خودتو با یه شعر وصف کن...!

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مرگ

در آن گوشه سال ها
خاکستری خاموش
و
کنون دودی برپاست
زمان تنفس به پایان رسیده
ریه ها به زندگی وداع می گویند
و
لب های ورم کرده
مرگ را بوسه می زنند
مرگ در یک قدمی ست
آتش خاموشی زیر خاکستر سالیان،
زبانه می کشد کنون
ما را باوری بایست باشد
با او
و
زندگی
این دروغ مکرر

وداعی ست جانگداز
اما
معلوم

 

meibudy

عضو جدید
از هر چه می‌رود سخن دوست خوشترست
پیغام آشنا نفس روح پرورست

هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای
من در میان جمع و دلم جای دیگرست
شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
چون هست اگر چراغ نباشد منورست
ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست
 

meibudy

عضو جدید
اگر مي دانستی که چه زخمی دارد خنجر از دست عزيزان خوردن از من خسته نمي پرسيدي که چرا تنهایی :gol::gol:
خود رنجم و خود صلح كنم عادتم اين است
يك روز تحمل مكنم طاقتم اين است
آن تيق دو دم را كه بسزم ز تو پهو
اي يار بزن كز تو چنين راحتم اين است
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مي گريزم زين دغلكاران دنيا مي گريزم
تا نيابندم دگر گم كرده جاي پا مي گريزم
تاب سنگ هرزه چشمان را ندارم در اين گلشن
چون تذرو از لابلاي شاخ گلها مي گريزم
اين دل زود آشنا را مي كشم در بند عزلت
دو رتر هر جا زمردم ديدم آنجا مي گريزم
 

koochooloo_m

عضو جدید
صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو
یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو
خواب دیدم شبی از راه سوارم آمد
صبر کن خواب من تعبیر شود بعد برو
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
منم هم درد آینه همون که رنگ آوازم
میون این همه تردید بدون محکوم به آغازم
 

artemiss

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه قسمت عمده از من و شخصیتم این شعره اما همش نیست:

من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی
ولی با خفت و خواری پی شبنم نمیگردم!!!

در کل غرورم خیلی زیاده
چه برسه به اینکه برای رسیدن به هدفم بخوام تن به خواری و پستی بدم!!
 

!...

عضو جدید
کاربر ممتاز
:gol:

من مرد تنهایی شبم ... مهر خاموشی بر لبم!:gol:
تنها و غمگین رفته ام ... دل از همه گسسته ام!:gol:
تنهای تنها,غمگین و رسوا ... تنها و بی فردا منم...! :gol:






:gol:
 
آخرین ویرایش:

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سفید

من از سرزمینی می ایم
سرا پا عشق
سرزمین مرغکان عاشق
سرزمینی که تنها یک رنگ بر آن حکومت می کند:
"سفید"
رنگ پکی ها
رنگ خلوص
رنگ بی رنگ بودن
بی ریا بودن
بی غل و غش بودن

کبوتران سرزمین من همه سفیدند
دریاچه های زلال سرزمینم
با رقص قوهای سفید
عشق را به بی رنگی دعوت می کنند
و
نجابت در سفیدی اسبان سرزمینم
خودی نشان می دهد

ترا به این سرزمین دعوتی ست
ترا آغوش به روی تمام سفیدی ها بازست
بیا به سرزمین پکی ها قدم بگذار
و
بیاموز بی رنگ بودن را
و
فریاد زن :
" من همان بی رنگ بی رنگم"


سوئد


16 کتبر 97
 

yalda.2008

عضو جدید
کاربر ممتاز
:gol:

من مرد تنهایی شبم ... مهر خاموشی بر لبم!:gol:
تنها و غمگین رفته ام ... دل از همه گسسته ام!:gol:
تنهای تنها,غمگین و رسوا ... تنها و بی فردا منم...! :gol:






:gol:
من این آهنگ رو خیلی دوست دارم براوو

من خالی از عاطفه و خشم
خالی از خویشی و غربت
گیج و مبهوت بین بودن و نبودن
عشق آخرین همسفر من
مثل تو من و رها کرد
حالا دستام مونده و تنهایی من

سلطان صدا ابی
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دل من نه مرد آنست که با غمش سراید
مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی
 

فرح نوش

عضو جدید
کاربر ممتاز
عزیزم نمیدونم این امضارو نداشتی میخواستی چی کار کنی؟

من هنوزم نگرانم
که تو حرفامو ندونی
این دیگه یه التماسه
که بیای یار بمونی

داریوش
:w15:هیچی عزیز دلم یه شعر دیگه می نوشتم...................
ازشبنم عشق خاک عالم گل شد صد فتنه وشور در جهان حاصل شدسرنشتر عشق بررگ روح زدند یک قطره از ان چکید ونامش دل شد:w40:
 

بارون

کاربر فعال
بشنو این نی چون حکایت می کند/ از جدایی ها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند/ در نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق/ تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم/ جفت بدحالان و خوش حالان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار من/ از درون من نجست اسرار من
سر من از ناله ی من دور نیست/ لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست/ لیک کس را دید جان دستور نیست
آتش است این بانگ و نای و نیست باد/ هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است کاندر نی فتاد/ جوشش عشق است کاندر می فتاد
نی حریف هر که از یاری برید/ پرده هایش پرده های ما درید
همچو نی زهری و تریاقی که دید؟/ همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟
نی حدیث راه پر خون می کند/ قصه های عشق مجنون می کند
محرم این هوش جز بی هوش نیست/ مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بی گاه شد/ روزها با سوزها همراه شد:gol:
روزها گر رفت گو رو باک نیست/ تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی زآبش سیر شد/ هر که بی روزی است روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام/ پس سخن کوتاه باید والسلام
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
منم
ستاره ای خاموش
از کهکشان های خاکستر شده ی عشق
که ناگزیر
بر مدار بیهودگی زندگی خویش
می گردم.
 

سهراب 1364

عضو جدید
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]رفتنت آغاز ویرانی است حرفش را مزن
ابتدای یک پریشانی است حرفش را مزن
گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو
چشم هایم بی تو بارانی است حرفش را مزن
آرزو دارم که دیگر بر نگردم پیش تو
راهمان با اینکه طولانی است حرفش را مزن
دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا
دل شکستن کار آسانی است حرفش را مزن
خورده ای سوگند روزی عهد ما را بشکنی
این شکستن نا مسلمانی است حرفش را مزن
حرف رفتن می زنی وقتی که محتاج توام
رفتنت آغاز ویرانی است حرفش را مزن
[/FONT]​
 
  • Like
واکنش ها: sh85

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آینه

خودم را
در آینه دیدم.
که بودم؟!
غریب شده ام،
غریب.
خطوط صورتم، یادم آورد:
دیری گذشته و انگار
من نفهمیدم.
خودم را
در آینه دیدم.
چه بودم؟!
کوچک بودم،
کوچک.
و کوچکیم دلیل سهم من،
از زندگیست.
همیشه سهم من
به اندازه کوچکیم بود!!
خودم را
در آینه دیدم.
نه،
کسی مرا در آینه اش دید.
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
سیاوش کسرایی

سیاوش کسرایی

همه با اینه گفتم آری
همه با اینه گفتم که خموشانه مرا می پایید
گفتم ای اینه با من تو بگو
چه کسی بال خیالم را چید ؟
چه کسی صندوق جادویی بی اندیشه من غارت کرد ؟
چه کسی خرمن رویایی گلهای مرا داد به باد ؟
سرانگشت بر اینه نهادم پرسان
چه کس آخر چه کسی کشت مرا
که نه دستی به مدد از سوی یاری برخاست
نه کسی را خبری شد نه هیاهویی در شهر افتاد ؟
اینه
اشک بر دیده به تاریکی آغاز غروب
بی صدا بر دلم انگشت نهاد
...
...
:cry:
 

Similar threads

بالا