تو شمع انجكمني يك زبان و يكدل شومنشين خمش اي جان خوش اين ساکنيها را بکُش
گر تن به آتش ميدهي چون شعله ميرقصانمت
اي خندهي نيلوفري در گريهام ميآوري
بر گريه ميخندي و من در گريه ميخندانمت!
"ه. الف. سايه"
شوق جوانه رفت ز ياد درخت پيرتو شمع انجكمني يك زبان و يكدل شو
خيال و كوشش پروانه بين و خندان باش
كمال دلبري و حسن در نظر بازي است
به شيوه نظر از نادران دوران باش
مرغ دريا خبر از يک شب توفاني داشتشد ز غمت خانه سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم
در طلب زهره رخ ماه رو
می نگرد جانب بالا دل
فرش غمش گشتم و آخر ز بخت
رفت بر این سقف مصفا دلم
آه که امروز دلم را چه شد
دوش چه گفته است کسی با دلم .....
تا ز خود افزون گریزم در خودم محبوستر
تا گشایم بند از پا بسته بینم پای من
هیچ یاری طاقت همدردی ما را نداشت
تا دمی بنشانمش چون جان کنار خویشتن
قلب خونین را به آرامی تسلی میدهم
دمبدم با گریه های زار زار خویشتن
نوميد مشو اميد ميدار اي دل
در غيب عجايب است بسيار اي دل
گر جمله جهان قصد به جان تو کنند
تو دامن دوست را بنگذار اي دل
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |