تو سیه چشم چو آیی به تماشایِ چمن
نگذاری به کسی چشمِ تما شایِ دگر
رخ نتابیم از مه ابر و هلال خویشتن
همچو عمرم بی وفا بگذشت ما هم سالها
تو سیه چشم چو آیی به تماشایِ چمن
نگذاری به کسی چشمِ تما شایِ دگر
رخ نتابیم از مه ابر و هلال خویشتن
همچو عمرم بی وفا بگذشت ما هم سالها
ایمان و کفر من همه رخسار و زلف توست
در بند کفر مانده و ایمانم آرزوست
می توانی تو به من
زندگانی بخشی
یا بگیری از من
آن چه را می بخشی...
تو آب گوارايي جوشيده ز خارايي
اي چشمه مكن تلخي ور زهر چشانندت
يك عمر غمت خوردم تا در برت آوردم
گر جان بدهند اي غم ازمن نستانندت
دل مجنون ز شکّر خنده خون استدلي به دست تو داديم و اين ندانستيم
كه دشنه هاست در آن آستين خون آلود
چه نقش ميزند اين پير پرنيان انديش
كه بس گره ز دل و جان سايه بست و گشود
زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها
مستم از ساغر خون جگر آشامیها
بسکه با شاهد ناکامیم الفتها رفت
دلشادم دگر از الفت ناکامیها
آنچه در فکر تو آید ، آن فناست
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
آنچه در فکر تو آید ، آن فناست
آنچه در وهم تو ناید ، آن خداست
این که خاک سیهش بالین استتا به گریبان نرسد دست مرگ دست ز دامن نکنیمت رها
تا شمع تو افروخت پروانه شدماین که خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه جز تلخی از ایام ندید
هرچه خواهی سخنش شیرین است
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |