دست‌نوشته‌ها

مربوب

عضو جدید
گاهی واقعا نمیشه تشخیص داد نوری که چندین کیلومتر دورتر داره سو سومیزنه یه ستارست که زندگیتو واسه همیشه روشن میکنه یا آتیشیه که خرمن امید و آرزوترو تو یه چشم به هم زدن تبدیل میکنه به خاکستر!!!
تو این چند ماهه چندین سال بزرگ شدی٬ احساس مسئولیت میکنی٬ نمیخوای کم بیاری٬ همه موتورهات رو روشن کردی و با تمام سرعت داری پیش میری به سمتی که قاعدتا باید چندین سال بعد بهش فکر میکردی... چقدر مطمئنی میتونی با همین سرعت پیش بری؟ از سلامت موتورهات اطمینان داری؟ وسط راه ناغافل رو صفحه زندگیت نبینی یکی از موتورهات به نفس نفس افتاده و کلی هم با زمین فاصله داری؟ تو میدونیهر چقدر اوج بگیری احتمال تباه شدنت موقع سقوط بیشتر میشه؟
گر جوابم را نمی گویی جوابم کن به قهر

گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین تراست

تو زاده نشدی که با آدما مثل خودشون باشی... منم که از تو خبر دارم... از دل نفرین شدت... روح یخ زدت... از انگشتای زخمیت... تو هنوز نمُردی... عجیبه٬ باید زودتر از اینا دخلت میومد...
تو ضعف داری... هنوز باید برای اثبات خوب بودنت استقرا بزنی و بد بودنت رو با مثال نقض رد کنی... در حالی که بدیهی به نظر میاد...همیشه اثبات بدیهیات سخت تر از ابهامات بوده... هنوز حسّاسی و فکر میکنی بقیه هم باید باشن... هنوز پر از توقّعی و توهُّم این که تو محیطت همه باید همین باشن... هنوز نشناختی این آدمکها رو؟! نمیخوای باور کنی وقتی پرنده دلت یه پناه میخواد تا آروم بشه فوری همه مترسک میشن٬با این وجود که وقت تشویش همون مترسکها تو باید "ننه گُل نساء" باشی!!!

تو همین طور ناشناخته از دنیا میری... مثل "اشعه X" که همه ازش استفاده میکنن و هنوز میگن مجهوله...
واسه تعدیل اطرافت مصرف میشی و آخرش "آدم بد" داستانی... مثل آبلیمو که pH محیط رو کنترل میکنه و بعدش میندازنش دور...
زود به بلوغ رسیدی... زود مَرد شدی و حالا باید با جسم نحیفت زندگی رو به دوش بکشی... درست مثل یه میوه کال که به جای این که رو درخت برسه باید تو جعبه آفتاب بخوره...
خودمونیم شکسته شدی... همه بهت میگن... ولی خودت رو گول میزنی... ادای جوونها رو در میاری... غزل آخر رو کم کم باید بخونی... دلت که مرده بود... روحت هم که یخ زده... حالا هی اصرار کن که جسمت سالمه... یه لاشه بی دل و بی روح فقط فضا اشغال میکنه... باید سوزوندش!!!
میدونم یه تنهایی بزرگ میخوای... خیلی بزرگتر از این حرفها... ولی میترسی پایان داستان دیر باشه واسه برگشتن به ازدحام...
فقط یه نصیحت بهت میکنم كه يه روزي يكي منو با همين دو سه جمله نجات داد
یه صفحه سفید باش... تا وقتی میتونی... اما اگه آلوده شدی... تا نخور که سفید و سیاه بشی... محو شو... مثل یه نقطه... بعدشم یه سوت آروم و ممتد...خودت میدونی منظورم چیه...يادته!!!!

من از این هستی خود سخت به جان آمده ام
تو چنان بی خبرم کن که ندانم که منم

دل تو دلم نیست که بگم : " وای خدای من خراب کردم همه چیز و رفت ... گند زدم ،گــــــــنـــــــــــــد!!!:crying2:
آخه چرا اینجوری میشه ؟؟؟ هان خدا ؟؟؟
بگم غلط کردم راضی میشی منو ببخشی ؟؟؟:crying2: میدونم تو انقدر بزرگی که نیاز به این حرفا نداری تو دلت خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی بزرگــــــــــــــــــــــــــــــــه !!!:crying2:


بخشيديم مهرت رو!!!!!! حلالت باشه و جانت ازاد:crying2:
روز اخر اين و ميخوندي يادته
دیگه هیشــــکی مثـــــه من غربــــــت اینجا رو نداره
زندگــــــی ارزش این همــــه اشــــکـــــارو نــــــداره

خدايا شفای عاجل بده و سیاهی زندگیشو با انوار الهی روشنش كن ...:crying2:

بزن لهم کن ..... باکی نیست !:crying2:
آبرو بریز ......... باكي نيت !
محکوم کن ..... دوس دارم محکومیت را !
نمیخوام کسی و مواخذه کنم ، هرگــــــــــز نمیخوام !!!
اما
اعتراف میکنم " مقصــــــــــــــرم:crying2:
همه چی و به جون میخرم خدا جون .... همه چیو

تا الان عذاب وجدان داشتم ... شاید بپرسید سر چی ؟؟؟ بگم هیچی باور میکنید ، باور میکنید ؟؟؟
یه مختصر میگم و الوداع
من بی خبرم از همه جا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
از همه چیز !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
از همه کس !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خدایا بزن ناقصم کن همین الان اگه دروغ تو دل و چشام میبینی .... آآآآآآآآآآآآآآآمین !:crying2:

تویی که کاری واست نداره جون دادن و گرفتنش....:crying2:
واست دشواره ....؟ نه به خودت قسم بگو واست کاری داره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:crying2:
خب تو که جوابمو به این خوبی میدی که کاری نداره !
به این قشنگی واسم وقت میزاری میای رو کره خاکی !
وقتی هنوزم صدامو میشنوی صدای گریه هامو
نگاه بی ریامو

پس التماس میکنم شفاااااااااااااااااا ش بده
گم كرده اي دارم برشگردون بينمون

الـــــیــــــــس الـــــــــــلّــــــــــــه بکــــــــــاف عــــــــبــــــــــده

""" آیا خداوند برای بنده ی خویش کافی نیست ...؟؟؟!!! """
 
آخرین ویرایش:

ویدا

عضو جدید
بی مقدمه....
داشتی راه می رفتی...اون شب یادته؟؟ نه؟؟ باشه عیبی نداره ولی من یادمه.خیلی هم خوب یادمه....
تو بودی و کوله بارت.از همون اول فهمیدم خیلی سنگینه...ولی تو اصلا عین خیالت هم نبود.انگاری داشتی خالی می رفتی....
نمی دونم مقابلت بودم یا پشت سرت....فقط اینو می دونم که کنارت نبودم.
یهو خوردم به شونت....تو عصبانی شدی ولی من خونسرد بودم...گفتم ببخشید,اشتباهی شد....و توهم قبول کردی...آخه کوله بارت خیلی سنگین تر از این بود که بخوای به خاطر یه همچین چیزی وایستی....رفتی....
دچارت شدم... اینو که دیگه یادته؟؟ نه؟؟ بازم عیبی نداره.مهم اینه که من همه چیزو مث روز اول خوب خوب یادمه!
دنبالت اومدم...برف میومد....رد پات رو تو برفا دنبال می کردم....ولی خب ردپا که نمی شد بهش گفت...
آخه برف میومد.تو هم که خیلی تند راه می رفتی...حتی پشت سرتو هم نگاه نمی کردی....
امیدم فقط به جای پای برفیت بود و حضورت جلوتر از من که مث یه نور شده بود راهنمام....
اومدم...گاهی تند و گاهی آروم.مهم سرعت حرکت من نبود.مهم تو بودی که بودی...
دیگه برف نمی اومد ولی من هنوز می دیدمت.....تو راه می رفتی,منم دنبالت می کردم!!
واااااااااای!! امون از اون ظهر داغ.....برفا همه آب شده بودن....گرم بود,خیلی گرم.
دیگه حواسم به تو و قدمات نبود...به فکر خودم بودم و اینکه آیا توان ادامه دادنو دارم یا نه.....
یهو دیدم نیستی....سراب بود....؟؟خواب بود.....؟؟نه!! یه واقعیت تلخ بود...
رفتی! نمی دونم چرا....آفتاب درست روی سرم بود...لعنت به آفتاب که تو رو ازم گرفت...لعنت به برف که دیگه نیومد تا ردپاتو دنبال کنم....لعنت به من که دچارت شدم.....
وای....نکنه تو آدم برفی بودی؟؟
دلم برات تنگه آدم برفی من! برگرد......
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یادش بخیر آنروز :cry::cry: با آن نگاه ساده
خواندی ترانه عشق با حلقه نگاهت

گفتی که نه آری آنروز ساده گفتم
ای یار ساکت من ..................

دیگه نمی تونم بنویسم گریم گرفتم

خداااااااااااااااااااااااااا:cry::cry::cry:
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
با برادر محترم "تخته نرد" بازی می کنیم.... البته همراه با غرغر مادر محترم که می خواد "یوزارسیف" نگاه کنه و سر و صدای ما کلافش کرده!
-[FONT=&quot] [/FONT]شرط سر چی؟
-[FONT=&quot] [/FONT]من شرط نمی بندم....
-[FONT=&quot] [/FONT]نه دیگه ، پس منم بازی نمی کنم!
-[FONT=&quot] [/FONT]باشه.... اگه من بردم ، می ریم بیرون شام مهمون تو!
-[FONT=&quot] [/FONT]قبول... اگرم باختی، باید پول کتاب صدابرداریمو بدی...
-[FONT=&quot] [/FONT]باشه...
بازی می کنیم.... خدا بده برکت همش جفت میاره..... منم هی غر می زنم؛ آخر سرم انقدر شانس میاره اعصابمو داغون می کنه .... اما من می برم؛ 5-3
بعد میافته رو دور کُری خوندن : هه..... باید "مارس" می شدیا... ببین تقلب کردی...
****************************************************
به این فکر می کنم زندگیمون چقدر شبیه این بازیه،
تو تخته، اگه تو خونه خودت، بُکُشی نمی تونی روشو ببندی.... تو دلتم اگه کسی رو بکشی ، نمی تونی پنهونش کنی ؛ نمی تونی جای زخمشو به این زودیا ، بپوشونی!
زندگی درست یه بازیه ؛ باید بلد باشی بازی کنی؛ قواعد و بلد باشی..... اما از اون مهمتر ، بدونی که قدر موقعیتا رو باید دونست....
زندگی عین تخته نرد می مونه ؛ باید بتونی خوشبختی رو وقتی اومد ؛ "شش در"ش کنی و همونجا تو خونَت نگرش داری.... باید بدونی حتی 5و2 هم می تونه خال خوبی باشه....






پ.ن :
1- جاتون خالی چه پیتزایی ؛ کلی چسبید شیرینی بردمون!
2- نمی دونم این اصطلاحات چقدر براتون آشناست ؛ اصلا تخته بلدین یا نه.... اگه سوالی راجع بهش داشتین توضیح می دم!
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
با برادر محترم "تخته نرد" بازی می کنیم.... البته همراه با غرغر مادر محترم که می خواد "یوزارسیف" نگاه کنه و سر و صدای ما کلافش کرده!
-شرط سر چی؟
-من شرط نمی بندم....
-نه دیگه ، پس منم بازی نمی کنم!
-باشه.... اگه من بردم ، می ریم بیرون شام مهمون تو!
-قبول... اگرم باختی، باید پول کتاب صدابرداریمو بدی...
-باشه...
بازی می کنیم.... خدا بده برکت همش جفت میاره..... منم هی غر می زنم؛ آخر سرم انقدر شانس میاره اعصابمو داغون می کنه .... اما من می برم؛ 5-3
بعد میافته رو دور کُری خوندن : هه..... باید "مارس" می شدیا... ببین تقلب کردی...
****************************************************
به این فکر می کنم زندگیمون چقدر شبیه این بازیه،
تو تخته، اگه تو خونه خودت، بُکُشی نمی تونی روشو ببندی.... تو دلتم اگه کسی رو بکشی ، نمی تونی پنهونش کنی ؛ نمی تونی جای زخمشو به این زودیا ، بپوشونی!
زندگی درست یه بازیه ؛ باید بلد باشی بازی کنی؛ قواعد و بلد باشی..... اما از اون مهمتر ، بدونی که قدر موقعیتا رو باید دونست....
زندگی عین تخته نرد می مونه ؛ باید بتونی خوشبختی رو وقتی اومد ؛ "شش در"ش کنی و همونجا تو خونَت نگرش داری.... باید بدونی حتی 5و2 هم می تونه خال خوبی باشه....






پ.ن :
1- جاتون خالی چه پیتزایی ؛ کلی چسبید شیرینی بردمون!
2- نمی دونم این اصطلاحات چقدر براتون آشناست ؛ اصلا تخته بلدین یا نه.... اگه سوالی راجع بهش داشتین توضیح می دم!
از بچه گي اين جمله رو زدن تو سرم! زندگي مثل يه بازيه! يه بار يكي مي گه عين پوكره! يكي مي گه عين تخته نرد،يكي....
خسته شدم! نمي خوام بازي كنم! من نخوام تو اين بازي لعنتي شركت كنم بايد كي رو ببينم؟؟
من قواعد بازي رو بلد نيستم! نمي خوامم ياد بگيرم! گور پدر بازي زندگي و جوايز ارزنده اش هم كرده!
من نمي خوام تاس رو بندازم پايين! مي خوام قورتشون بدم! مي خوام با گيتارم بكوبم وسط صفحه بازي! مي خوام آتيش بزنم اون تيكه چوب كوفتي رو!
نمي خوام خوشبختي رو تو خونه خودم نگهش دارم! بايد بزارم بره پيش كسايي كه بيشتر از من بهش نياز دارن!
من از بازي متنفرم! ولي نه... يه روزي بايد ياد بگيرم بازي كردنو...آره:

The show must go on, yeah
Inside my heart is breaking
My make - up may be flaking
But my smile still stays on
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
پلان اول:صبح زود زود ساعت 5 ترمینال-تراکم شدید دانشجویان
دختری چادری با سختی دو تا دبه ی ترشی و شور رو میبره توی اوتوبوس و جایی برای نوشتن پیدا میکنه توی اون شلوغی و بلوا!تا رسیدن به مقصد بوی شور و ترشی آبش میکنه از خجالت!اما اینا رو برای دوستش میبره که خرج ترشی یک هفته ش رو تامین کنه!!آخه ترشی و شور خیلی دوست داره دوستش!!به مقصد میرسه و با سختی با دبه ها پیاده میشه و لبخند میزنه از دیدن عکس العمل ذوق زده ای که قراره دوستش بکنه!دوستش سالها بعد میفهمه این سختی های دوستش رو .:gol:

پلان دوم:خونه ی دانشجویی
دختر از راه میرسه و مقنعه ش رو پرت میکنه و شروع میکنه با هیجان تمام حرف زدن و خندیدن!مثل معمول.فرداش مقنعه ش رو صاف و مرتب از پشت صندلی برمیداره و می پوشه!بعد از 4 سال تازه میفهمه دوستش 4 سال مقنعه ش رو اویزون میکرده!توی سکوت و بدون هیچ حرفی.با لبخندی بر لب که دوستش فردا مقنعه ش مرتبه!:gol:

پلان سوم:خونه ی دانشجویی
دختر داره با خودخواهی یه بچه به دوستش نگاه میکنه!!دوستش فردا امتحان داره و دختر میدونه توی درسش هم ضعیف تر از اونه!شبه ولی وادارش کرده براش کاچی بپزه!!آخه کاچی خیلی دوست داره!!آخه فقط اونه که براش و فقط برای اون کاچی رو میپزه!این کاچی مخصوص اونه!دختر با قیافه ی تخس دوستش رو نگاه می کنه که با چهره ی ملکوتی و لبخند ملیحش بالای سر گاز وایساده و کاچی رو هم میزنه و به نگاه تخس دختر میخنده.:gol:

پلان سوم:خونه ی دانشجویی دیگر
دختر طبق معمول داره با شور و حرارت حرف میزنه و می خنده و می خندونه!!حواسس نیست خودش ولی کمی خودش رو جمع میکنه!دوستش بلند میشه پنجره رو میبنده!!آخه دوستش سردشه !بالش میاره برای زیر آرنج دوستش!!آخه موکت زبره برای دوستش!:gol:

پلان چهارم:خونه ی دانشجویی
دختر همچنان حرف میزنه!طبق معمول!میخنده و حرف میزنه و حرف میزنه و میخنده و...
دوستش به لب هاش نگاه می کنه و بلند میشه میره آشپزخونه!چند لحظه بعد برمیگرده با یک لیوان آب!!بخور!تشنته!لبات خشک شده!آخه هروقت دختر تشنه ش میشه دوستش از روی لباش میفهمه!هرچند خودش حواسش نیست!:gol:

پلان پنجم:خونه! نه خونه ی دانشجویی!!
دختر از راه میاد!خودش دیگه مقنعه ش رو آویزون میکنه!غذا می خوره با انواع ترشی!ولی دیگه ترشی ها خوشمزه نیست!دایم تشنه شه!ولی آب نمیخوره!کمی بگذره تشنگی ش رفع میشه!آخه دیگه زیاد حرف نمی زنه!سردش میشه ولی پا نمیشه !خودش رو جمع میکنه!آخه حوصله نداره پا شه!آخه دیگه نمی خنده!آخه دوستاش نیستن..آخه...
:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:

من لبریزم از شکر به خاطر دوستهایی که مثل جواهر بودن و من احمقانه دوست خطابشون میکردم.:gol:
 

مربوب

عضو جدید
دلمان براي تولستوي تنگ شده گرچه تمام اثارش را Nبار خوانده ايم اما ياد "يك نفر ادم چقدر خاك لازم دارد"ذهنمان را مشوش ميكند
برايت مقبره ميسازند تا هوادارانت با تو دمي بياسايند مردي كه جهان را تكان داد اما تو هم هنگام مرگ به اين رسيدي"دردا به هرز عمر بگذاشته ايم"ماكسيم گوري هم در "يادگار هاي تولستو"تو را به سان خدايان ميداند كه بر صحنه خاك قدم نهادي
ادم متاثري نيستم اما گاه فكر ميكنم شده ايم همچون برادران گوسفند كه حاضر يراقند!!!:surprised:
اين همه "ارامش ممنوع"تا به كي!!!!
قلبمان همچون تخماق ميزند قفسه سينه به سان پتك اهنگران !!
اخرين درس الفونس دوده "زنده باد فرانسه"بابا اقبال يغمايي ناز شصتت!!
ما براي كه زنده باد بگوييم؟؟؟؟
من از كساني كه مبتلا به جنون ِ ادعاي خدمت به جامعه هستند و خود را گرفتار social servisomain كرده اند بيزارم
در اين دنيا كه طعم آش شلم شوربا ميدهد خاموشي بهترين است اينجا كاغذ كاهي و a4 ندارد همه چيز پاكنويس است لاك بياوريد

چقدر ميگفتند كه تو وفا نداري . . .و نكرده اي و نخواهي كرد!
ميكني و ميكني و ميكني تا آن جا كه در اوج ، محكم ميكوبي اش زمين!
و با نيشخند نشان ميدهي كه عاجزي...!
با تمسخر ميگويي كه هي تو! من از همه سرم! سرنوشتت دست من است!
حتي خبرت نميكنم! گاه گاهي رعبي مي اندازي درونم!
گاه گاه مينوسي روي آن كاغذ!
از درونم خبر داري! ميداني ميسوزم! شكوه كردم! شرمنده ام! چالش بس نيست؟
هي دنيا .... او كه ميگفت نگه دار پياده شوم يادت هست؟!
نگه اش داشتي؟! پياده شد؟! چند گرفتي از او؟!
صلواتي كه سوارش نكرده بودي؟
آخر امروزه كسي پدرش را
صلواتي نميدهد چه رسد كه او را صلواتي ببرد
شنيده ام در اين دوران آخر، عجيب گران ميگيري!؟
در محله ي ما انسانيت را بها نميدهند!
كمي دارم!
سوارم ميكني يا پياده برم؟


 

ویدا

عضو جدید
خیلی ساده اومدی...
.واسه اول بار اومدنت هیچ برنامه ی از پیش تعیین شده ای نداشتم....
یهو اومدی گفتی: صابخونه!هستی؟؟ منم که از بچگی یاد گرفته بودم مهمون حبیب خداست,گفتم: بله...بفرمایید...قدمتون سر چشم....!
به همین سادگی!می بینی؟ قصه ی طول و درازت از اینجا شروع شد.
.
.
.
چه مهمون خوبی بودی تو...با هرچی که داشتم ازت پذیرایی کردم.
دلمو گذاشتم وسط,یه تیکه ی بزرگ ازش برداشتی و .... نه! نخوردی....گفتی نمی خوام تموم شه....گذاشتی تو جیب اون کت نقره ایت و با خودت بردیش....!!
روم نشد بگم کجا می بریش؟؟ آی !! اون دل منه!!
بردیش....نفهمیدم کجا قایمش کردی که دیگه پیداش نکردم.
.
.
.
روز و شب بی خبر بهم سر می زدی...سراغمو از هرکی که می دیدیش می گرفتی...وای که چه آسون منو اهلی کردی گل سرخ من!!
تو هم یه گل بودی مث همه ی گلا....این من بودم که یه جور دیگه می دیدمت.
هنوزم واسم یه عطر منحصر به فرد داری....
.
.
.
اهلیم کردی و گذاشتی رفتی!
آخه این انصافه گل من؟
من اینجام!! تنهام!! می شنوی؟؟؟؟؟
گوشاتو تیز کن....باور کن من اینجام...توی دلت....من همونیم که اون روز برش داشتی بردیش و تو دل خودت قایمش کردی....یه نیگا به دلت بنداز...اون چشای سیاه معصوم,چشای منه!! من خودمم گل من.... من خودمو تو دل تو,تو صدای تو و تو حرفای تو پیدا کردم....حالا تو, دلتو,صداتو,حرفاتو از من دریغ کردی...
من تورو گم کردم....این ینی خودمو....منو به خودم برگردون....لطفا!
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
از صبح بيرون بودم.خونه دوستي از براي دور هم جمع شدن! دوستمان آمد. برايمان كانهو اسب گيتار باس زد و ما گوش كرديم! بگذريم كه شمايل كلي بيس Whisper Of Nihility هم در ذهنم شكل گرفت!كلي خنديديم. منتهي باز هم همان حس هميشگي...حس خالي شدن...حس بيگانگي...نمي دونم اين حس رو بقيه هم دارن يا نه ولي هر وقت زياد مي خندم ،ديگه خنده جذابيتشو برام از دست ميده. به اين مرحله كه برسم ديگه خنده دارترين جك ها هم ارزششونو برام از دست ميدن....
با دوستان كليپي از صفير عرش گوش مي كنيم! (مزخرف+جفنگ+دري وري) به توان 2! تنها برداشتم از اين كار همين است. مخصوصا كليپش! يه آقايي سوار پرشيا مي شود و با شلوار كتون و پيرهن مردانه كلنگ به دست مي شود و مقادير متنابعي زمين را مي كند. بعد گيتاريستشون عينك به چشم با قيافه اي كه بيشتر به دانشجويان روباتيك شريف مي خورد تا گيتاريست قدري از خودش نت بيرون مي دهد. خيلي هم سعي مي كند كه هد بزند ولي چون موهايش را با يك تن ژل به سرش چسبانده نمي تواند! يادش بخير! يك موقعي راك و متال حرمت داشت. با اينكه معتقدم هر كسي تو اين رشته براي خودش سهمي داره ولي نميشه با اين كارا ارتباط برقرار كرد. از اسم گروه گرفته كه كلا عربيه! تا اشعار كه هيچ قرابتي با سبك ندارن. راك با شعر فارسي!؟؟؟
مثل اين است كه بخواهي روي كارهاي لطفي شعر انگليسي بخوني يا بقول دوستم بخواي اپرا رو عربي بدي بيرون! خب نتيجه چيزي جز جفنگ نيست! از ناهماهنگي صدا با گام ها هم كه بگذريم!
يك ماه ديگر كنسرت Desert Rock در دبي آغاز مي شود و من كه نه پول رفتنشو دارم نه اجازه شو حالت خري رو دارم كه تو اصطبلش گير كرده و از لاي سيم هاي خاردار به صحرا خيره ميشه! كماكان تف به اين سرزمين!
دفتر تالار ادبيات كماكان از افاضات آنارشيستي دوستان مملو مي باشد! اينم باز در عين بي ربطي!
در راه برگشت-ميدان صادقيه. از بچه ها خداحافظي مي كنم. سوار اتوبوس مي شم...چشم مي چرخونم و مي بينم كه دوست بيسيست هم سوار است. گويا او از مبدا سوار شد. من را نديد. خواستم برم و دست بزارم رو شونه اش ولي...به خودم گفتم كه چي؟ از صبح تا حالا با هم بوديم. ديگه چيزي نداريم به هم بگيم. باز ما مي مونيم و خلا بينمون.بي خيال شدم. روم رو كردم اون ور! به ايستگاهش رسيد. پياده شد! انگاري اون منو نديده بود.يا شايدم ديده بود و همين فكراي منو كرده بود!.....
 

مربوب

عضو جدید
زماني شيفته ricky martin بوديم اين هم از كج سليقگي ما!!enrique iglesian را هم قبول داشتيم گاه ياد harry up مي افتيم كه همه را بر قطالر زمان سوار و به مجسمه ازادي ختم الخيرش كردند(كليپ)
كجايي اي رفيق 10-12 ساله ام(پيانو) كه تو را مفت به پسرك تاتر شهري به عاريه داديم لعنت بر ما!!
در تجربيات زندگي به اين مطلب رسيده ام كه چه ورطه اي هولناك ميان من و ديگران است من هنوز به اين دنياي كه در ان زندگي ميكنيم انس نگرفته ام و حس ميكنم كه دنيا براي من نيست بلكه براي يك دسته ادم هاي بي حيا و پرور و گدامنش و معلومات فروش و چهارپادار و چشم و دل گرسنه است براي كساني كه به فراخور دنيا افريده شده اند و از زور مندان زمين و اسمان مثل سگ گرسنه جلوي دكان قصابي براي يك تكه لثه دُم ميجنبانند و گدايي ميكنند و تملق!!!اين چيزي است كه من از اين كليپ اموختم!!!
با اين عقل دست و پا شكسته ام ميخواهم براي وجود چيزها منطق بتراشم .مگر كدام چيز از روي عقل است ؟روي زمين شكم و شهوت جلو چشم ها پرده انداخته ولي اگر كسي از بالا نگاه كند روي زمين مثل افسانه اي به نظر ميايد كه مطابق ميل يك نفر ديوانه ساخته شده باشد
اي كاش ميتوانستم كاسه سرم را باز كنم و همه اين توده نرم خاكستري پيچ پيچ كله خودم را در اورده بيندازم جلوي سگان!!!
عشق چيست؟براي همه رجاله ها يك هرزگي و يك ولنگاري موقتي است .عشق رجاله ها را بايد در تصنيف هاي هرزه و در فحش ها و اصطلاحات ركيك كه كه در عالم مستي و هشياري تكرار ميكنند پيدا كرد
استادم ميگفت حس انهدام و ايجاد, يك مو از هم فاصله دارد.ناز شصتت استاد!!!
ايا زندگي حقيقت دارد؟ايا ما در يك خيال موهوم به سر ميبريم؟گاهي خيال ميكنم يه مشت سايه در يك كابوس هولناك در زير اين چادر شب چشم به اميد نوري يا چيزي شبيه ان بسته اند!!!با يك مشت افسانه خود را گول ميزنيم !!!!دقت كرده ايد هيچ وقت هيچ كس راي ما را نپرسيد ما هميشه محكوم بوده ايم!!!
گاه خيال ميكنم وارد بازيه مضحك يا يك مَثَل باور نكردني و احمقانه شده ايم
گاه خيال ميگنم هر قصه راهي براي فرار به سوي ارزوهاي ناكام است ارزويي كه هر مثل سازي مطابق روحيه محدود موروثي خود تصور كرده باشد
از بس متناقض ديده ام از بس پارادوكس بوده ام از بس ديده چشم هايم روي موضوع هاي مختلف ساييده شده ديگر به واژه "باور كردن"شك دارم.
گاه به اين ميرسم زندگي من در ميان اين پيله شده همچون حصاري كه دور من و افكار من كشيده شده است مثل شمع خرد خرد اب ميشود مثل كنده هيزم تر كه گوشه ديگدان افتاده و به اتش هيزم هاي ديگر گرچه برشته و زغال شده ولي نسوخته و نه تر و تازه مانده بلكه از دود و دم ديگران خفه شده!!!
اين تفكري است كه از وقتي كه رفته اي به ان دچار شده ام
باز هم ابهام نوشته جاتت را دوست ندارم!!!!
اي دنياي بي مرام exit اين بازي كجاست تو ديگر از جان ما چه ميخواهي؟:w41:
 
آخرین ویرایش:

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینجا داره یک بارون خیلی خوشگل میاد دلم بدجوری گرفته :cry::cry:

دلم می خواد برم زیر بارون و حسابی گریه کنم تا کسی اشکام و نبینه :cry:

کاش این لپ تاپ همرام نبود

خدایا خسته شدم بسه دیگه

دیگه تحمل ندارم:cry:
 

hoolooo

عضو جدید
والا ما هر فسق و فجوری رو که شنیدین ,بلدیم. اونم از نوع حرفه ایش
از تخته و پوکر گرفته تا الک دولک:surprised:
تو همشم برنده بودیم:eek:
ولی به اینجا (زندگی) که رسیدیم , میبینیم همشو باختیم
(در حکم اسپم بود)
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
از بچه گي اين جمله رو زدن تو سرم! زندگي مثل يه بازيه! يه بار يكي مي گه عين پوكره! يكي مي گه عين تخته نرد،يكي....
خسته شدم! نمي خوام بازي كنم! من نخوام تو اين بازي لعنتي شركت كنم بايد كي رو ببينم؟؟
من قواعد بازي رو بلد نيستم! نمي خوامم ياد بگيرم! گور پدر بازي زندگي و جوايز ارزنده اش هم كرده!
من نمي خوام تاس رو بندازم پايين! مي خوام قورتشون بدم! مي خوام با گيتارم بكوبم وسط صفحه بازي! مي خوام آتيش بزنم اون تيكه چوب كوفتي رو!
نمي خوام خوشبختي رو تو خونه خودم نگهش دارم! بايد بزارم بره پيش كسايي كه بيشتر از من بهش نياز دارن!
من از بازي متنفرم! ولي نه... يه روزي بايد ياد بگيرم بازي كردنو...آره:

The show must go on, yeah
Inside my heart is breaking
My make - up may be flaking
But my smile still stays on
قاعده ی بازی رو هیچکس نمی دونه!
منم بازیم خوب نیست.... گاهی "مارس" می شم! گاهی تو خونه ی حریف گیر می افتم! "شیش در" می کنه و راه فراری نمی ذاره!
بازیگر خوبی هم نیستم!
اما یه چیزو می دونم ، برای برنده شدن باید خودتو نبازی! همین!
 

مربوب

عضو جدید
بسیار زیبا
منم میام واسه پیدا کردن این exit :

اي دنياي بي مرام exit اين بازي كجاست تو ديگر از جان ما چه ميخواهي؟

ذهنمان گرسنه است كاه بياوريد...!!! درد ميكند شايد اگر ان طناب را بياوريد تا بياوزدمش التيام يابد !!!معامله خوبي است و مقرون به صرفه!!نه؟
روزهايي ميگذرد! شبهايي گذشت ، سخت ! روزهايي بود كه متن به درد نمي خورد!
ميگويند قدرت كلمه بيشتر است! اما اين براي ما نيست! نه...براي ما حرف هم جايي ندارد!
قدرت كلمه از آن آنهاييست كه صادقانه دروغ ميگويند! قدرت از آن آنهاييست كه ... نيستند!
قدرت و شانس! اينها براي كسانيست كه فكـــــ ـــر ميكنند صادق بودن ارزشي ندارد!
دروغ اين روزها شانس مي آورد! دست و پا زدن در اين منجلاب صداقت ميخواهد!
هميشه حق تا آن پاي چوبه ي دار معروف ميرود! گاهي حتي طناب را ميكشند...حتي گاهي!
گاهي گره طناب خود باز ميشود! دستانش بسته اند! زمين ميخورد! محكم!
زمين خوردن مَرد ميداني؟ ديده اي؟ با دستان بسته، مقابل نگاه هاي ذلت بار !!
دليل اين زمين خوردن و پستي ميداني چيست؟! قضاوت! هممممم!
قضاوت قاضي يك طرف، قضاوت خدا طرف ديگر! او كه ميداند! ميداند او غرق شده و ميشود!
حتي فرصتي نيز نه؟! آه.... اين حكمت است!؟ نه! نيست! نه! حكمت شادي دارد!
چرا حكمت را هميشه بايد در اندوهي هايمان به رخ بكشيم؟ چرا حكمت در جهت ما نميوزد؟!
قدرت : چيزيست كه در همه هست اما بي حيايي آن را بيشتر ميكند!!
شانس: چيزيست كه در همه نيست و بسته به نگرش اطرافيانت دارد!
شنيده اي فلاني خيلي شانس داره؟! خوش به حالش شده!
آخر تو ميداني او از اين شانسي كه تو برايش رقم ميزني رضايت قلبي دارد يا نه؟!
شايد او از اين شانسي كه ميگويي، تصور بدشانسي دارد!
تو او را ميشناسي اما او خود را بيشتر از تو ميشناسد!
شانس چيزي بود كه در من نبوده ! حتي در تصورم! آه كه نميدانم قدرت را ... نميدانم! !
روزهايي كه بر باد رفته ام زياد بوده! روزهايي كه از ياد ميرويم ... ! نزديك بوده ! هست؟
اينجا مسئله ي قضاوت است و انتخاب !!! آري كساني قدرت انتخاب ندارند! مثل من!
كساني هم بي هيچ قدرتي انتخاب ميكنند و پاياني خوبي يا بهتر بگويم هيچ پايان ندارند!
قضاوت هميشه سخت بوده اما اون ته دل آدم هيچ وقت به خودش دروغ نميگه!!
شايد نخواد باور كنه و قبول كنه اما اون ته دلي هميشه و هرجا مياد سراغ آدم و ...
و اين خودخواهي يا ترس از (نميدانم اسمش چيست) است كه اين حالات را پيش مي آورد!
ميبيني گاه چقدر كم ميشود ارزش انساني كه دست و پا ميزند!؟ هرچقدر بيشتر دست و پا ميزند بيشتر در مرداب فرو مي رود! خوش به حال آنان كه صادقانه دروغ گفتند و اكنون مرداب را مي نگرند!

من كه باديه "نميتوانم "ها را پشت سر گذاشته ام حال كه ميتوانم چرا ناداني بر من غلبه كرده است؟؟؟؟!!!!
باز هم ابهام نوشته جات!!!!!!!!!!!!!
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
قاعده ی بازی رو هیچکس نمی دونه!
منم بازیم خوب نیست.... گاهی "مارس" می شم! گاهی تو خونه ی حریف گیر می افتم! "شیش در" می کنه و راه فراری نمی ذاره!
بازیگر خوبی هم نیستم!
اما یه چیزو می دونم ، برای برنده شدن باید خودتو نبازی! همین!
برنده؟؟ برنده شدن چيست؟ موسيقي؟ موفقيت؟؟ يار؟؟ قواعد كوفتي رو كي معلوم مي كند؟
من مي خوام قاعده تازه بزارم! كسي كه مشكلي نداره؟؟
ترجيحا در بازي كسي را راه نمي دهم! آخ كه چقدر دري وري مي گم!
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز بوی غم می داد و غربت
هم شیرین بود هم تلخ . وقتی از منزلت اومدم اشک امونم نمی داد
فقط می ترسیدم بلن گریه کنم که بقیه ناراحت نشن
اما به هق هق افتادم

شیرین بود چون سالروز تولد فرشته قشنگه من امروزه
یادته وقتی بعد امتحانای ترم اومدی...
و من بعد 3 4 ماه دوری دیدمت ...
یادته آخرین تولدت اومدیم خونتون برات یه هدیه ناقابل اووردم
یادته گفتی الان من چند ساله شدم
یادته با خنده میگفتی و همش شو خی میکردیم
یادته خندیدی . و چقدر خنده هات قشنگ بود
تازه 22 ساله شدی . اون روز چقدر خوب بود
همیشه با هم بودن های ما خوب بود
پر از خاطره و با یه دنیا حرف همیشه کنار هم بودیم
هیچ و قت حرفامون . درد دلامون تموم نمیشد
ولی اون روز زود رفتم
آخه درس داشتم تو هم قرار بود فردا بری سفر
قرار شد از سفر که اومدی 1 روز کامل درس و بی خیال بشم
و کنار هم باشیم و بگیم و بگیم...
اما ای کاش اون روز بیشتر پیشت بودم ..
میدونی این شد یه حسرت و
چسبیده به بقیه ای کاش هایی کا از اون روز به وجود اومد
و دیگه هم جبران نمیشه

یک هفته سفر طول کشید خوشحال بودم که فردا میرسی
و یه دنیا حرف گذاشته بودم تا با هم بزنیم
و دلم برات یه ذره شده بود
یادمه شنبه بود 17 بهمن . من خونه تنها بودم
تلفن زنگ زد شماره شما بود با خوشحالی جواب دادم
اما صدا غریبه بود . ترسیدم . انگار یه چیزی تو دلم شکست
معنی این جمله که میگن دلم هری ریخت و تو اون لحظه درک کردم
فقط گفتم چی شده ؟ اتفاقی افتاده ؟ و اشک میریختم
صدا گفت یه تصادف کوچیک . چیزی نیست
گفتم همتون سالمید فقط یه اره کوتاه گفت اما من دلم می خواست باور کنم . بابا مدرسه بود بهش زنگ زدم .. وقتی اومد غمگین بود
گفت نگران نباش خوبن من باهاشون حرف زدم الانم می خوام برم اون شهر
نمیدونم چرا اسم همرو برد الا تو .........
من جرات نداشتم بپرسم اما پرسیدم . فقط گفت خوبه براش دعا کنید
دلم شور میزد . دلم گواهی بد میداد
اما حتی به خودم اجازه نمیدادم فکر بد بکنم ... نماز استغاثه خوندم
اما دلم اروم نمیشد ....2 شنبه شب تو راه بودین ....
که واقعیت و بهم گفتن باور نمیکردم.................
فقط اشک ریختم .... همه بچگیمون ... همه خاطراتمون از جلو چشام گذشت
دوست داشتم یکی بگه دروغه .. یکی بگه یه شوخیه زشته...
من منتظر برگشتنت بودم اما نه اینطوری .....

بعد 1 هفته برگشتی صبح 3 شنبه بود ...
خونتون شلوغ بود .. شلوغه شلوغ ... همه اومده بودن دیدنت
شایدم اومده بودن تولدتو تبریک بگن .... تولد دوباره تو

چقدر حرف باهات داشتم اما فقط گریه کردم و تو دلم میگفتم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
برا آخرین بار بوسیدمت .. نگاهت کردم ... کاش چشمات باز بود ....
چه چشمای خوشرنگی داشتی ... دلم برا نگاهت تنگ بود
صورت قشنگت مثل ماه بود سفید .. بدون حتی یه خراشی...
بابا گفت مثل شهیدا میمونی بعد 3 روز هیچ تغییری نکرده بودی....
تنها باری بود که هرچی صدات کردیم جواب ندادی....
میدونم اونقدر مهربون بودی که نمیتونستی غم همیشگی رو تو چشمامون ببینی پس بی خداحافظی به سفر الهی رفتی...

تو رفتی و حسرت همه چی بر دلم ماند ...
و اشک مهمان گاه و بی گاهم شد....
و هنوز هم نتوانستم به نبودنت عادت کنم . میدونم که این محاله.....
هنوز هم نتونستم باور کنم ... گاهی فکر میکنم یه کابوس وحشتناک بوده..
تو با یادگاری هات و خاطراتت همیشه تو قلبمی ...
وقتی دلم هوای حرف زدن باهاتو میکنه یا میام به منزل همیشگیت
و یا با عکست درد دل میکنم ... میدونم همیشه همراه ماییی...

عزیزم . گلم . فرشته زیبایم دلم برات خیلی تنگه
این روزا همش بغض میکنم .... آخه سالروز تولد دوبارت نزدیکه ....

دوست دارم ....... می بوسمت ......
 

hoolooo

عضو جدید
روز نحس

روز نحس

همیشه اعتقاد داشتم این که میگن روز 13 نحسه ,چرت میگن
حالا میبینم نه واقعا نحسه
امروز روز 13 بهمنه
صبح برای نماز که خواب ماندیم! ساعت 8 با سرو صدای خواهر محترم که خیلی ملاحظه مارو میکنن بیدار شدیم
خواستیم دوباره بخوابیم ,بابا زنگ زد به گوشیم, که پاشو ... برو تو سایت فلان واسه استخدام ثبت نام کن
ما که اصلا بابابا کل کل نمیکنیم بلند شدیم و احساس درد شدیدی که دوستان در فوتبال برامان جا گذاشته بودن رو در زانو و مچ پا حس کردیم
دوباره به محل قبل باز گشتیمو کمی بیشتر درازکش شدیم تا بلکه التیام یابد که نیافت!
در این اینترنت لامصب هم هر چه گشتیم سایت مورد نظر یافت نشد
ناشتا زدیم بیرون پیش حسن دکه اییی روزنامه مورد نظر رو گرفتیم, تعارف میکنه بفرما چای! چون میدانیم چاییش مزه ش.. میدهد فوری محل را ترک میکنیم:biggrin: , چشمان به کارگران فصلی دور میدان افتاد ,اینان از یک مهندس مملکت هم درامدشان بیشتر است دلمان ضعف میرود چشممان سیاهی... این زانو درد لعنتی هم امانمان را بریده!
وارد سایت مورد نظر میشویم مشاهده میکنیم که باید یا کارت پایان خدمت داشت یا معافیت از نوع کفالت! گویی این دوماهی که مابه خاطر این امتحان خوانده ایم کشک
به پدر زنگ میزنم پس از کشو قوس های بسیار و کلی دمقی هنوز هم لنگ در هوا مانده ایم
فقط شانس آورده ایم که آن پایی که در هواست آسیب دیده است والا دیگر زمین گیر میشدیم
ساعت 12 دوست پدر تماس گرفت و گفت سریع تا ساعت 1 خودت را برسان قائم مقام برای مصاحبه !امر بر ما مشتبه(؟) شده بود که رو شانسیم . تا ساعت 12 در ترافیک همت ماندیم و نیم ساعت هم دنبال جاپارک! 12.5 دم در شرکت.
هرچه زنگ را میفشاریم از آن صدا در نمی آید کویی آن هم از آلودگی هوای تهران بی نصیب نمانده ساعت 12:45 شده وما هنوز پشت دریم تا یکی از غیب در را میگشاید دیر میرسیم و به آنتایم نبودن متهم میشویم!
مدیر شروع به مصاحبه میکند و به ما میفهماند 1:15 تمامش کن کار داریم ما نیز اطاعت امر میکنیم. میگوید تا مدارکمان را بررسی کند یک ماهی طول میکشد و ما میفهمیم که دارد ما را محترمانه ریجکت میکند
دوباره ترافیک, ساعت دو توسط پلیس بزرگراه جریمه میشویم(البته با کلی التماس و رشوه)
البته به دلیل سرعت غیر مجاز ! ما نمیدانیم همت به این شلوغی کجایش میتوان سرعت غیر مجاز داشت؟
خونه برق نیست درب پارکینگ باز نمیشود(زندگی پیشرفته وهزارو یک دردسر)
ماشین را دم در پارک میکنیم! برق میآید و ما نیز حوصله دم در رفتن برای ماشین را نداریم
ساعت 3.5 زنگ در:
-سلام
-سلام بفرمایید
-این 206 واسه شماست؟
-بله چطور مگه؟ راه رو بند اورده؟
-نه ,شیشه شو شکستن
-ای تف تو روح پدر ....(چند عدد فحش آبدار که از گفتنش شرمنده میشویم)
بله ضبط رو هم بردن
زنگ میزنیم 110, برادران همیشه بیدار پلیس تشریف فرما میشن بعد از صرف چای همان دم در
و صورت جلسه امید واری میدهند که حتما پیدایش میکنیم و ما را امید میدهند
من را که نه , مادر را, زیرا من آنها را از پدرشان بهتر میشناسم.
ساعت 6 زنگ تلفن:
-سلام بفر مایید
منم نیما ...
100- دفه نکفتم فحش نده وقتی زنگ میزنی!
_بمیر بابا:eek:
شتلق گوشی را پرت میکنیم
بعد از دو بار زنگ متوالی آدم میشود
-چیکار داری؟
-پاشو بریم استخر
بعد از کلی مخ پیاده کردن راضی میشویم(نکه ما بدمان بیاید یکی برای ما را حساب کند ها)
ساعت 8 لب استخر:
-اه این که آبش رنگ لجنه
-ولش کن بابا خودش آب درمانیه!
-چیچی ولش کن قارچ میزنیم به قاعده کدوی ننه قلقله زن
معلوم میشود که دستگاه تصفیه دو روز است که خراب است
در این مملکت گل و بلبل تنها چیزی که ارزش ندارد جان انسان است
پولمان را پس میگیریم و از استخر بیرون میزنیم...
حال به نظر شما 13 نحس است یا نه؟
 

مربوب

عضو جدید
صدايي مي آيد ....! بويي مي آيد ...! چراغهايي روشن است.... افرادي هستند!
چيز هايي مي گويند... چيزهايي مي شنوم! اين ها برايم آشنا هستند!
بغض دارم! هر لحظه افزون تر مي شود اين لامصب! براي چند ثانيه هم که شده آرام ميگيرم!
همه بيرون از خانه ايستاده يا در حرکت .... گرد هم آمده اند که چه؟!مگر چه شده؟!
صداي سنگين طبل موجي ميفرست .... قلبم آن را گيرايي ميدهد!!
چقدر نهيب است موج! اما هيچ احساس بدي ندارم!
دلم ميخواهد رها شوم درونش اما افسوس! مردم مي نگرند ...!
نمي دانم چيست اما هر چه هست سخت است و سخت تر درک آن!!
شمع روشن خواهم کرد امشب به ياد اولين ديدار! انگار شمع را سوختن و شب انظار کشیدن باید!
خیمه ای بر پاست! میعاد گاهی در کار است ...! دیداری باید ...!
ادا خواهد شد ... مطمئنم!! دیدی صبر چاره ساز است!

من و تو خیلی دوریم از جایی که آدم باشه برف هاي پنبه اي به عشق تو عادت داره
لیاقت تو بیشتر از اون بود ...! می سوزم و نمیتونم هیچی بگم! کاش فـــــاش میکردم!
اشک من سرده ! میخوام خدا رو ببینم! از نزدیک! رفتن می خواهم! کاشکی کاشکی!
نگفتمش هیچ گاه ... نگفت هیچ وقت ... در چنگ ابرهای بهار گیر کردم! نفس میخواهم!
فکر نمیکردم بزاری زار و زمین گیر بشم فکر نمیکردم که یه روز این جوری تحقیر بشم!
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشم هایم برای تو ، تمام لبخند های بکر دست نخورده ام.... تمام آرزو های کال ، و تمام آوازهای ناخوانده ام!
همه برای تو.....
هیچ کس نمی داند روزهای بی تو چه سخت می گذرد..... چه سخت! لحظه ها عبور نمی کنند ، دکشان می کنم ؛ می سوزانمشان شاید در این زمهریر تنهایی کمی گرمم کنند!

دلم برای لبخند هایت تنگ شده ، برای دستان شرجیت که آن یکشنبه نیلی رنگ روی شانه های من آرام آرام قد کشید...... برای حرف هایت!
یادت هست؟

نمی توانم ، نه نمی توانم من باشم و تو نباشی... یاد گرفته ام بدون تو زندگی کنم اما هیچ وقت فراموش کردنت را یاد نخواهم گرفت!
هیچ وقت خدا!
 

shanli

مدیر بازنشسته
گاهی اوقات پیش میاد که یهو میشینی و خاطراتت رو مرور میکنی..انقدر تو ذهنت جابه جاشون میکنی که خودتم خسته میشی..اینقدر مثل پازل بالا و پایینشون میکنی که میخوای همه رو بریزی به هم! اونوقته که پیش خودت میگی کاش هرگز این خاطراتو نساخته بودم..کاش هرگز طعم این خوشی ها رو نچشیده بودم که الان تفاله اشو در بیارم..کاش اصلا" اینا مال من نبود..نمیخوامشون..گاهی اونقدر برای فراموشی اونها تلاش میکنی که از دست خودت کلافه میشی..دوستشون داری ولی نمیخواییشون! میخوای مال خودت باشن ولی نمیخوای باهاشون باشی..گاهی اینقدر متناقض میشی که خودت هم نمیفهمی داری چیکار میکنی..فقط و فقط مرور میکنی..خوب و بد..با خودت تکرارشون میکنی...
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی اوقات پیش میاد که یهو میشینی و خاطراتت رو مرور میکنی..انقدر تو ذهنت جابه جاشون میکنی که خودتم خسته میشی..اینقدر مثل پازل بالا و پایینشون میکنی که میخوای همه رو بریزی به هم! اونوقته که پیش خودت میگی کاش هرگز این خاطراتو نساخته بودم..کاش هرگز طعم این خوشی ها رو نچشیده بودم که الان تفاله اشو در بیارم..کاش اصلا" اینا مال من نبود..نمیخوامشون..گاهی اونقدر برای فراموشی اونها تلاش میکنی که از دست خودت کلافه میشی..دوستشون داری ولی نمیخواییشون! میخوای مال خودت باشن ولی نمیخوای باهاشون باشی..گاهی اینقدر متناقض میشی که خودت هم نمیفهمی داری چیکار میکنی..فقط و فقط مرور میکنی..خوب و بد..با خودت تکرارشون میکنی...
ممنون shanli حیف که تشکر ندارم

کاش خاطراتم دکمه Clear داشت
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
در اوج بي ربطي

در اوج بي ربطي

امروز شديدا ياد نوروز افتادم! چه ربطي داشت خودمم نمي دونم. يه سال ديگه مياد! باز بايد از خونه بيام بيرون! برم خونه فاميل و لبخند تحويلشون بدم با مقدار متنابعي تعارف. خب چه قدر خوب! يه سال ديگه. يه سال ديگه پر از فقدان و درد و رنج و نااميدي! اه! سال نو مبارك! چه جمله مسخره اي! به قول يكي از رفقا: Happy new fuc...in' year!!

ديروز كه با بچه ها بودم بحث سر سن و سال راسل آلن و باقي رفقاي گروه سمفوني ايكس شد! بچه ها دهنشون باز مونده بود وقتي فهميدن كه اينا چقدر پيرن! چهل و خورده اي! بعد من از دهنم در رفت كه
_ ديگه داره وقت مردنشون مي رسه!
*نه بابا! چرت و پرت چرا مي گي؟
_نگران نباش! اون روز مي رسه! بالاخره مياد!نوبت اونا هم ميشه!
(سكوت)
*ولي خدايي فكر كنين اگه يه روزي مثلا Pat O'Brien بميره! واي كه چي ميشه!:cry:
_ نترس بابا! چيزي نميشه! همتون يكي دو رو ناراحت ميشين،صبح تا شب Cannibal گوش مي دين بعد بر مي گردين سر زندگي عاديتون!
*چته تو؟؟! چرا اينجوري حرف مي زني؟
_جوري حرف نمي زنم! فقط حقيقتو دارم ميگم!
واقعا چي ميشه؟! روزي كه چاك رفت مگه چي شد؟؟

يه نگاهي به كاراي آلبوم ميندازم! به ليست آهنگاي نيمه كاره! اسما همه شون با زندگيم گره خوردن: Dying Grave-Whisper Of Nihility- Seclusion -Metalinism-Symphony Of Death
چقدر بده كه آدم دير چيزيو شروع كنه و بخواد پله ها رو دوتا دوتا بره بالا! و چقدر بده كه آدم ببينه هر چي به فكرش مياد تو زندگيش عينيت پيدا مي كنه! و چقدر بده كه آدم پاي دروغ هاي تلويزيون بشينه! من عاشق كتاب 1984 هستم! عين ايران خودمونه! و ايضا مزرعه حيوانات! سگ ها! باكستر! ناپلئون! گور پدر همتون!
 

King Paker

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی جالبه داستان ما...
الان واقعا خندم گرفته!
تا وقتی میگیو می خندونی همه دورتن.. تا کارت دارن عزیزشونی... تا وقتی به اصطلاح ساپورتشون می کنی هستن، انصافا خوبم هستن!!
اما دقیق اون موقع که تو می خوای با یکی راحت باشی و یکم حرف بزنی... چیزه زیادی نه ها! فقط یکم حرف!! نیگا می کنی میبینی... نه!! نیست که نیست...
عادت کردی که بی توقع باشی!
اصلا مثلا با توقع باشیم اتفاقی میوفته؟!
خیلی بده من الان حرفامو دارم به دیتابیس باشگاه میگم... خنده دار نیس؟!
دیتابیسی که هی فرت و فورت ارور میده!
اینم از هم صحبت ما
 

مربوب

عضو جدید
هنوز شمع ها خاموشند !!!التهاب دارم.....باشد كه آونگ زمان يازده ِ شب را يازده بار به ياد تو بنوازد
چقدر سنگینی میکند بر من! من تحملش را ندارم!
میگفتند همانم .... میگوید همانی .... امــ ـــــا آخر این گونه نبود که....الان ميگويند ... چه قدر عوض شده اي اما تو هماني همان ناتو ي هميشگي
نبودن و نماندن مسئله ی تو بود ... شدن و توانستن مسئله ی من!
همه چیز درهم شده... اما قسم خورد که دیگر نگوییم هیچ! من لال می شوم!
سكوت به اندازه ی فریادی از قعر امواج! از درون معصیت و از درون من!
حال میتوانم اشک بریزم..... نه !!!!!قصد خنده دارم .....
وا مانده از دیار آخرین نفس!نفس....هه.....نفس! آری می آید .... به تنگه مي افتد.... و می رود..... کاش تمام شود!خدای من! من لایق این نفس نیستم! باور کن!
اما تنها ماندم... گفته بودم....اما.... مرا....! ول کن این غم غصاري را....!
دیگر پل مخابراتی نیز دسترسي نخواهد داد در حالی که وجود دارد """"تو""""نامي هنوز در خاطرم !!
"""من""" میرود! """من"""" را تبعيد كرديم !!!يادت هست
مرداب هميشه در تصورم جاي بسيار كثيفي بود اما اكنون . . . !
هـميشه دورم از براي گفتن چيزي كه در ذهـــــنم دارم و هــيـچ گاه به سر انجام نمي رسد!
صدايم كن...مدتي است كه نشنيده ام...صدايم كن...مرا كه صدا ميزدي گاه گاه ميان جمله هايت!
چه سخت است شنيدن فــريـادي آشنا و كشيدن سكوتي از ســـ _ــ_ـــــوز دلي تنهـا...!
دلتنگ و دلگير...نا اميد..... و ته دل..!ميداند كه از براي او جايي نيست!
به اين بودن نيازارم! بودن آن نيست كه من نباشم در اين بين! گاهي نسيمي لازم است هرچند بي جهت! امروز سالگرد 2 سال و 6 ماهمان است!!!يادت هست ""نظام, برف امده تا كمر منم فرزند خلف اگه ميتوني بيا منو بگير"و ما چه كرديم در اين شب طولاني و سرد و برفي!!!
میرود ... روی خط سفیدی که ممتد و کوتاه است!
با کفشهای سفید تر از خط سفید در آن هوای سفید برای رسیدن به سیاه ترین مکانی که سفید را نمی توان رسید!!
مسیرش ناهمگون و پر پیچ خم ... قدمهایش با سستی خاصی بر روی خط میافتد! گویی مجبور است برای قدم!
خط زودتر از مسیر تمام میشود بی جهت و بیتفاوت عمل میکند ... اما ... امـــّـــــا ... ؛ پیچ رو به اتمام است و او منتظر نیم نگاهی ... دریغ!
پیچ تمام می شود انگار تمام دلتنگی هایش بر سرش هبوط میکنند! ! سرد!
ديروز به ياد تو دست به پيانو بردم همان جاي هميشگي همان زمان هميشگي همان دفتر نُت هميشگي همان كلاويه هاي اشنا و با تو غريب!!!
اين چند خط را خاطرت هست خودت خودت خودت براي تولدم به ارمغان اوردي!!!تولد مرگ من !!!خاطرت هست؟
رسوخ می کنی ناگهان
در تار و پودم
تنم
فکر می شوی به ذهنم
روح به جانم
راست بگو
بگو تو عاشق تری یا من؟
نیست می شوم برای تو
هیچ که نه
هیچ تر از هیچ می شوم برای تو
فقط بگو
یک کلام
بگو تو عاشق تری یا من؟
عزیزکم باید از این تعاریف عامیانه دست شست این تعابیر همیشه کاربرد ندارند
حداقل برای من كه برای تو بكار ببرم
دوسال و 6 ماه اموخت """زنده باد زیستن برای هیچ و مردن برای هیچ تر، هیچ گاه فلسفه وجودی خودمان را درک نکردم
تظاهر به مرگ تو ميكنم....... اما نه........!!! هر سال متولد ميشوي در چنين شبي در يازدهمين ضربه اين پاندول خستگي ناپذير زمان.بلماسكه را بلد نيست يادم ميدهي ناتو بودن را؟؟؟؟
 
آخرین ویرایش:

hoolooo

عضو جدید
امروز اعدام خواهم شد.حضور تو قانونی نیست.بچه ها مشتاقند که زودتر بمیرم-قیافه خوبی ندارم.می ترسند!
راستی من فندکم را جا گذاشته ام.برای کشیدن آخرین سیگار آتشی ندارم_تا به حال برایت کار خوبی نکرده ام_ هروقت که میخواستم دوستت بدارم پلیس پیدایش میشد_ اما امروز روز آخر است می خواهم دوستت بدارم_پلیس اینجاست_دستانم را محکم بسته اند دهانم باز نمیشود!
ولی بچه ها منتظرند که زودتر دوستت بدارم!...
 

مربوب

عضو جدید
امروز اعدام خواهم شد.حضور تو قانونی نیست.بچه ها مشتاقند که زودتر بمیرم-قیافه خوبی ندارم.می ترسند!
راستی من فندکم را جا گذاشته ام.برای کشیدن آخرین سیگار آتشی ندارم_تا به حال برایت کار خوبی نکرده ام_ هروقت که میخواستم دوستت بدارم پلیس پیدایش میشد_ اما امروز روز آخر است می خواهم دوستت بدارم_پلیس اینجاست_دستانم را محکم بسته اند دهانم باز نمیشود!
ولی بچه ها منتظرند که زودتر دوستت بدارم!...

آرام مي آيد ... با طمانينه! سوز سرما داد مي کشد!
دستانم را باز ميکنم ... پشت نرده ها ايستاده ام!
باز به سرم مي زند! هوس مي کنمش باز!
يکي را از قوطي در مي آورم!
سفيد ... اين نيز!
حال فقط آتش لازم است!
در آن سرما!
روشن ميشود آيـــــــــــــا؟
اوه ... دارمش از يک دوست!
آن را نيز در مي آورم!
روشن ميکنم!
کمي خود مي سوزد! مثل قديم ها ! و من نظاره ميکنم!
نميتوان صبر کرد!
عاشقانه کنار لبم مي آرَمش!
اولين پــــــ ـ ـــ ـــتک!
تمام صحنه ها ، مثل فيلمي بر روي پرده سينما ....
ميگذرد از جلوي ديده هايم!
و من با تمام وجود ، دودش را فـــــــــوت ميکنم!

دیوانه وار میکشم! از ته دل! قامت سفیدش باز در من رخنه کرده ...عاشقانه پُک میزنم!
گاه به پك زدن هايت يه هبوت كلماتت ميان دود نگاه ميكنم من نيز همچون اين نخ سفيد دود شدم
نگاه كن جز خاكستر مرا چيز دگري باقي نيست


 
بالا