...خواهرنامزدم بامن ..

mr.fares

عضو جدید
کاربر ممتاز
...خواهرنامزدم بامن تماس گرفت وگفت برم پیشش، اون تو خونه تنها بود...

من خيلي خوشحال بودم !
من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بوديم. نامزدم هم دختر فوق العاده اي بود
فقط يه چيز من رو يه کم نگران مي کرد و اون هم خواهر نامزدم بود…!
اون دختر باحال، زيبا و جذابي بود که گاهي اوقات بي پروا با من شوخي هاي ناجوري مي کرد و باعث مي شد که من احساس راحتي نداشته باشم
يه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون براي انتخاب لیست مهمونای عروسي.
سوار ماشينم شدم و وقتي رفتم. اون تو خونه تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت :
اگه همين الان 100 دلار به من بدي بعدش حاضرم با تو …………….!
من شوکه شده بودم و نمي تونستم حرف بزنم
اون گفت: من ميرم توي اتاق خواب و اگه تو مايل به اين کار هستي بيا پيشم
وقتي که داشت از پله ها بالا مي رفت من بهش خيره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقيقه ايستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم…!
يهو با چهره نامزدم و چشمهاي اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!!
پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بيرون اومدي…!
ما خيلي خوشحاليم که چنين دامادي داريم و هيچکس رو بهتر از تو نمي تونستيم براي دخترمون پيدا کنيم. به خانوادهء ما خوش اومدي !!!

نتيجه اخلاقي : هميشه سعي کنيد کيف پولتون رو توي داشبورد ماشينتون بذاريد شايد براتون شانس بياره!

نظر
 

sahel_k

عضو جدید
کاربر ممتاز



:w05:





آموخته‌ام که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می‌خواهد فقط دستی است برای گرفتن دست او ... و قلبی است برای فهمیدن او.
 
بالا