massom1111
عضو جدید
مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد
اره راسلی جالب میشه ...
هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد
اره راسلی جالب میشه ...
در عهد پادشاه خطا بخش جرم پوشمژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد
اره راسلی جالب میشه ...
تا توانی دلی بدست اورشبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست
تورا گریه و سوز باری چراست؟
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کاردر دیر مغان امد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
در نعل سمند او شکل مه نو پیدادیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست
به قول قدیما:
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
http://zibagol.parsiyar.com/دمي با دوست در خلوت،به از صد سال در عشرت
مـن آزادي نـمي خواهم كـه با يـوسف بـه زنـدانـم.
ما چو افسانه دل بیسر و بیپایانیم
تا مقیم دل عشاق چو افسانه شویم
گر مریدی کند او ما به مرادی برسیم
ور کلیدی کند او ما همه دندانه شویم
مرجان لب لعل تو مَر جانِ مرا قوت
ياقوت نهم نام لب لعل تو يا قوت ؟
قـربـان وفـــاتم به وفاتم گـذري كـن
تا بوت مگر بشنوم از رخنه ي تابوت
مائيم و موج سودا شب تا بروز تنها
خواهي بيا ببخشاي خواهي برو جفا كن
ترک گدایی مکن که گنج بیابیناز نوشخند صبح اگر توراست
شور گریه ی شبانه با من است
برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
رقص و مستی و ترانه با من است
گفتمش مراد من به خنده گفت
لابه از تو و بهانه با من است
گفتمش من آن سمند سرکشم
خنده زد که تازیانه با من است
ناز نوشخند صبح اگر توراست
شور گریه ی شبانه با من است
برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
رقص و مستی و ترانه با من است
گفتمش مراد من به خنده گفت
لابه از تو و بهانه با من است
گفتمش من آن سمند سرکشم
خنده زد که تازیانه با من است
تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي من به خدا رسيده ام
میان گریه میخندم که چون شمع اندر این مجلس
زبان آتشینم هست لیکن در نمیگیرد
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کَس مرغان وحشی را از این خوشتر نمیگیرد
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد؟ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر ره روی که در نظر اید
زلف او دام است و خالش دانه ی آن دام و مندل مظلوم را ايمن كن از ترس
دل او را تو لرزيدن مياموز
تو ظالم را مده رخصت به تاويل
ستيزا را ستيزيدن مياموز
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد؟
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد؟
زلف او دام است و خالش دانه ی آن دام و من
بر امید دانه ای افتاده ام در دام دوست
تنت بناز طبيبان نيازمند مباد
وجود نازكت آزرده ي گزند مباد
در دور خوبی تو بیقیمتند خوباندو چشم زاشک خیره می باید کرد
از بس که غم ذخیره می باید کرد
تا چند به آب پاک روشن داریم
رویی که به خاک تیره می باید کرد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |