زندگي از نگاه اسكندر مقدوني ... حتما بخونید

reza902

عضو جدید

مورخان مینویسند: اسکندر روزی به یکی از شهرهای ایران (احتمالا در حوالیخراسان) حمله میکند، با کمال تعجب مشاهده میکند که دروازه آن شهر بازمیباشد و با این که خبر آمدن او به
شهر پیچیده بود مردم زندگی عادی خود را ادامه میدادند. باعث حیرت اسکندربود زیرا در هر شهری که سم اسبان لشگر او به گوش میرسید عدهای از مردم آنشهر از وحشت بیهوش میشدند و بقیه به
خانهها و دکانها پناه میبردند، ولی اینجا زندگی عادی جریان داشت. اسکندراز فرط عصبانیت شمشیر خود را کشیده و زیر گردن یکی از مردان شهر میگذارد ومی گوید: من اسکندر هستم.

مرد با خونسردی جواب میدهد: من هم ابن عباس هستم.

اسکندر با خشم فریاد میزند: من اسکندر مقدونی هستم، کسی که شهرها را به آتش کشیده، چرا از من نمیترسی؟

مرد جواب میدهد: من فقط از یکی میترسم و او هم خداوند است.

اسکندر به ناچار از مرد میپرسد: پادشاه شما کیست؟

مرد میگوید: ما پادشاه نداریم.

اسکندر با خشم میپرسد: رهبرتان، بزرگتان!؟

مرد میگوید: ما فقط یک ریش سفید داریم و او در آن طرف شهر زندگی میکند.

اسکندر با گروهی از سران لشکر خود به طرف جایی که مرد نشانی داده بود،حرکت میکنند در میانه راه با حیرت به چالههایی مینگرد که مانند یک قبر درجلوی هر خانه کنده شده بود.

لحظاتی بعد به قبرستان میرسند، اسکندر با تعجب نگاه میکند و میبیند روی هرسنگ قبر نوشته شده: ابن عباس یک ساعت زندگی کرد و مرد. ابن علی یک روززندگی کرد و مرد ابن یوسف ده دقیقه زندگی کرد و مرد!

اسکندر برای اولین بار عرق ترس بر بدنش مینشیند، با خود فکر میکند اینمردم حقیقیاند یا اشباح هستند؟ سپس به جایگاه ریش سفیده ده میرسد و میبیندپیر مردی موی سفید و لاغر در چادری نشسته و عدهای به دور او جمع هستند.

اسکندر جلو میرود و میگوید: تو بزرگ و ریش سفید این مردمی؟

پیر مرد میگوید: آری، من خدمتگزار این مردم هستم!

اسکندر میگوید: اگر بخواهم تو را بکشم، چه میکنی؟

پیرمرد آرام و خونسرد به او نگاه کرده میگوید: خب بکش! خواست خداوند بر این است که به دست تو کشته شوم!

اسکندر میگوید: و اگر نکشم؟

پیرمرد میگوید: باز هم خواست خداست که بمانم و بار گناهم در این دنیا افزون گردد.

اسکندر سر در گم و متحیّر میگوید: ای پیرمرد من تو را نمیکشم، ولی شرط دارم.

پیرمرد میگوید: اگر میخواهی مرا بکش، ولی شرط تو را نمیپذیرم.

اسکندر ناچار و کلافه میگوید: خیلی خوب، دو سوال دارم، جواب مرا بده و من از اینجا میروم.

پیرمرد می گوید: بپرس!

اسکندر میپرسد: چرا جلوی هر خانه یک چاله شبیه قبر است؟ علت آن چیست؟

پیرمرد میگوید: علتش آن است که هر صبح وقتی هر یک از ما که از خانه بیرونمیآییم، به خود میگوییم: فلانی! عاقبت جای تو در زیر خاک خواهد بود، مراقبباش! مال مردم را نخوری و به ناموس مردم تعدی نکنی و این درس بزرگی برایهر روز ما میباشد!

اسکندر میپرسد: چرا روی هر سنگ قبر نوشته ده دقیقه، فلانی یک ساعت، یک ماه، زندگی کرد و مرد؟!

پیرمرد جواب میدهد: وقتی زمان مرگ هر یک از اهالی فرا میرسد، به کنار بستراو میرویم و خوب میدانیم که در واپسین دم حیات، پردههایی از جلوی چشمانسان برداشته میشود و او دیگر در شرایط دروغ گفتن و امثال آن نیست!

از او چند سوال میکنیم:

چه علمی آموختی؟ و چه قدر آموختن آن به طول انجامید؟

چه هنری آموختی؟ و چه قدر برای آن عمر صرف کردی؟

برای بهبود معاش و زندگی مردم چه قدر تلاش کردی؟ و چقدر وقت برای آن گذاشتی؟

او که در حال احتضار قرار گرفته است، مثلا" میگوید: در تمام عمرم به مدتیک ماه هر روز یک ساعت علم آموختم، یا برای یادگیری هنر یک هفته هر روز یکساعت تلاش کردم. یا اگر خیر و خوبی کردم، همه در جمع مردم بود و از سر ریاو خودنمایی! ولی یک شبی مقداری نان خریدم و برای همسایهام که میدانستمگرسنه است، پنهانی به در خانهاش رفتم و خورجین نان را پشت در نهادم وبرگشتم!

بعد از آن که آن شخص میمیرد، مدت زمانی را که به آموختن علم پرداخته،محاسبه کرده، و روی سنگ قبرش حک میکنیم: ابن یوسف یک ساعت زندگی کرد ومرد!

یا مدت زمانی را که برای آموختن هنر صرف کرده محاسبه، و روی سنگ قبرش حکمیکنیم: ابن علی هفت ساعت زندگی کرد و مرد و یا برای بهبود زندگی مردمتلاشی را که به انجام رسانده، زمان آن را حساب کرده و حک میکنیم: ابن یوسفیک ساعت زندگی کرد و مرد. یعنی، عمر مفید ابن یوسف یک ساعت بود!

بدینسان، زندگی ما زمانی نام حقیقی بر خود میگیرد که بر سه بستر، علم،هنر، مردم، مصرف شده باشد که باقی همه خسران و ضرر است و نام زندگی آن برنتوان نهاد!

اسکندر با حیرت و شگفتی شمشیر در نیام میکند و به لشکر خود دستور میدهد:هیچگونه تعدی به مردم نکند. و به پیرمرد احترام میگذارد و شرمناک و متحیراز آن شهر بیرون میرود!



فکر میکنید: اگر چنین قانونی رعایت شود، روی سنگ قبر ما چه خواهند نوشت؟

لحظاتی فکر کنیم... بعد عمر مفید خود را محاسبه کنیم!
 

گیگیل

عضو جدید
زندگی عـــــشــــق عــــجــــــب زنــــــدگیـــــــست


زنده که عــــــاشــــق نـــــــبـــــــود , زنـــــده نیست

 

Similar threads

بالا