حالش رانوشته اند من توصیه میکنم و واقعا دوست میدارم شما ها بخوانید اسم این کتاب خاک های نرم کوشک است و قشنگ هم نوشته شده است

از فرمایشات رهبر عزیزمان در جمع فیلم سازان تلویزیون26/2/1385
 

علی رضا1111

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بچه ها ودوستان
فقط یه کلام اگه این کتاب رو نخونید از جیبتون رفته
خیییییییییییییییییییییییییییییییییلی قشنگه و ابعاد زیبای زندگی شهید برونسی رو نمایان کرده
واقعا زیبای
قیمتش هم 3 هزار تومنه

کلام اخر
یادتون نره ها
التماس دعا

فعلا
یاعلی
 

haj morteza

عضو جدید
کاربر ممتاز
سردار شهید مهدی خندان





سعيد قاسمى؛ مسؤول وقت واحد اطلاعات لشكر 27 محمد رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏گويد:
«... گرماگرم عمليات والفجر يك، به گمانم روز دوم يا سوم بود و داشتيم توى خط، به اوضاع رسيدگى مى‏كرديم. توپخانه سپاه چهارم ارتش بعث هم مثل ريگ، روى سر بچه‏ها آتش مى‏ريخت. رفته بوديم سمت بچه‏هاى گردان مقداد. آنجا، من بودم، «مهدى خندان»، «مجيد زادبود»»
با يكى دوتاى ديگر از دوستان زير آن آتش سنگين، ناگهان ديديم يكى از اين وانت تويوتاهاى قديمى معروف به «لگنى»، دارد گرد و خاك كنان و بكوب، مى‏آيد جلو. همچين كه راننده‏اش زد روى ترمز، در طرف شاگرد باز شد و وسط آن گرد و خاك، ديديم حاج همت است كه آمده پيش ما. يك دم توى دلم گفتم: يا امام زمان! همين يكى را كم داشتيم، حالا بيا و درستش كن.
حاجى تا از ماشين پياده شد، بناى شلوغ بازار رايج‏اش را گذاشت و رو به ما گفت: آهاى! ببينم، اين جا چه خبره؟ من پشت بى‏سيم قبض روح شدم، چرا كسى جواب درست و حسابى به من نمى‏ده؟
خلاصه، او داشت هيمن‏طور شلوغ مى‏كرد و ما داشتيم از ترس پس مى‏افتاديم كه خدايا؛ نكند اين وسط يك تير يا تركش سرگردان، بلايى سرش بياورد. مهدى خندان كه از حال و روز ما با خبر بود، يواشكى چشمكى به ما زد و گفت: شماها فقط سرش‏رو گرم كنيد، خودم مى‏دونم چه نسخه‏اى براش بپيچم. ما هم رفتيم جلو و شروع كرديم به پرسيدن سؤال‏هاى سر كارى از همت. مثل: شما بگو از قرارگاه نجف چه خبر؟... اوضاع قرارگاه خاتم در چه حاله؟ و... اين جور اباطيل. در همين گير و دار، يك وانت تويوتاى عبورى، داشت از آنجا مى‏رفت سمت عقب. كمى كه مانده بود اين وانت به ما برسد، مهدى خندان كه يواشكى پشت سر حاجى رفته بود، دو دستى او را بغل زد و بعد، به دو رفت طرف وانت عبورى. همت كه توى گيره بازوهاى خندان قفل شده بود، وسط زمين و آسمان داد و هوار مى‏زد: ولم كن! بذارم زمين مهدى، دارم به تو تكليف شرعى مى‏كنم.
ولى خندان گوشش به اين حرف‏ها بدهكار نبود. سريع حاجى را انداخت پشت همان وانت در حال حركت و بعد، در حالى كه به نشانه خداحافظى برايش دست تكان مى‏داد، با لبخند گفت:«حاجى جون، چرا تو بايست به ما تكليف كنى؟ تكليف ما رو سيدالشهداءعليه السلام خيلى وقته كه معلوم كرده
 

mohandeseit

دستیار مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
کاربر ممتاز
ياد و خاطره هشت بسيجي شهيد را در آستانه چهلمين روز شهادتشان گرامي ميداريم.بسيجياني كه براي تامين امنيت مردم در وقايع پس از انتخابات به شهادت رسيدند و نشان دادند كه فرزندان انقلاب هميشه در صحنه هستند و براي حفظ اين نظام و ارزشها تا پاي جان مي جنگند.
 
  • Like
واکنش ها: FZ.H

علی رضا1111

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ه ای همیشه ٬ وسوسه واژه ها ی من
هر لحظه ٬ ذوق گفتن شعری برای من
هر روز ٬ چشمهای مرا ٬ میزنی کلید
هر لحظه ٬ در برابر من٬ می شوی شهید
هر روز٬ تکه ٬ تکه٬ شده تا زه می شوی
در خلق٬ بیش و بیشتر٬ آوازه می شوی
روح تو چشمه ای است که در خاک جاری است
روحی که خاک در جر یا نش بهاری است
تو کیستی ؟ که وسوسه های ٬ نگاه تو
چو ن آسمان ٬ در آینه و آ ب ٬ جار ی است
از انعکا س چشم کی ٬ آ بی است آسمان ؟
این رنگ چشم کیست که اینگو نه سا ری است
هر جای غنچه ی ٬ که سر از گل کشیده است
رنگی ٬ ببر نشسته ا ی ٬ خو ن مزاری است
تو پاک ٬ از هو سکده خاک ٬ پر زدی
روح تو٬ از هرانچه که ٬ دنیاست عاری است
رو کرده بود ٬ اگر چه که ٬ دنیا بتو ٬ ولی
دار و ندارت ٬ از همه دنیا ٬ ندار ی است
اما ببین ! که پاره ٬ از وارثان تو
خط می کشند بر سر نا م ونشا ن تو
خط ترا ٬ ز خا طر ٬ اوراق می برند
چون آبها ٬ که سنگ ٬ در اعماق می برند
خاکسترند ! بر رخ ماه ٬ تو این همه
کی می نهند ؟ پای براه تو ٬ این همه
اینان که کوک ٬ زندگی شا ن ٬ تو نیستی
هر یگ کسی برای خود است و تو کیستی
تو کیستی ٬ که خو ن تو با شد٬ برای شان
غیر از حنای ریخته ٬ دست و پای شان
خون تو٬ رنگ نا خن زنهای شا ن شده
گلهای رنگ رفته ای ٬ کالای شان شده
خون ترا ٬ معا وضه با٬ غا زه می کنند
سر خاب گو نه ها ی٬ زن تا زه می کنند
هر روز فرش و عرش دیگر می کنند نو
هر رو ز رنگ خا نه و در می کنند نو
چیزی نما نده از تو ٬ بجز این برای شان
خون تو چیست جز٬ سند خا نه های شان
اینسان چگونه٬ از تو نفس می توان زدن؟
این چیست ٬ غیربر سرگورت دکان زدن؟
آه ای همیشه ! دغدغه٬ هست و بود من
انگیزه تمام و کمال و و جود من
اینگونه ٬در سر ا سر من کشته می شوی
هر روز٬ د ر برابر من تکه می شوی
از تکه ٬ تکه ٬ تکه٬ شدن می شوی پدید
هر د م ٬ شهید می شوی ٬ ای تا ابد شهید
 

علی رضا1111

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دست نوشته شهید چمران چند لحظه قبل از شادت:

« اي حيات! با تو وداع مي‌کنم. با همه زيبائيهايت؛ با همه مظاهر جلال و جبروت؛
با همه وجود وداع مي‌کنم.
با قلبي سوزان و غم آلود به سوي خداي خود مي‌روم.
و از همه چيز چشم مي‌پوشم....

اي پاهاي من!
مي‌دانم شما چابکيد.
مي‌دانم که در همه مسابقه‌ها گوي سبقت را از رقيبان ربودهايد.
مي‌دانم که فداکاريد.
مي‌دانم که به فرمان من، مشتاقانه بسوي شهادت، صاعقهوار به حرکت در مي‌آئيد.
اما من آرزوئي دارم.
من مي‌خواهم که شما به بلندي طبع بلندم به حرکت درآئيد.
به قدرت اراده آهنينم محکم باشيد.
به سرعت تصميمات و طرحهايم سريع باشيد.
اين پيکر کوچک، ولي سنگين از آرزوها و نقشه‌ها و اميدها و مسئوليتها را، به سرعت مطلوب، به هر نقطه دلخواه برسانيد.
در اين لحظات آخر عمر آبروي مرا حفظ کنيد.
من چند لحظه بعد به شما آرامش مي‌دهم.
آرامش ابدي!
 

علی رضا1111

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوشا آنان كه چرخيدند در خون / خدا را ناگهان ديدند در خون
به پاي دوست، دست از دست دادند / حسين‌آسا به پايش سر نهادند
چو «ابراهيم همت» در منا باش / سراپا غرق در نور خدا باش
اگر نمرود، آتش زد به جانش / گلستان شد همه روح و روانش
اگر شوق خدا داري چنين كن / صفا و سعي در ميدان مين كن
بيا چون «ميثمي» عبد خدا باش / به شوق كعبه‌اش در كربلا باش
چقدر اين آسماني خاك، زيباست / به دنيا گر بهشتي هست، اينجاست
فداي همت عرفاني تو / به قربان مي «چمران»ي تو



 

علی رضا1111

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هيچ ديگر نمانده حوصله ام تا نمايم زبخت خود گله ای
جمع ياران با صفا رفتند با چه شور و شوق و هلهله ای
روزهای صفا و شور گذشت مانده در سر مرا چه ولوله ای؟
می فشارد تمام قلبم را هر سحرگاه ، کوچ قافله ای


بچه یادتون نره اون کتاب خاک های نرم کوشک روبخونید

چندا تا صفحه قبل در باره این کتاب سه تا پست گذاشتم حتما بخونیدها
 

علی رضا1111

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آه اي قد كشيده تا بهشت!
نمي دانم چه بگويم.
سرريزم از بغض. نالانم از درد، سرشارم از اوج. تنهايم در كوچه هاي بي آويز ستاره. سرگردانم در انتهاي مبهم خويش. بي چراغ و بي آفتاب.
كاش مي توانستي ببيني مجنون به انتها رسيده است .
قلاويزان پشت لحظه هاي كش دار فراموشي خاك مي خورد.
طلاييه ديگر تمام شد.
فكه فراسوي ديروز مانده است.
كارون موج درموج لبريز از گلايه مي گذرد.
اروند به ساحل خويش دلبسته است.
كرخه در غروب غوطه مي خورد.
آوازهاي شاخ شميران آشنا نيست.
شهيدان درماووت معمولي شده اند.
همه مي خواهند با اروند شبيه شبهاي نه چندان دور شوند.
نمي دانم تو را تاب و تحمل دوري از آن همه آيينه آسماني و دريايي هست؟

 

علی رضا1111

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز اگر حلاوتی نوش شماست
يا جامه اقتدار تن پوش شماست
روزی نرسد که زير پا بگذاريد
خون شهدای ما که بر دوش شماست
زنده تر از تو كسي نيست ، چرا گريه كنيم ؟
مرگمان باد و مبادا آن كه تو را گريه كنيم هفت پشت عطش از نام زلالت لرزيد
ما كه باشيم كه در سوگ شما گريه كنيم ؟ رفتنت آينه آمدنت بود، ببخش
شب ميلاد تو تلخ است كه ما گريه كنيم ما به جسم شهدا گريه نكرديم ، مگر
مي توانيم به جان شهدا گريه كنيم ؟ گوش جان باز به فتواي تو داريم ، بگو
با چنين حال بميريم و يا گريه كنيم ؟ اي تو با لهجه خورشيد سراينده ما
ما تو را با چه زباني به خدا گريه كنيم ؟ آسمانا ! همه ابريم گره خورده به هم
سر به دامان كدام عقده گشا گريه كنيم ؟
باغبانا ! از تو چشم تو آموخته ايم
كه به جان تشنگي باغچه ها گريه كني
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همگی.خوبید؟بچه ها کسی از شما کتاب "دا" رو خونده؟البته جز علیرضا 111.خیلی دلم می خواد هر کی اون کتاب رو خونده نظرش رو راجع به واقعیت های جنگ از دید خانوم سید زهرا حسینی بگه.
من خودم این چند روز که کتاب رو بی وقفه می خوندم شبها دچار کابوس می شدم.واقعا کتاب قشنگیه.انگار تو دل جنگ فرو میری.اوج داستانش زمانیه که پدر زهرا به شهادت میرسه.
 

شاهد

عضو جدید
امازاده كرمان شهيد مغفوري

امازاده كرمان شهيد مغفوري



قائم مقام رئیس ستاد لشگر41ثارالله(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)



خاطرات
یدالله شاه عابدینی:
در یک سفر یک روزه که سرمان به مجلس ختمی گرم شد و تا ساعت چهار بعد از ظهر طول کشید، حاجی یک باره به خود آمد و برافروخته گفت :نماز اول وقت را از دست دادیم و با ناراحتی به نماز مشغول شد.
قرار بود مسئولین بسیج کشور در سمیناری در تهران شرکت کنند. معمولا در چنین مواقعی با وسیله های سواری می روند اما ایشان گفت: همه با اتوبوس
می رویم .تا سوار شدیم حاج مهدی گفت :برادران از همان جلو هر کس حدیثی بلد است بگوید. بعد در خواست مداحی کرد. چنان حال و هوایی داشت که فکر می کردی در مسجد نشسته. ساعت یک شب بودکه رسیدیم قم. برادر ها گفتند اینجا بمانیم و فردا حرکت کنیم .حاج آقا قبول کرد .بخاری ماشین را روشن کردیم و پتو ها را برداشتیم تا استراحت کنیم .من در صندلی جلو بودم .یک لحظه متوجه تکان ماشین شدم .نگاه کردم دیدم حاج آقا غفوری در آن هوای سرد از اتوبوس بیرون رفت. با چشم تعقیبش کردم .رفت در دور ترین محل برای اقامه نماز شب . خوابم برد و قبل از اذان بود که با صدای ایشان از خواب بیدار شدم. از خودم شرم کردم .
در سمینار تهران بحث و گفتگو شد که امام فرموده اند باید به جبهه بروید . از سمینار که برگشتیم حاج آقا اصرار داشت:که ما باید تکلیف خو درا انجام دهیم. می گفت :وقتی امام می فرمایند :راه قدس از کربلامی گذرد ،باید همین شود .ایشان از زمانی که به بسیج آمدند هیچوقت ندیدم نماز
بی جماعت برگزار شود .هر جا که وقت نماز می رسید ،می ایستار و اذان می داد .

حقیر که مدتی را در محضر شهید عبدالمهدی مغفوری در قسمت تبلیغات و انتشارات سپاه پاسداران زرند وزیر نظر این شهید بزرگوار افتخار خدمتگذاری داشتم . در نیمه دوم سال 63 بنا به درخواست مسئول وقت بنیاد شهید حاج آقا شجاعی به بنیاد شهید زرند منتقل و در قسمت فرهنگی آن بنیاد مشغول خدمت شدم. در فروردین ماه سال 64 بعد از مراسم تشیع جنازه یکی از شهدای بزرگوار(شهید محمود محمدی) به بنیاد شهید آمدم و در همین حین شهید مغفوری نیز به همراه یکی از برادران سپاه به بنیاد آمدند و به من گفت: آقای ابراهیمی من هم می خواهم همراه شهید به بهشت زهرا(س) بیایم. شما توی آمبولانس جا دارید من گفتم: البته و خیلی هم خوشحال می شوم که با شما باشم و بعد آمبولانس خواست حرکت کند من به اتفاق شهید مغفوری و یکی از بستگان شهید در قسمت عقب آمبولانس جنب تابوت شهید کنار هم نشستیم و آمبولانس به طرف بهشت زهرای زرند حرکت کرد. در طول مسیر راه من متوجه شدم که شهید مغفوری در حالیکه محزون است سرش را به تابوت نزدیک می کند و دور می کند و با خود نیز زمزمه می کند.
 

شاهد

عضو جدید
مغفوري

مغفوري


روحيات شهيد عبدالمهدی مغفوری
بطور قطع ويقين بزرگترين خصوصيت ان شهيد وجود روحيات وخلقياتت خاصی بود که از لحاظ کيفيت وکميت وجامعيت در کمتر کسی يافت ميشد اگر گفته شود در تمام استان کرمان شهيد مغفوری به لحاظ مجموع خصوصيات بی نظير بود سخنی به گزافه گفته نشده است
انسانی چند بعدی
شهيد در بسياری از خصوصيات که لازمه انسات کامل است سرامد بود با دعاوندبه ونماز شب خوانی مانوس بود هرگز انسانی منزوی .گوشه گير وسست وبی حالی نبود بلکه برعکس دعا ونيايش او سبب شادابی وطراوت روحش گشته بود شهيد از حافظه ای قوی بر خوردار بود به گونه ای که در هر موضوعی که پيش می امد براحتی ايه يا حديثی مثال می اورد واين ازان جهت بود که برايات واحاديث وقران وتفاسير تسلط بسيار خوبی داشت واز همين خصيصه در رابطه با سخنرانيهای بسيار زيبا وگيرايش استفاده می کردقدرت مديريت او چشمگير بود در هر مسوليتی قرار ميگرفت حقيقتا ان قسمت را دچار تغيير اساسی می کردقران را با صداي بسيار خوش وزيبا قرائت ميکرد در هنگام شروع نماز باصدايی رسا وملکوتی اذان می گفت با روحيی ای خاضع وخاشع دعا می خواند وبسيار عارفانه برای اهل بيت وشهيدان مديحه سرايی ميکرد واشک ميريخت ودر بارگاه الهی از گناهان استغفار می کرد علاوه بر اينها باخطی بسيار زيبا خطاطی ميکرد وقلم مويش تصاوير زيبايی رانقاشی ميکرد دو دوره اموزش نظامی را با موفقيت طی کرده بود شرايط جنگی هرگز او را فردی خشک بار نياورده بود زيرا با عرفان وقران وعشق الهی دمخور بوداين خصوصيات باعث شده بود تا مغفوری فرمانده ای لايق وايده ال برای بسيجيان باشدهمه چيز اوالهی بود وفقط شکل وقيافه انسان را داشت وروح او در ملکوت اعلی پروازميکرد نسبت به بيت المال بسيار حساس بود وتحت هيچ شرايطی از بيت المال استفاده شخصی نمی کرد زندگی ساده او را در اين دنيا يک پيراهن وشلوار وکفش وتعدادی کتاب تشکيل داده بود او سبکبار بود ودر فکر پرواز از همه چيز دنيا از زندگی وخانه وامکانات دست کشيده بود او سعادت رادر اخرت ميديد
روحش شاد وراهش پر رهرو باد
|

http://www.sobh.org/images/shohada/deffa/29/14-29-4.jpg



 

شاهد

عضو جدید
امامزاده كرمان عارف شهيد مفوري

امامزاده كرمان عارف شهيد مفوري




او امروز امامزاده كرمانست و قبرش لحظه اي بي زائر نيست
 

علی رضا1111

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام به همگی.خوبید؟بچه ها کسی از شما کتاب "دا" رو خونده؟البته جز علیرضا 111.خیلی دلم می خواد هر کی اون کتاب رو خونده نظرش رو راجع به واقعیت های جنگ از دید خانوم سید زهرا حسینی بگه.
من خودم این چند روز که کتاب رو بی وقفه می خوندم شبها دچار کابوس می شدم.واقعا کتاب قشنگیه.انگار تو دل جنگ فرو میری.اوج داستانش زمانیه که پدر زهرا به شهادت میرسه.

سلام
واقعا عالیه البته تا اینجا که من خوندم
در باره ی فضا سازی این کتاب باید گفت عالی ترین نوع فضا سازیه
چون اینقدر مخاطبش رو در گیر میکنه که بیشتر فک میکنی توی همون صحنه و منطقه قرار د اری
ونکته قابل توجه دیگه ی این کتاب
گفتن حقایق و جزئیات هستش حتی پیش پا افتاده ترین مطالب
همه چی رو از ریز تا درشت توضیح وشرح وبسط میده

و اخرین و بهترین جنبه این کتاب اینه
که از دید گاه دیگه و متفاوتی با کتابایه دیگه به جنگ نگاه میکنه
و...
فعلا
یاعلی
 

علی رضا1111

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ترد و شكننده
از كوچه صبح افتاد
مثل خوابهاي خرگوشي
روي شاخه اول...دوم
و شيرواني
گيس درختان را كشيد
برگها لرزيدند
شاخه اي كوچك دلباخت
و شكست
باران در نگاه آسمان گير كرده بود
پاهايش سوخت
جيغي كشيد و ...
دود از دودكش بيرون پريد
خودش را انداخت در آغوش بهار نارنج
شكوفه ها رقصيدند
و دانه...
دانه
روي پرهاي خوني كبوتر آرام گرفتند
و او
همچنان پنجه هايش را ميليسيد
 

Similar threads

بالا