دل نوشته‌هاي عرفاني

گلابتون

مدیر بازنشسته
وقتي تصميم ميگيريم
عملا در جريان پر خروشي شيرجه رفته ايم كه ما را به جاهايي ميبرد كه در زماني كه تصميم ميگرفتيم ، حتي فكرش را هم نميتوانستيم بكنيم.
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
خداوندا نگاه تو معجزه اسا بود
که مرا از هیچ به همه چیز رساند
و نوای ملکوت تو
همان طنین عرفان
همان صدای سکوت بود

 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
کلماتی که از اعماق دل هستند طنین لا یتناها دارند
درست مانند گلی کوچک که زیبایی بی منتها را نشان می دهد
هنگامی که عشق نفس خویش را بر کلمات می دمد
آنچه به بیان می اید تمامی ان چیزی نیست که به زبان می اید
بلکه ان چیزیست که دوست دارد بیان شود
آنهایی که به اعماق می روند عشق الهی را بیدار می کنند
و این عشق زندگی شان را سرشار می کند
از موسیقی . زیبایی . آرامش و شعر
نفس زندگی انها موسیقی می شود
و اینجاست که حقیقت نازل می شود
حقیقت جایی نازل می شود که در انجا موسیقی خدا هست
بنابراین زندگی را باید به نغمه ای تبدیل کرد . .

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]​
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
راز تمامی نیایش ها و پرستش ها در سرازیر شدن اشکهاست
اشکها مقدس اند
خداوند دل انهایی را که دوست دارد با اشکهای عشق پر می کند
اشکهایی که در عشق سرازیر می شوند
پیشکش گل هایی بر قدوم خداوندند
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
پرنده بر شانه هاي انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده كرد و گفت : اما من درخت نيستم. تو نمي تواني روي شانه ي من آشيانه بسازي. پرنده گفت : من فرق درخت ها و آد م ها را خوب مي دانم. اما گاهي پرند ه ها و انسا نها را اشتباه مي گيرم. انسان خنديد و به نظرش اين بزر گترين اشتباه ممكن بود. پرنده گفت: راستي، چرا پر زدن را كنار گذاشتي؟ انسان منظور پرنده را نفهميد، اما باز هم خنديد.
پرنده گفت : نمي داني توي آسمان چقدر جاي تو خالي است . انسان ديگر نخنديد. انگار ته ته خاطراتش چيزي را به ياد آورد . چيزي كه نمي دانست چيست. شايد يك آبي دور، يك اوج دوست داشتني. پرنده گفت : غير از تو پرنده هاي ديگري را هم مي شناسم كه پر زدن از يادشان رفته است . درست است كه پرواز براي يك پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرين نكند فراموشش مي شود. پرنده اين را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال كرد تا اين كه چشمش به يك آبي بزرگ افتاد و به ياد آورد روزي نام اين آبي بزرگ بالاي سرش آسمان بود و چيزي شبيه دلتنگي توي دلش موج زد .
آنگاه خدا بر شانه هاي كوچك انسان دست گذاشت و گفت : يادت مي آيد تو را با دو بال و دو پا آفريده بودم ؟ زمين و آسمان هر دو براي تو بود . اما تو آسمان را نديدي. راستي عزيزم، بال هايت را كجا گذاشتي؟ انسان دست بر شانه هايش گذا شت و جاي خالي چيزي را احساس كرد آنگاه سر در آغوش خدا گذاشت و گريست.
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
الهی!
بنده را از سه آفت نگاهدار:
از وساوس شیطانی
و از هوای نفسانی
و از غرور و نادانی
الهی!
تو به رحمت خویشی
و ما بر حاجت خویشیم
تو توانگری و ما درویشیم
الهی!
به بهشت و حور چه نازم؟
مرا دیده ای ده که از هر نظری بهشتی سازم.
الهی!
به حرمت آن نام که تو خوانی
و به حرمت آن صفت که تو چنانی
دریاب که می توانی.
الهی!
اگر از دوستانم-حجاب بردار
و اگر مهمانم- مهمان را نیکو دار.
الهی!
بساز کار من
و منگر به کردار من!
دلی ده که طاعت افزون کند.
طاعتی ده که به بهشت راهنمون کند.
علمی ده که در او آتش هوا نبود.
عملی ده که در اوآب زرق و ریا نبود.
دیده ای ده که عز ربوبیت تو بیند.
نفسی ده که حلقهء بندگی تو در گوش کند.
جانی ده که زهر حکمت تو به طبع نوش کند.
تو شفا ساز که از این معلولان شفایی نیاید.
تو گشادی ده که از این مغلولان کاری نگشاید.
با صلاح آر که نیک بی سامانیم.
جمع دار که بس پریشانیم.

"مناجات نامهء خواجه عبدالله انصاری "
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
بدان كه از جمله نامهاي حُسن يكي " جمال " است و يكي " كمال" . و هر چه موجودند, از روحاني و جسماني, طالبِ كمالند و هيچ كس نبيني كه او را به جمال ميلي نباشد. پس چون نيك انديشه كني, همه طالبِ طالب حْسن اند و در آن مي كوشند كه خود را به حُسن رسانند. و به حُسن – كه مطلوب همه است – دشوار مي توان رسيدن, زيرا كه وصول به حُسن ممكن نشود الا به واسطه ي عشق.


"سهروردي"
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
آیا مردن انسان چیزی بیش از برهنه بودن در باد و آب شدن در حرارت خورشید است ؟

آیا قطع شدن نفس غیر از آزاد شدن روح از سرگشتگی مدام است که از زندانش بگریزد
و در هوا بالا رفته و بدون هیچ مانعی به سوی خالقش بشتابد ؟

"جبران خلیل جبران"
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
از خدا خواستم ...


خدا خواستم تا دردهايم را از من بگيرد،
خدا گفت: نه!
رها کردن کار توست. تو بايد از آنها دست بکشي.

از خدا خواستم تا شکيبايي ام بخشد،
خدا گفت: نه!
شکيبايي زاده رنج و سختي است.
شکيبايي بخشيدني نيست، به دست آوردني است.

از خدا خواستم تا خوشي و سعادتم بخشد،
خدا گفت: نه!
من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوري.

از خدا خواستم تا از رنج هايم بکاهد،
خدا گفت: نه!
رنج و سختي ، تو را از دنيا دورتر و دورتر، و به من نزديکتر و نزديکتر مي کند.

از خدا خواستم تا روحم را تعالي بخشد،
خدا گفت: نه!
بايسته آن است که تو خود سر برآوري و ببالي اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوي.
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
در رؤياهايم ديدم که با خدا گفتگو می‌کنم
خدا پرسيد:" پس تو می‌خواهی با من گفتگو کنی؟"
من در پاسخش گفتم : " اگر وقت داريد"

خدا خنديد : " وقت من بی‌نهايت است...
در ذهنت چيست که می‌خواهی از من بپرسی؟"

پرسيدم : " چه چيز بشر شما را سخت متعجّب
می سازد ؟

خدا پاسخ داد: "کودکی‌شان،
اينکه از کودکی خود خسته می‌شوند،
عجله دارند بزرگ شوند،
و بعد دوباره پس از مدّت‌ها، آرزو می‌کنند که کودک باشند،
... اينکه آن‌ها سلامتی خود را از دست می‌دهند تا پول به دست آوردند
و بعد پولشان را از دست می‌دهند تا دوباره سلامتی خود را به دست آورند.
اينکه با اضطراب به آينده می‌نگرند
و حال را فراموش می‌کنند
و بنابراين نه در حال رندگی می‌کنند و نه در آينده
اينکه آن‌ها به گونه‌ای رندگی می‌کنند که گويی هرگز نمی‌ميرند،
و به گونه‌ای می‌ميرند که گويی هرگز زندگی نکرده‌اند."
دست‌های خدا دستانم را گرفت

برای مدتی سکوت کرديم
و من دوباره پرسيدم:
"به عنوان يک پدر،
می‌خواهی کدام درس‌های زندگی را فرزندانت بياموزند؟"

او گفت : "بياموزند که آن‌ها نمی‌توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد،
همه‌ی کاری که آن‌ها می‌توانند بکنند اين است که
اجازه دهند که خودشان دوست داشته باشند.
بياموزند که درست نيست خودشان را با ديگران مقايسه کنند،
بياموزند که فقط چند ثانيه طول می‌کشد تا زخم‌های عميقی در قلب آنان که دوستشان داريم، ايجاد کنيم
امّا سال‌ها طول می‌کشدتا آن زخم‌ها را التيام بخشيم.
بياموزند ثروتمند کسی نيست که بيشترين‌ها را دارد،
کسی است که به کمترين‌ها نياز دارد.
بياموزند که آدم‌هايی هستند که آن‌ها را دوست دارند،
فقط نمی‌دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند
بياموزند که دو نفر می‌توانند با هم به يک نقطه نگاه کنند،
و آن را متفاوت ببينند.
بياموزند که کافی نيست فقط آن‌ها ديگران را ببخشند،
بلکه آن‌ها بايد خود را نيز ببخشند."

من با خضوع گفتم:
" از شما به خاطر اين گفتگو متشکرم.
آيا چيزی ديگری هست که دوست داريد فرزندانتان بدانند؟"

خداوند لبخند زد و گفت:
" فقط اين‌که بدانند من اين‌جا هستم".
"هميشه"
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
قل است که روزی حضرت مولانا در دکان شیخ صلاح الدین زرکوب – رضی الله عنه نشسته بود و یاران گرداگرد دکان حلقه زده به معارف و اسرار مشغول شده بود ؛ ناگاه پیر مردی سینه کوبان علا لا کنان درآمد و سر به قدم مولانا نهاده زاری ها نمود و گفت :
هفت ساله فرزندکی داشتم و او را دزدیدند ، چند روز است که در طلب او سر و پا برهنه بیچاره شده ام و نمی یابم . همانا که به حدت تمام فرمود که عجب چیزیست ! تمامت عالمیان خدا را گم کرده اند و او را اصلا نمی جویند و طلب او نمی کنند و سینه کوبان بر سر نمی زنند ، ترا چه شده است که سینه کوبی می کنی ؟ مردی پیر در هوای طفلکی خود را خراب و رسوا می کنی ، چرا یکدم خالق عالم را نجویی و ازو استعانت و استغاثت نخواهی تا یوسف گمشده را یعقوب وار بیابی ؟ فی الحال پیر بیچاره سر نهاده ، استغفار کرد و خود را پوشانیدن گرفت . در این حالت بود که از فرزند مفقود او خبر دادند که موجود شد ، همانا که آن روز چندانی خلایق عاشق و مرید شدند که در شمار آید ؟
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
گونه ای عبادت کن
گونه ای عبادت کن که گویی او را می بینی و اگر تو اورا نمی بینی او تو را می بیند
روزی پیامبر خدا در حالی که عده ای از صحابه در حضورشان شرفیاب بودند ناگهان
در باز شد و مردی سفید جامه با گیسوانی سیاه وارد شد ودوزانو ودر کمال ادب در
حضور رسول خدا نشست و عرض کرد : یا محمد اسلام چیست؟ پیغمبر فرمود:اقرار
به شهادتین انجام نماز حج و زکات آن مرد عرض کرد: صحیح است .صحابه تعجب
کردند. مجددآ سوال کرد:ایمان چیست؟ پیغمبر فرمودند : اعتقاد به خداوند و ملائکه
و کتابها ورسولانش و آخرت. او عرض کرد صحیح است بارسوم پرسید احسان چیست؟
حضرت در جواب فرمود: احسان آن است که خداوند را به گونه ای عبادت کنی گوئی او
را میبینی و اگر تو او را نمیبینی او ترا میبیند. مرد برخاست و رفت. حاضرین در جلسه
متعجب ومتحیر شدند که این مرد که بور از کجا آمد و این سوالات را گرفت و مجلس را
ترک کرد. آنها در این حالت تعجب بودند که پیامبر سوال کردند:آیا این شخص را نشناختید؟
عرض کردند خدا و رسولش بهتر میدانند. و بلافاصله خودشان ادامه دادند:این شخص جبرییل
بود آمده بود برای تکمیل اعتقادات شما در این سوال و جواب به سه مقام از مقامات دین
اشاره شد به مقام اسلام ایمان و احسان
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
ما اینجاییم و خدا آنجا و بین ما آتش است. آتش نمی گذارد دستمان به خدا برسد.
ما اینجاییم و خدا آنجا و بین ما دریاست. دریا نمی گذارد دستمان به خدا برسد.

گاهی اما برای رسیدن به او، نه طاعت به کار می آید و نه عبادت. نه ذکر و نه دعا. نه التماس و نه استغفار.
تنها بی باکی است که به کار می آید. بی باکی عبور از آب و بی باکی گذشتن از آتش.گذشتن از آتش اما نه به امید آنکه آتش گلستان شود و تو ابراهیم.

گذشتن از دریا اما نه به امید آنکه دریا شکافته شود و تو موسی.
آتش را به امید سوختن گذشتن و دریا را به امید غرق شدن.


" خانم نظر آهاری "
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
فرشته ها آمده اند پایین. همه جا پر از فرشته است.از کنارت که رد می شوند،می فهمی؟
اسمت را که صدا می زنند، می شنوی؟ دستشان را که روی شانه ات می گذارند ،حس می کنی؟
راستی حیاط خلوت دلت را آب و جارو کرده ای؟دعاهایت را آماده گذاشته ای؟ آرزوهایت را مرور کرده ای؟
می دانی که امشب به تو هم سر می زنند؟ می آیند و برایت سوغات می آورند، پیراهن تازه ات را.

خدا کند یک هوا بزرگ شده باشی . می آیند و چهار گوشه دلت را نور و گلاب می پاشند.
می آیند و توی دستشان دعای مستجاب شده و عشق است.
مبادا بیایند و تو نباشی .مبادا در دلت را بسته باشی.
مبادا در بزنند و تو نفهمی. مبادا ...
کوچه دلت را چراغانی کن. دم در بنشین و منتظر باش.
فرشته ها می آیند. فرشته ها حتما می آیند.
خدا آنسوتر منتظر است.مبادا که فرشته هایت دست خالی برگردند....


" خانم نظر آهاری "
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
وقتي راه رفتن آموختي دويدن بياموز و دويدن كه آموختي پرواز را. راه رفتن بياموز زيرا راه هايي كه مي روي جزيي از تو مي شودو سرزمين هايي كه مي پيمايي بر مساحت تو اضافه مي كند.

دويدن بياموز چون هر چيز را بخواهي دور است و هرقدر كه زود باشي دير .
وپرواز را باد بگير نه براي اينكه از زمين جدا باشي براي انكه به اندازه فاصله زمين تا اسمان گسترده شوي.
من راه رفتن را از يك سنگ آموختم.دويدن را از يك كرم خاكي و پرواز را از يك درخت.
بادها از رفتن به من چيزي نگفتند زيرا ان قدر در حركت بودند كه رقتن را نمي شناختند!پلنگان دويدن را يادم ندادند زيرا ان قدر دويده بودند كه دويدن را از ياد برده بودند.پرندگان نيز پرواز را به من نياموختند زيرا چنان در پرواز خود غرق بودندكه ان را به فراموشي سپرده بودنداما سنگي كه درد سكون را كشيده بود رفتن را مي شناخت و كرمي كه در اشتياق دويدن سوخته بود دويدن را مي فهميد و درختي كه پاهايش در گل بود از پرواز بسيار مي دانست.انها از حسرت به درد رسيده بودند و از درد به اشتياق و از اشتياق به معرفت.
وقتي راه رفتن آموختي دويدن بياموز.و دويدن كه آموختي پرواز را.راه رفتن بياموز زيرا هر روز بايد از خودت تا خدا گام برداري. دويدن بياموز زيرا چه بهتر كه از خودت تا خدا بدوي.وپرواز را ياد بگير زيرا بايد روزي از خودت تا خدا پر بزني.

" خانم نظر آهاری "
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود :

بزرگترین دشمن تو نفس توست که در درونت قرار دارد .

آیا تا حالا با خودمان فکر کرده ایم بزرگترین دشمن ما کیست ؟ بیشترین دشمنی را چه کسی با ما می کند ؟

اگر قرار باشد فهرستی بنویسیم از اشخاصی که خیلی نسبت به ما بدی می کنند و به ما کینه و دشمنی دارند اسم چه کسی در اول این لیست قرار می گیرد ؟

آیا تا حالا فکر کرده ایم چرا بیشتر از همه خودمان با خودمان دشمنی می کنیم ؟

آیا تا حالا فکر کرده ایم چرا (( نفس )) خودمان بیش از همه با ما دشمن است ؟

هر دشمنی تا یک جایی دستش به ما می رسد اما (( نفس )) مان هر لحظه و هر جا که باشیم با ماست .

هر دشمنی تا یک اندازه ای نسبت به ما اطلاع و آگاهی دارد و زورش به ما می رسد اما (( نفس )) مان از همه اسرار و مسائل خصوصی ما آگاه است و می داند چطور به ما ضربه بزند . هر دشمنی تا وقتی پیش ما باشد با ما می جنگد و اذیتمان می کند اما (( نفس )) مان وقتی که در تنهایی و خلوت هم هستیم باز رهایمان نمی کند . باز هم وسوسه های نفسانی ، با حسد نسبت به دیگران ، با بدگویی افراد ، با گمان بد نسبت به دوستان ما را آشفته و پریشان می کند .

تا حالا فکر کرده ایم چقدر خودمان ، خودمان را بیچاره و گرفتار کرده ایم ؟ چقدر موقعیت های مثبت و عالی را خودمان گرفته ایم ؟ چقدر با دست خودمان ، خودمان را در گرفتاری و دردسر انداخته ایم ؟ چقدر خودمان را از ثواب و خیر و اجر الهی محروم کرده ایم ؟ چقدر خودمان ، خودمان را به گناه و معصیت و رفتارهای نادرست آلوده کرده ایم ؟ تا حالا آیا هیچ وقت به این دشمن بزرگ که اینقدر به ما نزدیک است فکر کرده ایم ؟ تا حالا به دشمنی (( خودمان )) فکر کرده ایم ؟


به نقل از روزنامه همشهری

***

نیاییش صحیفه سجادیه
پروردگارا ... به درگاه تو پناه مي آورم و تو نيز پناهم بخش تا موجودي آزمند و خويشتن دوست نباشم . مگذار كه صولت خشم ، حصار بردباري مرا در هم بشكند و حمله حسد ، مناعت فطرت مرا به خفت و منت فرو كشاند . پروردگارا ... روا مدار كه سر به دنبال هوس بگذارم و در ظلمات جهل و ظلال ، از چراغ هدايت به دور افتم و بيغوله را از شاهراه بازنشناسم . روا مدار كه به خواب غفلت فرو افتم و كيفر غفلت خويش ببينم . روا مدار كه به خاطر خويش ، پاي بطلان بر عنوان حق گذارم و باطل را بر حق برگزينم . پروردگارا ... مگذار دامان وجودم به پليدي هاي گناه بيالايد و مگذار كه معصيت ها را هر چه هم كوچك باشد كوچك بشمارم و نسبت به ملاهي و مناهي بي پروا باشم . روا مدار كه طاعت اندك خويش را بسيار بينم و به خويشتن ببالم و گردن ابتكار و افتخار برفرازم . پروردگارا ... به تو پناه مي برم كه به حق خويش اكتفا نكنم و از حد خويش پاي به در نهم و آنچه را شايسته من نيست ، تمنا بدارم . به تو پناه مي برم از اينكه مظلومي را در چنگال ستم كاران وا بگذارم و تا آنجا كه قدرت و قوت دارم از حمايتش مضايقت كنم . به تو پناه مي برم و از تو مي خواهم كه مرا پناه دهي و آتش نخوت و غرور به خرمن اعمال در نيندازي . الهي روا مدار كه پنهان ما از پيداي ما ناستوده تر باشد و در وراي صورت آراسته ي ما سيرتي زشت و ناهموار نهفته باشد . يا ارحم الراحمين
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
معشوقی، عاشق خود را نزد خویش نشانید. عاشق، نامه ای را بیرون آورد و شروع به خواندن کرد. آن نامه، گفتار عاشق به معشوق خویش بود و با عبارات و الفاظ گوناگون، از فراق و هجران معشوق، سخن به میان آورده بود...

معشوق گفت: این نامه را برای چه کسی نوشته ای؟
عاشق گفت: برای تو.

معشوق گفت: اکنون که به وصال رسیده ای و من،در نزد تو نشسته ام، در این صورت خواندن نامه جز تلف کردن وقت نیست:

گفت معشوقش گر این بهر من است**** گاهِ وصلِ این عمر ضایع کردن است
عاشق گفت: آری تو در اینجا حاضر هستی، ولی من آن حالت عشق را ( که در نامه ترسیم کرده ام) در اینجا از تو در نمی یابم...

معشوق گفت: پس من معشوق تو نیستم، بلکه معشوق تو دو چیز است، یکی «وجود من» و دوم«آن حالت دوری که ترا به من عاشق ساخته!» پس من جزئی از مقصود هستم.

بدان که معشوق حقیقی، مافوق حالتها است و تجزیه و تغییر نسبت به او متصّور نیست. چنانکه معبود مطلق ابراهیم خلیل(ع) ستاره و ماه و خورشید( که تغییر آنها، موجب تغییر حالت ابراهیم(ع) می شد) نیستند.

بنابراین با جستجوی پیگیر، دنبال معشوق حقیقی باش که حالتها و وقتها، عشق او را در نظرات، دو نیم نکنند:


هست معشوق آنکه او یکتابود**** مبتدا و منتهایت او بود
چون بیا بیش و نباشی منتظر**** هم هویدا او بود هم نیز سِرّ
رو چنین عشقی گزین گر زنده ای**** ورنه وقت مختلف را بنده ای
هر که چیزی جست بی شک یافت او**** چو بحد اندر طلب، بشتافت او

" مثنوی مولانا "
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
دستم را بگیر
ای پروردگار مهربان دستم را بگیر
دستم را بگیر ای پروردگار گرانقدر
هدایتم کن و کمکم کن تا پابر جا بمانم
من خسته و ضعیف و تنها هستم
در میان طوفان و در طول شب
مرا به سوی نور هدایت فرما
دستم را بگیر

خداوند يكتا و مرا به سوی خانه ام هدایت کن ...
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
رودها در جاري شدن و علف در سبز شدن معني پيدا مي كنند
كوه ها با قله ها و درياها با موج زندگي پيدا مي كنند
و انسان ها ،
و همه انسان ها با عشق ، فقط با عشق ...
پس بار خدايا
بر من رحم كن ، بر من كه مي دانم ناتوانم
باشد كه خانه اي نداشته باشم
باشد كه لباس فاخري بر تن نداشته باشم
باشد كه حتي دست و پايي نداشته باشم
نبـاشــد
هرگز نباشد كه در قلبم عشق نباشد
هرگز نباشد ....
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
اگر از غوغاي عالم و اشتغالات ِ زندگي دمي فارغ شويم
درختان را به هزار زبان سخنگو مي يابيم
در جويبارها كتاب مي خوانيم
و سنگ ِ موعظه مي شنويم
و گوهر ِ نيكي را در هر چيز مي بينيم.
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
خدا اون چشمه ي دردناك ِ ذهنت نيست كه ازش مي ترسي. اگه اون خدا بود حتما رشد مي كرد. خدايي كه ژنراتور ِ جان هست در بدن ِ يك گل كه نمي تونه همينطور مرده در ذهن بمونه.
اوني كه ترسناكه اون عقله توست كه كج فهميده. خدا اگه در دل ِ كسي بشينه و اون واقعا اون تصور ِ عقلاني نباشه بلكه خود ِ شخص ِ اول ِ طبيعت باشه، تمام ِ غمها رو از دل مي بره. هيچ ترسي تو دل نمي مونه. ترس از اينكه سرده، گرمه، دوريه و سخته و ... همه رو با هم مي بره .

" دکتر الهی قمشه ای "
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
برنامه بریزین برای هر ساعت ِ زندگیتون.
برنامه ریزی خودش عمر ِ آدم رو طولانی میکنه.
بدن ِ ما به برنامه ریزی در راه ِ عشق پاسخ مثبت میده.
در هفتاد سالگی بگو من میخوام یه کلاس جدید برم و چیز جدیدتز یاد بگیرم. تک تک ِ روزهایی که خدا بهتون میده یه معجزه ی بزرگه.
زندگی واقعا رقصیست به سوی خدا.

" دکتر الهی قمشه ای "
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
شما ممكنه عاليترين مقام علمي رو داشته باشين، اما اين رو بدونين كه علم، فرهنگ بشما نميده. آدم عالم، لزوما با فرهنگ نيست. ادبياته كه براي شما فرهنگ سازه. كتابهاي ناب ادبي و قصه هاي ناب غربي و شرقي از نويسندگان بزرگ بخونين. در كنار كارهاي ديگه تون شبي ده دقيقه هم كه شده نگاهي به صفحه بعدي كتاب ادبي محبوبتون بندازين. ادبيات و فرهنگ هم مال كشور خاصي نيست. بشرهايي روي زمين كارهايي بجا گذاشته اند كه هر انساني را بزرگ ميكند.

من بارها به دانشجوها ميگم كه اروپاييها كه اينقدر مستشرق و شرق شناس دارن چرا ما يه مستغرب نداريم؟ چرا يكي نميره از فرهنگ اونها دُر و گوهربياره بين ملت خودش تقسيم كنه؟ ميگن تهاجم فرهنگها داره ميشه، اما ايني كه به سوي جوانهاي شرق هجوم آورده ابدا فرهنگ غرب نيست. استفراغهاي غربه. اي كاش فرهنگ غرب هجوم مي آورد. اي كاش ما هم كتابهاي شكسپير و ارسطو و... ميخونديم. اي كاش از اميلي برونته تو مهمونيها ميخونديم. اميلي برونته كه مثل دختر مولاناست. اي كاش از بزرگان غرب، فرهنگ غرب ياد مي گرفتيم. متاسفانه كيفيت مهمونيها بشدت افت كرده. همه اش شده يكسري كار تكراري. بجاي اينجور مهماني ها سعي كنيد هر هفته يا هر دو هفته يكبار منزل يكي جمع بشين و كنار هم صحبت كنيد و درسهاي زندگي
بهم كادو بدين.
مسلمانان مسلمانان، مسلماني زسر گيريد
كه كفر از شرم يار من مسلمانوار مي آيد....مولانا

به نقل از سخنراني دكتر الهي قمشه اي
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
مرا کسی نساخت ، خدا ساخت ، نه آنچنان که کسی می خواست ، که من کسی نداشتم ، کسم خدا بود ، کس بی کسان . او بود که مرا ساخت ، آنچنان که خودش خواست ، نه از من پرسید و نه از آن « من دیگرم » . من یک گل بی صاحب بودم . از روح خود در من دمید . و بر روی خاک و در زیر آفتاب رهایم کرد . مرا به خودم واگذاشت . عاق آسمان ! کسی هم مرا دوست نداشت به فکرم نبود . وقتی داشتند مرا می آفریدند ، می سرشتند ، کسی آن گوشه خدا خدا نمی کرد ...
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
پروردگارا :

به من آرامش ده :
تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم .


دلیری ده :
تا تغییر دهم آنچه را که می توانم تغییر دهم .


بینش ده :
تا تفاوت این دو را بدانم .


مرا فهم ده :
تا متوقع نباشم دنیا و مردم آن ، مطابق میل من رفتار کنند .
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
ای خداوند محبت !

به هر ریسمانی که آویختیم برید . بر هر شاخه ای که نشستیم شکست و بر هر ستونی که تکیه

زدیم افتاد . تنها تویی که حق محبت را تمام و کمال ادا می کنی . به ما هم الفبای محبت بیاموز .

ای خداوند تنهایی !

آن زمان که همگان به انسان پشت می کنند تنها حضور تو تنهایی را طراوت می بخشد . خودت

را از ما دریغ نکن .

ای خداوند عالم الخفیات !

امان از شعارهای رنگین و دثارهای زهرآگین !

امان از ظاهرهای فریبنده و باطن های ننگین !

فغان از چهره های مقدس و درونهای ملوث !

فریاد از سخنهای شیرین و مقاصد شوم !

تنها تویی که پنهان ترین زوایای وجود آدمیان را می فهمی ....

"سيد مهدي شجاعي"
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
گفتم : خدای من ، دقايقی بود در زندگانيم که هوس می کردم سرسنگينم را که پر از دغدغه ی

ديروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برايت بگويم و بگريم ، در آن

لحظات شانه های تو کجا بود؟

گفت: عزيز تر از هر چه هست ، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تماملحظات بودنت بر

من تکيه کرده بودی ، من آنی خود را از تو دريغ نکرده ام کهتو اينگونه هستی . من همچون

عاشقی که به معشوق خويش می نگرد ، با شوق تماملحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم

گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن همهدلتنگی ، اينگونه زار بگريم ؟

گفت : عزيزتر از هر چه هست ، اشک تنها قطره ایاست که قبل از آنکه فرود آيد عروج می

کند ،اشکهايت به من رسيد و من يکی يکیبر زنگارهای روحت ريختم تا باز هم از جنس نور

باشی و از حوالی آسمان ، چراکه تنها اينگونه می شود تا هميشه شاد بود .

گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بودکه بر سر راهم گذاشته بودی ؟

گفت : بارها صدايت کردم ، آرام گفتم از اين راهنرو که به جايي نمی رسی ، تو هرگز گوش

نکردی و آن سنگ بزرگ فرياد بلند منبود که عزيز از هر چه هست از اين راه نرو که به

ناکجاآباد هم نخواهی رسيد .

گفتم : پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی ؟

گفت : روزيت دادم تاصدايم کنی ، چيزی نگفتی ، پناهت دادم تا صدايم کنی ، چيزی نگفتی ،

بارها گلبرايت فرستادم ، کلامی نگفتی ، می خواستم برايم بگويی آخر تو بنده ی منبودی

چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اينگونه شد که صدايم کردی .

گفتم : پس چرا همان بار اول که صدايت کردم درد را از دلم نراندی؟

گفت : اول بار که گفتی خدا آنچنان به شوق آمدم که حيفم آمد بار دگر خدایتو را نشنوم ، تو باز

گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنيدن خدايی ديگر ، من میدانستم تو بعد از علاج درد

بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگر نه همان بار اولشفايت می دادم .

گفتم : مهربانترين خدا ، دوست دارمت ...

گفت : عزيزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت ..
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
و چه زیبا وآرامش بخش است
وقتی که دستا نم را به سوی آسمان می گشایم
چه زیباست زمانی که
اشک همانند گوهری بر پهنای صورتم غلتان می شود
و در حالی که نشانی از قلب پشیمان و شکست خورده ی مرا دارد

خدایا:

چقدر مهربان باز مثل همیشه بارقه امید را روشن میکنی
چشمانم را به آسمان میدوزم به دستان پر سخاوت تو
غرق پشیمانی میشوم و لب می گشایم
یا رب ..
ای بخشنده بی همتا ..
این کمترین رو به در گاهت کرده پر نیاز همرا با کوله باری از
غفلت سر در گمی و پشیمانی

مرا در یاب به حق این شب عزیز
کریما امشب این کمترین ذخیل میبندد بر آستانت
میدانم روسیاهم ولی کسا نی را دارم که به شفاعتشان امید دارم
علی را همان که بهترین بود برای فاطمه..
حسین را قسمت میدهم به لب تشنه حسین...
رضا را فریاد میزنم یا ضامن آهو...
بگذر از من و تمام بنده گان روسیاهت
که تو ارحم الراحمینی
و من ندای رحمتت را با گوش جان میشنوم
امشب ندای ربنا برایم ماندنیست و سمفونی عشق سر می دهد
موذن و من بی ریا اشک میریزم و زیر لب زمزمه می کنم :
خدایا چنان کن سر انجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار ...
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
الهی بلايی بر من فرود آمده
که همانا گرانی آن مرا در هم شکسته...
و گرفتاريی بر من تاخته است
که تحمل آن بر من گران است...
و آنرا تو از سر قدرت خود بر من چيره ساخته ای...
و به توانايی خود روبروی من آورده ای...
آنچه را تو آوری ديگری نبرد...
و آنچه را تو فرستی ديگری باز نگرداند...
آنچه را تو بگشايی ديگری نبندد...
آنچه تو دشوار سازی ديگری آسان نگرداند...
 

Similar threads

بالا