هر كي متن زيبا داره بذاره

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
عتماد به خداوند در مورد روياهاي خود ؛ يك روش براي خوشحال كردن اوست

او به شما اجازه نخواهد داد كه اميد وروحيه خود را از دست بدهيد

و همانطور كه توانائي او را در انجام كارها مي بينيد ؛ اميد شما نيز زنده خواهد شد

خداوند منتظر شماست كه روياها و آرزوهاي خود را به او بگوييد:gol:
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی ، پرواز را.

راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.



دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر.

و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.

من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت.

بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند! پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند.

پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند!

اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست!

آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت.

***

وقتی رفتن آموختی ، دویدن بیاموز. ودویدن که آموختی ، پرواز را.. راه رفتن بیاموز زیرا هر روز باید از خودت تا خدا گام برداری. دویدن بیاموز زیرا چه بهتر که از خودت تا خدا بدوی. و پرواز را یادبگیر زیرا باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی.
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی پروانه عشق در تاری بیفتد که عنکبوتش سیر باشد، تازه قصه ی زندگی آغاز شده است. زیرا دیگر نه می تواند پرواز کند و نه بمیرد.
 
آخرین ویرایش:

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوشبختي ما در سه جمله است : تجربه از ديروز ، استفاده از امروز و اميد به فردا ....

ولي ما با سه جمله ديگر زندگيمان را تباه مي کنيم : حسرت ديروز ، اتلاف امروز و ترس از فردا
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
هميشه اشک اونايي که به فکرمون هستن رو در مياريم..
و هميشه واسه کسايي که به فکرمون نيستن اشک ميريزيم..
هميشه به کسايي که اصلا به يادمون نيستن فکر ميکنيم..
و هميشه کسايي که اصلا فکرشم نميکنيم به يادمونن
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیشب اینو یه جایی دیدم....
خیلی قشنگ بود واسم>>>
درد بده....دوا بده...قلب منو جلا بده
هرچی دارم ازم بگیر ....فقط یه کربلا بده!!!!!:cry:
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجا و آنجا
متن اینجا اسمان ابریست
انجا را نمی دانم
اینجا شده نمناک بارانی
انجا را نمی دانم
اینجا فقط رنگ است
انجا را نمی دانم
اینجا دلی تنگ است
انجا را نمی دانم
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلتنگی همیشه از ندیدن نیست, لحظه های دیدار با همه زیبائی گاه پر از دلتنگیست که مبادا دیدار شیرین امروز خبر تلخ فردا باشد
 

frozen grby

عضو جدید
متن زیبا نداریم اما شعر زیبا داریم میگه:
//////////////
////////////////
//////////////
////////////////
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
بايد صبر كني يا فراموش

صبر كردن دردناك است

و فراموش كردن دردناك تر

ولي از اين دو دردناك تر اين است كه

نداني بايد صبر كني يا فراموش!
 

hannaneh-sh

عضو جدید
کاربر ممتاز
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم .
همان يك لحظه ی اول ، كه اول ظلم را ميديدم از مخلوق بي وجدان ، جهانرا با همه زيبايي و زشتي ، برروي يكدگر ، ويرانه ميكردم .

اگر من جاي او بودم .
كه در همسايه صدها گرسنه ، چند بزمي گرم عيش و نوش ميديدم ، نخستين نعره مستانه را خاموش آندم ،بر لب پيمانه ميكردم .

اگر من جاي او بودم .
كه ميديدم يكي عريان و لرزان و ديگري پوشيده از صد جامه رنگين زمين و آسمانرا واژگون مستانه ميكردم .

اگر من جاي او بودم .
نه طاعت ميپذيرفتم ،نه گوش از بهر استغفار اين بيدادگرها تيز كرده ،پاره پاره در كف زاهد نمايان ،سبحه صد دانه ميكردم .

اگر من جاي او بودم .
براي خاطر تنها يكي مجنون صحرا گرد بي سامان ،هزاران ليلي ناز آفرين را كو به كو ،آواره و ديوانه ميكردم .

اكر من جاي او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان ، سراپاي وجود بي وفا معشوق را ، پروانه ميكردم .

اگر من جاي او بودم .
بعرش كبريايي ، با همه صبر خدايي ،تا كه ميديدم عزيز نابجايي ، ناز بر يك ناروا گرديده خواري ميفروشد ،گردش اين چرخ را وارونه ، بي صبرانه ميكردم .

اگر من جاي او بودم .
كه ميديدم مشوش عارف و عامي ، ز برق فتنه اين علم عالم سوز مردم كش ،بجز انديشه عشق و وفا ، معدوم هر فكري ، در اين دنياي پر افسانه ميكردم .

چرا من جاي او باشم .
همين بهتر كه او خود جاي خود بنشسته و تاب تماشاي تمام زشتكاريهاي اين مخلوق را دارد ، وگرنه من بجاي او چو بودم ،يكنفس كي عادلانه سازشي ، با جاهل و فرزانه ميكردم .

عجب صبري خدا دارد ! عجب صبري خدا دارد !

استاد معینی کرمانشاهی
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
قلب‌ دختر از عشق‌ بود، پاهایش‌ از استواری‌ و دست‌هایش‌ از دعا.

اما شیطان‌ از عشق‌ و استواری‌ و دعا متنفر بود.پس‌ كیسه‌ شرارتش‌ را گشود و محكم‌ترین‌ ریسمانش‌ را به‌ در كشید.

ریسمان‌ ناامیدی‌ را. ناامیدی‌ را دور زندگی‌ دختر پیچید، دور قلب‌ و استواری‌ و دعاهایش. ناامیدی‌ پیله‌ای‌ شد و دختر، كرم‌ كوچك‌ ناتوانی.

خدا فرشته‌های‌ امید را فرستاد، تا كلاف‌ ناامیدی‌ را باز كنند، اما دختر به‌ فرشته‌ها كمك‌ نمی‌كرد.
دختر پیله‌ گره‌ گره‌اش‌ را چسبیده‌ بود و می‌گفت: نه، باز نمی‌شود. هیچ‌ وقت‌ باز نمی‌شود.
شیطان‌ می‌خندید و دور كلاف‌ ناامیدی‌ می‌چرخید. شیطان‌ بود كه‌ می‌گفت: نه، باز نمی‌شود، هیچ‌ وقت‌ باز نمی‌شود.
خدا پروانه‌ای‌ را فرستاد، تا پیامی‌ را به‌ دختر برساند.
پروانه‌ بر شانه‌های‌ رنجور دختر نشست‌ و دختر به‌ یاد آورد كه‌ این‌ پروانه‌ نیز زمانی‌ كرم‌ كوچكی‌ بود گرفتار در پیله‌ای. اما اگر كرمی‌ می‌تواند از پیله‌اش‌ به‌ درآید، پس‌ انسان‌ نیز می‌تواند.
خدا گفت: نخستین‌ گره‌ را تو باز كن‌ تا فرشته‌ها گره‌های‌ دیگر را.
دختر نخستین‌ گره‌ را باز كرد...
و دیری‌ نگذشت‌ كه‌ دیگر نه‌ گره‌ای‌ بود و نه‌ پیله‌ و نه‌ كلافی.
هنگامی‌ كه‌ دختر از پیله‌ ناامیدی‌ به‌ درآمد، شیطان‌ مدت‌ها بود كه‌ گریخته‌ بود.

نویسنده : خانم عرفان نظرآهاری

.....
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن روز با تو بودم

امروز بی توام

آن روز که با تو بودم

بی تو بودم

امروز که بی توام با توام
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای ماندنش به خدا التماس کردم از خدا خواستم از حمایت ما رو بر نگرداند که من بی او هیچم نیمه شب ها برایش دعا کردم اه کشیدم ولی او رفت و خدا گریه هایم را نشنید و ندید و دعا هایم را نشنید و مورد اجابت قرار ندادو او را برد و ان زمان بود که من از همه و هر چه داشتم بریدم و های های گریستم و او رفت و من فقط ناظر رفتن او بودم رفتنی که هیچ امیدی به بازگشت ان ندارم ونخواهم داشت و امروز من او را برای همیشه از دست داده ام نه می توانم او را حس کنم و نه در آغوش بگیرم او رفت گر چه برایم همیشه ماندگار است
 

roukh

عضو جدید
نه تو می مانی ...
نه اندوه نه هیچ یک از مردم این آبادی ..
به حباب لب یک رود قسم!
و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت،
غصه هم خواهد رفت...!
آن چنانیکه که فقط خاطره ها خواهد ماند
......لحظه ها عریانند!
به تن لحظه ی خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز..........
 

Similar threads

بالا